دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
برای بردن تو نیامدهاند شاهدخت!
● تعریف و تأویل«آناستازیا»نوشته "مری موریسی"
رمان«آناستازیا» روایتگر تأثیرات مخرب روحی و روانی كمبود محبت در دوران كودكی، و نیز بروز عوارض آن به اشكال گوناگون در دوره نوجوانی، بلوغ و بزرگسالی است. چنین انسانهایی برای كسب محبت به هر وسیله و شیوهای متوسل میشوند، لذا نقاط اوج بازنمایی داستان باید حول همین محور شكل گیرد؛ كه البته چنین اتفاقی هم میافتد.
داستان ساختار درهم ریخته و چند وجهی و خصلتی معماگونه و سؤالی دارد. بهعبارت دقیقتر،خواننده باید بخشهای مختلف را كه رخدادهایشان در زمانها و مكانهای مختلف صورت واقع بهخود گرفتهاند،در ماتریكسی ذهنی بگنجاند تا بهنتیجه برسد؛ البته نتیجهای كاملاً باز و فارغ از قطعیت. ناگفته نماند كه نگارنده پارهساختارهای داستان را كنار هم گذاشته است تا خواننده نقد بهمفهوم قصه پیببرد و تا حدودی به روانكاوی شخصیت اصلی دست یابد.
باری،"فرانتسیسكا شانتسكوفسكا" دختری سهساله است كه در خانه به او سیسی میگویند. البته خود این موضوع زیر سؤال است كه فرانتسیسكا همان سیسی است یا نه. این پرسش با توجه به كاركرد ذهن و عین شخصیت اصلی داستان مطرح میشود؛ نكتهای كه خواننده طی پیشرفت روایت به آن پی میبرد.
سیسی سخت مورد توجه پدرش است. پدر، او را شازدهخانم صدا میزند، با او بازی میكند، میرقصد و همیشه او را كنار خود مینشاند. سیسی دخترِ زن دوم این مرد است و از زن اول پدرش خواهرانی به اسم ماریا و گرتی و برادری بهنام والرین دارد. سیسی همچنین یك برادر عقبمانده بهنام فلیكس و برادر كوچك تر و سالمی به اسم والتر دارد كه سیسی دیوانهوار دوستش دارد.
البته چون مثل گذشته مورد توجه پدر نیست، به والتر كوچولو حسادت میكند. او حس میكند روح همسر اول پدرش در خانه و مزرعه سرگردان است و دوقلوی ماریا- كه در رحم مادر مرده بود- همیشه از داخل آب نگاهش میكند. از همینجا خواننده پی میبرد كه باید در فرایند داستان بین سیسی و آب یك ارتباط غیرعادی پدید بیاید و چهبسا بهصورت سمبلیك درآید. اشاره به «قلوی مرده ماریا» این تأویل را برمیتابد كه نویسنده در كل ماجرا نباید جایی برای گناه یا پشیمانی برای شخصیتها باز كند؛ همانطور كه قلوی زندهمانده نه گناهكار است نه حق پشیمانی دارد.
باری، یكروز پدر برای سیسی یك عروسك میخرد كه چهار عروسك كوچك تر در آن، جا گرفتهاند. سیسی از توجه پدر خیلی خوشحال میشود و به پیشنهاد او اسم عروسكها را اولگا، تاتیانا، ماریا، آناستازیا و آلكسی (نام گرانددوشسهای روسیه و برادرشان) میگذارد. این خاطره برای همیشه در ذهن سیسی نقش میبندد؛ شاید به دلیل این تأویل كه خود سیسی در حد عروسكهایی كه نماد دوشسهای واقعی است، باید اسیر جبر باشد. بهعبارتی به شكلی نمادین، آسیبپذیری سیسی در حد عروسكهای معمولی است؛ همانطور كه نماد اعضای خانواده تزار تا حد عروسك تنزل پیدا میكند.
در دوازدهسالگی تنفر و عشق شدیدی نسبت به والتر پیدا كند و در سیزدگی سالگی، پس از رسیدن به بلوغ جنسی، احساس میكند دوست دارد همهچیز را تخریب كند. روزی كه والتر بهتنهایی به رودخانه میرود، با این ذهنیت كه «همسر اول پدرش است و بهخاطر راندهشدن فرزندانش از خانه و چیزهای دیگر باید انتقام بگیرد.» این ذهنیت به یك شخص عادی تعلق ندارد؛ و در عینحال رابطه رمز و رازدار دختری سیزدهساله را به تصویر میكشاند.
ناخودآگاه او یكباره جانبدار همسر اول پدر و فرزندان مطرود او میشود و برای رضایتخاطر این ناخودآگاه، بیاختیار از آب كمك میگیرد. آنقدر سر والتر را زیر آب نگهمیدارد كه خفه میشود و جسدش سه روز بعد پیدا میشود. پدر چندی بعد میمیرد و سیسی پس از مرگش از خانه فرار میكند. از همینجا نوعی روانرنجوری در سیسی میبینیم كه میتوانیم آن را از دو منظر بررسی كنیم؛ اینكه پرسش ما درباره روانرنجوری است یا حس روانرنجوری. نویسنده ابهام شخصیتِ هنوز شكلنگرفته سیسی را ابتدا از طریق علاقه افراطی او به پدر، سپس شیفتگیاش نسبت به والتر، آنگاه نفرتش از والتر و بالاخره شیفتگیاش نسبت به آب مطرح میكند و این سؤال را پیش میكشد كه قربانی اصلی والتر است یا سیسی؟
باری، سیسی به برلین میرود، دختری بهنام دوریس وینگندر او را بهعنوان مستأجر به خانهاش میبرد. فردای آنروز به استخدام یك كارخانه مهماتسازی درمیآید. با مردی بهنام هانس فرولیش دوست میشود. چندی بعد هانس به خدمت احضار میشود و درحالیكه سیسی از او حامله است،در جنگ كشته میشود. انفجار مواد منفجره در كارخانه، سیسی را بیهوش و او در بیمارستان بچهاش را سقط میكند.ظاهراً مسیری مستقیم از سرنوشت محتوم را در برابر سیسی میبینم. عناصر مهاجم محیط اجتماعی و كلیت جبر بهنوعی در صدد آسیبرسانی به او هستند و او را سرگشتهتر از پیش میكنند.
پس از بهبودی، خانم وینگندر با مشاهده حالتهای غیرعادی، او را به تیمارستان میبرد. پس از مدتی حالش خوب میشود، ولی خانم وینگندر با دیدن حالتهای غیرعادی برای بار دوم او را به تیمارستان میبرد. سیسی پس از ترخیص از تیمارستان، اتاقی اجاره میكند و در یك مزرعه مشغول كار میشود. دیده میشود كه عملاً هیچ پناهگاه ثابتی برای سیسی وجود ندارد. مزرعه، تیمارستان، كار، هانس، كارخانه و ابزار و مصالح كار همه و همه عواملی هستند كه از یكسو شور و نیروی جنسی سیسی را به اضمحلال بكشانند، و از سوی دیگر اعتبار قراردادهای اخلاقی و اجتماعی را برای او مخدوش سازند.
طی مدتی كه او بین خانه و تیمارستان در نوسان بود، تزار روسیه سقوط میكند و خانواده او دستگیر میشوند و خبر گم شدن دختر كوچك تزار آناستازیا در روزنامهها چاپ میشود. سیسی یك شب پس از بازگشت از كار درحالیكه كنار كانال قدم میزند، متوجه میشود مرد جوانی تعقیبش میكند. مرد خود را الكساندر چایكوفسكی معرفی میكند و میگوید با دختر كوچك تزار، آناستازیا، قصد فرار به بخارست را داشته است، در راه فرار با او ازدواج میكند و پسری بهنام آلكسیس از او دارد. سیسی بعد از رفتن مرد دوباره كنار كانال باز میگردد و به آب خیره میشود و اسكناسهایی را كه مرد به او داده بود، در آب میاندازد.
بعد با این تصور كه والتر دارد از درون آب او را صدا میزند،خود را در آب كانال میاندازد اینجا شیفتگی سیسی نسبت به آب تا حد روانپریشی پیش میرود و خواننده درمییابد كه گرایش سیسی نسبت به آب، گونهای فرار از خود و وضع موجود است كه به صورت نمادین غرق شدن تصویر شده است. به هرحال پلیس سر میرسد و او را از كانال بیرون میكشد و به بیمارستان منتقل میكند. آنجا پس از مداوا، دكترها و پرستارها در مورد هویتش از او سؤال میكنند. بهجای پاسخ فقط سكوت میكند. نسبت به بیماران دیگر یك حس همدردی دارد كه با حس نفرت از خود تؤام است. سیسی گذشتهاش را فراموش كرده است. او از رؤیاهایی حرف میزند كه نمیتواند بهمعنای آنها پی ببرد؛در عینحال هیچ علاقهای هم به شناخت خود ندارد.
یك روز مریض جدیدی بهنام كلارا به بخش میآید. او یكبار برای او روزنامه میخواند؛ اخباری درباره فرار دختر كوچك تزار بهنام آناستازیا؛ و عكس تزار و خانوادهاش را به او نشان میدهد. سه دختر با یك پسر كوچك همراه با تزار و همسرش. اسم یكیك آنها را به سیسی میگوید، اولگا، تاتیانا، آناستازیا و آلكسی. سیسی با دقت به آنها نگاه میكند و به صورتشان دست میكشد. شبی كه خواب آلكسی پسر كوچك تزار و عدهای دیگر را میبیند، دچار این توهم میشود كه آناستازیا است. با این احساس روزنامهای را كه كلارا زیر بالشش پنهان كرده بود، به پرستاری كه با او قبلاً دوست شده بود نشان میدهد. با نشان دادن عكس كوچك ترین دختر تزار به پرستار، میگوید آن دختر شبیه اوست. در همینجا خواننده نكتهسنج، رمز و راز رابطه بین جنون و خلاقیت را در مییابد و بر حرف ارسطو كه جنون(مالیخولیا) و نبوغ را دو روی یك سكه میدانست، صحه میگذارد.كلارا خبر را پخش میكند. سیسی برای هویت دادن به خود، با توجه به خاطرات جسته و گریخته گذشته و اطلاعاتی كه از روزنامه بهدست آورده بود، باورش میشود كه آناستازیا دختر كوچك تزار است كه بعد از تحمل شكنجه و كشته شدن خانوادهاش توسط یكی از نگهبانهای قدیمی بهنام الكساندر چایكوفسكی نجات پیدا میكند. بهتنهایی راهی برلین میشود و در آنجا پسری بهنام سرگئی او را همراهی میكند و وقتی كه به برلین میرسند، پسر در یك درگیری خیابانی كشته میشود و او از شدت غصه خود را به آب كانال میاندازد. كلارا به مهاجران روسی خبر میدهد كه دختر كوچك تزار در تیمارستان است.
یك بارون روسی او را از تیمارستان مرخص میكند و به خانه خود میبرد. بارون فكر میكند در صورت تغییر اوضاع روسیه، آناستازیا میتواند كمك زیادی در تثبیت وضعیت او بكند. در خانه بارون روسهای زیادی به ملاقات سیسی میآیند، همه او را شاهدخت و والاحضرت مینامند و احترام زیادی به او میگذارند. پس از مدتی سیسی از این وضع خسته میشود و فرار میكند و در شهر برلین سرگردان میشود. بهطرف كانال میرود. یكی از مهاجران روسی به او نزدیك میشود و میگوید والاحضرتا و بازویش را جلو میبرد. سیسی دست در بازوی او میاندازد و به خانه بارون برمیگردد.
عجز بیش از حد سیسی و پذیرش پیشنهاد مهاجر، تظاهر مادی محتوای آشفته و پریشان افكار او است. این پذیرش و نیز رفتارهای پیشین سیسی معّرف ماهیت تثبیتناپذیر موجودی است كه از آنی به آنی دیگر دستخوش تغییر است؛ تغییرهایی كه حتی خود نیز بر پیدایش و محو آنها آگاهی ندارد.
پس از مدتی بالاخره با فردی بهنام گلب، دوست ادعایی دوران كودكی آناستازیا، به آمریكا سفر میكند. گلب او را به خانه دوستش جك ماناهن میبرد. جك نجیبزادهای چهل و هشت ساله، استاد تاریخ و یك دودمانشناس است و افتخار میكند كه میزبان «آخرین بازمانده یك خانواده سلطنتی» است. البته وقتی برای اولینبار آناستازیا را میبیند خیال میكند او یك زن روستایی است، ولی بعدها ظاهر و رفتار غیرعادی او به تحمل شكنجه نسبت میدهد. عكاسها و خبرنگاران زیادی برای ملاقات آناستازیا به خانه جك میآیند. پس از یك ماه گلب به جك میگوید كه موعد ویزای آناستازیا تمام شده است و برای نجات آناستازیا از دربهدری به جك پیشنهاد میكند كه با او ازدواج كند. جك بیست سال از آناستازیا كوچك تر است، با این حال بهخاطر اینكه نامش در شجره خانوادگی تزار ثبت شود، با آناستازیا ازدواج میكند و بعدها درحد پرستش به او علاقهمند میشود. سیسی چه خوشبخت و چه بدبخت، بههرحال مظهر و نماد انسانهای رنجكشیده و سرگردان قرن بیستم است؛ قرنی كه دهه دو آن به یكی از خونینترین و ناانسانیترین پدیدههای بشری، یعنی كودتای لنینی در روسیه آلوده شد. سیسی نهتنها نماد انسان روسی آواره و بیهویت، كه سمبل انسانی است كه میخواهد رابطه خود را با كابوس شكنجهآور و دهشتناك گذشته قطع كند. به این ترتیب نویسنده نشان میدهد كه تنها پناهگاه واقعی برای سیسی، فقط عشق است و بس.
در سال ۱۹۸۳، در فصل پایانی كتاب، پلیس در حال بازداشت مرد مسنی است كه همراه پیرزنی است. این مرد جك ماناهن است كه آناستازیای پیر را از زندان فراری داده است؛ زیرا پیرزن دستش كج است و از اینجا و آنجا قاشق و چیزهایی شبیه آن میدزد. جك از پلیس میخواهد با احترام با شاهدخت (آناستازیا) صحبت كند. پلیس در جواب میگوید: «اگر آن پیرزن شاهدخت است، پس تو هم باید شاهنشاه باشی»، و درحالیكه میخندد به آنها میگوید«شاه مرده است.» سپس آنها را به اداره پلیس میبرد.
در این داستان تبدیل هر چیز به ضدخود، بهصورت بنمایه در میآید. سیسی كه از پدر خشمگین است، تا آنجا پیش میرود كه بهشیوهای بیمارگونه در صدد جلب رضایت جنسی او بر میآید و درحالیكه به والتر حسد میورزد، بیمیل نیست كه او بیشتر و بهتر «لمس» كند و بعد، این لمس عاشقانه به قتل منجر میشود. سیسی بعدها ظاهراً به نقطه تثبیت شخصیت میرسد، اما در همانحال از چنین چیزی میگریزد. نمیتوان او را نمونه بیبند و باری اخلاقی یا لجامگسیختگی آگاهانه تلقی كرد. او قربانی تضادهای درونی و تعارضات شخصیتی است. او به كهنسالی میرسد، اما «عمری در حال فروپاشی است.»
مدام دچار لغزش میشود، اما این لغزشها از عدمثبات ذهنی - روحیاش نشأت میگیرد نه از بیاعتقادیاش به سّنتها و ارزشهای اخلاقی. از كودكی به رختخواب برادر میخزد، برای پدر طنازی میكند و در نوجوانی با بریدن موهایش از خود و اطرافیان انتقام میگیرد. اعمال او در اوج آگاهی، دقیقاً ناآگاهانه است؛ مثل همبستریاش با آن روس پرمدعا و انداختن اسكناسها در آب. هر خوانندهای، گرایش غریزی او را به زشتكاری تشخیص میدهد؛ امری كه در سنین بالای هفتاد به شكل دزدی كارد و چنگال از رستورانها نمود پیدا میكند. نكته رواشناختی دیگر اینكه، سیسی سعی نمیكند خطایی را جبران كند یا حتی به آن اعتراف كند و اندیشهای را كه بهذهنش خطور كرده است، پس براند.
بهرغم پنهانكاریهایش برای او «راز شخصی» معنی ندارد. البته مریسی موریسی نتوانسته در حد و اندازههای «دیزی میلر» اثر هنری جیمز یا «هدا گابلر» نوشته هنریك ایبسن شخصیتش را درونكاوی كند و بیشتر به روایت رخدادها پرداخته است و آنجا كه به ذهنیت رسوخ كرده، در سطح باقی مانده است؛ تا حدی شبیه كارهای نویسنده عامهپسندی همچون فرانسواز ساگان. با این وصف، قصهای تكراری را در داستانی پركشش میگنجاند و با چندوجهی كردن ساختار روایت، مدام ذهن خواننده را درگیر فرایندها و ارزشهای متفاوت و حتی متضاد یك بازی شلوغ قرار میدهد؛ بهگونهای كه تشخیص راست از دروغ یا بهطور كلی ایجاد یك دستگاه مختصات برای شناخت راستین مواضع شخصیتی - اخلاقی بازیگران بهدشواری صورت میگیرد؛ هرچندكه غیرممكن هم نیست.
بههر حال سیسی سرشار از نمادها، تمثیلها و رمز و رازهای بیشمار است و داوری درباره او كار سادهای نیست. درواقع ما با یك «بیمارِ سالم»روبهرو هستیم، بههمین دلیل متن داستان مرتباً او را از تیمارستانها دور میكند. بیمارِ سالم، پارادوكسی است حاصل از ظاهر و باطن، ماهیت و نمود كه سیسی در گرداب آن به دام افتاده است. تقلای جنونسرانه او برای «فرار» - حتی از نام و هویت خودش- تجلی گونهای رهاطلبیِ فارغ از ملاحظهكاری است. سیسی به لحاظ فرهیختگی یك انسان معمولی و عامی است، اما نهاد او چیزی است كه فقط فرهیختگان توان بیان آن را دارند. روزگاری از بودلر پرسیده بودند:«ترجیح میدهی كجا زندگی كنی؟» و او گفته بود:«هر جا، بهشرطی كه خارج از این جهان باشد.» خودآگاه سیسی بهنوعی - و البته تا حدی - تظاهرات این«از خود خارجشدن» را به ما نشان میدهد. میل مستقل از اراده او این است كه با تغییر شخصیت خود به دیگری، خویشتنِ خویش را در موقعیتی دلپذیرتر از یكنواختی و خشكی زنذگی روزمره قرار دهند.
وجد و شوق جنونآمیز او در خویشتنرهاسازی، مثل این است كه حتی راه رفتن او را به كشاندنش از سوی این و آن تبدیل میشود. این «فردیتزدایی» نه منبعث از عشق و عامل بیرونی، كه حاصل تلاطم درون است و بحث مفصلی در عرصه روانشناسی را میطلبد كه در حوصله این نقد نمیگنجد.
فتحالله بی نیاز
منبع : پایگاه اطلاعرسانی آتیبان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست