شنبه, ۲۱ مهر, ۱۴۰۳ / 12 October, 2024
مجله ویستا


هر ذره در آفرینشی مدام


هر ذره در آفرینشی مدام
در شرایطی که در میان گونه های ادبی شعر هر لحظه بیشتر و بیشتر به کنجی رانده می شود و اساساً وجه شاعرانه هستی کمتر در عالم بیرون به چشم می آید، سرودن شعر فقط از عهده شاعرانی برمی آید که شجاعانه خلاف جهت آب شنا کردن را برگزیده اند؛ شاعرانی که به شعر پنهان شده در جهان باور دارند، به آن دسترسی دارند و نبض ذهن شان با نبض این سویه از جهان در تپش است. گفتن و نوشتن از آشفته بازار شعر در روزگار ما حرفی است دیگر تکراری. قدر مسلم آن که شعرها اصلاً به دست مخاطبان نمی رسند. گویی دفترهای شعر ماهیتی جادویی یافته اند و از دست ناشر تا رسیدن به کتابفروشی ها یا کتابخانه ها دستی آنها را می رباید. (خود این تصویر، شعر نیست، داستان نیست؟) به هر حال ربایندگان شعر کار خود را بهتر از هر کسی و همیشه انجام می دهند. حال تصور کنید در اوضاعی از این دست با دفتر شعری مواجه شوید که تمام آن شعری بلند باشد. یک نفس سروده شده و شما می توانید در یک نشست یا در بدبینانه ترین حالت در دو نشست تمامش کنید.
اگر دفتر شعری چنین ویژگی داشته باشد یعنی شاعرش به حجم انبوه داده های این زمانی بر ذهن مخاطب توجه دارد و می داند باید از موانع بسیاری بگذرد تا مخاطب را به خواندن، ادامه دادن و شریک شدن در تجربه شعریت شعر وادار کند. دقت داشته باشید که همین فرم ارائه یعنی دفتری مشتمل بر یک شعر بلند ایده یی جسورانه در زمان ما است. در زمانی که شعرها و داستان ها به مینی مالیسم نزدیک می شوند، (حتی گاه می توان اندیشید که همه چیز به شکل بسته یی در حال ارائه است. داستان ها و شعرهایی که در یک نشست، به اندازه زمان یک وقفه در پخش سریالی قابل مطالعه اند.) سرودن یک شعر بلند ایده یی است که ظرفیت های شکست را بالقوه در خود حمل می کند، اما اگر همین تجربه که در تاریخ ادبیات مان نمونه هایش وجود داشته است، به راحتی با شما ارتباط برقرار کند و شما را به درنگ و فعال کردن اندیشه و حس تان توامان دعوت کند، یعنی شاعر کار خود را به درستی انجام داده است و این یعنی توجه به ریتم و ضرباهنگ موجود در شعر. استفاده از فضاهایی که در عین بداعت به طریقی به دغدغه های جمعی امروزه مان نزدیک اند جنسی این زمانی دارند اما در عین حال همه زمانی اند. شعر با زیبایی و سرعت درخوری وارد دغدغه های ذهنی شاعر می شود. طفره نمی رود، اما به موقع هم این پویایی هسته درونی متوقف می شود. سطرهایی نادیده می مانند.
از کمی عقب تر دوباره چند سطر آخر را می خوانید. ما به ازای مطلوب ذهنی تان را برمی گزینید و به ادامه خواندن می پردازید و باز دوباره این شاعر است که با شکست در فضای شعر شما را به سرزمینی دیگر دعوت می کند. به ساحتی که بی ارتباط با فضای قبلی نیست ولی در ذات خود هم جذابیت های خاص خود را دارد. می پذیرید که با متنی چند سویه مواجهید که از شما می خواهد بلندی اش را تاب آورید. «عنایت سمیعی» در دفتر شعر «فال قهوه» از رنجی که به نظر می رسد به شکلی درونی و دردناک تجربه کرده است، یک نفس می گوید. از تمام تجربه های جهانی ذهن اش. از هجومی که بر او رفته است. موضعی که می خواسته از خود نشان دهد و گاه استیصالی که تجربه کرده است. آنچه مسلم است اینکه شاعر سر تسلیم ندارد. او خود را می کاود. به هسته «من» شعرش نزدیک می شود و از او توقع گذر دارد. از ما توقع عبور از آنچه دست و پایمان را بسته است، دارد. او شاعر را، انسان را، منفعل نمی پسندد، اما به خوبی می داند که این نوع شعر همواره خطر شعاری شدن دارد و به موقع از این چاله ها می رهد. هر چند که گاه اشارات مستقیم به نظر غیرشاعرانه می رسد ولی او سرانجام با دخیل کردن آن «منً» پویای در حال شدن شعر از این خطرها به سلامت عبور می کند.
اینکه چطور و چگونه او تصمیم به سرودن شعری بلند گرفته است یا شعری چنین طولانی یکباره در ذهن او وارد شده و در واقع خود را به شاعر تحمیل کرده است، پرسشی است که در همان خوانش اولیه ذهن مخاطب را درگیر خود می کند. او در این ارتباط چنین توضیح می دهد؛ «فارغ از دستاویزهای مبهمی همچون الهام، اشراق، کشف و شهود باید بگویم که شعر بلند فال قهوه را بی هیچ طرح از پیشی نوشته ام. یعنی چند سطر اول شعر خود به خود آمد و بعد پی بردم که انگار کسی مشغول تک گویی است.
برای پیشبرد شعر نیز موضوعی در سر داشتم و نمی دانستم سرانجام کار به کجا کشیده خواهد شد. ولی به محض اینکه تصویر زن و فنجان قهوه پیش چشمم پدیدار شدند تا حدودی به کلیت کار وقوف یافتم. بلندی شعر نیز ناشی از همین عناصر است ولی فرم آن برآیند چرخش زبان در بندهای مختلف.»
بارها شنیده یا خوانده ایم که منتقدان و نظریه پردازان ادبی گفته و نوشته اند که نویسندگان و شاعران با حفظ جنسیت خود به سراغ راوی اول شخص بروند. راوی غیر همجنس باورناپذیر است و در آوردن اش از کار، بسیار دشوار است. و نویسندگانی هم بوده اند که به این عرصه با احتیاط نزدیک شده و از پس آن برآمده اند.
(هر چند شخصاً بر این باورم که این امر بیشتر در نویسندگان غیر ایرانی به شکل موفقی اجرا شد و جز یکی دو مورد استثنا در متن های داستانی ایرانی، باقی در این عرصه بسیار ضعیف بوده اند.) اما شعر «فال قهوه» سوای ایده جسورانه فرم بلند از راوی یا «منً» شعری زنانه یی هم بهره می برد. یعنی «منً» شاعر زنی است فالگیر. با سرنوشتی عجیب و غریب. با زبانی زنانه و دغدغه هایی البته نه چندان زنانه. دغدغه های او بیشتر انسانی اند و از همین منظر ضمن برساخته شدن هویت «من» مورد نظر شاعر و حوزه شخصی شعر، متن به ظرفیت های انسانی و عمومی خود نزدیک می شود؛ انسانی که در جغرافیای تعریف شده شرقی زندگی کرده است، اما سودای عبور از این زیستگاه را دارد. او آماده دریافت درکی جدید از جهان پیرامون است، اما چرا شاعر ترجیح داده است که از هویتی زنانه یا منظری زنانه به اجرای شعر «فال قهوه» بپردازد؟ چرا شاعر به زبان زنانه به پرداخت دغدغه های شخصی اش مشغول شده است؟ آیا زنانگی لازمه طرح پرسش های هستی شناسانه او بوده است؟ شاید زن این شعر یا زن در معنای کلی اش یعنی زایایی و تولدی مدام. زن دغدغه باروری دارد و تکثر. اوست که از روز ازل بر طرح تثبیت شده جهان خط قرمزی می کشد و سرنوشت بشریت را به سمت دیگری سوق می دهد. اگر زن نبود شاید حیات نبود یا اگر بود شکلی دیگر داشت. زنان منشاء جنبش اند و جست وجو و طرح چراها و چگونه ها.
میل به واکاوی دارند و خراب کردن و دوباره ساختن. میل و عطشی سیری ناپذیر برای دریافت و پردازش داده های جدید. زن شعر «فال قهوه» دست بسته نیست. انفعال را می شناسد ولی برایش ادامه آن ممکن نیست. برای او عبور، گذر، بیشتر دانستن و سهم بیشتری در جهان داشتن مساله اصلی است و این را به زبانی شاعرانه و بینشی زنانه می گوید. تمام سطرهای شعر «فال قهوه» از نحوی زنانه برخوردار است. جزیی پردازی که در پرداخت تصاویر و شکست روایت شعر نیز رخ می دهد، نشانه هایی از همین هویت زنانه اند؛«تمام زندگی / تقارن دو نیمه سیب است / که بین دو تن تقسیم می شود./ گذشته، عشق/ حال، عشق/ فردا/خرید قسطی مرگ است. به نقش های قالی/ نغمه های موسیقی/ پنجره ها، ستون ها، گلدسته های زوج/ مزدوج های شعر/ حرکات قرینه رقص/ نگاه کن/ که چگونه/ عین خیر و شر/ به هم جفت می شوند،/ اساس آفرینش / در همین پیوندهای دوتایی است.»
شاعر در تمام این سطرها بی آنکه به گذر زمان در میان سطرها اشاره یی کند اما نگاهی تاریخی را پی می گیرد. زن شعر او با طرح قرینه ها در پی اطاعت حرکت نمی کند. او از آنچه هست، می گوید و آن را به شیوه یی غیر مستقیم نقد می کند. گویی می گوید تا از آن خلاص شود. او بارها به شکل اشارات مستقیم می کند و منشاء هویت هر اتفاقی را در شکل آن می جوید. به زبان بی زبانی می گوید همه چیز می تواند به شکل دیگری باشد. کافی است کمی زاویه دیدمان را عوض کنیم.
