دوشنبه, ۱۴ آبان, ۱۴۰۳ / 4 November, 2024
مجله ویستا
هر صبح یک موهبت الهی است
دست از نگران شدن برای آنچه که دارید یا ندارید، بردارید و از موهبتها و نعمات بیپایان زندگی لذت ببرید. درباره آنچه که قبلاً اتفاق افتاده یا قرار است اتفاق بیفتد، فکر نکنید فقط به امروز و ثروت عظیمی که در آن نهفته است فکر کنید. لذات بیحد و حصر زندگی در چند قدمی ما هستند خالق محدودیتها و افکار منفی، خود ما هستیم با تغییر زاویه دید خود، آنها نیز عوض میشوند.
از هر لحظهای لذت ببرید و هر روز خود را نیز با استفاده از تک تک دقایق آن به شب برسانید. گنجینههای طلائی نهفته در ساعات عمر خود را دریابید.
نمیتوانم از توهم موجود در ذهنم که از شب قبل شروع شده است رهائی پیدا کنم خودم را سر میز شام میبینم که با دخترم و نامزدش صحبت میکنم و میخندم. خانواده و دوستانم همه در کنار من هستند با صورتهای خندان زیر نور اتاق!
همسرم هم کنار من میآید و مینشیند و با لبخند گرمش وجودم را سرشار از محبت و دوست داشتن میکند. همه این لحظات خوش و زیبا آخرین حسهای من قبل از لمس آن ترس وحشتناک بود. آن شب وقتی درد در وجودم رخنه کرد انگار زندگیام برای همیشه دگرگون شد.
هفتهها بود که آن ناراحتی را حس میکردم اما فکر میکردم چیز نگرانکنندهای نیست. وقتی نیمهشب با این حس بیدار شدم که انگار سنگی روی قفسه سینهام گذاشته شده است، بالاخره فهمیدم مشکلی وجود دارد. اگرچه همسرم در راه بیمارستان بارها و بارها مرا دلداری داد و با گفتن چیز مهمی نیست سعی در جلب اطمینان من داشت اما ردپای ترس را در چشمانش میدیدم. ریزش اشکهایم متوقف نمیشد چرا که من هم مانند او ترسیده بودم. وقتی به بیمارستان رسیدیم ناگهان به چند سال پیش بازگشتم. لحظهای که بعد از اولین حمله قلبی پدر کنار تخت او ایستاده بودم. مادر در لحظه تولد خواهرم ما را تنها گذاشته بود و پدر همه دنیای من شده بود. موقعی که دوازده سال داشتم پدر دچار حمله دیگری شد. چون این اتفاق در ساعت کاری او افتاد من هیچ وقت فرصت خداحافظی با او را پیدا نکردم. به همین دلیل غمی که وجودم را فرا گرفت، بیپایان بود و حالا این خودم بودم که در بیمارستان بستری میشدم. رو به خدا کردم و گفتم: لطفاً بچههایم را به سرنوشت من دچار نکن. نگذار بدون خداحافظی با آنها چشمانم را به روی دنیا ببندم. جفری فقط سیزده سالشه! جیسون هم پانزده ساله است یگه داره تبدیل به یک مرد جوان میشه و دخترم هم داره ازدواج میکنه، اون الان به مادر احتیاج داره.
همسرم را به دنبال بچهها فرستادم تا آنها را به کنارم بیاورد و من نیز روانه اتاق آنژیوگرافی شدم تا پزشکان تشخیص بدهند مشکل از کجاست. بالاخره مشخص شد سه، چهار رگ اصلی قلبم گرفته است دلم گرفت، خدایا من فقط سی و نه سال دارم. دکترها گفتند: این بیماری از پدر به من رسیده است. بالاخره معلوم شد به عمل جراحی نیاز دارم اما پزشکان خیلی صریح اعلام کردند قلبم آنقدر آسیب دیده است که شاید توان تحمل کردن عمل جراحی را نیز نداشته باشد. از ترس به خود میلرزیدم اما این ترس از مرگ نبود بلکه نمیتوانستم تحمل کنم عزیزانم غمی را که خود در دوران کودکی تجربه کرده بودم، لمس کنند.
وقتی بچهها آمدند در حالی که همه گریه میکردیم با بغض گفتم: من دیگر فرصتی ندارم.
از چند روز قبل از عمل جراحی، همسرم تا آنجا که میتوانست به من سر میزد و سعی میکرد به زور لبخند بزند اما میشد ترس و غم را به وضوح در چشمانش تشخیص داد. ما هنوز آرزوهای زیادی داشتیم که باید آنها را جامه عمل میپوشاندیم. این جملهای بود که استیو، همسرم، بارها در گوشم زمزمه کرده بود و من هم به موافقت با او سرم را تکان داده بودم. دخترم درباره مراسم عروسیاش صحبت میکرد و پسرها هم همه جملات خود را با عبارت مادر وقتی آمدی خانه! شروع میکردند. همه میکوشیدند خود را خونسرد، آرام و شجاع نشان بدهند اما در اصل همه ما ترسیده بودیم.
صبح روز عمل، طلوع خورشید بر روی دریاچه نزدیک بیمارستان را نگاه میکردم. در دوردستها قایقی روی آب شناور بود. سعی کردم حس آرامشبخش داخل این قایق بودن را در ذهن خود مجسم کنم، اما همانطور که ساعت عمل نزدیک میشد حس ترس جای آن آرامش را میگرفت. قبل از بیهوش شدن سر به آسمان برداشتم: خدایا اگر بزرگ شدن بچههایم را شاهد باشم دیگر دقیقهای را تلف نخواهم کرد. در حالی به هوش آمدم که همسرم دستم را گرفته بود و بچههایم در اتاق ایستاده بودند چقدر لبخند آنها دلگرمکننده بود دوباره این فرصت به من داده شده بود که از بودن با آنها در دنیا لذت ببرم. دو روز پس از عمل پزشک معالجم گفت: متأسفانه عمل انجام شده فقط تا شش سال فرص زندگی و زنده بودن را به شما میدهد و دریچههای قلب دوباره بسته خواهند شد و در عین حال قلب هم توانائی تحمل عمل دیگری را ندارد. فقط شش سال! میدانستم که مثل یک چشم به هم زدن زمان خواهد گذشت بدون لحظهای توقف!
نفسم تنگ شد بغض راه گلویم را گرفت. ناگهان یادم افتاد ش سال همان زمانی بود که برای آن به درگاه خدا دعا کرده بودم و ملتمسانه آن را طلب کرده بودم. تا آن زمان پسر کوچکم هجده ساله میشد و میتوانستم لذت زندگی، همراهی و همدلی با همسر و فرزندانم را حس کنم. خدا به قول خود عمل کرده بود و من مدیون او بودم حالا این من بودم که باید به تعهد خود عمل میکردم و از روزها نه، بلکه از دقایق حداکثر استفاده را میبردم.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان زندگی و زنده بودن را جشن گرفتیم. کیک تولد مجددم را پختم و لحظات زیبائی را در کنار عزیزانم سپری کردم. از هر دقیقهای مانند خوشآمد گفتن و احوالپرسی با پستچی تا تکان دادن گهواره نوهام نهایت استفاده را میبردم. هر لحظهای موهبت و زیبائی خاص خود را داشت. دقایق میگذشت و به پایان شش سال نزدیک میشدم. یواش یواش دردها شروع شد. دوباره همان بیمارستان و همان دکترها، دکترها گفتند: کار زیادی نمیتوانند برایم انجام دهند و دوباره همان درد آشنای قدیمی به سراغم آمد. یک روز پسرم سرش را روی شانهام میگذاشت و گریه میکرد و روز دیگر دخترم با چشمان اشکآلود به من میگفت: مادر همه ما به تو احتیاج داریم حتی نوههای کوچکت!
برای آرام کردن او در جواب میگفتم: تا وقتی بتوانم، طاق میآورم و پیش شما میمانم.
شش سال را زمان زیادی دیده بودم اما برای برخورداری از نعمت با آنها بودن، آیا حتی بیست سال هم کافی بود؟ از درون به خود میگفتم باید بجنگم و عقبنشینی نکنم. شروع به خودن کتابهائی در زمینه تغذیه صحبح و مثبتاندیشی کردم. به خود قول داده بودم که در این نبرد ذرهای کم نگذارم. شاید لطف و هدیه خدا بود و شاید هم انرژی درون من، اما از تاریخ تعیین شده دو سال گذشت و حالم از آنچه فکر میکردم هم بهتر شده بود. در شروع هر صبح خداوند را شکر میکردم. از کارهای خوب و لطفی که همسر و بچههایم در طول روز در حقم انجام میدادند تشکر میکردم، حتی از سادهترین و کوچکترین آنها. میدانم آن روز میرسد که چشمان من طلوع خورشید را نخواهد دید. دلم میگیرد از اینکه شاید بزرگ شدن نوهها، اولین روز مدرسه یا بازی آنها را در مدرسه نبینم. اما خداوند تا به حال از آنچه من طلب کردهام بیشتر به من موهبت و لطف روا داشته است و مهمترین چیزی که آموختهام فقط یک چیز یوده است. من یاد گرفتهام هر لحظه چقدر قیمتی است.
منبع : مجله موفقیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست