دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


اسیر زمان


جلال آریان، قهرمان اغلب رمان های اسماعیل فصیح در سال ۱۳۴۷ با انتشار رمان «شراب خام» نخستین اثر فصیح متولد شد. انتخاب نام «آریان» شاید نمادی از تمدن آریایی ایران باشد و جلا ل آریان نمادی از یک ایرانی در زندگی معاصر.
جلا ل آریان در اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشیدی، پس از بازگشت از آمریکا با خاطره تلخ درگذشت همسر (مقایسه کنید با زندگی واقعی فصیح)، به نگهداری از برادر بیمار خود که دچار رماتیسم قلبی است می پردازد. جلال به تنهایی زندگی می کند و گاهگاه به برادر کوچک خود سرمی زند تا اندک اندک تا پایان رمان، زمینه فرستادن او نزد اسماعیل آریان برادر بزرگترشان که استاد فلسفه و عرفان دانشگاه سن خوزه کالیفرنیا است فراهم شود. جلا ل در یک شرکت خصوصی آمریکایی مواد شیمیایی در تهران کار می کند و در همین شرکت است که در گیر یک ماجرای جنایی می شود. قتل مهین حمیدی در این ماجرا و آشنایی جلا ل با زهرا حمیدی خواهر مهین، ماجراهای تازه ای پدید می آورد. در این میان جلا ل آریان با دوست صمیمی خود ناصر تجدد هم دمخور است. ناصر تجدد نویسنده ای است که پس از تحصیلا ت در فرانسه به تهران باز می گردد و رویاهای بزرگی در سر می پروراند . برای نیل به این رویاها است که با وجود مخالفت نامزدش و جلا ل به روستایی در سراب می رود تا در خلوت خود بنویسداما روستای نزدیک سراب برای ناصر تجدد، یک سراب واقعی است. او در آنجا زنده به گور می شود.
زهرا حمیدی هم که چشم هایش برای جلا ل آرامش تازه ای به همراه داشت پس از ماجراهایی که رخ می دهد خودکشی می کند. یوسف برادر کوچک جلا ل در انتهای رمان، نزد برادرش به آمریکا می رود تا فقط جلا ل آریان بماند.
«من و تخم مرغ و نمک و پنیر و نان، همه واحدهای زندگی هستیم. من تخم مرغ را می شکنم و نمک را روی آن می پاشم و آن را در دهان می گذارم. زندگی را می شکنم. زندگی روی آن می ریزم و آن را در دهان زندگی می گذارم».
در اغلب رمان های اسماعیل فصیح، جلا ل آریان در حال مطالعه رمانی معروفی است که داستان آن با داستان اصلی رمان ارتباط نزدیکی دارد. در حقیقت خواننده رمان های فصیح، علا وه بر رمان اصلی، یک داستان معروف خارجی هم می خواند. در شراب خام که داستان حالتی جنایی دارد، جلا ل آریان نسخه انگلیسی رمان جنایی ده سیاهپوست کوچولو اثر آگاتاکریستی را می خواند که در آن ۱۰ نفر در ویلا یی در یک جزیره کوچک، یک به یک به قتل می رسند.
رمان شراب خام، نثری روان و مملو از تمثیلا ت ساده و بدیع دارد که در کمتر کتابی می توان مشابه آن را یافت:
«از آن خواب های مزخرف که فقط در چرت های بعدازظهر در هواپیمایی ایران ایر می شد دید.»
«حالت آدمی را داشت که به تشییع جنازه خودش می رود».
«آن روز صدای پاشنه های کفش او خصوصی بود، یک جور دیگر بود».
«خوب و ساده و تمیز بود و با سلیقه ، مثل خودش».
«آدم خوبه به خاطر یه هدف کوچک زندگی کنه تا به خاطر یه هدف بزرگ نفله بشه».
«وای به حال آدمی که نخواهد دنیایی را که او را ترک نموده ترک کند».
شراب خام آغازی موفقیت آمیز و شروعی پربار برای اسماعیل فصیح بود.
اگر «شراب خام» را نمادی از داستان های دوران پهلوی در اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشیدی بدانیم، «ثریا در اغما» و «زمستان ۶۲» نمادهای روشن تری از جنگ تحمیلی هشت ساله را در منظر خواننده قرار می دهند.
«ثریا در اغما» دوره ای را نشان می دهد که جنگ، تازه آغاز شده و زمستان ۶۲ همانگونه که از نامش پیداست، به چهارمین زمستان جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۲ می پردازد. فصیح، جنگ را آنگونه که هست تصویر کرده نه آنگونه که برخی می خواهند و می پسندند.
داستان «ثریا در اغما» یک ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی، در پاییز ۱۳۵۹ سپری می شود. ثریا خواهرزاده جلا ل آریان که برای ادامه تحصیل به فرانسه رفته، به دلیل تصادف دچار ضربه مغزی می شود و به حال کما فرو می رود. جلا ل برای رفع نگرانی خواهر عزیزش
- فرنگیس- که در تمامی رمان های فصیح حضوری دلنشین دارد و شاید الهام گرفته از زنان شاهنامه و نمادی از یک زن پاک ایرانی است به پاریس می رود تا به ثریا کمک کند. اما در آن شرایط ابتدایی جنگ که فرودگاه مهرآباد بسته است و هیچ پرواز خارجی از ایران صورت نمی گیرد، چاره ای جز یک سفر زمینی نیست. سفری با اتوبوس تی بی تی به ترکیه; اتوبوسی که این بیت شعر را جلویش نوشته اند: یک شب به خانه هستم و صد شب به غربتم / ای بنز بی پدر به کجا می کشانیم؟
اتوبوس شامل مسافرانی است که از ایران فرار می کنند. ترکیه، مقصد خیلی از آنهاست و بعضی دیگر هم از ترکیه به جاهای دیگر می روند، فرانسه، آمریکا یا ... همراهی با این ایرانیان در اتوبوس، نقطه آغازی برای دیدار با ایرانیان دیگری است که در فرانسه، در کافه ها شامپانی می نوشند، دلشان برای ایران می تپد و می گویند:«اسم ایران حتی نبض ما را هم تندتر می کند»; آن هم در حالی که در ایران و در خوزستان، سایه مرگ سنگین تر شده است.
«ثریا در اغما» داستانی بدون نقطه اوج است که با مرگ ثریا به پایان می رسد. اما شاید اغمای ثریا نمادی از ایران دوره جنگ باشد. جلا ل آریان در این رمان، همچون سایر رمان های فصیح، کتابی می خواند که این بار یک رمان انگلیسی به نام سگ های جنگ است و ماجرای آن، ایجاد جنگی در یک کشور تخیلی به نام زانگارو در آفریقاست تا ایجاد کنندگان این جنگ به اهداف خود برسند. در «ثریا در اغما» هم می توانید جملا تی را که مارک اسماعیل فصیح روی آن است پیدا کنید:«از بالا ی عینک نگاهش می کنم. از آن نگاه ها که خالی است ولی می توانید هر چیزی توش بریزید».
«اتاق تازه ام هنوز حمام خصوصی دارد و خیلی از کیوسک تلفن بزرگ تر است. بالکن کوچک نیم دایره قشنگی هم دارد که رو به باغ کلیسا و قبرستان کوچکش باز می شود و بد نیست. اگر دلتان بگیرد می توانید توی بالکن بنشینید و یخ ببندید». «بقیه اثاث اتاق آن قدر هست که بریزید توی قطره چکان و کور بگوید شفا». داستان «ثریا در اغما» جنگ را با آدم های حاشیه جنگ، همانها که از ایران رفته اند و در پاریس زندگی می گذرانند به خوبی تصویر کرده است و شاید بهتر باشد «ثریا در اغما» را داستانی از حاشیه جنگ بدانیم. داستانی که به طور غیرمستقیم سعی در نفی این آدم های پاریس نشین دارد ودر عین حال، برخلاف تفکر حاکم آن دوران در ایران، جنگ را هم - باز هم غیرمستقیم - نفی می کند و دراین میان ارتباط ظریف اغمای ثریا و جنگ در ایران، تلمیحی ظریف و تاثیر گذار است.
«باید برای بدترین آماده باشیم و برای بهترین امیدوار».
«زمستان ۶۲» را می توان اوج فعالیت های ادبی اسماعیل فصیح دانست. «زمستان ۶۲» که در سال ۱۳۶۴ منتشر شد، ماجراهایی را که طی زمستان ۱۳۶۲ در خوزستان و در ارتباطی که بین جلال آریان و «منصور فرجام» رخ داده روایت می کند. «زمستان ۶۲» در عین حال یکی از نمادین ترین داستان های فصیح است. به طوری که بدون توجه به نمادهای داستان، شاهد روایت ساده و واقع گرایانه ای از یک زندگی هستیم. ماجرا از آشنایی اتفاقی جلال آریان با منصور فرجام، دارای مدرک دکترای علوم کامپیوتر آغاز می شود که اوایل زمستان، از آمریکا به ایران آمده تا هم از مادرش که در شوشتر زندگی می کند دیدن کند و هم ذائقه اش را با دلایل کاملا شخصی تغییر دهد. جلال نیز برای یافتن پسر معلول باغبان سابقش در آبادان، ادریس آل مطرود عازم خوزستان است و در آنجا، یک ماموریت کوتاه از طرف دانشکده آبادان که در دوره جنگ در اهواز مستقر شده پیدا می کند تا تدریس کوتاهی را در فصل زمستان انجام دهد و این نقطه آغاز افزایش نزدیکی جلال آریان و منصور فرجام است. دیدار جلال با دوستان قدیمی در اهواز به جایی می رسد که منصور فرجام عاشق دختری به نام لاله جهانشاهی می شود که شباهت زیادی با معشوق از دست رفته او دارد. اما لاله عاشق فرشاد کیان زاد بوده است. جلال آریان نیز با مریم جزایری، بیوه یکی از کارمندان قدیم شرکت نفت آشنا می شود که شوهرش در اوایل انقلاب تیرباران شده و اکنون قصد خروج از کشور را دارد. جلال طبق معمول، برای کمک به او پیش قدم می شود تا مشکلات او را رفع کند; چرا که فردی به نام ابوغالب، مریم را در معرض خطر قرار داده است. در این میان منصور فرجام که بیش از گذشته دلباخته لاله شده، در فضای خوزستان نسبت به جنگ نیز تعلق خاطر بیشتری پیدا می کند. همزمان، لاله مادرش را از دست می دهد و با شنیدن خبر اعزام نامزدش فرشاد به خدمت و در حقیقت جبهه های جنگ، وضع روحی نامساعد تری پیدا می کند.
با شدت یافتن جنگ در خوزستان، زمینه خروج مریم جزایری از ایران فراهم می شود. قرار بر این است که لاله جهانشاهی هم که ابتدا به دلیل دوری از نامزدش قصد خودکشی داشت همراه با مریم به خانواده اش در لندن بپیوندد و منصور فرجام هم آنها را همراهی کند. اما اینجا نقطه اوج داستان است. منصور فرجام که با فرشاد شباهت زیادی دارد مدارک خروجی خود را به فرشاد می دهد تا او همراه با معشوقش به لندن برود و منصور به جای او به سربازی می رود. هنگام سفر، با مخفی کاری فرشاد و منصور، کسی ماجرا را نمی فهمد. اما وقتی خبر شهادت فرشاد کیان زاد به جلال آریان می رسد، جلال می فهمد که این منصور فرجام است که به شهادت رسیده و فرشاد همراه لاله به لندن رفته است.
«زمستان ۶۲» که در سه بخش و در حقیقت سه سفر تنظیم شده نقطه اوج بارزتری نسبت به سایر آثار فصیح دارد. اما این رمان هم در این نقطه اوج پایان نمی یابد. داستان وقتی تمام می شود که جلا ل آریان پسر باغبان خود را که حالا فقط یک دست و یک پا دارد یافته و به تهران باز می گردد. فصل آخر کتاب هم همچون فصل اول با جمله «تنهاییم. با هم، ولی تنها» آغاز می شود و نمای پایانی داستان، نماز خواندن ادریس است که «تشهدش را گفته و بلند بلند سلا م می دهد: السلا م علیکم و رحمت ا... و برکاته». منصور فرجام که در نهایت، هم به خاطر عشق به لا له و هم به خاطر عشق به وطن به شهادت رسید یکی از معدود شخصیت ها در داستان های اسماعیل فصیح است که می تواند همپا با جلا ل آریان، نقش محوری در داستان داشته باشد. هرچند که روایت داستان از زبان جلا ل آریان، با دید بی طرفانه او، باز هم نقشی بی بدیل به جلا ل داده است. منصور فرجام همچون سایر شخصیت های داستان های اسماعیل فصیح، از اسمی نمادین برخوردار است. منصور تلمیح ظریفی به منصور حلا ج است که به خاطر عشق، به دار شهادت آویخته می شود و فرجام هم پایان خوش کار او را نشان می دهد. به همین دلیل است که می توان او را «به نقل از یک مفسر دانشمند، منصور - فرجام نامید.» نام معشوقه او لا له است; نماد شهادت. همان گلی که همواره روی تلویزیون اتاق منصور فرجام قرار دارد; همان تلویزیونی که همواره صحنه های جنگ را نشان می دهد. در رمان «زمستان ۶۲»، حتی اشاره به مرغ های عشق هم اشاره ای ظریف و پرمعناست که عشق و جنگ را در کنار هم دارد: «در سرزمینی که در حال جنگ تحمیلی با ابرقدرت هاست، حتی مرغ های عشق هم باید یاد بگیرند خودکفا باشند». زمستان ۶۲ اتفاق تازه ای در داستان نویسی ایران در حوزه جنگ یا دفاع مقدس بود که البته دیده نشد یا بهتر بگویم، خیلی ها نخواستند آن را ببینند. زمستان ۶۲ زمانی به طور واقع بینانه ای به جنگ، حاشیه های جنگ، شهیدان جنگ و کسانی که از راه جنگ به سودهای سرشاری دست یافته اند پرداخت که هنوز عرف این بود که آدم های جنگ را فرشتگانی مقدس نمایش دهند که از آسمان به زمین نازل شده اند; همان دوره ای که اگر فیلمی مثل لیلی با من است یا ا خراجی ها هم در آن ساخته می شد معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا کند.
اشکال اسماعیل فصیح در زمستان ۶۲ - از دید آنهایی که نمی خواستند آن را ببینند - این بود که با عینک واقع بینی به جنگ نگریسته بود. به همین دلیل هم بود که زمستان ۶۲ در ایران فرصت چندانی برای انتشار نیافت و در پستوها مخفی شد.
سرانجام روز پنجشنبه ۲۵ تیرماه ۸۸ اسماعیل فصیح درگذشت و آسمان ادبیات ایران یکی از چهره های ماندگار خود را از دست داد. هر چند خاطرات او با ماست. آنجایی که در رمان اسیر زمان نوشت: «زندگی های ما اسیر عشق و مرگ زمانه است ... میشه از زمان اسارت، عشق و سرمستی خوب ساخت».
نویسنده : حمید رضا شکوهی
منبع : روزنامه مردم سالاری