شاید بر این گمان است که ماهیت پدیده ها صورت یکسانی دارند ولی شکل متفاوت آنها است که سبب تکثر همین ماهیت هستی شناسانه پیرامون مان می شود. او از عشق می گوید ولی چندان دلبسته اش به نظر نمی رسد. شکل عشق در نظر او مهم است و عوض شده است. زنً «فال قهوه» از سرنوشت محتوم، تفکر بسته و درهای قفل شده می خواهد گذر کند. او در درون خود دغدغه خلق دارد و زایایی و رسیدن به جهانی که اصول زیبایی شناسانه اش بر سیاقی دگرگونه است و این مهم از همان سطرهای نخست شعر هویدا است. «عنایت سمیعی» خالق زنی چنین خاص و متمایز، درباره دلایل انتخاب راوی زنانه برای ارائه شعر خود چنین می گوید؛« زن «فال قهوه» معشوق شاعر است نه کس و کار او. این زن ریشه در درون شاعر دارد و بخشی از سرنوشت او است.
لحن و فضای زنانه شعر به این یگانگی بر می گردد. به عبارت دیگر زن «فال قهوه» ابژه نیست که زبان وی بر اثر صناعت شعری به تصرف شاعر درآمده باشد بلکه همزادی است بیگانه با دوگانگی، اما این آرمان تا چه حد لحن و فضا و زبان زنانه را به ذهن متبادر می کند، داوری اش با خواننده است.» شخصاً به یاد نمی آورم که در شعر پس از نیما، شاعری خلاف جنسیت خود به خلق شعری بپردازد. شاعران بیشتر تلاش کرده اند به جنسیت خود در هنگام ارائه شعری که با «منً» درونی شان ساخته می شود، وفادار باشند. گویی با خود اندیشیده اند همین که بتوانند خود مردانه یا زنانه شان را به شکلی ملموس و محسوس در معرض دید بگذارند، کار کمی نیست، اما «عنایت سمیعی» از این مهم فراتر رفته است.
او به خوبی می داند که پدیده خلق ماهیتی زنانه دارد. درد خلق یا رنج زایش از بخش زنانه هر مردی نشأت می گیرد و او بر این بخش متمرکز شده و نیروهای آن را فعال کرده است. از او که درباره سابقه این حرکت در تاریخ ادبیات ایران می پرسم، می گوید؛«نمونه یی را به یاد نمی آورم. لااقل در شعرهای دهه چهل و بعد از آن ولی در شعر کهن، نظامی از زبان لیلی یا شیرین شعر را پیش برده و به جای آنها حرف زده است.»
شعر «فال قهوه» هر چند از منظر ساختاری شعری بلند محسوب می شود ولی میان بندهای آن که به لحاظ فضا یا مکان شکسته می شوند فاصله هایی وجود دارد. در این فاصله های طراحی شده مخاطب می تواند به گسترش خیال خود در پایان بند واپسین بپردازد یا برای بند پیش رو چند سطری را در ذهن تصور کند. این شعر بلند هرچند که گویی در میان خود از وحدتی ارگانیک برخوردار است ولی زنً راوی شعر از انواع فکرها و مواجهه ها با جهان برای ما می گوید. او سعی می کند خود را یک پله بالاتر از ما و جهان قرار دهد و به نگاهی جامع تر و کامل تر دسترسی پیدا کند، به هر گوشه جهان سری بزند، اندیشیدن به ایده های مختلف را تجربه کند و از ما بخواهد در این سیر آفاقی و انفسی با او همراه شویم؛«تو در تقارن سکون و حرکت / مردمی می بینی/ با قلب صاف/ که در قطار ایستاده / تکان تکان می خورند./ باد شو/ که به اصحاب کهف بپیوندیم.» بعد از این سطر آخر فاصله یی وجود دارد و بعد به مفهوم زمان از طریق چکش ناقوسی پرداخته می شود. تصویری متفاوت که در غیاب راوی زن شعر ارائه می شود. اما این تصویر در پیوندی بی تردید با همان تصویر قطار و قضیه اصحاب کهف قرار دارد.
از این دست چفت و بست ها در اکثر بندها دیده می شود. به نظر می رسد شاعر برای اشاره به همان اشکال متفاوت جهان و پرداخت به اهمیت درک آن و رسیدن به معرفتی زیبایی شناسانه از همین منظر به تنوع ارائه در بندها اندیشیده است. این فرم در هماهنگی درخوری با اندیشه شعر قرار دارد. به عبارت دیگر «عنایت سمیعی» استراتژی برآمده از دل محتوای اثر را در جهت ساخت شخصیت یا هویت زنً شعرش به خدمت می گیرد و هر بار ما را با جنبه یی از ذهن او آشنا می کند. «عنایت سمیعی» در این باره چنین توضیح می دهد؛ «بندهای شعر نه از روابط علی نشأت می گیرند نه صرفاً محصول تصادف و هم جواری اند. نماد کلی شعر در برخورد زبانی بین تاریخ شخصی و تاریخ عمومی شکل گرفته است که اولی علیه دومی می شورد. و این کلیت ما به ازای انضمامی خود را در اجزای پراکنده به دست می آورد.»
در حقیقت با این نوع رویکرد ما شاهد تشخص «من» شعری در برابر جهان ذهنی و عینی هستیم. او در جست وجوی هویت خویش به دریافتی جدید از جهانی می رسد که گویی در انتظار اوست. ما با شناسایی هر سویه ذهنی از این زن، با او همراه و همدل می شویم؛ با دغدغه های زیستی و بن مایه های فکری اش، احساسات سرکوب شده اش. اما صرفاً نه فقط از زبان و منظر او که در شعر «فال قهوه» ما شاهد آرا و نظریاتی هستیم که گاه او را احاطه می کنند و گاهی او بر آنها مسلط می شود. او هنگامی که از «سای بابا» می گوید ما را با نوع تفکر او به زعم خودش آشنا می کند. رای او در کنار نظر «سای بابا»، «افلاطون» یا انواع آرا و سلیقه ها، ذهنیات و احساسات قرار می گیرد. شعر «فال قهوه» در پی اثبات اقتدار نیست. بلکه از هر جهت میل به تمرکز بر ایده تکثر دارد. صداهای گوناگون پیرامون شخصیت محوری زن در هم تنیده می شوند تا ما با جهانی رنگارنگ در عرصه متن مواجه شویم. چیزی شبیه همین واقعیت بیرونی که خود هر لحظه تجربه اش می کنیم و جالب اینجا است که تجربه یک زن فالگیر، در کنار سایر تجربه های انسانی مطروح در شعر، بسیار به تجربه ما شبیه است. ما همگی در پی یافتن معنایی یا هویتی برای خود در همین جهان بیرونی هستیم و در عین حال در سایه ذهنیات خود غوطه وریم. میان خیالات و واقعیات هر لحظه در نوسانیم و از بود و نبود هیچ چیزی یقین نداریم.
اما زن «فال قهوه» به جست وجو ایمان دارد، قدرت و تحمل شنیدن و دیدن پدیده های گوناگون را دارد، شجاعتی ستودنی داشته و از شکست در این راه هراسی به دل راه نمی دهد. او از لحظه های به خاک افتادنش تصاویری جزیی پردازانه می دهد. او قدرت مواجهه با خود و دیگران را داشته و به تمام نابسامانی های پیرامونش به خوبی نگاه می کند و سعی دارد که در این بی نظمی جاری در جهان به شکلی هنرمندانه شرکت کند. شعر ضمن تکیه بر تفرد حاصل از مدرنیته بر دلمشغولی های پیوستن به نشانه های جهانی شدن پای می فشارد. این پافشاری ها از جانب همان عناصر در متن دیده می شوند نه از سوی شاعر یا زن شعر «فال قهوه».
این رویکرد به بروز متنی چندصدا منجر می شود. متن «فال قهوه» شاید از استیلای یک یا چند اندیشه در یک عمر می گوید ولی از نیروها و امکانات خارج از ذهن راوی شعر هم می گوید. «عنایت سمیعی» در این ارتباط می گوید؛«به یک تعبیر منشاء چندصدایی نفی صداهای مسلط است که به رغم لحن های گوناگون از مایه های مشترک سرشارند. شعر چندصدایی، صداهای مسلط و حاشیه یی را هم عرض یکدیگر قرار می دهد و داوری درباره آنها را به خواننده می سپارد. شعر اساساً کنشی است عامدانه و ساختگی ولی چندصدایی در شعر نه یک تکنیک بلکه یک بینش است یا بهتر است بگویم بینشی است که در تکنیک متبلور می شود. تا آنجایی که من به یاد می آورم این اصطلاح را اول بار «میلان کوندرا» به کار گرفت. کوندرا علاوه بر نوشتن رمان به موسیقی هم احاطه دارد. این اصطلاح را از حوزه موسیقی به رمان آورد. او صدا را به جای بینش و فرهنگ می گیرد. صدا فقط صدای شخص نیست. در رمان ممکن است شما با شخصیت های گوناگون و صداهای گوناگون روبه رو شوید ولی وقتی آنها را جمع می کنید می بینید نهایتاً یک صدا می شوند. هر صدایی باید به یک خرده فرهنگ متصل باشد و ما بازتاب آن را در همان صدا ببینیم.
در شعر «فال قهوه» صدای «سای بابا» که متعلق به یک فرهنگ است یا استاد دانته شناس یا صدای افلاطون، صدای مسیح و صداهای اسطوره یی و تاریخی دیگری هم حضور دارند. اگر شعر چندصدایی بوده باشد ناشی از همان توجه به پدیده چندفرهنگی است. اینها تیپ نیستند بلکه هر کدام نمادی از یک شخصیت هستند. اینها نماد یک فرهنگ هستند که در کنار هم گرد آمده اند. اما در عین حال سعی کرده ام پیوندی هم میان حضورشان در متن وجود داشته باشد، نه اینکه هر کدام ساز خود را بزنند. در حقیقت به کمپوزیسیون میان آنها فکر کرده ام و سعی کرده ام اجرایش کنم.» اما شعر «فال قهوه» فقط عرصه ظهور انواع صداها و ایده ها و شخصیت های فلسفی نیست بلکه به نشانه های تاریخ این زمانی هم اشاره می شود. «کلینتون و مونیکا/ رسوای شکل یک مثلث وارونه اند/ که بوی آن/ به شامه تیز قاضی/ شک قضایی وارد کرده/ و در نتیجه رای به احراز جرم را/ زیر سبیلی/ در کرده است/ حوادث دنیا/ همیشه در اندازه های هندسی/ قابل وارسی است/ شکل/ شکل/ فقط شکل است/ که براساس تصادف پدید می آید/» در این حالت متن به سمت اتفاقات و آدم هایی که رسانه ها در بزرگ نمایی شان نقش داشته اند، حرکت و سعی می کند ایده اهمیت شکل را در همین اتفاقات، همین دنیای رسانه یی و باز همین افراد شناخته شده هم جست وجو کنیم. اصلاً اس و اساس شکل «فال قهوه» هم بر همین منطق استوار است.
شعر شکل خود را هر بار به طریقی به هر ایده یا حادثه یا پدیده یی نزدیک می کند. زن فالگیر در پی چالشی جدی و جدید با هر رویدادی خود را هر بار به طریقی معنا می کند. نمی توان گفت پرداختن به این تکنیک همواره به نفع شعر بوده است یا نه. ولی تلاشی است در جهت بزرگ تر کردن جهان شعر ضمن اینکه شاعر به جغرافیای زن فالگیر یا همانا شرق بی تفاوت نیست. در این معنا که تخته پرش ذهن «من» شاعر از ایران آغاز می شود ولی بعد آرام آرام به نقاط مختلف جهان نزدیک می شود ولی باز همچنان ارجاعاتی نیز به همان نشانه های وطنی دارد. از این منظر متن به سمت چندسویگی حرکت کرده است. گیرم این حرکت همه جا به شکل غریزی و خودجوش شعر دیده نشود یا ضرورت شعری هم اقتضا نکند ولی این حرکت صورت گرفته است و به نظر می رسد عامدانه و عالمانه هم بوده است. «عنایت سمیعی» در این ارتباط می گوید؛«از ادعاهای متنی چندسویه یا جهانی شخصاً بی هیچ فروتنی برائت می جویم اما اگر در شعر اسطوره ها، چهره های تاریخی و فلسفی مجال بروز یافته اند، قطع نظر از اقتضائات درونی شعر ناشی از پیوستگی فرهنگی بشری در عصر حاضر است. بی آنکه تفاوت فرهنگ ها نادیده انگاشته شود. به این ترتیب زن فال قهوه زنی است شرقی ولی با عینک غربی به خود و جهان نگاه می کند.»
اگر تا این جای بحث را به دقت دنبال کرده باشید، متوجه می شوید که بیشتر توضیحات و تفسیرات متکی بر ارائه نوعی اندیشه در شعر «عنایت سمیعی» بوده است. هر چند که به دلیل نوعی نحو زنانه فضای فکری حاکم بر شعر تلطیف شده و مخاطب با انباشت بن مایه های فکری و فلسفی در هر صفحه مواجه نمی شود ولی شاعر به واسطه انتخاب هوشمندانه و جذاب یک زن فالگیر به عنوان من یا شخصیت اصلی شعر توانسته ایده های مختلف فکری خود را به اجرا بگذارد. هر چند که به شخصه گاه فکر می کنم شاعر از پشت شخصیت این زن دیده می شود. (البته استثنائاً زنان فالگیر به صورت تیپیک چندان هم رمانتیک نیستند. حتی اندکی بی رحم و سنگدلند و به جهان به شکلی واقع بینانه نگاه می کنند و شاید این واکنشی است نسبت به لحظه هایی که مجبورند در هنگام فالگیری احساسات اغراق شده از خود بروز دهند.) زن فالگیر با نگاهی زمخت و پرسشگر هر بار به طرح دغدغه یی ذهنی که ساختار فلسفی دارد، می پردازد مثلاً ایده تقارن را طرح می کند. موضع گیری هم در برابر آن ندارد. نه تمجیدش می کند نه انکار. ولی خود این طرح مساله یعنی درگیری یک ذهن با آنچه به او در عالم فکر و معنا به ارث رسیده است، او را احاطه کرده و حالا فکر می کند آیا تمام جهان بر اساس ایده تقارن شکل گرفته است؟
«عنایت سمیعی» در این باب بر این باور است؛ «ایده تقارن و یکی دو ایده دیگر دغدغه ذهنی سی ساله اخیر من بوده است که به خصوص همواره قصد تخریب ایده تقارن را داشته ام اما خود سخت به آن دچار بوده ام. طرح ایده تقارن در شعر فال قهوه نیز به همین دلیل بوده است و فکر می کنم بیانگر ناسازه یی در درون شعر است. آنجا که «سای بابا» می گوید؛ جهان به شکل لاعلاجی بی شکل است و ساختار اتم باز است و شکل هیچ چیز جز خودش نیست، در واقع به نوعی به تقابل با ایده تقارن، اشاره می کنم. از طرفی دیگر چون این زن شرقی است به یک دوالیته خیر و شری دچار است و بعد به سراغ سایر ایده ها می رود و دیگر نمی تواند به شکل قبل بیندیشد. او باید ایده های مدرن را با فکر خود تجزیه و تحلیل کرده و به پیش رود. به هر حال ما الان با دنیای گسترده و متکثری روبه روییم. باید پا به رکاب باشید و قدرت خود را بر پراکندگی اعمال کنید. در سنت شکل همه چیز تعیین شده است ولی در حال حاضر شکل همه چیز در حال دگرگونی است و هر لحظه هم تغییر می کند.»
اگر ما زن فالگیر شعر «عنایت سمیعی» را با تمام انگاره های ذهنی اش باور می کنیم، یک دلیل دارد؛ شاعر از ابتدا او را به شیوه یی خاص به ما می شناساند. هیچ لحظه عادی که او را به قاطبه زنان یا حتی مردان نزدیک کند، دیده نمی شود. او یک عضو درگیر جامعه جهانی است اما فالگیر بودن ویژگی مهم و برجسته اش بوده که شاعر از آن غفلت کرده است. یعنی شعر اصلاً به لکه های فنجان و اشکال خیال انگیز آن نزدیک نمی شود. چرا شاعر از این امکان به نفع شعر سود نجسته است؟ آیا خود این اشکال که اتفاقاً غالب شان هم بی شکل اند و به همان ساختار اتم می توان تشبیه شان کرد، محمل مناسبی نبود تا زن به طرح ایده ها مشغول شود؟ به گمانم حتی با محور قرار دادن این تصاویر شعر به لحاظ فرم بیرونی هم موفق تر از کار درمی آمد و پیوند میان زن و حرفه اش و دغدغه هایش بهتر مهیا می شد. شاعر دفتر «فال قهوه» در این زمینه چنین توضیح می دهد؛«غفلت از نقوش قهوه بر جدار فنجان ناشی از بی یا کم توجهی به ابژه است. اما زن فالگیر برای کسی که نیست فال می گیرد. حضور فنجان قهوه نیز در شعر صرفاً جنبه استعاری دارد. این آدم مشغول احوالات خودش است. او نقبی به گذشته و خاطرات خودش زده است و بنابراین نگاه بیرونی گذرایی دارد. این را البته به حساب کاستی شعر می گذارم. او همه آنچه را زیسته، نفی می کند. پشت ذهن او نفرتی عمیق دیده می شود. او تاب زیستگاه خود را دارد. اما انگار همه تلاش هایش به در بسته خورده است.»
تلاش های ذهنی زن فالگیر اما حالت سوز و گداز و ای وای من حرام شدم ندارد. او در جهت دلسوزی برای هیچ کس حرکت نمی کند و اساساً ترحم را نمی شناسد. بیشتر ما شاهد تلاش او برای درک هستیم. دغدغه اصلی او گویی هنوز آموختن است و مدام شدن و به یک شکل نماندن. او عدم قطعیت جهان بیرون از خود و دنیای خود را دیده و می خواهد درک کند. این زن بیش از هر چیزی نیاز به درک این مولفه ها دارد که هر کدام شان گویی دری هستند سوی جهانی ناشناخته. سرنوشت این زن بی شباهت به زندگی هر یک از ما نیست که با انواع ایده ها در خارج از مرزهای زیستگاه مان روبه روییم و از آنها فقط نامی یا تعریفی خوانده ایم اما آن مولفه ها را طی سال ها زندگی نکرده ایم. این زن درون هر یک از ماست که میل دارد به سمت تکثر حرکت کند. خوب ها و بدها را از نو تعریف کند و در تمام این لحظه ها با قدرت تحملی بالا فقط شنونده است. یعنی چون شخص اول متن است، به برادرهای غیر خود حکمی نمی راند. به آنها مجال بروز و طرح ایده می دهد و نهایتاً موضعگیری درونی او را در خطی یا چند سطری شاهد هستیم. او نمی خواهد دیگر جهان را تغییر دهد، (شاید چون می داند که نمی تواند) بلکه بیشتر در این اندیشه است که خود را همراه جهان تغییر دهد. او ذره یی است که می خواهد مانند اتم ساختاری بی شکل داشته و در عین حال قدرت های خود را هم از دست ندهد؛ قدرت هایی که از ریشه های او در همین زیستگاه به او منتقل می شوند. شاید به همین دلیل است که شاعر بعد از هر گشت و گذاری در جهان دوباره به جغرافیای آشنای ذهن زن و ذهن ما بازمی گردد. هویت زن شعر «فال قهوه» تا پایان هم مدام در حال دگردیسی است.
شکل ثابتی ندارد و نمی تواند داشته باشد. او فعلاً در حال پردازش داده های جدید است و به این احتمال می اندیشد که چگونه حاصل این دریافت ها را در خود درونی کرده و با نشانه هایی از ذهن خود، جهانی را فراروی خود و ما قرار دهد که تشخص دارد و فقط از آن اوست اما لااقل در سطرهای نوشته و نانوشته این متن ما هنوز با جهانی که او خود خلق کرده است، روبه رو نیستیم. او رنج خلق کردن و درد خلق کردن را در خود احساس می کند ولی گویی در این زمان بیش از این نمی توان از او انتظار داشت. جهانی که حتی گاه با او بی رحمانه رفتار کرده است. او قربانی خشونت بوده و در حال حاضر خشمگین است. قادر به بازسازی گذشته و کشیدن خط قرمزی بر آن نیست. ناچار است با همه چیز کنار آید؛ هم با گذشته و هم با زمان حال. او از فردای خود هیچ مطمئن نیست. شاید برای همین هم هست که در نهایت به گرفتن فال قهوه پناه می برد، به سرزمینی که در آن هیچ شکلی نشانی از قطعیت ندارد. «عنایت سمیعی» در ارتباط با هویت زن فالگیر شعر «فال قهوه» و ویژگی هایش چنین می گوید؛ «شعر فال قهوه در کمتر از دو روز کاری نوشته شده است اما به قول ادگار دگا در شصت و دو سال و دو روز نوشتن اش به طول انجامید. درباره هویت زن هیچ فکر و طرح از پیشی نداشته ام. او تاریخی را زیسته بود که هویت اش من بودم. پس بار دیگر به پیروی از فلوبر و تولستوی می گویم که؛ «زن فال قهوه منم».»
اما این زن در عین داشتن نشانه هایی از فرهنگ شرقی ویژگی های خاصی نیز از جهان مدرن یا غیرشرقی را با خود دارد. این ویژگی ها از همان نیروهای خشم و نگاه واقعیت مدارانه به پدیده ها برآمده است. مثلاً او به عشق اعتقادی ندارد. ما در هیچ سطر این شعر او را لنگ عاشقی با مردی نمی بینیم. او مردها را به شکل موجوداتی نگاه می کند که باید در خدمت پاسخ دادن به پرسش های او باشند. حتی او در مقامی بالاتر خود را به لحاظ جنسیتی دیده و آنها را مورد قضاوت قرار داده و محکوم شان می کند. همچنان که دیگران نیز با او طی عمرش از سر قهر رفتار کرده اند. در لحن و فضای زنانه شعر «فال قهوه» شما نشانی از برساختن معشوق خیالی یا حتی نیاز به عشق نمی بینید. این زن عشق را راه علاج نمی داند. یعنی لااقل با توجه به شرایط زیستی و تجربه هایی که او در کنار سایر انسان ها گذرانده عشق را مساله اصلی نمی داند. او از این سطح نیاز ابتدایی روحی اش گذر کرده است. این لااقل مرحله یی است که از سر آگاهی پشت سر گذاشته و دیگر شرایط گذار را برای این مرحله نمی توان در نظر گرفت. از این منظر عنایت سمیعی از «من» شعری اش و موقعیت و هویت اش آشنایی زدایی کرده و بداعتی در ساخت فضای زنانه اعمال کرده است. این رهیافت با واقعیت بیرونی و اجتماعی معاصرمان هم به شدت هماهنگی دارد.(با نگاهی گذرا به سطوح مختلف اجتماعی می بینید که دختران یا زنان دیگر کمتر به عشق به عنوان راه حل یا امکانی برای زیست بهتر اعتقاد دارند.) این نوع پرداخت شعر و نگاه شاعر را به شدت به نمونه های غربی معاصر نزدیک می کند.
از این رو شعر «فال قهوه» در پاره یی از لحظه های فکری و ذهنی «من» شعر به نشانه های غیرایرانی خود یا جهانی متمایل شده و ما را از کلیشه های وطنی دور می کند. عنایت سمیعی درباره این نوع نگاه در زن شعر یا همان «من» راوی شعر می گوید؛«عشق برای این زن یک عمل مکانیکی و متجاوزانه یی درآمده است یعنی مساله تبدیل به ضدخودش شده است. اما شروع این شکست و تخریب در او هوشیاری به وجود آورده است تا به جنبه های دیگر تاریخ و فرهنگ دست پیدا کند. عشق نه اینکه چیز بدی باشد منتها این زن بعد از کسب خودآگاهی می تواند به سمت عشق بازگردد.او شکست هایی را ناخودآگاهانه تحمل کرده است و بعد در سایه این ناکامی ها به خودآگاهی رسیده است. زن امروز در حال عبور از این مراحل است بدون آنکه لزوماً شکست هایی را متحمل شود. اما این زن حالا دیگر پیر شده است و کسی به او اعتنایی نمی کند. در این مرحله باید انباشت دیگری اتفاق بیفتد. اگر به عشق برگردد دیگر با عواطف شدید و غلیظ برنمی گردد.
شما مثلاً معشوق شعر شاملو را نمی توانید باور کنید چون به شکل یک ابژه با او رفتار شده است. او ابژه یی است که قابل پرستش است. این معشوق با معشوق ناظم حکمت، پاز یا نرودا فرق می کند. به همین نسبت شاعران ما درباره مرگ به شیوه کلاسیک و کهنه نگاه می کنند در حالی که آنان مرگ خود را حتی گاهی چندان جدی هم نمی گیرند.»
شعر «فال قهوه» از ویژگی مدرنی به نام روایت بهره می برد. شعر شبیه داستانی است با شخصیت های مشخص و پیرنگی که هر لحظه در قالب فضا یا زبان شکل عوض می کند. نقاط اوج دارد و فرود. به ضرباهنگ آن شاعر مشخصاً فکر کرده است. فضاها با ذکر جزئیات این زمانی شان ساخته می شوند و هنگامی که می خواهیم از این فضاها جدا شویم همه زمینه ها از پیش مهیا می شود. همه چیز در عین شاعرانگی به برآمدن خط روایی هم سوق داده می شود و این خود به جذابیت متن می افزاید. شما از نیمه اثر دیگر به سرنوشت زن فالگیر می اندیشید. از مشاهده تصاویر دردناک فعلی اش رنج می برید و در تعلیقی شناور می شوید که هر لحظه برای فرجامش تصویری پیش رو می سازید. او را در آستانه جهانی می بینید که امکانات دریافت آن را به تمام و کمال ندارد. اما از جسارتش اطمینان دارید. او جهانی را می خواهد در خود حل کند که رنگ هایش گوناگون اند و بیگانه و در همین حال هم مدام رنگ و هویتش تغییر می کند. او باید قابل انعطاف تر از اینها باشد. آن هم پس از سپری کردن عمری نزدیک شصت سال. اما او زنی عادی نیست. او تجربه های متفاوتی را از سرگذرانده و به طریقی فولاد آبدیده است. برای همین شعر «فال قهوه» را تحت الشعاع خود در پایان قرار می دهد. هر چند از رفتن به طور قطعی نمی گوید ولی ما دیگر او را این جایی و این زمانی نمی بینیم. ما ذهن او را شفافانه می توانیم زیر نظر بگیریم وقتی می خوانیم؛«ببین/ نشانه های چه توفانی/ ته فنجان چسبیده است./ الاهه آب ها/ در تتمه شب خواب/ از آغوش اسکلت/ برمی خیزد.» یا «بگذار/ از انزوا/ به شادی همگانی سقوط کنم.»
در این لحظه ها متن پتانسیل های فرازمانی و فرامکانی شدن خود را در معرض دیدمان می گذارد. «عنایت سمیعی» در این باب بر این باور است؛ «اینکه من شعری سروده باشم که به ساحت فرازمانی و فرامکانی نزدیک شده باشد ابراز نظری است که به حساب لطف می گذارم. از اینکه پرسش های محبانه یی طرح کرده اید نیز پر درآورده ام ولی دنبال قیچی می گردم. برای زن شعر «فال قهوه» مهم نیست که او را در یک جغرافیا بسته بندی کنند. به گمانم چشم اندازش جهانی است و بنابراین می خواهد جاکن شده و خود را به جهان بزرگ تری پرتاب کند و نهایتاً هم شکست می خورد. مجموعه امکانی که این زن در حال حاضر در اختیار دارد بیش از این به او مجال فرارîوی نمی دهد. تا همین حد که به خودآگاهی نسبی رسیده معنایش این است که تلاش خود را کرده تا از این حدود عبور کند. البته این را نباید به حساب شکست محض گذاشت و مانند «اخوان» به این مقوله نگریست. یعنی شکست را به ایده تبدیل کنیم و همه چیز را به همین شکل ببینیم. ساحت مدرن هیچ تعریف از پیش تعیین شده یی ندارد. نهایتاً کارش به نیل به آرمان هایش ختم نمی شود و همین تلاشی که به خرج می دهد، خود هدف به حساب می آید. همین شدن و رفتن ها است که به حساب می آید.» شاعر دفتر فال قهوه در کنار زن راوی اش و تمام مخاطبانی که با فضای شعر اهلیت یافته اند و در این جغرافیا زندگی می کنند، در خوانش یا بازآفرینی این متن تجربه یی کمابیش یکسان را از سر می گذرانند.
تجربه انسانی که در معرض انواع ایده ها است. خرده ایده هایی که جای «ایسم» ها را گرفته اند و ماهیت شان مدام در حال تغییر است و هیچ یک لزوماً از دل دیگری سر بر نیاورده و هر یک ما را به سویی فرامی خواند. شعر «فال قهوه» شبیه هشداری است به اذهان به خواب رفته. قصد توجه دادن و اشارت دادن به گستره یی را دارد که اگر هم به آن پا نگذاریم او گام به گام در حال نزدیک شدن است. بهتر است آماده باشیم و بتوانیم لااقل پرده ها را کنار زنیم اگر نمی توانیم هنوز پنجره ها را باز کنیم. چون بیرون از خانه ما هر لحظه اش، هر ذره اش سودای خلقً اتفاقی نو دارد.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد