پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
حُسن ختام ، استان آذربایجان شرقی
حُسن ختام كتاب آذربایجان غزلی است دلنشین از صائب تبریزی و سخنانی نغز و زیبا از شمس تبریزی :
هر كه مست است در این میكده هشیارتر است
هر كه از بیخبران است خبردارتر است
سوزن از خار چه خونها كه ندارد در دل
خون فزون میخورد آن چشم كه بیدارتر است
از گلِ روی تو، غافل كه تواند گل چید؟
كه ز شبنم عرقِ شرم تو بیدارتر است
تیرهبختیِ شب امّید بوَد عاشق را
ابر هر چند سیاه است گُهربارتر است
بازیِ نرمیِ آن دستِ نگارین مخورید
كه ز سر پنجه فولاد، دل افشارتر است
بار بردار ز دلها كه در این راهِ دراز
آن رسد زود به منزل كه گرانبارتر است
خطِ شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال
راهزن در شبِ تاریك جگردارتر است
مكن از سختیِ ره شِكوه كه رهپیما را
میكند سر به هوا راه چو هموارتر است
عشرتِ رویِ زمین در گرهِ دلتنگی است
از دهنها دهنِ تنگ شكربارتر است
نفْسِ سركش نشد از تو به ملایم صائب
خار هر چند شود خشك دلآزارتر است
عرصه سخن تنگ است، عرصه معنی فراخ، از سخن پیشترآ تا فراخی بینی و عرصه بینی.
آوردهاند كه دو دوست مدتها با هم بودند، روزی به خدمت شیخی رسیدند؛ شیخ گفت : چند سال است كه شما هر دو همصحبتاید؟ گفتند : چندین سال. گفت : هیچ میان شما در این مدت منازعتی بود؟ گفتند : نی، الاّ موافقت. گفت : بدانید كه شما به نفاق زیستید؛ لابد حركتی دیده باشید كه در دل شما رنجی و انكاری آمده باشد بناچار. گفتند : بلی. گفت : آن انكار را به زبان نیاورید از خوف. گفتند : آری.
لحظهای برویم تا به خرابات. آن بیچارگان را ببینیم، آن عورتكان را خدا آفریده است، اگر بدند یا نیكاند، در ایشان بنگریم. در كلیسیا هم برویم، ایشان را بنگریم. طاقت كار من كس ندارد.
گفت : خیز تا به نماز جنازه فلان رویم. آن ساعت صوفی را پروای آن نبود، گفت: خداش بیامرزد. نماز جنازه این است كه خداش بیامرزد. اصل این است. اصل را آن كه نداند در فرع شروع كند؛ البته باژگونه و غلط گوید.
همان حكایت است كه شخصی صفتِ ماهی میكرد و بزرگیِ او، كسی او را گفت : خاموش! تو چه دانی كه ماهی چه باشد؟ گفت : من ندانم كه چندین سفر دریا كردهام؟ گفت : اگر میدانی نشانیِ ماهی بگو چیست؟
گفت : نشان ماهی آن است كه دو شاخ دارد همچو اشتر. گفت : من خود میدانستم كه تو از ماهی خبر نداری، اما بدین شرح كه كردی چیزی دگرم معلوم شد، كه تو گاو را از شتر واز نمیشناسی.
خود مردم نیك را نظر بر عیب كی باشد؟ شیخ بر مُردهای گذر كرد، همه دستها بر بینی نهاده بودند، و رو میگردانیدند، و به شتاب میرفتند. شیخ نه بینی گرفت، نه روی گردانید، نه گام تیز كرد. گفتند : چه مینگری؟ گفت : آن دندانهاش چه سپیدست و خوب! و دیگر آن مُردار به زبانِ حال جوابی میگفت شما را .
از بركاتِ مولاناست هر كه از من كلمهای میشنود.
هر كه مست است در این میكده هشیارتر است
هر كه از بیخبران است خبردارتر است
سوزن از خار چه خونها كه ندارد در دل
خون فزون میخورد آن چشم كه بیدارتر است
از گلِ روی تو، غافل كه تواند گل چید؟
كه ز شبنم عرقِ شرم تو بیدارتر است
تیرهبختیِ شب امّید بوَد عاشق را
ابر هر چند سیاه است گُهربارتر است
بازیِ نرمیِ آن دستِ نگارین مخورید
كه ز سر پنجه فولاد، دل افشارتر است
بار بردار ز دلها كه در این راهِ دراز
آن رسد زود به منزل كه گرانبارتر است
خطِ شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال
راهزن در شبِ تاریك جگردارتر است
مكن از سختیِ ره شِكوه كه رهپیما را
میكند سر به هوا راه چو هموارتر است
عشرتِ رویِ زمین در گرهِ دلتنگی است
از دهنها دهنِ تنگ شكربارتر است
نفْسِ سركش نشد از تو به ملایم صائب
خار هر چند شود خشك دلآزارتر است
عرصه سخن تنگ است، عرصه معنی فراخ، از سخن پیشترآ تا فراخی بینی و عرصه بینی.
آوردهاند كه دو دوست مدتها با هم بودند، روزی به خدمت شیخی رسیدند؛ شیخ گفت : چند سال است كه شما هر دو همصحبتاید؟ گفتند : چندین سال. گفت : هیچ میان شما در این مدت منازعتی بود؟ گفتند : نی، الاّ موافقت. گفت : بدانید كه شما به نفاق زیستید؛ لابد حركتی دیده باشید كه در دل شما رنجی و انكاری آمده باشد بناچار. گفتند : بلی. گفت : آن انكار را به زبان نیاورید از خوف. گفتند : آری.
لحظهای برویم تا به خرابات. آن بیچارگان را ببینیم، آن عورتكان را خدا آفریده است، اگر بدند یا نیكاند، در ایشان بنگریم. در كلیسیا هم برویم، ایشان را بنگریم. طاقت كار من كس ندارد.
گفت : خیز تا به نماز جنازه فلان رویم. آن ساعت صوفی را پروای آن نبود، گفت: خداش بیامرزد. نماز جنازه این است كه خداش بیامرزد. اصل این است. اصل را آن كه نداند در فرع شروع كند؛ البته باژگونه و غلط گوید.
همان حكایت است كه شخصی صفتِ ماهی میكرد و بزرگیِ او، كسی او را گفت : خاموش! تو چه دانی كه ماهی چه باشد؟ گفت : من ندانم كه چندین سفر دریا كردهام؟ گفت : اگر میدانی نشانیِ ماهی بگو چیست؟
گفت : نشان ماهی آن است كه دو شاخ دارد همچو اشتر. گفت : من خود میدانستم كه تو از ماهی خبر نداری، اما بدین شرح كه كردی چیزی دگرم معلوم شد، كه تو گاو را از شتر واز نمیشناسی.
خود مردم نیك را نظر بر عیب كی باشد؟ شیخ بر مُردهای گذر كرد، همه دستها بر بینی نهاده بودند، و رو میگردانیدند، و به شتاب میرفتند. شیخ نه بینی گرفت، نه روی گردانید، نه گام تیز كرد. گفتند : چه مینگری؟ گفت : آن دندانهاش چه سپیدست و خوب! و دیگر آن مُردار به زبانِ حال جوابی میگفت شما را .
از بركاتِ مولاناست هر كه از من كلمهای میشنود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست