دوشنبه, ۱۲ آذر, ۱۴۰۳ / 2 December, 2024
مجله ویستا


ماموریتی دشوار برای روایت


ماموریتی دشوار برای روایت
عقربه‌های ساعت درست روی دو و چهل و پنج دقیقه خشکیده بودند وقتی به صفحه آخر کتاب <آذر و امجدیه> رسیدم. می‌شد گفت نفس نفس زنان در کمتر از دو ساعت نخستین داستان بلند ویدا مشایخی را خوانده بودم.
تاکنون داستانی نخوانده بودم که شتاب زیستن قهرمان خود را به خواننده‌اش تحمیل کند. نثری که در نوشتن <آذر و امجدیه> به کار گرفته شده، از حاشیه رفتن و توصیف جزئیات به عمد طفره می‌رود و حتی از آن دوری می‌ورزد؛ شاخص داستانی که از زاویه دید یک دخترک نوجوان پانزده شانزده ساله روایت می‌شود.
قهرمان داستان، زندگی‌اش را دوان دوان تجربه می‌کند و تصاویرش مختصر و مجمل اند؛ تصاویری که در مقابل آنها نه می‌ایستد و نه تامل می‌کند. دنیای او دنیایی ساده و عاری از تجربیات پیچیده دنیای بزرگسالا‌ن است. حوادثی که در آن رخ می‌دهند تنها به رفت و آمد به مدرسه، به همکلا‌سی مغروری که کنجکاوی یا شاید تا حدی حسادت او را تحریک می‌کند و به فوتبال محدود می‌شوند. ساختارهای داستان چون دنیای ذهنی قهرمان آن ساده‌اند و تا پایان داستان ساده باقی می‌مانند.
بازسازی قدم به قدم و گزارش لحظه‌ای بازی‌های فوتبال در امجدیه، داستان را به ادبیات روزنامه‌ای ستون های ورزشی نزدیک می‌کند، ادبیاتی که قهرمان داستان به خوبی آن را می‌شناسد و چون گزارشگر ورزشی رادیو در انتقال هیجان به خواننده موفق عمل می‌کند، به طوری که حتی برای خواننده‌ای چون من که نه فوتبال را دوست دارم و نه درعمرم به استادیوم رفته‌ام، میدان فوتبال و حجم پر ولوله و فریادهای پرهیجان تماشاگران، و امید و یاسی که هر از چندی بر فضای استادیوم غالب می‌شده و حتی صدای بوق ممتد ممد بوقی که با شعارهای <ایران ایران> همراه شده است را زنده و مجسم می‌کند. ‌
داستان <آذر و امجدیه> در شیوه نگارشی خود نباید ساده انگاشته شود. روایت داستان از زبان دختری نوجوان و بی‌تجربه، ماموریتی دشوار است.
مشایخی از تحقیق برای بازسازی محیط فیزیکی دهه چهل در تهران پارس و تاریخچه بازی های فوتبال و امجدیه یاری جسته و خلا‌ های باقی مانده را با حافظه خود پرکرده است. با این وجود <آذر و امجدیه> یک داستان با شخصیت‌هایی تخیلی است؛ شخصیت‌هایی که ذهن خواننده آنها را در روندی ناخودآگاه به خاطرات شخصی خود و یا نویسنده پیوند می‌دهد؛ فرآیندی ذهنی که در نهایت کار مشایخی را در حد یک اتوبیوگرافی ناتمام پایین آورده و از ارزش داستانی آن به شدت می‌کاهد.
مقایسه این اثر در شرایط متغیر اجتماعی و ارزشی حاکم برادبیات معاصر ایران کاری بس دشوار است. از آن فراتر بی‌انصافی است اگر کار اول یک نویسنده را با آثار بزرگانی کارکشته چون مارکز یا همینگوی بسنجیم.
پر بیراه نیست اگر<آذر و امجدیه> ویدا مشایخی را با <چراغها را من خاموش می‌کنم> زویا پیرزاد مقایسه کنیم. پیرزاد ما را با بیانی روزمره به دنیایی راه داد که تا پیش از آن در فضایی خصوصی و برای ما غیرمسیحیان غیرقابل لمس و محرمانه بود. ویدا مشایخی اما به کمک دختری پانزده ساله، پنجره‌ای به مکان‌ها و زمان‌هایی گشود که انگار هرگز نبوده یا رخ نداده‌اند.
<آذر و امجدیه> با استعدادی شگرف نگاشته شده، استعدادی که کار تخیل و حاشیه‌پردازی را به خواننده خود محول می‌کند و در این کار موفق است. ازهمه اینها گذشته نخستین اثری است که در آن به تحسین از پیشکسوتان فوتبال سرزمینمان و نقش اجتماعی آنها پرداخته شده است.
سلب ارزش ادبی از این کتاب و یا تعیین حد و مرز و تعریف برای ادبیات به طور اعم، ورای اختیار منتقدان ادبی است. ادبیات و هنر غیرقابل تعریفند، چرا که همواره در تلا‌ش برای گسستن قیود و محدودیت‌های موجود و حاکم بر خود شکل می‌گیرند. عصری که ما در آن به سر می‌بریم عصری سمعی و بصری است، عصری که در تصاویر بیان و باور می‌شود. زبان این عصر زبان باروری است که با شتاب و به اختصار ساخته شده تا تصاویر را تکمیل کند. عصر ما متعلق به نسل های بی صبری است که هنرمند را سخت زیر سوال می‌برند و پاسخی صریح و نه عبارتی مزین به تشبیه و توصیف یا استعاره می‌طلبند. پاسخی که نیاز به آکروباتیک لغت معنی و تفسیر و توضیح نداشته باشد. <آذر و امجدیه> را باید به حق پاسخی به این نیازمندی دانست و از آن درس گرفت.
گرجی مرزبان
منبع : روزنامه اعتماد ملی