یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
طاووس یمانی در بارگاه هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک خلیفه مستبد اموی ، سالی برای زیارت به مدینه و مکه رفت . وقتی به مدینه رسید و اندکی آسود، گفت : یکی از اصحاب پیامبر را نزد من آورید. اطرافیانش به وی گفتند: کسی از یاران پیامبر زنده نمی باشد و همه مرده اند. هشام گفت : پس یکی از تابعین را بیاورید.
طاووس یمانی یکی از یاران حضرت علی (ع ) را یافتند و نزد هشام بردند. طاووس وقتی که به مجلس هشام رسید نعلین خود را از پا در آورد و گفت :
السلام علیک یا هشام ، چطوری ؟ سپس بدون اینکه منتظر جواب وی شود، بدون اجازه هشام نشست .
هشام بسیار عصبانی شد و خواست که هشام را به قتل برساند، اما یاران و اطرافیانش به وی گفتند: اینجا حرم رسول خدا، و این مرد هم از علما است و او را نمی توان کشت هشام که وضع را آنطور دید، رو کرد به طاووس و گفت : ای طاووس تو با چه دل و جراءتی این کار را انجام دادی ؟ طاووس در جواب هشام گفت : مگر چه کار کردم ؟ هشام با بیشتری گفت : تو در اینجا چند عمل بی ادبانه مرتکب شدی ، یکی آنکه نعلین خود را در کنار بساط من بیرون آوردی ، و این کار در نزد بزرگان زشت است ، دیگر اینکه مرا امیرالمؤ منین نگفتی . و دیگر اینکه بدون دستور من ، در حضورم نشستی و بر دست من بوسه نزدی .
طاووس گفت : من نعلین خود را به این دلیل پیش تو در آوردم که هر روز پنج بار پیش خداوند بزرگ که خالق همه است بیرون می آوردم و او بر کار من خشم نمی گیرد، و دلیل اینکه تو را امیرالمؤ منین نخواندم ، این است که همه مردم به امیری تو راضی نیستند، و من اگر می گفتم ، امیرالمؤ منین ، دروغ گفته بودم . و اما اینکه تو را به نامت و بدون لقب خواندم ، به این دلیل است که ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدون لقب می خواند و گفته است یا، داود و یا یحیی و... اما دشمنان خود را به لقب یاد کرده است و گفته : تبت یدا ابی لهب و تب . و اما اینکه دست تو را نبوسیدم ، این بود که از امیرالمؤ منین شنیدم که گفت : روا نیست بر دست هیچ کس بوسه زدن ، مگر دست زن خویش بر مبنای رابطه زن و شوهری ، و دست فرزند خویش بر اساس رحمت پدری و دیگر اینکه بدون اجازه در پیش تو نشستم ، از علی (ع ) شنیدم که فرمود: هر که می خواهد، مردی دوزخی را ببیند، بگوئید، در مردی نگرد که نشسته باشد و در پیشگاه وی عده ای ایستاده باشند. هشام از دلیری طاووس سخت برآشفت و گفت : ای طاووس مرا پندی و نصیحتی بگوی . طاووس در جواب گفت :
از امیرالمؤ منین شنیدم که فرمود: در دوزخ مارهایی هستند، هر کدام به اندازه یک کوه و عقربهایی هستند به اندازه چند شتر منتظر امیری هستند که با رعیت خود عدل نکند. طاووس وقتی که این سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار کرد.
طاووس یمانی یکی از یاران حضرت علی (ع ) را یافتند و نزد هشام بردند. طاووس وقتی که به مجلس هشام رسید نعلین خود را از پا در آورد و گفت :
السلام علیک یا هشام ، چطوری ؟ سپس بدون اینکه منتظر جواب وی شود، بدون اجازه هشام نشست .
هشام بسیار عصبانی شد و خواست که هشام را به قتل برساند، اما یاران و اطرافیانش به وی گفتند: اینجا حرم رسول خدا، و این مرد هم از علما است و او را نمی توان کشت هشام که وضع را آنطور دید، رو کرد به طاووس و گفت : ای طاووس تو با چه دل و جراءتی این کار را انجام دادی ؟ طاووس در جواب هشام گفت : مگر چه کار کردم ؟ هشام با بیشتری گفت : تو در اینجا چند عمل بی ادبانه مرتکب شدی ، یکی آنکه نعلین خود را در کنار بساط من بیرون آوردی ، و این کار در نزد بزرگان زشت است ، دیگر اینکه مرا امیرالمؤ منین نگفتی . و دیگر اینکه بدون دستور من ، در حضورم نشستی و بر دست من بوسه نزدی .
طاووس گفت : من نعلین خود را به این دلیل پیش تو در آوردم که هر روز پنج بار پیش خداوند بزرگ که خالق همه است بیرون می آوردم و او بر کار من خشم نمی گیرد، و دلیل اینکه تو را امیرالمؤ منین نخواندم ، این است که همه مردم به امیری تو راضی نیستند، و من اگر می گفتم ، امیرالمؤ منین ، دروغ گفته بودم . و اما اینکه تو را به نامت و بدون لقب خواندم ، به این دلیل است که ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدون لقب می خواند و گفته است یا، داود و یا یحیی و... اما دشمنان خود را به لقب یاد کرده است و گفته : تبت یدا ابی لهب و تب . و اما اینکه دست تو را نبوسیدم ، این بود که از امیرالمؤ منین شنیدم که گفت : روا نیست بر دست هیچ کس بوسه زدن ، مگر دست زن خویش بر مبنای رابطه زن و شوهری ، و دست فرزند خویش بر اساس رحمت پدری و دیگر اینکه بدون اجازه در پیش تو نشستم ، از علی (ع ) شنیدم که فرمود: هر که می خواهد، مردی دوزخی را ببیند، بگوئید، در مردی نگرد که نشسته باشد و در پیشگاه وی عده ای ایستاده باشند. هشام از دلیری طاووس سخت برآشفت و گفت : ای طاووس مرا پندی و نصیحتی بگوی . طاووس در جواب گفت :
از امیرالمؤ منین شنیدم که فرمود: در دوزخ مارهایی هستند، هر کدام به اندازه یک کوه و عقربهایی هستند به اندازه چند شتر منتظر امیری هستند که با رعیت خود عدل نکند. طاووس وقتی که این سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار کرد.
منبع : ارجان نت
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
دولت سیستان و بلوچستان جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی امام خمینی جنگ
آتش سوزی تهران وزارت بهداشت قتل شهرداری تهران پلیس سیل کنکور هواشناسی فضای مجازی سلامت زنان
خودرو دلار بازار سرمایه قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن تورم ایران خودرو
مهران مدیری سریال سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت کیومرث پوراحمد فیلم ترانه علیدوستی کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل غزه جنگ غزه رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی سپاهان آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا سامسونگ فناوری اپل بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل