سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

چرا ایران باید به اتم دست پیدا کند


چرا ایران باید به اتم دست پیدا کند
برآوردی كه با برآوردهای پیشین مقامات دولت بوش كه معتقد بودند این فاصله تنها پنج سال است، تفاوت داشت. تام كیسی سخنگوی كاخ سفید در واكنش به گزارش پیش گفته بدون پرداختن به فواصل زمانی متفاوتی كه در مورد دستیابی ایران به جنگ افزار هسته ای اعلام شده است، اظهار داشت كه تلاش هسته ای ایران «تهدیدی برای تمام جامعه بین المللی» است. اما آیا برخورداری ایران از جنگ افزار هسته ای حقیقتاً تهدیدی علیه صلح و امنیت جهانی است؟ برای پاسخ مناسب به این پرسش می بایست زمینه سیاسی و ایدئولوژیك موضوع را مورد بررسی قرار داد. هر ساختار قدرتی بر یك تهدید محوری پنهان متكی است؛ یعنی فارغ از این كه قواعد رسمی دموكراتیك و محدودیت های قانونی چه باشد، هرگاه ساختار قدرت اراده كند، هر بلایی بخواهد سر شما درمی آورد. البته در قرن بیستم ماهیت این ارتباط بین قدرت و تهدید نامرئی آن تغییر كرد. ساختارهای قدرت موجود برای حفظ سلطه بر رعایا، دیگر به اغراق در ابعاد تهدید بالقوه و نامرئی دست ساخته خود نپرداختند، بلكه تهدید خارجی شد و در قالب دشمن خارجی جای گرفت. تهدید نامرئی (و به همین دلیل كاملاً قدرتمند و همه جا حاضر) دشمن بود كه تداوم وضعیت اضطراری ساختار قدرت موجود را مشروعیت می بخشید. فاشیست ها به تهدید توطئه یهود، استالینیست ها به تهدید طبقه ستمگر، آمریكایی ها سابقاً به تهدید كمونیسم و امروزه به تهدید تروریسم استناد می كنند. تهدید این دشمن نامرئی منطق حمله پیشدستانه را مشروعیت می بخشد. دقیقاً به همین دلیل كه ماهیت تهدید مجازی است، نمی توان به انتظار آن نشست بلكه باید پیش از این كه برای هرگونه اقدامی دیر شود، دست به حمله زد. به بیان دیگر تهدید همه جا حاضر نامرئی، اقدامات دفاعی كاملاً مرئی را كه البته تهدید واقعی برای دموكراسی و حقوق بشر است، مشروعیت می بخشد. (برای مثال قتل سیم كش برق بی گناه برزیلی ژان شارل دو منزس به دست پلیس لندن) قدرت كلاسیك به صورت تهدید اعمال می شد، تهدیدی كه ژست صرف بود و هیچ گاه به تحقق نمی پیوست و اتفاقاً به همین دلیل كارآمد بود. این امر در جنگ سرد به اوج خود رسید، زمانی كه تهدید نابودی متقابل هسته ای باید تهدید صرف می ماند. در قالب جنگ با تروریسم، تهدید نامرئی دم به دم به تحقق می پیوندد، نه خود آن كه اقداماتی كه باید علیه آن صورت پذیرد. تهدید هسته ای صرفاً به صورت تهدید باقی می ماند، در صورتی كه تهدید تروریسم ماشه یك سری تهاجم بی پایان علیه تروریست های بالقوه را می كشد. بنابراین ما در حال گذار از منطق تضمین نابودی متقابل به اجرای تك نفره یك نمایش جنون آمیز از سوی یك دیوانه هستیم (كه علیه قدرتی كه خود را دائماً در معرض تهدید و خطر نابودی نمایش می دهد به اجرا درمی آید.) قدرتی كه خود را دائماً در معرض تهدید و خطر نابودی نمایش می دهد و به همین دلیل (وانمود می كند كه تمام اقداماتش) تنها برای دفاع از خود است، خطرناك ترین نوع قدرت است، همان مدل نیچه ای ressentiment و ریاكاری اخلاقی. و در حقیقت این نیچه است كه بیش از یك قرن پیش در Daybreak به بهترین شكل، نادرستی پیش فرض «جنگ علیه تروریسم» را به اثبات رساند:«دیگر هیچ حكومتی نمی پذیرد كه نگهداری ارتش برای ارضای گاه به گاه هدف كشورگشایی conquest است. حفظ ارتش اكنون با هدف دفاع است و نمی توان اخلاقی و در نتیجه مثبت بودن این هدف را فراموش كرد. اما این امر تلویحاً به این معنا است كه ذات ما نیك اما همسایه ما نابكار است. زیرا ما باید اینگونه بیندیشیم كه همسایه ما در اندیشه تهاجم و فتح است اما ما صرفاً در اندیشه دفاع. به علاوه دلیلی كه ما برای حفظ ارتش به آن استناد می كنیم این است كه اگرچه همسایه ما همان گونه كه ما انكار می كنیم، انكار می كند كه هدف كشورگشایی دارد و مدعی است تنها برای دفاع ارتش دارد، سالوس و جنایتكاری مكار است كه مشتاق است قربانی بی خطر اما ناشی خود را بدون هرگونه زحمتی از پای درآورد. به همین دلیل است كه اكنون تمام كشورها علیه یكدیگر صف آرایی كرده اند. آنها گمان می كنند كه همسایه آنها نیت شومی در سر می پروراند. در حالی كه آنها جز نیكی هدفی ندارند. این پیش فرض غیرانسانی است، چیزی همانند جنگ یا بدتر از آن.» خلاصه كنم این موضوع خود چالش و علت جنگ است، زیرا همان گونه كه گفتم همسایه را بد تلقی و از همین رو موضعگیری و عمل نسبت به او را خصمانه می كند. ما باید دكترین جنگ به عنوان ابزار دفاعی را به همراه آرزوی كشورگشایی برای همیشه كنار گذاریم.آیا جنگ فعلی علیه تروریسم اثبات نمی كند كه تروریسم جایگزین غیرقابل قبولی برای دموكراسی است؟ جایی كه كثرت گرایی دموكراسی به نفی تنها گزینه جایگزین بدل می شود؟ یا چنان كه اغلب شنیده ایم: «در مقابل یك تهدید تروریستی باید همگی با هم متحد شویم و اختلافاتمان را كنار بگذاریم؟ یا به طور گوشه دار تفاوت بین جنگ با تروریسم و جنگ های جهانی سابق قرن بیستم مثل جنگ سرد این است كه دشمن در قالب امپراتوری كمونیسم كاملاً شناخته شده بود اما تهدید تروریستی فعلی ذاتاً شبح گونه است و یك مركز (فرماندهی) مشخص ندارد. اندكی مانند توضیح شخصیت لیندا فیورنتینو در آخرین وسوسه «شخصیت بسیاری از مردم دارای نیمه ناشناخته است... شخصیت او تنها شامل همین نیمه بود.» بسیاری از رژیم ها دارای نیمه ستمگر پنهان هستند... تهدید تروریستی چیزی جز این نیست. نتیجه پارادوكسیكال ناملموس شدن دشمن، تضاد غیرمنتظره است؛ این ایالات متحده محافظ همگان در مقابل تروریسم است كه به عنوان دشمن واقعی ظاهر می شود. مشابه رمان قتل در قطار سریع السیر شرق آگاتا كریستی كه چون تمام گروه مظنونان قاتلند، شخص قربانی (یك میلیونر بدذات) تبهكار واقعی است.این پیش زمینه و مقدمه به ما اجازه می دهد كه موضع خود را در مورد پرسش ابتدایی اعلام كنیم؛ ... ایران باید از سلاح هسته ای برخوردار باشد و نوریگا و صدام باید به دادگاه لاهه فرستاده شوند. ضروری است كه ارتباط این دو خواسته را درك كنیم. چرا تیموتی گارتون اش، مایكل ایگناتیف و سایر لیبرال های بین المللی كه معمولاً علاقه زیادی به حل وفصل دعاوی در دادگاه لاهه دارند، در مورد فرستادن صدام و نوریگا به این دادگاه سكوت اختیار كرده اند؟ چرا میلوسویچ به دادگاه لاهه می رود اما نوریگا نه؟ آیا به این دلیل كه او ممكن بود سوابقش در سیا را افشا كند؟ از جمله در این باره كه چرا نقش او در قتل عمر توریجاس هررا به راحتی توسط سیا مورد عفو قرار گرفت، سخنی به میان آورد؟ رژیم صدام نیز به همین صورت یك حكومت استبدادی نفرت انگیز بود كه جنایات متعددی عمدتاً علیه مردم خودش انجام داده بود. با این وجود این نكته عجیب اما كلیدی قابل توجه است كه وقتی نمایندگان ایالات متحده اقدامات شرورانه صدام را برمی شمردند، به طور سیستماتیك (و نه تصادفی) بزرگترین جنایت او (برحسب حجم مصائب انسانی و تخطی از قانون بین الملل) را از قلم انداختند؛ تهاجم به ایران. چرا؟ چون ایالات متحده و اكثر دول خارجی فعالانه عراق را در این تهاجم یاری كردند. به علاوه ایالات متحده قصد دارد تلاش صدام برای سرنگونی حكومت ایران را ادامه دهد.اما درخصوص ایران و سلاح هسته ای حقیقت شگفت انگیز این است كه منطق نابودی متقابل هسته ای همچنان كارآمد است. چرا تنش هسته ای میان هند و پاكستان به جنگ تمام عیار منتهی نشده است؟ زیرا هر دو طرف قدرت هسته ای هستند. چرا دول عربی ریسك تهاجمی دیگر به اسرائیل را به جان نخریده اند؟ چون اسرائیل قدرتی هسته ای است. خوب پس چرا این منطق نابودی متقابل هسته ای در مورد ایران صادق نباشد؟ پاسخ استاندارد این پرسش این است كه در ایران مسلمانان در قدرتند و ممكن است وسوسه شوند اسرائیل را با جنگ افزار هسته ای مورد تهاجم قرار دهند.آیا پاكستان با جنگ افزار هسته ای و روابط گسترده سرویس های جاسوسی اش با القاعده تهدید بزرگتری نیست؟ به علاوه دو دهه پیش ایران به نحو وحشیانه ای مورد تهاجم عراق (با همكاری فعالانه آمریكا) قرار گرفت و محق است كه احساس خطر كند.آخرین پاسخ لیبرال های غربی این است كه جنگ افزار هسته ای به بقای حاكمیت می انجامد و... آیا حق با ولفوویتز بود؟ آیا این امكان وجود دارد كه دموكراسی (غربی) در خاورمیانه ثمر بخش باشد و ریشه بدواند؟ و این فرآیند غیرمنتظره دستگاه مختصات تمام خاورمیانه را عوض كند؟آیا واقعیت محوری نزاع خاورمیانه این نیست كه حاكمان عرب برای مشروعیت نیازمند دشمنی اسرائیل اند؟ بنابراین آیا بوش در حال تكمیل تلاش ریگان نیست؟ همان گونه كه ریگان گمان می كرد كه دموكراسی كمونیسم را به تحلیل می برد و موجب سقوط آن می شود؟ احتمالاً جنگ صلیبی بوش برای دموكراتیزه كردن خاورمیانه چنین نتیجه ای نخواهد داشت؟اینجا است كه می توان به اصل مطلب پی برد؛ ظن به هماهنگی میان گسترش جهانی دموكراسی چندحزبی غربی و منافع اقتصادی و ژئوپولتیك ایالات متحده. دقیقاً به دلیل این كه نمی توان از كنار این هارمونی، بی تفاوت گذشت، كشورهایی باید برای محدود كردن هژمونی جهانی ایالات متحده دارای جنگ افزار هسته ای باشند.
* ترجمه: احسان صحافیان
اسلاووی ژیژك فیلسوف اهل یوگوسلاوی و از مخالفان نظام سرمایه داری است
منبع : روزنامه شرق