جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا
گفتند آزاد شدید
![گفتند آزاد شدید](/mag/i/2/q0rg3.jpg)
گفتند: مرز خسروی و قدم اول بر خاك ایران پس از سال ها. قدمی كه یك دنیا معنا دارد و معنایش شاید به اندازه تك تك موهای سری كه در این سال ها ریخته، دانه دانه دندان هایی كه خرد شده و مویرگ هایی كه بارها در اثر كتك خوردن پاره شده و دوباره جوش خورده اند باشد.
گفتند: آزاد شدید. صورت های تكیده، اندام های لاغر و موهای سپید آنها حالا باید آزادی را تحمل می كرد. باور نمی كردند آزاد شدند چون سال ها بود همیشه تردید این را داشتند كه آنچه می شنوند و می بینند را باور كنند یا باور نكنند. گفتند: شما بر خاك ایران ایستاده اید. شعف و اشك. اشك هایی كه از آخر قلبی كه در تنهایی به اجبار تپیده، از استخوانی كه بارها شكسته و دوباره جوش خورده، از شكمی كه هرگز راضی نشده و از ذهنی كه هنوز آزادی را باور ندارد می آید. گفتند: همه منتظر بازگشت تان هستند. حسرت و آه.
پدر و مادری كه سال ها پیش چشم از جهان فرو بستند، فرزندی كه حالا دیگر بزرگ شده و همه چیزهایی كه هیچ كدام دیگر مثل قبل نیستند. می خواهد سال ها از آنچه دیده و شنیده و كشیده حرف بزند تا سبك شود، گوشی شنوا هست می خواهد پسر باشد، همسر باشد و پدر باشد، توانی در او هست می خواهد كار كند و مثل یك آدم عادی زندگی كند، زخم اسارت امان می دهد.
آقای خلبان بگو: «در سال ۱۳۵۹، یك هفته بود كه جنگ شروع شده بود. داوطلبانه به جبهه جنوب رفتم. به خسروآباد، آبادان و اهواز پرواز می كردیم. در یكی از این پروازها چون اوایل جنگ بود و هنوز سازماندهی درستی برای شناسایی هواپیماهای خودی و دشمن نبود توسط نیروهای خودی هلی كوپتر ما مورد اصابت قرار گرفت و آتش گرفت كمك من در جا شهید شد و من فرود اضطراری كردم و اسیر شدم. آن زمان ۲۸ساله بودم و درجه ام ستوان یكم خلبان. ده سال در اسارت بودم و جزء گروه های آخری بودم كه برگشتم.»
حبیب الله كلانتری، ده سال زندان ابوغریب عراق را تحمل كرده است. او جزء ۶۰ نفر اسیری بود كه هیچ وقت تا زمان تبادل اسرا و آتش بس نام او به ثبت نرسیده بود و طبق ادبیات جنگ مفقودالاثر بود. خانواده اش در تمام این سال ها از او كوچكترین خبری نداشتند و از بازگشت او هم بی خبر ماندند چون پدر و مادرش قبل از بازگشت تیمسار كلانتری فوت كرده بودند. ده سال آنها نمی دانستند كه پسرشان زده است و روزی برمی گردد. پسرشان ده سال اسارت را تحمل كرد اما پدر و مادر نتوانستند.
«عراقی ها ما را پنهان كرده بودند تا صلیب سرخ ما را نبیند به این خاطر كه اگر ایران بعدها از تبادل خلبان های عراقی سرباز زد اینها هم ما را در گروگان داشته باشند. افرادی كه توسط صلیب سرخ جهانی ثبت اسارت نشده بودیم ۶۰ نفر بودیم كه از بین آنها ۳۳ نفر خلبان بودند. بقیه غیرخلبان ها در زندان دیگری نگهداری می شدند. وضعیت ما از اردوگاه سخت تر بود چون به هر حال صلیب سرخ اردوگاه ها را هر ۲ ماه یك بار سرمی زد و عراق مجبور بود كه حداقل امكانات و بهداشت را رعایت كند اما به ما كسی سرنمی زد. رفتار با ما مثل زندانیان سیاسی بود. اوایل برای بازجویی خیلی شكنجه می شدیم. بین ما تعدادی از بچه ها مشكلات روحی شدیدی پیدا كردند و هنوز هم مشكل دارند. بعضی از شكنجه های آنها غیر محسوس بود مثلا در گرمای ۵۰ درجه تابستان بغداد آب را قطع می كردند بعد آب با تانكر می آوردند كه اصلا بهداشتی نبود و همه ما مریض می شدیم. غذاها هم آلوده بود. بیشتر غذایمان بادنجان آب پزشده با پوست بود. بارها اعتراض و درگیری داشتیم تا ما را به صلیب سرخ معرفی كنند.» اسارت چطور گذشته است: «تا چند سالی امیدوار بودیم كه برمی گردیم اما بعد از ۵ سال دیگر ناامید شدیم و فكر كردیم همین جا می میریم.
الان اكثر آزاده ها، جانباز اعصاب و روان هستند از بس به آنها فشار روحی و روانی آمده بود. این یك مشكل بزرگ ما است كه هنوز مسئولان ما نپذیرفتند با ما چه طور باید رفتار كنند. بعضی از آزاده ها به خاطر مشكلات روحی شان حتی تحمل یك دقیقه یك جا ایستادن و انتظار را ندارند.» شرایط زندان این طوری بود: «روزی ۲۰ دقیقه یا نیم ساعت هواخوری داشتیم سعی می كردیم بدویم تا خسته شویم و هیچی را نفهمیم. در سلول هم با هم حرف می زدیم از گذشته. نماز می خواندیم، روزه می گرفتیم و قرآن می خواندیم. با كوچك ترین اعتراض زیر باد كتك و شكنجه می رفتیم. من خودم یك بار تا نزدیك مرگ رفتم. مسئول زندان به ایرانی ها و امام فحش می داد و من هم ۵ سال و خرده ای بود كه اسیر بودم جلویش وایستادم برایم كلت كشید كه منو بزند اما دوستش دستش را گرفت و گفت اجازه كشتن نداریم. اخبار ناجوری كه به دروغ از ایران به ما می دادند ما را خیلی ناراحت می كرد. ما بعد از چند سال توانستیم یك رادیو از آنها برداریم. شب ها گوش می كردیم. خبرها را می نوشتیم روی یك كاغذ دست به دست می كردیم تا بقیه بخوانند. هیچ وقت این رادیو لو نرفت چون جای امنی بود.»
خاطره بازگشت به ایران: «ما چون اسیر مخفی بودیم فكر نمی كردیم ما را آزاد كنند می گفتیم اینها دارند باز دروغ می گویند. من خاطره خوبی از بازگشت ندارم چون وقتی برگشتم فهمیدم پدر و مادرم فوت كرده اند. عملكرد مسئولان هم خوب نبود بدون این كه در نظر بگیرند یك نفر ده سال از اجتماع دور بوده و ممكن است هیچ كس را نداشته باشد و ممكن است وضعیت خوبی نداشته باشد. ما را با ۲۰ هزار تومان وارد اجتماع كردند. ما را ول كردند. باید یك مشاور با ما همراه می كردند كه ما را راهنمایی كند. در این ده سال تغییرات خیلی زیاد بود و برای ما خیلی سخت بود. حتی بعضی از آزاده ها كسی را نداشتند و تمام فامیل و اقوامشان در بمباران و موشك باران كشته شده بودند. شنیدم در كشور های دیگر وقتی كسی یك مدت طولانی در بیمارستان بستری می شود موقع بازگشت به خانه یك مشاور با او می فرستند تا از او نگهداری كند. حتی به ما در حد یك مریض هم نگاه نشد.» خلبان اهل كرمانشاه است و در تهران كسی را نداشته است. یك سال خرده ای در تهران در مهمانسرا زندگی كرده است. در تهران كسی را نداشتم و محل خدمتم تهران بود. من چرا باید در مهمانسرا زندگی می كردم. نباید آبروی من حفظ می شد حداقل یك خانه ای موقتا می دادند و بعدا از من پس می گرفتند.»
خلبان قبل از اسارت مجرد بوده است: «قبل از اینكه بروم جنگ درست سال ۵۹ ، ۴۰ هزار تومان در بانك داشتم در این ده سال شده بود ۵۳ هزار تومان. رئیس بانك هم تعجب كرد.» مثال آنها مثال اصحاب كهف است كه بعد از مدتی كه از غار به شهر آمده بودند سكه قدیمی شان عتیقه شده بود: «با یك چك پول رفتم بانكی كه قبل از انقلاب از همان بانك چك را گرفته بودم. اسم بانك عوض شده بود. وقتی چك را نشان دادم همه كارمندان ریختند دورم و گفتند این را از كجا آورده ای. شكل چك های جدید نبود.»
مشكل اسرا چیست: «از سال ۶۹ تا الان ۱۶ سال می گذرد هنوز عده ای از بچه ها زمین هایی را كه ستاد آزادگان به آنها داده نتوانسته اند بسازند. الان ۵۱ درصد سهم شركت سهامی مینو مال آزادگان است اما هنوز هیچ آزاده ای از این شركت سود سهامی دریافت نكرده است.
گفته اند به همه آزادگان زمین یا ملك داده اند: «ملك نه، زمین دادند. اما فكر كنید مثلا به ۸۰ نفر یك قطعه زمین ۲۵۰۰ متری دادند. اینها باید با این شرایط چه كنند. چقدر باید بدوند دنبال مجوزهای مختلف. دائم می گویند پول بریزید حدود ۲۰ و ۳۰ میلیون از آزاده ها پول می خواهند. ما عمرمان روی این زمین ها كه هنوز خانه نشده رفته است. خود من آنقدر زجر كشیدم تا توانستم یك خانه ۶۰ متری بگیرم آن هم بعد از سال های سال. می گویند زمین ۲۵۰۰ متری برج شود بیایید سهام بخرید تا صاحب یك واحد مسكونی شوید واحدش ۲۰۰ میلیون قیمت دارد و سهم ما ۷۰ میلیون است و شما ۱۳۰ میلیون دیگر بدهید تا یك واحد ۲۰۰ متری به شما بدهیم. ما فقط امتیاز داریم باید بدویم تا یك نفر این امتیاز را از ما بخرد كه تا می فهمند اسم آزاده و جانباز روی آن است جرات نمی كنند نزدیك شوند.»
«مگر ایثارگران عمر نوح دارند. آنها می خواهند امروز راحت زندگی كنند.» خلبان، ۵۵ درصد جانباز اعصاب و روان است، دو سال بعد از بازگشتش به ایران و در حالی كه هنوز در مهمانسرای تهران زندگی می كرده ازدواج می كند: «بیشترین مشكل زندگی خانوادگی ما سر مسائل مالی است. یكی از معضلات زندگی من این است. چون موقع ازدواجم در مهمانسرا بودم مجبور شدم مدتی در خانه پدر همسرم زندگی كنم.»
آقای خلبان كه ده سال اسارت را تحمل كرده دو سال بعد از بازگشت آماده ازدواج بوده است: «حقیقتا نه، ولی مجبور بودم می خواستم سامان بگیرم تا كی باید در مهمانسرا زندگی می كردم. آن سال های اول ورودم به ایران فاجعه بود. به آن ۲۰ هزار تومان فكر می كنم. به ما توهین شد. حقوق ماهانه مان هم تا خواستیم حقوق خود را ثابت كنیم و درجه نظامی مان را مشخص كنیم ماه ها طول كشید. یكی از حقوق ما كه داده نشد هیچ حتی درجه های ما را هم به درستی در نظر نگرفتند. یك حقوق مختصری به خانواده ها می دادند كه پس از مرگشان قطع شده بود. خلبان به حالت قبل از اسارت برگشته است : «دیگر هیچ وقت مثل اول نمی شوم. چیزی كه خرد شده دیگر شده، ما زمانی خرد شدیم كه برگشتیم. چون با كم لطفی ها مواجه شدیم.»او اسارت را فراموش كرده است: «الان خاطره اسارت برایم سخت نیست. آنجا مشكل ما بی اطلاعی از ایران بود اما الان مشغله های فكری ما بیشتر است. از نظر سن هم وارد میانسالی شدیم. مسائل روحی هم در برخورد جامعه با ما پیش می آید وقتی می بینیم جایی بگویند آقا آن دوران دیگر گذشته.» بیشتر آزادگان سال ها پس از بازگشت شان به كشور تازه پرونده جانبازی گرفتند و این یعنی دیده نشدن زخم های پنهانی كه سال های سال در اسارت روح آنها را آسیب زده است. البته این به آن معنا نیست كه پس از قبول جانبازی این افراد مشكلات آنها دیده شد. شاید بتوان گفت آنچه دیده شد تنها حمایت های نیم بند مالی بود: «بعد از ۵ سال پرونده جانبازی به من دادند. ما در ابتدا هیچ معاینه بهداشت روان نشدیم. پس از ۵ سال ما را معاینه جانبازی كردند و برای من ۵۵ درصد جانبازی ۲۰ درصد اعصاب و روان و بقیه مشكلات گوش و چشم تعیین كردند. اما نیامدند روحیه ما را در نظر بگیرند.»
خلبان انتظارش این است كه مدالی داشته باشد تا بر سینه بزند، دیگران به او احترام بگذارند و توهین نكنند. می گوید «می توانیم به جامعه مثل كمربند بستن یاد بدهیم كه به ما احترام بگذارند.» دختر ۱۲ساله خلبان آزاده ۵۳ ساله ازش می پرسد: «بابا چرا موهای تو سفید است و موهای بابای دوستم سفید نیست.»
●اسارت از دریچه علم
اگر خواسته باشیم موضوع اسارت را علمی بررسی كنیم در اندك منابع و پژوهش های انجام شده در مورد آزادگان به این نوشته ها برمی خوریم. در قسمتی از تحقیق دكتر هادی بهرامی احسان كه در سال ۷۸ درباره ۲۳۵ نفر آزاده از ۱۱ استان كشور و با عنوان بررسی مولفه های بنیادی سازش یافتگی در آزادگان ایرانی انجام شده آمده است: «صحنه جنگ موقعیتی است كه به دلیل شرایط متنوع تهدیدكننده تنیدگی همواره در آن وجود دارد. زندگی در شرایط دشوار، وجود عوامل متعدد آسیب زا، مشاهده بدن های پاره پاره شده همرزمان، تحمل بی خوابی و گرسنگی و ترس مداوم از مرگ همواره رزمنده را در معرض تنیدگی های مزمن قرار می دهد با این حال انتقال از جبهه خودی به جبهه دشمن و دستگیری او، انتقال به اردوگاه های ایران جنگی، دشواری ها و تهدیدهای صحنه های جنگ در سرزمین خودی را چندبرابر می كند. ورود به اردوگاه اسیران جنگی به معنای پذیرش الزام ها و محرومیت های فراوان، گسستن از شبكه حمایت های اجتماعی، قطع رابطه با خانواده و دوستان، زندان های انفرادی و شكنجه های روانی و جسمانی مداوم از سوی سربازان دشمن است. بدیهی است در چنین شرایطی مقابله با عناصر و عوامل تنیدگی زا و نیز كنار آمدن با مجموعه فراوانی از محرومیت ها نیازمند صرف نیروی قابل توجهی است كه می تواند به تدریج رزمنده اسیر را درمانده كند.
در قسمت دیگری از این پژوهش بر این نكته تاكید شده كه آزادگان ایرانی در طول دوران اسارت در معرض وحشیانه ترین شكنجه ها بوده اند و برخورد نیروهای بعثی با رزمندگان ایرانی آنچنان وحشیانه بود كه قابل مقایسه با هیچ تجربه مشابه در طول زندگی نیست. كتك زدن نه فقط با سیم و كابل كه با میله آهنی و نبشی نمونه عادی از شكنجه ها است. عبور دادن رزمندگان از روی شیشه نوشابه های شكسته، سوزاندن پاهای آنها، ضرب و شتم در حد بیرون پریدن چشم ها و مدفون كردن آنها در گودال های خاك برای ساعت های متمادی نمونه ای از برخوردهای غیرانسانی نیروهای بعثی عراق است. در همین رابطه براساس گزارش ستاد آزادگان كه با بررسی چهار هزار نمونه انجام شده ۹۲ درصد از آزادگان در زمان اسارت مدام تحت شكنجه بوده اند و ۳۷ درصد از آنها به دلیل این شكنجه ها دچار معلولیت شده اند.
مطابق با پژوهش های علمی نشانه های بیماری حتی با گذشت بیش از ۴۰ سال نیز امكان ظهور دارند. ظهور بیماری و اختلالات روحی و روانی در آزادگان بسته به عوامل اقلیمی، طول مدت اسارت، شدت عوامل تنیدگی زا مانند شكنجه و بازجویی، میزان و سطح حمایت های اجتماعی، ویژگی های شخصیتی و كفایت مكانیسم های دفاعی، آسیب های عضوی و شرایط پزشكی و انزوای اجتماعی دارد.
اما اولین پژوهش ها در سال ۶۷ و ۶۹ در ابتدای ورود آزادگان به ایران و پس از دو سال توسط نوربالا و بنیاد میر زمانی انجام شده است. براساس نتایج این پژوهش در بدو ورود ۸۸ درصد از آزادگان از نظر جسمی بیمار بوده و نیاز به درمان داشته اند و ۶۱ درصد از نظر روانی كسالت داشته اند. افسردگی و اضطراب جزء بالاترین مشكلات این افراد بوده است. در پیگیری تحقیق در سال ۶۹ مشخص شد كه افزایش نسبی در میزان افسردگی افراد رخ داده است. در تحقیق دیگری از نوربالا و محمدی ۶۹ كه به بررسی اختلال های شایع در آزادگان شش ماه پس از اسارت پرداخته بود انواع اختلال های روانی گزارش شده كه برخی از آنها عبارت بودند از ۴۸ درصد اختلال های سازگاری، ۱۱ درصد افسردگی حاد، ۱۱ درصد روان گسیختگی، ۶ درصد اختلال كژخویی، ۶ درصد اختلال تنیدگی پس از ضربه PTsd.
در این تحقیق بیشتر افراد بین ۱ تا ۱۲ ماه در جبهه حضور داشتند و ۶۰ درصد آنها غیر داوطلبانه به جبهه اعزام شده بودند. در تحقیق دیگری انگیزه های آزادگان در زمینه اختلالات تنیدگی پس ضربه ای PTsd بررسی شده. پژوهش مربوط به نشاط دوست ۱۳۷۰ روی ۲۱۱۹ نفر از آزادگان اصفهان انجام گرفته است. نتایج این پژوهش حاكی از این نكته هستند كه شدیدترین علائم اختلالات روانی به ترتیب در گروهی كه به طور تصادفی اسیر شده اند و انگیزه ای برای حضور در جبهه نداشته اند، در افرادی كه به ماموریت نظامی فرستاده شده بودند افرادی كه انگیزه میهنی داشته اند و پایین ترین اختلالات در افرادی كه انگیزه مذهبی داشته اند مشاهده شده است.
تصویر اول، اتاق كوچك در وزارت دفاع: نیمی از اسرای فتح المبین در این اتاق به مدت ۲۴ ساعت نگه داشته می شوند. به قدری جا كم است كه به ناچار ۱۰ نفر باید بایستند تا بقیه بتوانند بنشینند.
▪تصویر دوم، خیابان های بغداد: اسرای محزون سوار بر اتوبوس در خیابان های شلوغ بغداد گردانده می شوند. مردم بغداد به رقص و پایكوبی مشغولند. گردن های اسرا از شدت ضعف و تشنگی توان راست بودن ندارد و سرشان به زیر می افتد. سربازان عراقی موهای اسرا را می گیرند تا سرشان را راست نگاه دارند و مردم چهره آنها را ببینند.
▪تصویر سوم، دژبانی بغداد: اسرا خسته و بی رمق، تشنه و گرسنه به دژبانی بغداد آورده شده اند آب جمع شده بر روی چمن ها كه از آبیاری به جا مانده گلوهای سوخته آنها را تر می كند.
▪تصویر چهارم، مرغدانی: اسرای حمله فتح المبین از دژبانی مركز به داخل سالنی به نام مرغدانی هدایت می شوند. ۳۰۰ نفر از اسرای حمله فتح المبین به مدت ۱۰ شبانه روز بدون زیرانداز، روانداز و امكانات دیگر در این مكان نگهداری شدند.
▪تصویر پنجم، سالن مرغدانی: اسرا از شدت گرسنگی كف سالن به دنبال چیزی می گردند برای خوردن. نان خشك غبار گرفته فراوان یافت می شود. پس از پاك كردن آنها را می خورند تا معده خالی را پر كنند.
▪تصویر ششم، شلنگ آب: سربازان از زیر در بسته شلنگ های آب را داخل می فرستادند. اسرای تشنه با دیدن آب به طرف شلنگ هجوم می برند. فشار آب بسیار ضعیف است برای سهولت در نوشیدن آب صفی تشكیل می شود و به نوبت همه به مكیدن شلنگ می پردازند. این تصاویر، نقاشی های آزاده عباس فلاحتی از زمان اسارت است.
●پدر دوم آزادگان
حاج آقا ابوترابی یكی از افراد آزاده ای بود كه در زمان اسارت راهنمایی ها و كمك های شایانی برای ساماندهی شرایط اسرا در اردوگاه ها انجام دادند. اما امروز پدر معتمد دیگری از سر وارستگی به سختی از كارهای مفیدی كه در زمان اسارتش برای سربازان انجام داده بود می گوید. پدر معتمد پزشكی است كه پس از چهار سال تحصیلات پزشكی با روی دادن انقلاب به ایران می آید و در جنگ به صورت بسیجی در سن ۲۸سالگی اسیر می شود. بقیه قضایا: «در عملیات رمضان در شرق بصره در سال ۶۱ با مشكلاتی در پیشروی مواجه شدیم، نیروها قیچی شدند و عملیات موفق نشد. من از ناحیه ران پای راست مورد اصابت گلوله كالیبر ۵۰ قرار گرفتم. گلوله استخوان پای من را از درون متلاشی كرد و قسمت ران من هفت تكه شد. همان جا ماندیم تا نیروهای عراقی آمدند. آنها سه گروه بودند عده ای كه غنایم جمع می كردند، عده ای كه تیر خلاص می زدند و عده ای كه در آخرین لحظات قرار شد اسیر بگیرند. ما را آوردند پشت خاكریز تا به بصره منتقل كنند. در آنجا ده تا ده تا همرزمان ما را به طور دسته جمعی اعدام می كردند. من را هم به رغم مجروحیت پا و عدم توان حركت اسیر كردند. وانتی كه ما را با آن حمل می كردند آهنی و كف آن داغ بود. ۱۲ ساعت در راه بودیم در حالی كه از آنجا تا بصره چند دقیقه بیشتر طول نمی كشید. ما ۱۲ نفر بودیم تا رسید ن به بصره ۲ تا از بچه ها شهید شدند.»محمدباقر علیئی در طول ۸ سال و یك ماه و ۱۴ روز اسارت در ۱۱ اردوگاه متفاوت نگهداری شده است. «وقتی به اردوگاه رسیدیم خواستند پای من را كشش بدهند. دو سرباز یك میله بغل پای ما گذاشتند از یك طرف با چكش كوبیدند تا از آن طرف درآمد. بدون بیهوشی و یا بی حسی. بعد با كابل و شلنگ شروع به بازجویی و شكنجه كردند در همان حال مجروحیت. تمام بدنم سیاه شد. پس از مدتی سخت گیری ها جمعی شد. من چون قبل از انقلاب آمریكا درس می خواندم و به انگلیسی مسلط بودم مترجم ماموران صلیب سرخ بودم بنابراین حساسیت عراقی ها روی من زیاد بود. پس از ۲۱ روز دوباره پای من را زدند شكستند و این بار بدتر از قبل شد و چند سانتی كوتاه تر شد. هر بار كه كتك دسته جمعی به اسرا می زدند مجروحان كه نمی توانستند حركت كنند بیشترین كتك ها را می خوردند.»
▪شرایط تغذیه: «سوء تغذیه شامل همه بود اما شدت و ضعف داشت در بعضی اردوگاه ها كه شرایط نگهداری بدتر بود تغذیه هم بدتر می شد. در شبانه روز غذای ما یك تكه نان اندازه كف یك دست، یك وعده غذا و دو وعده چای بود و بعدا صبحانه به آن اضافه شد. دلخراش ترین صحنه ای كه دكتر علیئی دیده: «خواستند ارتشی ها و بسیجی ها را از هم جدا كنند ما جلوی آنها ایستادگی كردیم و گفتیم كه ما همه ایرانی هستیم و تفاوتی با هم نداریم. عده ای از مسئولان ما را بردند طبقه بالا و شروع به شكنجه كردند. ما فریادهای آنها را می شنیدیم بعد هم همه را در اتاق هایمان حبس كردند به مدت ۷ روز و ۸ شب نه آب، نه غذا و نه امكان قضای حاجت. خیلی سخت بود. اتاق ها از ۱۵۰ نفر بود تا ما مجروحین كه ۱۰۰نفر بودیم. بعد بچه ها توانستند با شكستن میله ها به محوطه راه پیدا كنند. آن روز ۸ آذر سال ۶۱ بود باران آمده بود و روی زمین آب جمع شده بود بچه ها سر گذاشتند روی زمین و آب را می خوردند. بعضی ها از برگ درخت ها می خوردند. می گشتند دنبال كوچكترین ذره گیاهی كه پیدا كنند و بخورند. همان موقع حدود ۳۰۰ ۲۰۰ كماندو عراقی ریختند داخل محوطه و با لوله و میلگرد و كابل و چوب و چماق به جان ما افتادند. آنها كه فلج بودند و توان فرار از زیر ضربه های آنها را نداشتند به شدت مجروح تر شدند و من هم سرم از پشت شكاف عمیقی برداشت. از جایی كه ما مجروح ها روی هم ریخته شده بودیم جوی خونی به عرض یك متر جاری بود. این صحنه خیلی فجیع بود.» وقتی شنیدید به ایران برمی گردید چه حسی داشتید: «وقتی در سال ۶۷ قطعنامه ۵۹۸ قبول شد قرار بود ما كه جزء معلولان بودیم برگردیم. قبل از قطعنامه همه فكر می كردیم كه عملیاتی می شود و ما آزاد می شویم اما بعدش كه دیگر جنگ تمام شد تقریبا ناامید بودیم. عده ای از معلولان كه بنده هم جزء آنها بودم در تاریخ ۵۶۶۹ وارد ایران شدیم. یعنی تقریبا چند هفته پس از تبادل اسرا.» وقتی از حس آزادی و پا گذاشتن بر خاك ایران می پرسم هنوز همان خنده را می كند، پر از شعف واقعی: «برای ما باوركردنی نبود منو تا به حال بارها تا دم هواپیما آورده بودند كه بفرستند ایران اما هر بار استخبارات عراق نگذاشت.» اسارت چطور گذشت: «جوهره انسان گونه ای است كه با مشكلات به مرور عادت می كند و وفق پیدا می كند. روزهای اول فكر می كردم چهار روز هم زنده نمانم اما اعتقاد داشتم انسان در بدترین شرایط هم وفق پیدا می كند البته نه اینكه شرایط عوض شود ما عادت كردیم. یادمه یكی از بچه ها می گفت اگر بیشتر از شش ماه طول بكشد خودم را می كشم اما موقع برگشت داشت با ما بعد از ۹ سال می آمد ایران.» وقتی برگشتید چه دیدید: «با محیطی مواجه شدیم كه ۹ سال تغییرات مروری را در آن ندیده بودیم. یك دفعه آمدیم جایی كه ۹ سال تغییر را یكجا دیدیم. برای ما كاملا تغییرات مشخص بود. آن طور كه باید بسترسازی برای پذیرش اسرا می شد نشد. شرایط خوبی برای آنها به وجود نیامد كه قابل قبول و پذیرش همه باشند. همه خوشحال بودند از این كه پیش خانواده هایشان برگشتند اما این خوشحالی ها یك طرف بود و كوتاهی های قانونی طرف دیگر مسئله. قول و قرارها دادند. آزادگان را متوقع كردند و از طرفی در اذهان آمد كه اینها دارند امتیازات و امكانات می گیرند در حالی كه آن امتیازات به طور كامل به آنها داده شد. افراد یك كارهای اقتصادی برای خود درست كرده بودند. تشكیل خانواده داده بودند اما با این كم لطفی ها همه به هم ریخت و آنها كه زمینه روحی مساعدتری نداشتند باعث سرخوردگی و واكنش های نامناسب شد. مثال از دریا: «در كشتیرانی با توجه به اینكه كار افراد روی دریا است و اینها در مدت های طولانی از اجتماع دور هستند و به نوعی ایزوله شده اند. در ارتباط با بازنشستگی و ازكارافتادگی سه برابر مدت خدمت را روی آب حساب می كنند.
این یك چیز طبیعی است كه اسرا وقتی برگشتند نسبت به نوع تحمل و میزان مشكلات و نوع شخصیت شان و شرایط محیط مشكلات فراوانی داشتند اما كاری برای اینها از نظر روحی و روانی و مسائل خانوادگی صورت نگرفت و جا داشت كه خیلی بیش از این كار شود. اگر یك برنامه مدون وجود داشت خیلی خوب می توانستند مشكلات بعد از جنگ را برای افراد رفع كنند. زمانی كه فرد را طی یك فرآیندی بازنشسته می كنند تا دچار آسیب روحی نشود فكر كنید كسی را كه تا به حال داخل آب نرفته وسط یك دریاچه بیندازند. خوب این آدم را وحشت غرق می كند.» دكتر علیئی در زمان اسارت كلاس های انگلیسی برای بچه ها می گذاشت و به گفته خودش وقتی ماموران صلیب سرخ می آمدند می دیدند در این اردوگاه همه انگلیسی صحبت می كنند. او معتقد است این زمینه باعث شد كه آزادگان بین دیگر اقشار ایثارگر از تحصیلكرده ترین افراد باشند به طوری كه بین اسرا ۱۴ هزار دانشجو داشتیم كه ۸۰۰ نفر آنها پزشك بودند. ادغام ستاد آزادگان در بنیاد شهید و امور ایثارگران اتفاقی است كه ممكن است برای خیلی از آزادگان سخت باشد. دكتر علیئی در این باره می گوید: «سه نهاد بنیاد جانبازان، بنیاد شهید و آزادگان ادغام شدند و كوچك ترین ارگانی كه در این بین بود ستاد آزادگان بود و از نفوذ كمتری هم در این ادغام برخوردار شد و به طور طبیعی مشكلات شان كمتر مورد توجه قرار می گرفت. الان فكر می كنم اسم آزاده به فراموشی سپرده شده است به رغم اینكه آزادگان جانباز هم هستند. بدون اینكه بخواهم ارزش و منزلت ایثار جانبازان را پایین بیاورم اما تفاوت جانباز آزاده با جانباز عادی خیلی زیاد است. جانباز آزاده علاوه بر جانبازی اسارت را هم سركرده است. باید طوری عمل می كردیم كه آزاده و مشكلات آنها به طور خاص و جدا دیده می شد. من آزاد ه ای را دیدم كه انگشتش گلوله خورده بعد در اردوگاه انگشتش را با تیغ ژیلت بریدند و انداختند در سطل آشغال. خوب این هم آزاده و هم جانباز است. فكر می كنم با این ادغام اسم آزاده كمی از آن محتوای اصلی اش دور شده است. خیلی دیده شده كه در صحبت های مسئولان اسمی از آزادگان در بین ایثارگران نمی برند خوب این فرد همین جا احساس كمبود می كند.»
▪تصویر آخر: آخرین صفحه كتاب تصاویر آزاده عباس فلاحتی تصویری سیاه و سفید از آزادگان در مرز خسروی است. آنها كه نزدیك به تصویرند صورت هایشان اشك آلود و ابروها و چشم ها در هم رفته اند انگار در آن لحظات تمام سال های اسارت از جلوی چشمان آنها می گذرد. آنها كه دورترند همه صورت های گردی هستند كه دو خط موازی افقی در آن گردی جای ابرو، چشم، بینی و دهانند. گفتند: آزاد شدید و آنها آزاد شدند و آنها آزاد شدند.
شیوا زرآبادی
منبع : روزنامه شرق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست