چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
مهدویت و مسائل کلامی جدید
در این نوشتار، ابتدا به تفاوت «فلسفهی دین» و «كلام جدید» اشاره میشود، سپس «تعریف دین از منظر دین پژوهی جدید» صورت میگیرد، پس از آن، تقسیم «دین» به «ادیان سنتی» و «ادیان دنیوی» ، و تقسیم «ادیان سنتی» به «وحیانی» و «غیر وحیانی» مطرح میشود .
به دنبال تكیهی ادیان وحیانی بر وحی، در باب ماهیت وحی، به سه دیدگاه اشاره میشود، آن گاه دیدگاه گزارهای به تفصیل خواهد آمد .
نوشتهی حاضر تقریر سلسلهی درسهای «مهدویت و مسائل كلامی جدید» از استاد دكتر رضا حاجی ابراهیم است كه در «مركز تخصصی مهدویت» در قم برای جمعی از طلاب و دانش پژوهان ارئه شده است .
"مهدویت و مسایل جدید كلامی" مشتمل بر بخشی از مسایل جدید الورود در حوزه كلام یا فلسفهی دین است كه لوازم و پیامدهایی در ارتباط با مهدویت (به روایتشیعی) دارند . به همین جهت، پس از بیان تعریفی كوتاه از كلام جدید و فلسفهی دین و اشاره به تفاوتهای این دو، با طرح مباحثی مثل دیدگاه تجربی در باب وحی، تكثر گرایی دینی، سكولاریزم و . . . نتایجحاصل از این آراء در باب مهدویت استخراج شده، مورد نقد و بررسی قرار میگیرد .
● تفاوت كلام با فلسفهی دین
«كلام» با «فلسفهی دین» به لحاظ روش و غایت و موضوع، تفاوت دارد . دانش كلام، دانشی است كه غایت آن، دفاع از آموزههای دینی خاص است و به همین جهت، دانش كلام، همیشه، به صورت مضاف یا به صورت یك اسم مركب وصفی به كار میرود و گفته میشود: «كلام اسلامی» یا «كلام مسیحی» و مانند آن، در حالی كه «فلسفهی دین» ، چنین نیست; زیرا، فلسفهی دین، اولا از همهی تعالیم یك دین بحث نمیكند، بلكه از آموزههای مشترك بینالادیان بحث میكند و ثانیا، در مقام دفاع از تعالیم یك دین نیست و لذا بعضی از فیلسوفان دین، در بحثخداشناسی، نهایتا به این نتیجه میرسند كه هیچ كدام از ادلهی كه بر له وجود خدا اقامه شده است مثبت وجود خدا نیستیا بعضا ملحد یا لاادری هستند . از این رو، دانش كلام، به عنوان دانشی مطرح است كه یا بیموضوع استیا یك عنوان مشیری برای موضوعاتاش درست میكنیم و میگوییم: «آن، دانشی است كه از گزارههای متون مقدس دینی با غایت دفاع از تعالیم و متون دینی خاص، بحث میكند و از روشهای متنوعی مانند روش تجربی یا عقلی یا روش تاریخی یا روش شهودی ممكن است استفاده بكند» .
● اقسام ادیان
اولین بحث ما، وحی و تجربهی دینی است . مقدمتا، مستحضر هستید كه ما، در یك تقسیم، ادیان را به ادیان وحیانی و غیر وحیانی، تقسیم میكنیم . ادیان غیر وحیانی، مثل نوع آیینهایی است كه در شرق دور پیروانی دارند . بودیسم، تائوئیسم، شینتو، كنفوسیوس، از این دسته است . ادیان وحیانی، مثل اسلام، یهودیت، آیین زرتشت و آیین صابئی است . همهی اینها، ریشههای وحیانی دارد .
البته وجه اطلاق دین بر این دو دسته از ادیان، صرفا، از باب شباهتخانوادگی است .
یكی از مسایل مهم در ابتدای هر كتاب فلسفهی دین، مقصود ما از دین، یعنی تعریف و تفسیری است كه از دین میكنیم، چون، در میان ادیان، آن قدر فاصله هست (هم به لحاظ عقاید، هم به لحاظ مناسك و عبادیات، حتی در امور حقوقی) كه اساسا شما نمیتوانید وجه مشتركی میان ادیان بیابید .
در تقسیم دین به وحیانی و غیر وحیانی، این گونه نیست كه ما، ابتدا، مقسمی داشته باشیم و بعد قیودی به آن بزنیم و با این قیود، اقسام درستشود و مقسم واحد را شاید در بین اینها نشود پیدا كرد . لذا بعضی فیلسوفان، مثل جان هیك، در ابتدای كتاب خودش (فلسفه دین) میگوید، ما كه بر ادیان مختلف شرقی و غربی، وحیانی و غیر وحیانی، دین اطلاق میكنیم، این اطلاق، از باب شباهتخانوادگی ویتگنشتاین است .
ویتگنشتاین، در بحثهای خود، بحثی را در باب تعریف مطرح كرده است . او میگوید، ما وقتی میخواهیم اشیاء را تعریف كنیم، بر خلاف گذشتگان كه فرض میكردند مثلا این افراد انسانی، حقیقتی و گوهری - مثلا ذاتیات - مشتركی دارند، ایشان معتقد است كه ما نمیتوانیم چنین گوهر و ذاتیاتی را قایل باشیم .
و، در برابر این پرسش كه «چهگونه استبا این كه افراد متفاوتاند، یكی قد بلند است و یكی كوتاه قد، و یكی سفید روی است و یكی سیاه روی، بر همه، انسان اطلاق میكنیم؟» ، او میگوید، اطلاق یك لفظ و اسم واحد به افرادی كه میانشان حقیقت و گوهر واحد فرض نكردهایم، از یك طرف، و در عین حال، این افراد، همگی، هم در یك ویژگی واحد با هم شریك نیستند از طرف دیگر، و بعضی، بلند قد، و بعضی، كوتاه قد، و بعضی، سفیدند، و بعضی سیاهاند، و نه در رنگشان و نه در ابعادشان و نه در ویژگیهای بدنی یا ذهنیشان، همه، یك خصیصه ندارند، از باب شباهتخانوادگی است . شما، اگر فرزندانی را در یك خانوادهی پر جمعیتببینید، فرزند اول و فرزند دوم، در سه خصیصه ممكن استشریك باشند; یعنی، اگر ویژگیهای فرزند اول و دوم را ببینیم، فرزند اول و دوم، ممكن است در دوخصیصهی B و C با هم شریك باشند، و فرزند دوم و سوم، ممكن است در دو خصیصهی E و F شریك و G با فرزند چهارم، شریك باشند . الان شما این چهار فرزند را با هم مقایسه كنید، میان اینان، یك ویژگی مشتركی كه برای همه باشد و در هیچ كدام مستثنا نباشد، پیدا نخواهید كرد، اما دو به دو كه باهم بسنجیم، شباهتهایی دارند . دوتای اول، در اجزای صورت با هم شبیهاند، و دوتای دوم، مثلا، در تناسب اندام، و آن دوتای سوم، مثلا، نحوهی گفتار یا رفتارشان شبیه است، اما فی المجموع، بخواهید شباهت واحد پیدا كنید، نخواهید یافت . ویتگنشتاین میگوید، شما وقتی یك اسم واحدی مثل "انسان" را بر افراد مختلف انسانی اطلاق میكنید، از این باب است كه ولو میان همهی افراد، یك ویژگی واحد نمییابید، اما در هر مجموعهی افراد با هم، میتوانید مشتركاتی پیدا كنید و بر اساس این مشتركات (شبیه اشتراكاتی كه در چند تا خواهر و برادر وجود دارد) یك نام واحد بر آنان اطلاق میكنید .
حرف «جان هیك» این است كه در مقام تعریف دین، شما نمیتوانید یك گوهر واحد و ماهیت واحد كه همهی ادیان را تحت پوشش قرار دهد، پیدا كنید . بنابراین آیین بودا و اسلام و . . . را دین نامیدن، از باب شباهتخانوادگی است; یعنی، هر دو دین را كه بگیریم، یك سری مشتركاتی دارد . آیین بودیسم با آیین اسلام، ولو این كه دومی، وحیانی است و اولی، غیر وحیانی، در یكی خدا مطرح است و در یكی خدا مطرح نیست، در عین حال، پارهای اخلاقیات مشابه را تعلیم میكنند، یا یك سلسله عقاید مشترك دارند، مثلا خلود نفس .
آن گاه، مثلا آیین بودا با آیین هندو، در یك سری مسائل مشترك است و . . . و همین طور هر آیینی با آیین دیگر، در یك سری از مسائل مشتركاند و بدین سان داستان شان، همان داستان خواهران و برادران است .
از نگاه دین پژوهی جدید، «دین» ، در معنای عاماش به معنای یك نظامی از باورها است كه به ادیان دنیوی و ادیان سنتی، تقسیم میشود . آن چیزی كه ما الان داریم دربارهی آن بحث میكنیم، همه، مربوط به ادیان سنتی است . اول، دین را از دیدگاه دین پژوهی جدید معادل گرفتیم با نظامی از باورها كه این نظامی از باورها ممكن است جنبه ماورایی داشته باشد، توجه به بالا، خدا، توجه به معاد، دین را به این معنا ادیان سنتی میگوئیم كه البته آئین بودیسم و آئین شینتو و غیره جزء همین ادیان هستند .
در دین پژوهی جدید دین را به معنای وسیع استعمال میكنند نظامی از عقاید و دین سنتی به این معنای عام را به وحیانی و غیر وحیانی تقسیم میكنیم .
نكتهی مهم، این است كه در ادیان وحیانی، تكیه گاه مهم دین، مسئلهی وحی است . این ادیان، محتوای خود را از جهانی و رای جهان مادی میدانند و به همین جهت، آن چه در آنها محوریت دارد، مسئلهی وحی است .
● وحی از دید مسیحیت
در مسیحیت، معمولا، دو تفسیر از مسئلهی وحی وجود دارد:
۱) یكی، وحی به عنوان تجلی خدا،
۲) و یكی، وحی به معنای القای حقایقی از سوی خداوند . تجلی خداوند در مسیحیت، بیشتر از این جا سر چشمه میگیرد كه عیسی مسیح كه از نگاه ما پیغمبر خدا است، از نگاه مسیحیان، پیغمبر خدا نیست، بلكه به یك معنا، خود خدا است; یعنی، تجسم ناسوتی خدا است . خدا، وقتی یك پیكر جسمانی پیدا میكند، در قالب ابنلله تجسد مییابد، و عیسی مسیح میشود . لذا، كسانی كه عیسی مسیح را دیدهاند و از وی پیامی آوردهاند، «رسول» اند; یعنی، كسانی كه عیسی مسیح از طریق آنان، دارد برای ما پیامی میدهد . به همین جهت، وحی از این چشم انداز، تجلی تاریخی خداوند است . این كه در مقاطع مختلف، عیسی مسیح، (چه در زمان حیاتاش و چه در زمانهای بعدی)، برای مسیحیان متجلی میشود، این یك معنای از وحی بوده است كه در گذشته در مسیحیتخیلی غلبه داشته است .
البته، مراد از تجلی، نه تجلی به معنای تجلی عام در عرفان، بلكه تجلی در قالب عیسی مسیح است . گاهی هم وحی از این چشم انداز، به معنای «القای حقایقی از سوی خداوند» است .
این دو تفسیر، از نگاه مسیحیت است . هر دو نظریه، در طول قرون وسطی، وجود داشته است . از نگاه دین اسلام، مستحضرید كه «وحی» ، تجلی خدا نیست، بلكه وحی، تجلی خدا در قالب كتاب او است و سخن او است كه بیان میشود . وحی، عبارت است از سخن حق .
از نیمهی قرن نوزدهم به این سو، طرح «وحی» به عنوان یك نحو تجربهی دینی و تجربهی نبوی در عالم مسیحیتبه شدت مطرح شد و پس از آن، به خاطر مشكلاتی كه در میان مسیحیان وجود داشت - كه اشاره خواهم كرد، انشاءالله، - كسانی وحی را نه به عنوان ابلاغ حقایقی از سوی خداوند به پیامبر، بلكه به عنوان تجربهی دینی پیامبر مطرح كردند .
نكتهی سومی كه الان میخواهیم بگوییم، در واقع، طرح سه دیدگاه است كه یكی یكی باید آنها را بحث كنیم و ربطشان را با بحثخودمان كه مهدویت است توضیح دهیم .
نكتهی اول، این بود كه ادیان، یا وحیانی هستند یا غیر وحیانی و در ادیان وحیانی، وحی، نسبتبه آموزههای دینی، محوریت دارد . نكتهی دوم، تفاوت تلقی از وحی در دیدگاه مسیحیت و دیدگاه اسلامی است كه در دیدگاه مسیحی، گاهی وحی، حقایق القا شده از سوی خدا تفسیر میشود، و گاهی تجلی خدا، در حالی كه در دیدگاه اسلامی، وحی، عبارت است از سخن خدا یا به بیان دیگر، تجلی خداوند در كلام او، چنان كه این تعبیر، از حضرت امیر آمده: «فتجلی لهم سبحانه فی كتابه من غیر ان یكونوا راوه .» . (۱)
در واقع، حضرت میفرمایند، خداوند، در كتاباش، برای انسانها تجلی كرده است، نه این كه در قالب انسانی یا در وضعیت دیگر تجلی كرده باشد .● سرشت وحی
نكتهی سوم دیدگاههای مهم در باب سرشت و طبیعت وحی است . در این باره، سه دیدگاه اساسی در مسیحیت وجود دارد . بسیاری از متفكران مسلمان هم كه بحثهای جدید كلامی را مطرح كردهاند، به تاثیر پذیری از این دیدگاهها، پارهای از مباحث را منتقل و عینا بر عالم اسلام تطبیق كردهاند .
● دید گزارهای
۱) اولین منظر، دیدگاه گزارهی است . این دیدگاه، عملا، در قرون وسطی مطرح بود .
۲) دومین دیدگاه، دیدگاه تجربی است . این دیدگاه، از قرن نوزدهم، در الهیات لیبرال مطرح شد . الهیات لیبرال، را گاهی به «الهیات اعتدالی» ، ترجمه میكنند . پایه گذار این الهیات، تقریبا، آقای «شلایر ماخر» در قرن نوزدهم است كه اساسا نظریهی «وحی» را به عنوان یك تجربهی دینی، با صراحت، بیان كرد و به لوازماش پرداخت .
در مورد تفسیر وحی به تجربهی دینی، ممكن استیك ریشهها و رگههایی رادر اندیشهی قرون وسطی بیابیم، اما اساسا، از قرن نوزدهم به این سو، این دیدگاه تجربی مطرح شده است، اما دیدگاه گزارهای، عمدتا، مربوط به قرون وسطی است; یعنی، وحی را، مجموعهی حقایقی میدانستند كه سرچشمهای ماورایی داشت و نه صرف یك مواجهه با خدا .
۳) دیدگاه سوم، دیدگاهی است كه بعضی از متكلمان و متالهان مسیحی به تبعیت از بحث آستین در فلسفهی تحلیلی مطرح كردهاند .
كاری كه ما میباید انجام دهیم، این است كه ابتدا، تصویر و نمایی كلی از این دیدگاهها عرضه كنیم; یعنی، روشن كنیم كه مقصود ما از این دیدگاهها چیست و بعضی لوازم قریب این دیدگاهها را متذكر شویم و آنگاه بگوییم پذیرش بعضی از دیدگاهها، چه لوازمی نسبتبه حقایق دینی ما، خواهد داشت مثلا در مورد امامت و مهدویت، چه لازمهای خواهد داشت .
دیدگاه گزارهای، لباش این است كه وحی، یك نحوه انتقال اطلاعات است كه خداوند یا فرشته وحی به پیغمبر القاء میكند و این اطلاعات در مقام القاء شدن، جامه و خصلت زبانی ندارد و خود پیغمبر، است كه اینها را در یك قالب زبانی میریزد و یك جامهی زبانی خاص را بر اینها میپوشاند و به صورت جملات و عباراتی به آحاد امتخودش منتقل میكند . بنابراین، از این منظر، وحی، نوعی انتقال اطلاعات است .
توجه شود كه پیام یا حقایقی كه خدا یا فرشتهی وحی به پیامبر القاء میكند، از سنخ گزاره است . مقصود ما از گزاره یك اصطلاح خاصی است كه توضیح خواهم داد . در منطق وقتی شما میگویید گزاره یعنی سخن مركب یا لفظ مركب تام خبری كه صدق و كذبپذیر است این معنای از گزاره (كه مقصود یك جمله است منتهی جمله خبری با اسناد تام قابل صدق و كذب) این اصطلاح در بحث فعلی مقصود نیست گزارهیی كه ما داریم در این جا به كار میبریم، دقیقا، نقطهی مقابل جمله است، در اصطلاحی كه در فلسفهی منطق وجود دارد . شما وقتی ساختار یك جمله را میبینید، مثلا «این تخته، سفید است .» و «این ماشین، آبی رنگ است . » ، یك عبارت و ساختاری دارید و یك مضمون و محتوایی . آن چه كه در واقع، مضمون و محتوای پیام این "عبارت" است، آن را به این اصطلاح، «گزاره» ، و آن چه كه ساختار صوری این عبارت است، مثل «الف، ب است» این را جمله میگویند و چهار فرق میان فیلسوفان منطق بین «گزاره» و «جمله» ، گذاشته شده است .
۱) فرق اول، این است كه ممكن استیك «گزارهی واحد» داشته باشیم كه میتواند با جملات متعددی بیان شود . چون گزاره عبارت شد از محتوای یك عبارت، و «جمله» عبارت شد از صورت و ساختاری كه محتوا در آن بیان میشود مثلا میگوییم: «این تابلو، از تابلوی كلاس اول، كوچكتر است» و «تابلوی كلاس اول، از این تابلو، بزرگتر است .» . این دو عبارت با هم فرق دارد، ولی یك معنا و محتوا را افاده میكند .
۲) فرق دوم گزاره و جمله، این است كه گاهی، جمله واحد است، ولی گزاره میتواند متعدد باشد . مثلا این كه ما بگوییم: «او آمد» ، بسته به این كه مراد از «او» ، «زید» باشد یا «عمرو» ، گزارهها مختلف است; با این كه جمله، یكی است .
۳) تفاوت سوم میان گزاره و جمله، این است كه جملهی واحد، به تعدد زبانها، متعدد است، ولی گزاره، یكی بیشتر نیست . مضمون «این دیوار، گچی است» را با زبانهای گوناگون فارسی و عربی و انگلیسی و . . . میتوان فهماند . حالا گاهی من به فارسی میگویم این دیوار گچی است گاهی هم مثلا به انگلیسی ممكن است عبارت دیگری را بكار ببریم، گزاره یكی بیشتر نیست ولی در زبانهای متعدد گزارهی واحد به تبع زبانها در جملات متعدد بیان میشود .
تفاوت چهارم، این است كه گزاره، متصف به صدق و كذب میشود، ولی جمله، متصف به با معنایی و بیمعنایی میشود . جملاتی هستند كه معنا ندارند، مثل این كه شما بگوئید: «چهارشنبه، آبی است» ، یا «سهشنبه در رختخواب است» . این جملات، در واقع، جملات بیمعنا هستند . بیمعنایی آنها هم از این جا نشئت گرفته كه شما دارید اوصاف و محمولاتی را به این موضوع نسبت میدهید كه نسبتبه موضوع، قابل حمل و قابل اسناد نیستند . فرنگیان، این را میگویند خطای مقولی . (Category mistake) در این جا، مفردات، معنا دارند، ولی تركیب آنها، معنایی ندارد .
گزارههای این دو جمله، غلط هستند . منشا غلط بودن این دو، سالبه به انتفاع موضوع بودنشان است; یعنی، موضوع این دو جمله، كه «زمان» باشد، اصلا، رنگ نمیپذیرد و مكان ندارد . (۲)
این تفاوت چهارم، در خصوص جملات اخباری است .
اینك كه معنای «گزاره» ، روشن شد، میگوییم، منظور ما از گزاره در این جا، معنای عامتری است; یعنی، تنها، جملات اخباری منظور ما نیست، بلكه جملات انشایی هم در این جا مد نظر ما است .
گزارههایی كه به عنوان پیام یا حقیقت، به پیامبر منتقل میشود، لازم نیست كه از سنخ گزارهی منطقی یعنی اخباری باشد، بلكه ممكن است صورت انشائی هم داشته باشد .
خوب، حالا، با حفظ این تفاوتها میان گزاره و جمله، دیدگاه گزارهای در وحی، عبارت است از این كه شما، نوعی پیام، نوعی اطلاعات، نوعی حقایق را، مستقیما، از خدا یا ملك یا واسطهی وحی دریافت كنید تا به شما اطلاق پیامبر بشود و بعد هم چون اینها از جنس حقایق محتوایی هستند، لذا صورت زبانی مشخص و قالب زبان خاص و عبارات معین ندارند .
این، نكتهی بسیار مهمی است كه از نظر دیدگاه گزارهای، القای پیام، صورت زبانی خاص ندارد و پیامبر است كه به آن، قالب زبانی میدهد .
بزرگان از دانشمندان و فیلسوفان اسلامی، دیدگاهشان، دیدگاه گزارهیی است . شهید مطهری، در دو كتاب وحی نبوت و نبوت حرفشان این است كه روح انسان، دو وجه دارد: وجهی به سمتبالا و وجهی به سمت پایین . با وجه به سمتبالا، حقایقی را در بالا درك میكند و بعد این حقایق، تنزل پیدا میكند تا میرسد به مرحلهی خیال و صورت زبانی پیدا میكند . ایشان، برای این كه عكس این فرایند را توضیح دهد، میگویند، ما، با حواسمان، ادراكاتی حسی داریم و این دادههای حسی، میآیند در مرحلهی خیال، و در واقع، از مادهی بیرونی منقطع میشوند، اما هنوز بعضی خواص ماده را دارد و بعد اینها از این امور هم زایل میشوند و به حالت عقلانی، یعنی كلی و معقول میرسند .
شهید مطهری میگویند، وحی هم یك مكانیزم عكس است; یعنی، پیامبر، در مقام وحی، با یك حقایقی و معقولاتی در جهان دیگری آشنا میشود و به آنها معرفت پیدا میكند و بعد آن حقایق، وقتی، در قوهی خیال پیامبر، تنزل پیدا میكند، صورت زبانی میگیرد .
دیدگاه فیلسوفانی مانند ابن سینا و صدر المتالهین و حتی شیخ اشراق و كسانی مانند غزالی همین است، تنها ابن خلدون، در یك جا، میگوید، وحی، در واقع، حقایقی است كه به همین زبان القاء شده یعنی كه زبان و خصلت زبانی داشتن وحی را در تنزل وحی ایشان لحاظ میكند و الا نوع فیلسوفان را ببینید دیدگاه گزارهای را باور دارند . و نظر دكتر سروش دیدگاه تجربی است كه حالا میرسیم او اصلا وحی را حقایق نمیداند گزاره هم نمیداند وحی یك مواجه با امر قدسی است . دیدگاه دكتر سروش این است كه وحی نه از سنخ عباراتی است كه پیامبر در قرآن گفته نه حتی مضمون و پیام این عبارات كه بگوییم این عباراتش از پیامبر است و مضمونش را خداوند فرستاده هیچ كدام، از نظر آقای سروش اصل وحی عبارت است از مواجهه پیغمبر با خدا یا با فرشته وحی، همین .
امور اساسی در یك محاوره و گفت و شنود، شش امر است: گوینده; مخاطب، پیام; مواجهه، (مستقیم یا غیر مستقیم) ; زمینه و بستر مواجهه; نمادهایی كه شما به واسطهی آنها پیام را منتقل میكنید .
عملا، در دیدگاه گزارهای، سه ركن بیشتر وجود ندارد: گیرنده; فرستنده; پیام . لازمهی دریافت وحی، این است كه یك مواجههای صورت گیرد و این مواجهه هم حتما در یك زمینهای هست . اینها دیگر جزء وحی نیستند امور ملازمی هستند كه همراه وحی اتفاق میافتد .
نكتهی دیگر در ایدهی وحی گزارهای این است كه تجربهی دینی، گاهی وحیانی است و گاهی غیر وحیانی; یعنی، پیامبر، گاهی در تجربهای وحیانی مطالبی را میگیرد و گاهی تجربهی دینی او، تجربهی غیر وحیانی است، مانند معراج . معراج، یك تجربهی دینی پیامبر است كه وحیانی نیست; یعنی، آن چه كه پیغمبر دیده است، آنها، چیزی نبوده است كه جزء قرآن باشد و جزء وحی منزل بر پیغمبر، بلكه تجربهای است غیر وحیانی .
این تجربهی دینی غیر وحیانی، چند دسته است كه بعدا توضیح داده میشود .
مهدویت و مسائل كلامی جدید (۱)
دكتر رضا حاجیابراهیم
پینوشتها:
۱) نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷ .
۲) به فلسفهی منطق از سوزان هاك و در آمدی بر معرفتشناسی معاصر دینی از آقای محمد تقی فعالی مراجعه شود .
دكتر رضا حاجیابراهیم
پینوشتها:
۱) نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷ .
۲) به فلسفهی منطق از سوزان هاك و در آمدی بر معرفتشناسی معاصر دینی از آقای محمد تقی فعالی مراجعه شود .
منبع : مجله انتظار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست