جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
من شعر را مسلمان می دانم
▪ سلام و بی هیچ تمهید و دیباچه: آقای مؤید کی زاده شدید؟
ـ بسم الله الرحمن الرحیم. هفتم تیرماه هزار و سیصد و بیست و دو.
▪ کجا؟
ـ نجف اشرف
▪ نجف اشرف؟
ـ دوستی دوست، پدر را به آن جا کشاند. پدر ایرانی و روحانی بود و مادر زار از ستمبارگی جهان و سیاه پوش همیشه. او هم ایرانی. و پدر ربانی بود، علم و اجتهادش را آیات بزرگ گواه بودند و اجازه اجتهاد از آقا سیدابوالحسن اصفهانی، آیتالله نائینی، آقا ضیاءالدین عراقی، آقا شیخ شعبان دیوشلی، آقا جمالالدین گلپایگانی و... داشت و استاد پدر نیز آقا شیخ مرتضی طالقانی بود و پدر راه مرجع شدن را برنگزید و میگریخت و راهی دیگر را و سلوکی دیگر را دوستتر داشت. هرچند آسان با همگان بود و امام(ره) که به نجف دور داشته شدند (آقایان ندانسته بودند که فرمان خدا را به انجام میرسانند، تا نزدیکش بدارد) بر پدر وارد شدند و پدر ایشان را در بر گرفت. هرچند بود در نجف اشرف ـ باز پیشتر گفتم ـ سایه اولی بودن آن سایه/ بام سیب بود که آن جا که در آن زاده شدم و یک بار «در زندگی نوشتم»، نوشتم: زادگاهم گاهوارهایهارمونیک از تابش و آوا و آوا نوشت بود.
▪ جایگاه پدر برای تو و آغوش؟
ـ کتابخانه پدر، مهد کودکی ام بود. نواخت چشم بود. موسیقی خوابگاه هم در سکوت نیمه شبان ترنیمهای محرمانه بود. باز هم گفته بودم/ پدر، نیایش میکرد/ گاهی از متن هموار و آبی ترنیمها، دریا باری از صدای کلام و چرخش فروچکان اشک برمیآمد و چنان بالا میگرفت که صدای فروچکان آن را میشنیدم/ باز هم گفته بودم: تا سیکل اول دبیرستان آن جا بودم/ ایرانیان دبستان و دبیرستانی به نام «علوی ایرانیان» داشتند و من از آن جا داد و ستد کلمات را آغاز کردم/ و همین نام «علوی ایرانیان» کار خودش را کرد/ پس آن گاه به ایران آمدم. به لاهیجان و تاکنون در آن به سر میبرم مگر یازده سال که این جا آن جا بودم به مأموریت اداری یا تحصیل دانشگاهی که در اصفهان سپری شد.
▪ شعر از کجا آغاز شد؟
ـ از آن جا. از بام سیب. شگرف، شگفتی واژه گلنار و کمی ماه، آغاز شد/ در صحن حرم امیرمؤمنان. پدر شگفتی را با «روشنی طلعت تو ماه ندارد» سریان فرمود/ و گام به گام دست دل و جانم را میگرفت.
▪ آموزش شعر هم میداد؟
ـ «کاری به کار چیزهای دیگر نداشته باش. حرفهایش به کنار. سلاست گفتارش را بگیر.» ایرج میرزا را میگفت پدر/ و به همینسان/ نشریات ایرانی به وفور میرسیدند/ آن گاه نیما دریافت شد. فرزندان ناخلفش که از فرزندان خلفش خلفتر بودند/ و آن جا هم نازک الملائکه بود و نزار قبانی و شعر ترجمه. شعر متعال ترجمه/ به ایران که رسیدم میدانستم سرایش دارم/ شاملو. فروغ به بسیاری. و رؤیایی و احمدی به شدت حضور یافتند و من این شدم که نیست. اما هم چنان نشان طعم گندم دامن مرا گرفته است و من هم چنان دچار میتوانم: من و شعر و مسلمانی!
▪ پیوست این من و این شعر و این مسلمانی از چیست/ کیست؟
ـ من یک مشخصاتی دارد. مسلمانی هم مشخصاتی دارد. این دو با هم داد و ستد دارند. به جایی میرسند و تبدیل میشوند به چیزی واحد. اگر در لایههای رویی و دور مفارقاتی از خود نشان میدهند، بی گمان در لایههای درونی با هم عجین شده و یکی شده، به هستی واحدشان ادامه میدهند. همین طور شعر به عنوان شخصیتی مستقل از شاعر، با شاعر داد و ستد دارد. زمانی که این شاعر در درون خودش با مسلمانی واحد باشد، بیگمان باید شعرش تأویل مسلمانی داشته باشد.
▪ به نظر شما این شعر ذاتاً میتواند با مدرنیسم هم وحدت داشته باشد؟ شعر مسلمان میتواند با جهان مدرن هماهنگی داشته باشد؟
ـ اگر راستایی (من این واژه را به جای «بر حق» به کار میبرم) وجود نداشت، آن داد و ستد اولیه که از آن گفتم رخ نمیداد. برای هر شاعری با هر باوری، این باور وجود دارد که شعر، مسلمان است یا نصرانی است یا در برابر پیامبری ملحد سر تسلیم فرود آورده است... و همه اینها همه شعرها را، حتی آنهایی را که با نحله خودشان یکسانی ندارند میتوانند چنین بنگرند. من همانگونه که میگویم یکتا خداوند است و خداوند یکتاست و یکتا مسلمان است، شعر را مسلمان میدانم در نطفه خودش. اما در تعبیر و تفسیر و برداشت شخصیام مدرنیسم را پدیدهای جدید نمیانگارم. هرجا که شعر ناب یا هنر خالص وجود داشت بیگمان جان مایهاش مدرنیسم بود. بدیهی است مدرنیسمِ مدرنیته تنها شکلی از مدرنیسم است.
▪ اما جهان مدرن که پدیده جدیدی است! نه؟ و مشخصات خود را دارد. آیا آن شعر که شعر شماست با این جهان که در آن هستید هماهنگی درونی دارد؟
ـ بله! دارد. به همین دلیل ما شعرهای بلیتس را میخوانیم. زیرا حتی وقتی دچار رؤیازدگی میشویم و جامه هزار سال پیش را به تن میکنیم، انسان امروزی هستیم. و بیگمان وقتی خود را دوست میکنیم با سافو، سافو هم جامه امروزی دارد و متوقف است در بیزمانی خویش!
▪ پس در این میان نسبت شعر به طور ماهوی با کلام خدا چیست؟ آیا خدا جاری است در کلام شاعر، این باشد یا آن؟ و بگویم مقصودم از کلام خدا تنها آن رسم اسم اسم نیست، میدانی که ما کلمهایم، درخت کلمه است، موسی کلمه است، خورشید کلمه است، گل سرخ، خود گل سرخ کلمه است و ما گفتوگو بودیم و جهان گفتوگوی اوست.
ـ شاعر هست و به فراوانی هست. این هستی مآلاً میتواند هیچ ارتباطی با شعر نداشته باشد. اینان بیشترشان ـ چه بگویم؟ ـ بیش از کششی ویژه برای جذب گمراهان نیستند. اما آن بخش دیگری که میماند زنهاریانند (امناءاند) زنهار گرفتهاند و زنهار میبخشند و برای همین پاداش دارند و پاداش شان ویژه است: «و لهم اجر غیرممنون» به گمان من یک شعر را بیتوجه به شاعرش میتوانی برگیری و در بخشی از آن اگرچه اندک روشنایی ببینی و این روشنایی خود نزد آن واسطه که نامش شاعر است میتواند باشد؛ حتی اگر خود آن شاعر کل این مقوله را به دلیل تاریکی مشرکانهاش نپذیرد! چنین بخشی که بیگمان نزد شاعر الهی بیشتر است و به فراوانی یافت میشود اگر خود قرآن صاعد نباشد، بیگمان بازتاب زلزله پذیرش روحی قرآن نازل است.
▪ در این صورت باید بپرسم شعر را غیب میسازد یا حضور؟
ـ حضور شاعر در غیب یا به گزینشی والا ـ نه به کوششی فرودست ـ آمد غیب در حضور است. «هست»ی که جامهای دیگر به تن میکند به کششی فرادست و به کوششی فروتن و پذیرنده.
▪ حال یک گام این جایی شویم، در واقع پس از معرفی نخست با پرسشها پرتاب شدیم در مفاهیم بنیادین و آنسویی و ریشه شعر، حال به زمان بازگردیم. البته دلم میخواهد نه بر طریق کلیشه از کودکی به جوانی و میانسالی و اکنون بیاییم که از اکنون و زمان و رویدادها و در جهان بودن و در کنون اکنونیان زیستن بیاغازیم در این نیم روز گفتوگو، و به آغازگاه آن سفر کنیم به زمانهای جوانی. پس از حال بگویید: شعر شما در دو فضای قبل و بعد از انقلاب مشمول چه تغییراتی شد؟
ـ بیگمان دگرگونی بود. هست. رونده را هر دم و دمنده را در هر گام رخدادی و رخ نمودی است که او را میبخشد و از او میستاند. در چنین سیری خواه ناخواه دگرگونی چیره است. کار نقد است که به شعر پیش و پس از انقلابم بنگرد. کار نقد ویژگیهای خودش را دارد. من از آن نگاه به شعر دورم. بیخویشی پیامد ربایش شعر، فراغت تأملانگیزی برای درک دقیق تحول و چگونگی آن میسر نساخته، آن را ناممکن میکند. اما یقیناً تحولی بود. آن چه سریع میتوانم بگویم و اگرچه ناپرهیزکارانه شاید باشد این است که میزان گزینشی واژه افزونتر از گذشته گشته است. از سوی دیگر هماهنگی ایقاع آن با ایقاعات کلیت شعر و سرانجام موسیقی، چشم گیرتر شده است. تعامل میان خودآگاهی و ناخودآگاهی نزدیکتر شده. به نظر میرسد که گاهی پایان شعر آغاز آن است. و شاعر در دفاع از کلیت شعرش در برابر وجدان شعریاش کم توان نیست.
▪ در جهان بودن سی ساله اخیر پس از انقلاب چه اثری در شعرتان داشت؟ تجربه یک انقلاب اسلامی، یک جنگ، و همه کشاکشهای انسانی در این متن و در این جهان با خودش و با دیگری برای فراچنگ آوردن گوهرها و ریشهها را میگویم، این همه رخداد در شعر شما چه اثری داشت؟
ـ انقلاب در نگاه پدر، در زهدان مادر، در فصول سال، در مدار دایرهای آمد و شد آب، در دوام یک پارچه «حسینِ علی» وجود داشت. وجود دارد. همیشگیای ناگسسته و بلاانقطاع. بیگمان چنین انقلاباتی جامعه مسلمان را برای ایجاد محققانه آرمانهایش مهیا ساخت. شاعر دچار باور، در مسیر انقلاب خویش است. انقلابی باورمند و منطبق بر باور خویش در این مسیر بیگمان دچار روزمرگی میشود و در برابر آن روزمرگیها چه میمون باشند و چه نامیمون به عنوان انسانی ابزارمند واکنش نشان میدهد. این جا برای شاعر ابزار، شعر او میشود. وگرچه دریغ دارد. چراکه شعر شأنش بالاتر از آن است که مبدل به ابزاری در جهت مقابله، تأیید یا تکذیب روزمرگیها قرار گیرد. چنین است که واکنش در کاری که با توانایی شاعر یقیناً نسبتی حقیقی دارد عیان میگردد. شاعر که برخوردار از شعر خویش و از ابزار آن باخبر بوده است همه آن را تبدیل به توانی میکند در جهت خواست روزمرگی خویش و ستایش از آب! از آبی که در خود، ستایش از آتشی است نازل فرو میگردد و مبدل میشود به نفی خویش.
▪ چرا در میان و از میان همه کتابهای تان «سیمابهای سیمین» نامزد جایزه کتاب سال شد؟
ـ نمیدانم. هیچ نمیدانم. لابد انتخاب کنندگان بر پایههایی گزینششان را استوار داشتهاند.
اکنون میتوانیم به جای گفتوگو درباره آخرین کتابتان برگردیم به نخستین شعری که سرودهاید و برای خوانندگان شعر، از برانگیختگیهای تان بگویید و از چیزهایی که دوست داران شاعر دوست دارند درباره آنها بدانند و روزمرگیها و حواشی سرایش است؛ مثل چگونگی انتخاب تخلص، ویژگیهای نسل شعری شما، رابطه شما با آن شاعران سالیان دور، ویژگی سبکی شما، رابطه شما و جهان بینی شیعی، خصوصیات زبان شعری تان و...
▪ اجازه میخواهم کاری کنیم که از دوباره کاری و اتلاف و اسراف وقت در امانمان نگاه دارد. همه اینها که برشمردی، پیش از این به تفصیل با هم گفتیم و شنیدیم. ممکن نیست به آنها برگردیم؟
ـ چرا. همه آن چه که دور از دسترس خوانندگان است، و برای شان جذاب است بدانند، در آن جا یافت میشود. پس هنگام را که مناسبت خوبی برای بازتاب حرفهای من است بازگو کنیم. پس جناب آقای مؤید، شما به چه صورت یعنی از کی و کجا شروع به نوشتن شعر کردید؟
با دو برانگیختگی. یکی خانواده، به ویژه پدر و یکی دوری از ایران. دفتری آراستم و شعرهایی که پسندم بود، در آن نوشتم. روزی از مجله «امید ایران» غزلی به دفترم منتقل کردم و در پایان برای زدایش دودلی، آن را مطابقت دادم. و شگفت دیدم غزلی دیگر با همان وزن و قافیه نوشتهام. و بدینگونه سایه روشن پنداری چنین، پدید آمد که شاید در این زمینه تواناییای مرا باشد. دو ماه بعد، به یاد ندارم اول دبیرستان بودم یا دوم دبیرستان، معلم زبان و ادبیات فارسی، استاد شاه آبادی، در درس انشاء چند واژه فرمودند: عشق، صبر، روح، امید، جسم. و فرمودند تا آنها را در متنی گرد آوریم. این را هم بگویم که معلمان در آن سامان دور از میهن که زبان در معرض آسیب بود، تلاش و کوشش بسیاری میداشتند تا ما را از خطر کژی گفت و شنفت و خواند و نوشت باز دارند. من در اندک زمانی واژهها را در چهار مصراع گرد آوردم. نمیگویم دو بیت تا دورتر از ادعا باشد:
پشتم از عشق خمید
لیک با صبر و امید
عاقبت چون او رسید
روح در جسمم دمید
و آن را با تب و تاب به استاد سپردم. مداد مرا گرفت و کنار آن بداهتاً قید فرمود:
پشتم از بار فراقش خم گشت
طاقت صبر و امیدم کم شد
عاقبت بر سر مهر آمد او
روح بُد روشنی جسمم شد
و این پژواک دست مرا گرفت. خداوند دست همه معلمان را بگیرد.
▪ «م.مؤید» تخلص شماست. این نام را چگونه انتخاب کردید؟
ـ نخستین کارم در «خوشه» چاپ شد. شاید ۱۳۴۳ یا ۱۳۴۴. آن روزها بر این بودم که من واسطهای بیش نیستم. پس م. مؤید گزیده شد تا نشان بدهم «محمدحسین مهدوی» نیست. اما چرا این مؤید؟ که نه فارسیست و نه چندان هموار. باید بگویم بی هیچ انگیزهای در خودآگاهی گزیده گردید. شاید لایههای پسین پندار هم آوایی آن با بامداد و امید را میپسندید. پدرم دوستی بالابلند داشت به همین نام. بسا او بود با همین نام که اگر این نام را نداشت بیگمان نامش متین میشد از تابش و آوا و آوا نوشت بود: آری. از آوا نگذریم.
▪ شما از نسل شاعران مدرنیست دهه چهل و پنجاه محسوب میشوید، نگاه و تئوری این گروه شاعران، که پیوند تنگاتنگی با موج نو دارند، بر مبنای نگرش خاصی به زبان است. به این صورت که آنها انتفاع را از زبان میگیرند و به دنبال ساختن جهانی انتزاعی و گاه عرفانی با آنها هستند. به نظر شما این نگرش، سرچشمهاش کجاست؟ این نعل وارونه طی کدام فرایند، در جریان شعر معاصر پیدا شد؟
ـ چون به سالیان سپری گشته مینگرم، درمییابم که پیوسته چنین بود که سکوت میشدم. اینک هم جای آن سکوت خالی است. اما گرمازایی محیط، نمیگذارد. چرا که هنگامش، برنایی همان سالیان را باز میگرداند. چیزی مانند طرفه. مانند جزوه شعر. و آن اطاق که گلیم ترکمنی داشت و مریم بود با چای داغ و احمدی نشسته بود. نشسته است و سوک واره فروغ مینویسد. اما با این پرسش، سکوت، باز مرا به خویش میخواند. سکوت شاعران، نشان پذیرگی نیست. شاعر که خشنود باشد، کلمه است و آوا و پژواک. خاموشی او، نشان ناسازگاری اوست. ضمناً سخن، ضرورت خود را از دست داده است. زیرا داوری انجام یافته و پیکر آویخته بر دار «معاصر» بیهودگی فرجام خواهی را میرساند. این است که خاموشی میشوم، وگرنه در برابر چنین پرسشی که در نهاد، پاسخ و پیشداوری است مرا سرِ چخیدن است. بگذار یک یک بگویم... همه شاعران، به زبان سود میرسانند و شعر که در زبان زاده میشود، زبان به بار مینشیند، گل میکند، اگر شعر، شعر باشد. و انتفاعهای دیگر زبان، ربطی به شعر ندارند. همچنین جای پرسش است که جهان کدام شعر، تجریدی نیست؟ و مگر ارجاع شعر جز خود شعر است؟ و خود شعر، مگر جز هستی تجریدی، هستی دیگری دارد؟
و شعر مگر زبان محاوره روزمره، یا زبان علم و زبان جستار دارد که بیرون از خود و هستی ناب و تجریدی، به امر انضمامی مراجعه کند؟ همچنین نمیدانم چه شعری جهان عرفانی ساخت و کدام شاعر این مدعا را داشت؟ این پرسش تان، خود پاسخی است مبتنی بر نگرشی که نمیدانم سرچشمهاش کجاست!؟ و چگونه آن پاسخ، شما را پرسیده است!؟ و پاسخی نداده است!؟ بی هیچ دودلی، شاعر ایرانی، همه هستی انسانیاش، تا آن جا که انسانی است از چشمه چند هزاره اشراق میجوشد. و ایران تا بوده از آن سرزمین اهورائیان تا این میهن مسلمانان، شرقی و مشرقی و اشراقی بوده است. روان ایرانی را نمیتوان به تیغ جراحی سپرد تا درخت را و آتش را اینسان نبیند و چونان اسکیمویی سرخ یا آمریکاییی نازنین ببیند. دیگر آن که من در آن دهه، عرفانی میان شاعران ندیدهام. مدرنها به خانه پدری سرک می کشند و یادمانها را استشمام می کنند. شاعران بر آن سرند تا هرچیز را با خوانش زیباشناسانه بنگرند. و آن چه عرفان به پندار آمده است، شاید همین آزادی شاعر در خوانش شاعرانه گذشتههایش باشد. هرچه در خانه پدری مانده، گذشته اوست. و این نیز در میان شاعران باختر زمین و تازیان، بسیار بیشتر از مدرنهای ایران، هم پیشینه و هم حضور داشته است. از گوته گرفته تا الیوت و از ابوفراس تا ادونیس. بیگمان آن چه را جهان عرفانی مینامید و آن چه را جهان تجریدی مینامم، نشانههای آن میان مدرنیستهای پیشروِ جهان، بسیار فراوانتر از شاعران معاصرمان یافت میشود. گستاخی پروانهام میدهد تا بگویم دریغ بر رؤیایی و الهی و اردبیلی و اسلامپور و... ما سروهامان را سر میبریم تا هم بالای درختچههای دیگران گردند. آن گاه درختچهها را سرو مینامیم. به انبوه تقلید شاعران به پیشکسوتیِ آقای فلان از شعرِ تندرکیا نگاه کنید! مگر بخشودگی را بشاید!
که با همه نیروی ژورنالیسم مجاز پهلوی، دمار از شعر حجم و موج نو و رؤیایی و سپهری و... درآورد و پس از بیست سال، خود مقلد تندرکیا شد و گفت تازه حرفهای رؤیایی را فهمیده است. آنگاه آوانگاردیسم دف، ارائه شد.
و آنگاه تقلید از متون پست مدرن و رونویسی و آنارشیسم بیبنیه زبانی و تقلید از کارهای قدیمی الهی و صفارزاده و کمی آن سوتر میشو. بی که صدایش را درآورند، نوآوری نام گرفت. جدای چند کار خوبی که خواندیم. کدام شاعر به تجربه ناب عرفانی گوشه چشمی داشته است؟ کدام هنرمند؟ الیوت؟ رمبو، مروین یا تارکوفسکی؟ این پندار برآمده از متن مدرنیته ناقصالخلقه ایرانی است که وهمهایی چنین شگفت میپرورد. بیگمان عرفان وحدتگرای ما، با متافیزیک یونان، تفاوت دارد.
و شعر ما پیشانی نشان دادن این تفاوت است. شعر ما، ملکوت اشیا را باور دارد. نادیده را برتر از دیده باور دارد. و میداند او، هست هر چیز است که هست و جاری است در چیز و چیز نیست. و اگر دمی باشِ باش او، باشنده را نباشد، باشنده نباشد. و ما جهان بالا و جهان پایین نداریم. جهان باطن داریم و جان جهان ما، درون ظاهر جهان ما جاری است. و از همین جا بهشت و دوزخ مان آغاز گشته است و این معرفت وجودی همان عرفان است و شاعر چگونه میتواند دور از آن باشد؟ که شعر یک سره آن است.
▪ نسبت شعر شما با آن شاعران و شعرها چگونه است؟ تفاوتها و اشتراکها کجاست؟
ـ این را بهتر است شعرشناسان بگویند. من میتوانم بگویم همه آنها در کهکشان شعری نوِ ما حضور داشتهاند. و من از همه آنان لذت بردهام و آموختهام. از پارهای جگرداری شکفتن را آموختهام. از پارهای رفتار دیگروار با زبان. و پارهایشان، همان حسِ گاه عرفانیام را تشدید کردهاند. پارهای شان چونان فروغ گفتوگوی پاک و محاوره روان را به من پیشکش داشتهاند. پس تمایزها و اشتراکها بسیار متنوعند و هر شاعر با هر شاعر زمان خود و زمانهای دیگر، رابطه بینامتنی خاصی دارد. و با دیگری، گونهای دیگر از گفتوگوی شعری ـ زبانی. و با آن سومی، باز، دیگرگونه... با این همه باید بگویم بزرگترین تمایز شعر من با شاعران مدرنیست دهه چهل و پنجاه، نسبت روشن الهامهای زبانی شعر من از تأثیر زبان وحی است و شهود کلمه، به طور خاص و حیات ریشهدار واژگان که به گونهای مستمر از کجاآبادشان جانی تازه میگیرند. و این نه اتفاقی اتفاق میافتد که به یمن دولت نفس کشیدن در زبان کلامالله است که زبان ریشههاست. ضمناً کشش مفرط به زبان فارسی و نیز امکان آن را یافتن که از منظر غریب به زبان و کلمههای مادریام مجدداً نگاهی آشنازدا بیفکنم و دیگرواری و روحِ تر و تازهشان را دوباره کشف کنم.▪ شما بیان خاصی در شعر دارید. نوع تقطیع سطرها هم متفاوت است. انگار به دنبال ایجاد خوانشی تازه، از طریق سطربندی هستید. در این مورد کمی توضیح دهید.
ـ تقطیع شعر، خود، جداناپذیر از زادن شعر در زبان است. و شعر من، به شکل من ظاهر میشود و شکل میگیرد. و تقطیع ویژه آن میکوشد تا ویژگی زبانش را، گرامی بدارد. و به خواندن آن یاری رساند...
بنفش نیلوفرکام/ بی زمین و دلاویز
بی زمان و دلاویز/ دلاویز و ناچار
این فرم، چیزی را تجسم میبخشد که عناصر اساسی ساختار قرائت شعر است و ممکن است در نوشتار حذف شود. نخست آن که «و» را «واو» نمیخواستم خوانده شود. پس شد «بی زمین و» با فاصله. به گمانم خودبهخود، غریزه سالم، جدا از مباحث فنی موسیقایی، تشخیص میدهد... «بی زمین و/» لااقل از نظر آوایی ناهنجار است. اما «وُ» چسبیده به زمین «بی زمینو» خوانده میشود و اتصال و شکل مجسم دلاویز را معنی میبخشد. ضمن آن که بی زمین را با دلاویز و بی زمان را با دلاویز، در ترادف و عطف قرار میدهد. آن بنفش نیلوفرکام، بی زمین است، پس معلق است و وقتی معلق است به چیزی از بالا آویخته است. دلاویز است. آویزِ دل. و آن فضای تهی بعد از بی زمین و / و بعد از بی زمان و /، این تعلیق، این مکث و این خالی بودن و بی زمین بودن و بی زمان بودن و آویز بودن را شکل میدهد. ضمناً لختی خاموشی، تهی و جدایی از زمین و زمان میسازد که در خواندن، تأثیری به سزا خواهد داشت. این چیزی ست خواندنی که به آغاز عصر نوشتار، پرتاب شده است و سعی میشود با علائم تقطیع دیداری، آن عنصر شنیداری، منتقل گردد. این است راز تقطیع ویژه شعرهایی که باید ژرف و آشنا زدایانه دیده و خوانده شوند. نمونهها فراواناند و نیاز به نمونهای دیگر نیست. من از فرمولهای گمراه کننده وارداتی مثل ویرگول و علائم دیگر در شعر بهره نمیگیرم مگر به ناگزیر.
▪ در شعر شما معنویت خاصی به چشم میخورد. معنویت اسلامی، یا چیزی مثل این. آیا شما با ایدئولوژی خاصی شعر مینویسید؟ یا تعهدی حس میکنید؟ یا به دنبال احیاء تفکر عرفانی، در شعر معاصر هستید؟ اصولاً نگرش شما به ادبیات چیست؟ و شعر را چگونه تعریف میکنید؟
ـ بسیار چیزها آلوده گشتهاند. بسیاری از بایستها و بایستگیهای انکارناپذیر، با جوسازی، انکار گشتهاند و کلمات، معنایی دیگر یافتهاند و معانی، کژ جلوه داده شدهاند. و اغتشاش درگرفته است. کدام شعر در جهان میشناسید که از جهان بینی تهی باشد؟ شعر آدمی که آدم است، یعنی ذهن و ضمیری دارد، نمیتواند بی شکل باشد. شاعر، ذهن و زبان و فرهنگی دارد که جهان را از طریق آن تجربه میکند و مفاهیمش و معناهایش را از آن جا میگیرد.
در نظر من ایدئولوژی، ایدهپردازیِ بشری و فرآورده مدرنیته است و ربطی به دین ندارد. ایدئولوژی دین نیست و بدیهی ست شاعر که من است، غرق وجود است و بایستی والا، او را در برگرفته است. بیگمان این را از متن وحیانی اسلام فرا یافتهام.
اینها ربطی به ایدئولوژی خاصی ندارند. پل ریکور نیز فردی مسیحی است و از بانیان هرمنوتیک مدرن و تفسیر و تأویل است، اما با برداشت ایدئولوژیک، سازگار نیست. اما این که در قلمرو شعر تعهدی حس میکنم؟ نه. نه خداوند به تعهد شعر نیاز ندارد و نه شعر، کارش تبلیغ ایدئولوژی است. زیرا شعر چه بداند و چه نداند، جز فراخواندن وجود و گفتوگو با وجود، هیچ نیست. اگر شعر است، جز این نیست و به یادآورنده نیست و خود، یاد است و عین یاد و ذکر... وقتی ستاره را میخواند، وقتی از خیابان و روز میگذرد، وقتی روی پل میایستد، وقتی به پشت به بدرود رو میکند و میسراید و میخواند، در کار پاسخ گویی به وجود است.
خود عهد است و به خود متعهد است. به زبان و اجرا و به دل شعر و عبور شعر و آن چه از گذر این عبور در روح و در زبان میماند، متعهد است. ما درک درستی از معنویت، از اسلام و از تعهد نداریم. باید به گفت وگو با این کلمات رو آوریم تا کژ پنداریها زدوده گردند. جهان مدرن، کلمات را واژگون ساخته و اغتشاش آفریده است. دیگر کسی به هولدرلین گوش فرا نمیدهد که میگوید معصومیت بیگناه شعر، از این تعهدها، بری است و خود، مشغله است و به خویش، غیرت میورزد.
زیرا آوای هستی است و کارش آن است که هستی را بخواند و به خود وفادار بماند. در کوشش و جوشش همیشه... «تا وا رهد از حد جهان/ بی حد و اندازه شود.» اما احیای تفکر عرفانی... عرفان را با تفکر چه کار؟ آن دیدار و دل آگاهی و معرفت از جنس دیگر است. و جای احیای آن دل است، نه شعر. و اگر کسی معرفتی داشت، شعری که از آن معرفت فرا میرود یا بر آن فرو میآید، با آن هم نواست و همرنگ است. همین که شاعری گرایشی به معرفت یافت و دچار آن شد، شعرش این دچاری را مینمایاند. و شعر، شعر است. مشعور و گفتوگو با هستی در زبان که گوناگون رویداد مییابد. گاه به صورت یک رفتار یا یک موسیقی یا یک فیلم یا یک تابلو و... اما چون هستی، زبان است و کلمات است و سرایش است، پس این هستی از همه آینهها شفافتر و نزدیکتر به خود، در آینه شعر، مینماید و در زبان ظهور مییابد و این شکل خاص، ظهور شعر است... آوای وجود.
▪ شعر شما فرهنگ واژگانی ویژهای دارد. کلماتی مثل آلیا ـ چکاو ـ آهنانگی ـ مالونیا ـ کارکیا و غیره، در گستره ادبیات معاصر کمتر مورد استفاده قرار گرفته است. این فرهنگ واژگانی به همراه نوع برخورد شما با زبان و صداقت در گفتارتان، شعری خاص را به وجود آورده است. این قضیه را بیشتر توضیح دهید.
ـ هر شعری میهنی است که در من فرود میآید و این زبان اوست و با آن داد و ستد دارد. معاطات دارد. زبانی که تأثیرگذاریهای خاص خودش را با اقلیمهای همجوار دارد. البته با یاری شاعر که ویژگیهای خود را مینمایاند. و این روی کردی خاص به کلمات است که شاید به باروری فرهنگ واژگان بینجامد وگرنه برداشت از فرهنگ واژگانی خاص نیست. روی کردی خاص او است برآمده از چند و چندین چیز که چندتایش را میگویم... یکی آن که آوایی که جایی میطلبد باید شناخته شود و در جای مناسبی بنشیند. یکی آن که جایی که آوایی میطلبد شناخته شود، تا آوا، منبطق با آن بنشیند. آفرینش،هارمونیک است که نشان از واحد و احد است. تا آن جا که پیش رفت آب، با پیش رفت خشکی، یکی است و گوش، آواست. یکی آن که پارسیگویی، در آن بوم که چندان بوم من نبود، چونان واکنشی ممتد در من توانمند بود و توانمندتر میشد، با یاریهای پیاپی پدر که خود، بسیار ایرانی بود و از هر روشی برای برومندی پارسی گویی ام، بهره میگرفت. پس رو داشتن سوی پارسیگویی ملکه من شد.
یکی آن که شعر همانسان که از ژرفا برمیجهد، ژرف را نشان میدهد. آغاز را مینمایاند. و این آغازها دوگونهاند؛ یا آغازند یا بازگشت به آغاز کلمهای که دیری ست آغاز گشته است. و تکرار سرآغازهای جدید، تأسیس جدید، یا باز رسیدن به آغازهای پیشین که در شرایطی مشابه پیش میآید و میشود آن را تجدید تأسیس نامید، تن جانوش کار من است. به یاد میآورم به خط «شب شید روزگار تابستان ماه» که رسیدم چندروزی مشغلهام صرف کشف و ساختی گردید که واژه تابستان شد. جای تابش، استان تابش. و یکی ـ دو روز هم سرمست شادمانگی این کشف و ساخت شدم. غروب روز دوم، ناگهان، در پیاده روِ شلوغ، دریافتم که این تابستان، همان تابستان پیش از خزان است که در چگونگی تابش شدید و چگونگی زمان، در سالیانی بسیار دور، به کشف و ساخت رسیده است. این را میگویم باز ـ رسیدن به آغازهای پیشین و تجدید تأسیس.
اما آلیا، دیگرگون آوانوشت علیا است و چکاو همان چکاوک است و آهنانگی، بهرهمندی از فضای موجود و دست نخورده است با ابداعی نه به درخشانی تابستان. و کارکیا، حاکم، شاه، در این سامان یعنی گیلان به سادات حکومتگر میگفتند که کیای کار و بزرگ کردار بودند و من در این شعر با آوردن این کلمه و کلمه زوبین صبغه بومی شاعر را نشان دادم. اما مالونیا هیچ نیست مگر مالونیا. و دال بر شیئی یا چیزی نیست. شبی به قصد تلفن زدن به راحا محمدسینا، تا نزدیکی تلفن رفتم که ناگهان تاریکی سیاه و مطلقی جهان را فرا گرفت. برق رفته بود. ناچار از نشستن شدم.
پای میز تلفن، روزنامه بود و مداد بود. مداد را برداشتم و حاشیه سفید روزنامه را مشخص کردم و نوشتم. مالونیا/ با باد/ دلاویز میشود ـ برهوت/ با باد/ این همه پیراهن سفید/ شکوفای شب خرم تابستان/ و همه شعر نوشته شد. همین که به چاپ رسیده است. با یک بیشی، واژه قلبم را بدان افزودم به قصد وضوح. که در حقیقت، بی تاب شدن از وضوح است و وضوح را مخدوش کردن. وگرنه از آغاز تا پایان در حاشیه سفید روزنامه و در تاریکی، همه شعر نوشته شد. بیکم و کاست و یک پارچه. و من در این گمان شدم که گویی شاعر با حضور آگاهانه خود و به نسبت آن حضور، شعر را مخدوش میکند. برای من این آزمون، برای نخستین بار روی داده بود که شاهد باشم شعر گسترهای مستقل از شاعر دارد که اگر آزاد و رهایش وانهد خود را به کمال مینمایاند. یکی آن که تأسیس اگرچه در ژرفا و عمق است، اما در روبهروست که اتفاق میافتد و نام آن بدیع است. بدیع به بازگردانیِ من یعنی ناگهان ـ نو ـ زیبا است. ناگهان برای ادراک که پیش از این به آن نرسیده بودند. و نو، چرا که نوزاد است و سرشار از حیات و طراوت. و زیبا، که هر نوزادی زیباست و مگر تازگی زیبا نیست؟ و راست، به معنای بایست و حق و واجب. همه اینها می شود بدیع. و ناگهانی این ادراک، در محضر، رخ میدهد که بی حضورمان ناممکن و نابود خواهد بود. بدین جهت به مجرد غیابمان، تابستان، از درخشش و گرما و سیب و تلألؤ چشمانی صحرایی میافتد. البته اگر ما را بخوانند که تابستان چیست؟ اندکی حضور مییابیم و میگوییم: فصل دوم سال. اما وقتی به راستی خوانده شویم چنان که بی خویش گردیم و همه، حضور باشیم خواهیم گفت: ... تابستان.
▪ نظر شما نسبت به ادبیات معاصر چیست؟ چند و چون این تحولات را چگونه مینگرید؟
ـ این پرسش، بسیار باز است چنان که برای پاسخ آن میتوان کتابی فراهم آورد. و کدام ادبیات؟ ادبیات معاصر ایران یا جهان؟ چند و چون تحولات ادبیات معاصر ما، بازتاب تحولات صد ساله اخیر زندگی ماست. ما در این صد سال، چگونه زیستهایم؟ چگونه هم این و هم آن بودهایم؟ چگونه پرپر زدهایم؟ دست و پا زدهایم؟ در دیرینگی خود، مسکون گشتهایم؟ در تمنای راه رفتن چونان زاغان یا کلاغان، راه رفتن را از یاد بردهایم؟ تقلید کردهایم، آموختهایم، بال زدهایم و گاه، آری گاه به گونه درخشانی فرا گرفتهایم که چگونه بیافرینیم؟ اما فقط گاه و بسیار اندک. ما مدام بازتاب بودهایم و فراوان از یاد بردهایم آدمی زادهایم و میتوانیم تاب باشیم. شعر و ادبیات معاصرمان، در این سالها چنین بوده است. نشان همه دست و پا زدنها در شرایط تعلیق.
▪ کتاب شما برنده جایزه اول شعر سال ۱۳۸۱ مجله کارنامه شد. نظر خودتان در مورد این جایزه چیست؟
ـ شعر اکنون، آوای کم توانی است که در فضای تهی، سر داده میشود. در این فضای تهی، جایزه کارنامه و آن آهوی کوهی دیرینه، یک حضور، یک تذکر و یک صداست. سریان وهمِ جان پذیر در تندیس. پژواک عدم انقطاع شعر. و گزینش مؤید در سال ۱۳۸۱ در اصل این واقعیت انکارناپذیر، هیچ تغییری ایجاد نمیکند. من جایزه کارنامه را، اتفاقی در فضای کم اتفاق شعر امروز میدانم. و به گمانم جان ماندگار شعر، پاسشان را خواهد داشت. این حقشان است که با نگاه خود، این اتفاق را شکل دهند. هیچ کس را نمیتوان واداشت با چشم دیگر به جهان و جهان شعر بنگرد. کم جان، خودکامه است. و خودکامگی، مستبدانه و عقب مانده است. بگذاریم همه آواها، امکان شنیدن داشته باشند. حتی آواهای بی پژواک. آنان به منِ شاعر، و به باورهای او کاری نداشتند، آنها شعر دیدند.
▪ نظرتان درباره جایزه کتاب سال چیست؟
ـ آدم آدم است، شاعر شاعر است، جایزه جایزه است و جایزهها مثل آدمها ظاهر و باطن دارند، امیدوارم نهان جایزه کتاب سال دوستی حقیقت متعال و دوست داشتن متعال باشد و مبارک برای برگزیدگانش و معتبر در چشم اهل نظر که پاداش شان خدا باشد.
▪ باد چه میرباید!؟
باد چه میرباید!؟
گیسوان تو چه میشود!؟
دامن تو کجا میرود!؟
کی ماه آشکارا میتابد!؟
کی به خاندان باز میگردی!؟
۲۲/۱۱/۱۳۸۶ لاهیجان
▪ سوریِ سیاه وش
خونْ جگر بود
این ماه بنفش
به تابی که نشست
بر این سوری سیاه وش
خلّر میچکد از این چشم
۱۷/۱/۱۳۸۷ لاهیجان
▪ نرگسهای ایرانی
خلیج فارس رو به ماندن میوزد
و همینکه / مه پر پشت / با نسیم پگاهان
بپراکند
از تاری تا روشنای
نرگس ایرانی
میدمد / در سورنای بودن خویش
۱۱/۹/۱۳۸۶ آغوزی ( راه سیاهکل به دیلمان)
▪ به برومندی آزاد بنگر
همین
نزدیکیهای غروب
تو را دوست تر دارم
همْ جان رو به تاریکی رفتن روشنای
همْ راه هراس نهانم
پا به پای پایان شدِ روز
چون یاخته ای در اندامِ اینهمه آواز
تو را دوست تر میدارم
به برومندی آزاد نگاه کن
۸ /۳/۱۳۸۷ لاهیجان
▪ کتابها:
ـ با لبخنده ماه/ محراب اندیشه ۱۳۷۳
ـ گلی اما آفتابگردان/ نامجوفرد ۱۳۸۰
ـ تو کجاست/ آیینه جنوب ۱۳۸۴
ـ سیمابهای سیمین/ ثالث ۱۳۸۵
ـ پروانه بی خویشی من/ فرهنگ ایلیا ۱۳۸۶
ـ نرگس هنوز/ ...
ـ حسین علی/ امیرکبیر ۱۳۸۶
میر احمد میر احسان
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست