چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
ماه عسل در کربلا
آنچه که در ادامه خواهید خواند، سرگذشت یک تازه داماد و عروس مسیحی است که پس از مسلمان شدن به جمع یاران سیدالشهدا پیوستند... به راستی این دو همسر در ماهعسل خود چه شور و شوقی داشتند، همه شور آنها این بود که فدای امامشان شوند و شوق آنها این بود که با هم به بهشت بروند... چه فکر باز و چه روحیه عالی... آنان وصال زودگذر دنیا را به وصال ابدی فروختند و با خون سرخ خودشان، ماهعسل خود را رنگین کردند و با لالههای زیبا و سرخی که از خونشان روییده شد، به تاریخ زینت بخشیدند... سرگذشت آنان، ایمان واقعی انسانها به خدای خود را تحقق میبخشد...
داستان زندگی وهب و هانیه، تا ابد در تاریخ دنیا باقی خواهد ماند. معمولا کسانی که بیابانگرد هستند و چوپان و دامدار بوده و در فصلهای مختلف هجرتهای گوناگون میکنند فکر و دلی به صافی هوای آزاد و دشت و کوه دارند و قلبشان از غبارآلودگیهای شهری تیره و تار نشده است. وهب از همین گونه افراد است که به صحرانشینی و زندگی در بیابان و هجرت در چهار فصل سال و چادرنشینی عادت کرده است، او جوانی است خوشقلب و پاکسرشت. پدرش عبدا... را از دست داده، اما مادری سالمند به نام «قمر» دارد که از بانوان نمونه و باشهامت تاریخ است، آری از چنین مادرانی انتظار میرود که فرزند و جوانی شجاع همچون وهب، به جامعه تحویل داده شود.
ولی باید بدانیم که وهب و مادرش پیرو آیین مسیح بودند، ماه ذیحجه سال ۶۰ هجری فرا رسید، وهب و مادرش همراه عدهای طبق معمول که در فصلهای مختلف نقل مکان میکردند، اینک عبورشان به صحرای ثعلبیه (نزدیک کربلا) افتاده، فضای باز و سرسبز آنجا را مناسب دیده و در آنجا خیمه زدهاند، تا به کار خود ادامه دهند. وهب جوانی است که وقت ازدواجش فرا رسیده و بیشتر در این فکر است که تشکیل خانواده دهد.
مادرش قمر نیز این احساس را کرده و مدتی است که در این باره با جوانش صحبت میکند، سرانجام وهب و قمر، این مادر و پسر تصمیم گرفتند که از دختر باکمال و شجاعی به نام «هانیه» خواستگاری کنند، این تصمیم اجرا شد، ازدواج هانیه با وهب در کمال سادگی صورت گرفت. قمر بسیار خوشوقت است که پسرش وهب دارای همسری مهربان و دلیر شده و زندگی خوش را در آن صحرای باز با شبها و صبحها و روزهای شیرینش میگذرانند...
کاروان حسین (ع) که منزل به منزل با شور انقلابی از مکه حرکت کرده و به سوی کوفه میآمدند، به منزلگاه «ثعلبیه» رسیدند، در بیابان خیمهها را برپا کردند تا مدتی برای استراحت و رفع خستگی در آنجا باشند، امام هنگام عبور، چشمش به خیمه سادهای که در بیابان ثعلبیه زده بود افتاد، نزدیک آمد، دید زن سالخوردهای کنار خیمه است، احوالپرسی و سپس از صاحب خیمه و چگونگی زندگی آنها سوال کرد. این زن سالخورده که مادر وهب بود، چنین گفت: «زندگی ما با چادرنشینی و صحرانوردی میگذرد، صاحب این خیمه پسرم وهب است، تازه چند روزی است که ازدواج کرده، فعلا به این حال هستیم تا ببینیم خدا چه میخواهد. معلوم است که نیازهای ما در این صحرا بسیار است. به خصوص در مضیقه آب هستیم، امیدواریم به برکت توجه اولیاء خدا وضعمان بهتر شود. امام حسین (ع) که همواره حامی مستضعفان بود، در مورد آب عنایتی کرد، در آن صحرا کنار خیمه جایی را جست، با نیزه خود سنگی را برداشت، خاک را کنار زد، چشمهای از آب پدید آمد. قمر مجذوب لطف و بزرگواری امام شد و از او کمال تشکر را کرد. امام با او خداحافظی کرد، هنگام خداحافظی به او فرمود اگر پسرت از صحرا برگشت، ماجرای آمدن ما و هدف سفر ما را به او بگو و از او بخواه که در این سفر ما را یاری کند و جزو یاران ما باشد.
تابش نور ایمان وهب جوان، تا نزدیک خیمه رسید و آب گوارا را در آن صحرا مشاهده کرد، هیجانزده صدا زد: «مادر، مادر! این آب خوشگوار چگونه پدیدار شد؟» قمر ماجرای ورود امام مهربان را برایش گفت. وهب کمی در سکوت بامعنی فرو رفت و سپس سربرداشت و گفت چنین مییابم که گمشده ما پیدا شده، او همان رهبر ما است. او همان نجاتدهنده است، آری او همان است...
وهب همراه مادر و همسرش به خدمت امام حسین(ع) رسیدند، پس از گفتگو و درک حقایق، نور ایمان و اسلام در قلبشان تابید و به اسلام گرویدند. آن روز تازه پنج روز از ازدواج وهب گذشته بود...
وهب گفت: «ای امام بزرگوار پیام شما به من رسید و هم اکنون در خدمت حاضرم، ما سرباز توایم و گوش به فرمان میباشیم.»
امام حسین(ع) از استقبال گرم آنها تشکر کرده و برایشان دعا کرد. وهب همراه مادر و همسر، خیمه خود را برچیدند و اثاثیه ساده خیمه را برداشته و همراه کاروان حرکت کردند، دو روز بعد به کربلا رسیدند، وهب کنار خیمههای بنیهاشم و یاران حسین (ع)، خیمه خود را برافراشت و همچون سرباز جانبازی آماده حمایت از رهبر مستضعفان شد.
وهب از خوشحالی در پوست نمیگنجید، برای او مایه بسی افتخار است که خیمه خود او را کنار خیمه بزرگوارانی چون حسین، عباس و علیاکبر (ع) میبیند و در صفوف مجاهدان راه خدا قرار میگیرد.
قمر و هانیه نیز از این موقعیت خوشحالند و فدا شدن در راه امام را افتخار میدانند.
این روزهای شیرینی و رویایی درکنار عزیزان خدا، یکی پس از دیگری سپری میشود، هرچه به روز فداکاری«روز عاشورا» نزدیک میشوند، شور و شوق آنها بیشتر میشود تا آن روز فرا رسید. قمر این مادر شجاع و فدایی امام، پسرش وهب را به حضور طلبید و به او با سوز و گدازی ویژه مجاهدان راستین چنین گفت: «پسرم وهب! تو میدانی که خیلی دوستت دارم، لحظهای بیتو نمیتوانم ادامه زندگی دهم، ولی درست بیندیش که امام حسین(ع) اکنون در شرایطی است که احتیاج به یار و سرباز دارد.
نورچشمم، آیا اکنون سخاوت و غیرت آن را داری که به عوض آن شیرهایی که از شیره جانم به تو خوراندهام، به قدر یک شربت، خون گلوی خود را به من ببخشی، تا این خون سبب روسفیدی دو سرای ما شود؟ روشنتر بگویم آرزو دارم که جانت را بر طبق اخلاص بگذاری و به محضر این امام بزرگ تقدیم نمایی، شیرم حلالت باد با سخنت دل مادرت را شاد گردان.» وهب که از بیانات گرم و پرسوز مادر به هیجان آمده بود و در خود آمادگی جانبازی میدید گفت: «مادرم! خاطرت آسوده باشد که به نصیحتت گوش میدهم و جانم را فدای این رهبر دلسوز خواهم کرد و تو را در پیشگاه اسلام و پیامبر (ص) و زهرای اطهر روسفید خواهم کرد، نگران نباش من فرزند جسم و روح توام و موضع خود را در مورد حمایت امام یافتهام و به پیش خواهم رفت».
- ولی مادرم!
- ولی چی؟
- همسرم هانیه را چه کنم، کمتر از بیست روز از ازدواج من با او میگذرد، او در ولایت غربت همسر من شده و به من امید و دل بسته است و او هنوز در این باغ میوه نچیده اما این میوه و باغ خزان میشود، اجازه بده از او حلالیت بطلبم، او را به مرگ خود دلداری بدهم تا او نیز از من خشنود باشد.
قمر: نور چشمم، پیشنهاد خوبی میکنی، قلب مهربان تو را درک میکنم، برو با همسرت نیز صحبت کن و او را در جریان کار بگذار... ولی هوشیار باش که بعضی از زنان ممکن است وصل چند روزه دنیا را بر وصل سعادت ابدی ترجیح دهند او را از غفلت بیرون بیاور، با دلیل و منطق او را از اجرای هدف، راضی کن. باز بگویم که جمال همیشگی را به جمال چند روزه مفروش.
وهب: «مادر خاطرت آسوده باشد، من هرگز پیوند و محبت امام را که در رگ و ریشه من جای کرده به هیچ وجه نمیفروشم، هیچگونه مکرو حیله، مرا از این راه باز نخواهد داشت، این را بدان که بر صفحه دل من آنچنان وفای دوست نقش بسته که هرگز نمیتوان آن نقش را پاک کرد.»
مادر از شور و شوق فرزندش در راه دوست، اشک شوق میریخت و با آفرین آفرینهایش از شهامت وهب این یگانه حاصل زندگیش تشکر و سپاسگزاری میکرد.
وهب از مادر جدا شد، به خیمه خود و به سراغ همسرش هانیه رفت، دید همسرش در گوشه خیمه، زانو را در بغل گرفته و سر بر زانوی غم نهاده و قطرات اشک از گونههایش سرازیر است، ولی نه برای غربت خود یا آینده همسرش وهب، بلکه این شدت ناراحتی او برای رهبر بزرگ، امام حسین(ع) است، که دشمنان در کمین او قرار گرفتهاند و کمر به قتل او را بستهاند.
هانیه با دیدن شوهرش وهب از جا برخاست، از دیدار او، خرسند شد. وهب دست او را گرفت و او را نوازش کرد و با هم به گفتگو نشستند، نخست وهب زبان به سخن گشود و چنین گفت: هانیه جان! عزیز فاطمه اطهر امام حسین(ع) در این صحرا، با یاران کم، در برابر سیل عظیم دشمن قرار گرفته دلم میخواهد جان ناقابل خود را فدایش کنم (سخن که به اینجا رسید، گریه به وهب و همسرش امان نداد...) هانیه در حالی که آهی جانسوز از دل برمیکشید و گریه گلویش را گرفته بود فریاد زد «هزار جان من و تو فدای حسین باد» در یکصورت از تو خشنود خواهم شد و آن اینکه برویم خدمت امام، در حضور امام با من تعهد کنی که هنگامی که روز قیامت فرا رسید، بدون من قدم به بهشت نگذاری.
وهب پیشنهاد همسرش را پذیرفت، با هم برخاستند و به حضور امام رسیدند، هانیه به امام عرض کرد: «ای فرزند پیامبر خدا! این همسر من تصمیم جانبازی در راه مقدس تو را دارد و من از او هیچ لذت زندگی نبردهام، ولی میدانم که اگر کسی امروز در راه تو شهید شود، خوشا به سعادت او که حوریان بهشتی از او استقبال میکنند و همنشین ملکوتیان پاک خواهید شد، اکنون من دو خواسته دارم، خواسته اول من این است که من به دوری او و غربت و اسیری تن در میدهم، ولی وقتی راضی و خوشحالم که او متعهد شود که بی من قدم به بهشت نگذارد و خواسته دیگر اینکه مرا که در این بیابان غریبم و هیچکسی ندارم، به شما بسپارد و شما هم مرا به بانوی بزرگوار حضرت زینب کبری(س) بسپاری تا افتخار کنیزی آن بانو نصیبم شود.»
وهب جوان برای شهادت لحظهشماری میکرد، روز عاشورا پس از اجازه از امامش حسین، حماسه رجز به سر داد و همچون شیری پرخاشگر، مردانه به میدان کارزار شتافت، شعار و فریادش هنگام نبرد این بود.
«من وهب پسر عبدا... کلبی هستم، هم اکنون ضربات کوبنده و جان نثار مرا در راه امام مییابید، من تا سرحد شهادت برای احقاق حق و طلب خون شهیدان با شما بیصفتان میجنگم و به حمایت از حریم پاک امام، جانم را هدف تیرهای ناجوانمردانه شما قرار میدهم، جهاد من یک جهاد جدی و واقعی است، آن را به بازیچه نگیرید.» او با حملههای خود، گروهی از تبهکاران دشمن را به هلاکت رسانید... در حالی که قطرات خون کثیف دشمنان از شمشیرش میچکید، به یاد مادر افتاد و برگشت به سوی مادر، فریاد برآورد.
مادر، مادر آیا از من خشنود شدی؟
مادر شیردلش حماسه سر داد که هان ای جوانم، از تو خشنود نخواهم شد تا در پیشاپیش حسین(ع) کشته شوی.
وهب همچون عقاب تیزپرواز با حملههای قهرمانانه، چند نفر از سواره و پیاده دشمن را از پای درآورد.
دشمن که خود را شکست خورده میدید از راه توطئه وارد شد، توطئه این بود که نخست دستهای وهب را با کمین کردن، قطع کند، تا بر او چیره شوند، دست راست و سپس دست چپش را قطع کردند، تا آنکه وهب از پای درآمد و به زمین افتاد.
هانیه همسر وهب تا بدن به خون غلتیده وهب را روی خاک افتاده دید، شور و شوق پیوستن به شوهر به سرش آمد، با شمشیر که به دست گرفته بود خود را به بالین وهب رسانید و پروانهوار به دور او گشت و دشمن را از او دور ساخت. وهب اصرار میکرد که همسرش برگردد، اما او طاقت آن را نداشت که برگردد و بدن به خون غلتیده شوهر را به دست دشمن بدهد. هانیه میگفت هیهات از اینکه تو را که مونس من بودی اکنون تنها بگذارم، وهب دوست نداشت که همسرش را با دستش برگرداند، با دندان لباس همسر را گرفت و او را به طرف خیمه برگرداند.
وقتی امام حسین(ع) از این حادثه آگاه شد، فرمود:«درود باد بر تو ای زن، خداوند پاداش فراوان به شما که اینگونه در حمایت خاندان پیامبر میکوشید، عنایت کند. برگرد به طرف بانوان.»
هانیه از فرمان امام اطاعت کرد، برگشت و خود را به حضور مادر وهب رساند، اما دلش میتپید و هر لحظه حسرت آن را داشت که به همسرش بپیوندد. وهب هنوز جان داشت، دشمنان بدن به خون غلتیده او را کشان کشان به طرف فرمانده کل قوای دشمن «عمرسعد» بردند که عمرسعد بعد از ناسزاگویی و فحاشی گفت: «ما اشد صولتک؛ چقدر حمله تو سخت و شدید بود؟» سپس دستور داد سر آن جوان رشید را از بدن جدا ساختند و آن سر را به طرف سپاه امام حسین(ع) پرتاب کردند. هانیه در حالی که هرچه فریاد داشت بر سر دشمن میکشید، بیتابانه خود را بر بالین پیکر بیدست و سر وهب رسانید آنچنان با سوز و گداز حماسهانگیز سخن میگفت و اشک میریخت که دشمن را متزلزل کرد و به وهب گفت: «هینا لک الجنه؛ بهشت بر تو گوارا باد.»
شمر آن دژخیم بیرحم، نتوانست این منظره را ببیند، در این هنگام در حالی که سر هانیه روی سینه وهب بود، رستم غلام شمر، به فرمان شمر آنچنان با شمشیر بر فرقش زد که آن بانوی دلاور به همسرش پیوست و با افتخار به این آرزو و حسرت که برای آن لحظهشماری میکردند نائل آمد.
آری این دو همسر تازه مسلمان اینچنین در ماه عسل خود حماسه آفریدند و تاریخ بشریت را زینت بخشیدند، آیا چنین ماه عسلی در زندگی زن و شوهری سراغ دارید؟
تحریکات و دلاوریهای مادر وهب بر ضد دشمن، پوزه دشمن را به خاک مالیده بود، دشمن که سخت از این جهت خشمگین شده بود، پیش خود میخواست از این بانوی شیردل انتقام بگیرد، سر وهب را به طرف مادر انداختند و این در واقع هدیهای بود که به مادر وهب میدادند.
مادر، سر جوانش را برداشت و بوسید و آنگاه در کمال شهامت گفت:«سپاس خداوندی را که با شهادت تو در رکاب حسین (ع) مرا روسفید کرد.»
سپس فریاد بر دشمن زد و گفت: فرمان، فرمان خداست و شما ای زشتسیرتان، آنقدر زشتید که مسیحیان و مجوس بر شما برتری دارند.
آنگاه برای اینکه باز پوزه دشمن را به خاک بمالد، سر وهب را به سوی آنها پرت کرد و گفت: «ای بیحیا مردم، سری را که برای دوست دادهایم، دیگر برنمیگردانیم.»
سپس به سوی خیمه خود آمد، آن را واژگون کرد و ستون آن را به دست گرفت و برای سرکوبی آن دژخیم بیرحم به میدان شتافت و دو تن از دشمنان را از پای درآورد. امام حسین(ع) فریاد برآورد که هان ای زن برگرد که جهاد بر زن نیست، مژده به تو که تو و فرزندت در بهشت، همنشین جدم محمد (ص) هستید. مادر برگشت و گفت: خداوندا این امید بهشت را از من نگیر. امام حسین (ع) در حق او دعا کرد و از خدا خواست که او به این آرزو برسد.
برداشت از کتاب سرگذشتهای عبرتانگیز
منبع : خانواده سبز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست