چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
نابرابری در توزیع فرهنگ
هرقدر فرهنگ ایران، بهرههای وافری ازهنر وجلوههای هنری دارد، از مباحث مبنایی ، فلسفی و جامعهشناختی پیرامون هنر بی بهره است. گویی ذائقه فکری جامعه ایران چندان خوش ندارد از چشم انداز جامعهشناسی به مقوله هنر نظر کند. به همین اعتبار است که به رغم اقبال گسترده محافل فرهنگی ایران به اقسام واصناف هنر، اشتیاق چندانی به فلسفه و جامعهشناسی هنر به چشم نمیخورد. مطلب حاضر متن ویراسته سخنرانی دکتر سارا شریعتی در جلسه گروه علمی ـ تخصصی جامعهشناسی هنر است که به بررسی وشرح دیدگاههای پی یر بوردیو، فیلسوف معاصر فرانسوی، درخصوص هنر میپردازد.
انتخاب بوردیو به عنوان چارچوب نظری این بحث برای من، یک انتخاب طبیعی بود. طبیعی با توجه به تجربه چند ترم تدریس جامعهشناسی هنر و مشکلاتی که در عمل بدان برخورده بودم. بارها به یاد بوردیو و بحث وی در مورد «توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی»، در باره « تشخص» و همچنین «عادتواره ها» و... افتادم.
بر جامعهشناسی هنر بوردیو، نقدهایی جدی وارد شده و کاستیهای خود را نیز دارد. اما در اجتماعی مانند اجتماع ما، به نظر میرسد این جامعهشناسی معنا و کاربرد خودش را بیشتر مییابد. در جامعه ما که در کوته ترین مدت، بیشترین تحول اجتماعی را شاهد بوده، ازجمله دموکراتیزاسیون وسیع نهادهای آموزشی، دانشگاههای سراسری، آزاد، علمی کاربردی ...، به ثروت رسیدن بخشی از جامعه به یمن تجارت و سیاست، و... در این جامعه، مفاهیمی چون « توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی»، « اموال سمبولیک»، « قابلیتها»، «عادتواره»، «تشخص»، که کلیدهای فهم جامعهشناسی هنر پی یر بوردیو هستند، کاربرد بسیاری مییابد.
در میان بیش از سیصد اثری که امروز در کتابشناسی بوردیو از آن نام میبرند، هنر یکی از مسائلی است که وی بدان بسیار پرداخته و آثاری چون « قواعد هنر» (۱۹۹۲)، که تأملی در خصوص تفسیر امور هنری است، دو پژوهش میدانی به سفارش کداک در مورد کاربردهای اجتماعی عکاسی و یکی هم تحت عنوان «عشق به هنر»: موزههای هنر اروپایی و مخاطبینشان (۱۹۶۶) به سفارش موزههای اروپا، و همچنین سخنرانیها و مقالاتی بسیاردر خصوص تلویزیون، ادبیات، ژورنالیسم، هنرمند ... بخشی از میراثی است که بوردیو برای جامعهشناسی هنر به جا گذاشته است. نتیجه این تحقیقات در یک کلام این بود: توزیع نابرابر سرمایههای فرهنگی در جامعه و تملک این سرمایهها توسط «وارثین»، آنها که در خانواده و محیطی فرهنگی رشد کردهاند، به طور طبیعی سرمایههای فرهنگی، اجتماعی و سمبولیک را به ارث بردهاند، با این حوزه خویشاوندی دارند، زبانش را میدانند، و رفتن به موزه، شرکت در کنسرت موسیقی، تئاتر و گالری نقاشی... در آنها یک عادت ثانویه است. بوردیو در اینجا به نحوی به تجربه فردی خویش اشاره میکند. به تجربه یک فرزند فقیر شهرستانی که در یکی از عالیترین نهادهای آموزشی پاریس قبول میشود. در اینجا من تلاش خواهم کرد مهمترین خطوط این جامعهشناسی را تنها از دو منظر: هنر و مخاطبین هنر بررسی کنم و وجوه دیگر که به جایگاه هنرمند، اثر هنری و واسطههای هنری اختصاص دارد را به بعد واگذارم؛ دریچههایی برای ورود به آنچه که بوردیو «میدان هنری» مینامد.
● نسبت جامعهشناسی و هنر:
جامعهشناسی و هنر از نظر بوردیو زوج موفقی نبودهاند. ناموفقیت این همزیستی مشترک را اما در تحلیل بوردیو، هم باید به حساب هنر نوشت و هم به حساب جامعهشناسی، (این بحث آغازین بوردیو درکنفرانس وی در مدرسه عالی هنرهای دکوراتیو در آوریل ۱۹۸۰ است). به حساب هنر، چرا که دنیای هنر، دنیای یکسری باورهاست: باور به استعداد هنری، به ذوق و سلیقه ذاتی، به هنرمند که آفریننده است و خلاق ...، و این دنیا با ظهور جامعهشناسی که لازمه کارش، تجزیه این مفاهیم و تحلیل این باورها، متعین کردن شان از نظر اجتماعی و افسون زدایی از آن است در تضاد است. رویکرد جامعهشناسانه، متأثر از سنت دورکیمی این باورها را به امر اجتماعی تقلیل میدهد و با تحلیل و ترجمان اجتماعی هنر، آن را نسبی میکند. در نتیجه هنرـ همچنان که مذهب ـ یکی از حوزههای است که بیشترین مقاومت را در برابر رویکرد جامعهشناسانه دارد. به این دلیل که اولا مدعی «خاص بودن» و همچنین مدعی «جهانی بودن» است، ارزشهایی که جامعهشناسی مشخصاً در برابر آن قرار گرفته است.
«آفرینندگان یا خالقین را چه کسی خلق میکند؟» این عنوان یکی از سخنرانیهای بوردیو است. این سؤالی است که در متن خود پاسخی را نیز القا میکند و با آنچه که «ویژگی خاص هنرمند و هنر» مینامند، انقطاع ایجاد میکند. اگر هنرمند خالق است، این خالق مگر نه اینکه خود مخلوق فرایندی است؟ در اینجا بوردیو به سؤالی اشاره دارد که مارسل موس، وقتی که بعد از مطالعات بسیار در خصوص اینکه پایه قدرت جادوگر چیست، به نتیجه نمیرسد و مستأصل میشود، طرح میکند. موس میپرسد؟ بالاخره چه کسی جادوگر را میسازد؟ و بوردیو به تبع موس، سؤال میکند: چه کسی این قدرت را به هنرمند میدهد؟ بوردیو «سوژه خلاق» را توهم میخواند و به نقد نبوغ هنرمند که افلاطون معتقد است خدادادی است و کانت متعالی میخواند، میپردازد. این نقد با بازخوانی کار کانت: « نقد قوه داوری»ـ به فارسی نقد قوه حکم ترجمه شده است ـ در اثر بوردیو تحت عنوان«تشخص» ( ۱۹۷۹) با عنوان فرعی«نقد اجتماعی داوری»- انجام میشود. در « تشخص»، بوردیو سومین نقد کانت را، به پرسش میکشد. نقد توهم استعداد ذاتی، هوش خدادادی، باور به جهانی بودن داوری زیباشناسانه و سلیقه و نبوغ هنرمند که از نظر اجتماعی متعین نیست و تنها از منظر زیباشناسانه تحلیل میشود. بوردیو نشان میدهد که سلایق، قضاوتها و استعدادهای افراد نیز امری اجتماعی است و در نتیجه فرایند اجتماعی شدن وی و عاداتی است که در طول زندگیش کسب کرده است و در نتیجه به جایگاه هر فرد در جامعه بستگی دارد. از این رو به جای طرح مسأله هستی و ذاتشناسانه (ontologique) در خصوص هنر و استعداد و ذوق هنری میبایست مسأله تاریخی و جامعهشناسانه را جانشین کرد. در نتیجه هنر - همچنانکه مذهب- با خاص و جهانی خواندن خود، با میلش به فراروی از تعینات اجتماعی و تاریخی و استعلایی خواندن سرشت زیبایی، با جامعهشناسی که کارش از آسمان به زمین کشاندن مفاهیم است، درگیر میشود و از این رو تجربه زیست مشترک این دو، تجربه موفقی نیست. در این تحلیل زیباشناسی متهم میشود که واقعیت اجتماعی هنر را به بهانه استقلال و خودمختاری این حوزه، پنهان میکند. این افسون زدایی از خلاقیت هنری، ذوق هنرمند و رفتارهای فرهنگی را به « بدبینی جامعهشناسانه» نسبت میدهند، جامعهشناسیای که همه چیز را محصول و فرآورده جامعه میداند و به امر اجتماعی تقلیل میدهد. بوردیو در سخنرانی خود در کالژ دو فرانس، به این مسأله پاسخ میدهد و میگوید: آنها که بدبینی تحلیل جامعهشناسانه را مثلاً وقتی از قانون بازتولید اجتماعی صحبت میکند، نقد میکنند، مثل کسانی هستند که گالیله را سرزنش کردند که با کشف قانون جاذبه زمین، رؤیای پرواز را از بین برد.
در عین حال، در تجربه ناموفق زیست مشترک هنر و جامعهشناسی، جامعهشناسی نیز مقصر است. مقصر است از آن رو که اغلب فراموش میکند که تولید هنری خود یک حوزه اجتماعی است که سنتها، قوانین و تاریخ خاص خود را دارد و از خودمختاری نسبی برخوردار است. در اینجا بوردیو از مفهوم حوزه یا میدان (champs) استفاده میکند. از نظر وی، در نتیجه فرایند تقسیم کار و تفکیک گذاری امور، جهان باز و کلان اجتماعی به میدانهای کوچک و بسته بسیاری، منجمله میدان هنری، میدان سیاسی، میدان دانشگاهی، میدان دینی .... تقسیم شده است. این جهانهای کوچک یا میدانها، جزیی از جهان اجتماعی اند که به شکل خودمختار عمل میکنند. هر کدام منافع، مباحث، قوانین و اهداف خاص خود را دارند. هر فردی در آن واحد عضو میدانهای بسیاری هست و در هر میدانی جایگاهی متفاوت دارد. شرط ورود به هر میدانی، آشنایی و تسلط با قوانین داخلی آن است. هنر یکی از این میدان هاست. برای ورود به این میدان، باید با فرهنگ آن، زبان و ارزشهایش آشنا بود، در غیر این صورت از آن حذف میشوی و یا مورد خشونت نمادینش قرار میگیری. داشتن «سرمایه فرهنگی» یعنی مدارک و تحصیلات، «سرمایه اجتماعی» به معنای مناسبات و روابط اجتماعی، و «سرمایه سمبولیک» همچون نام و نشان و افتخارات، که بوردیو در برابر مفهوم «سرمایه اقتصادی» مارکس قرار میدهد، عملاً پیش شرط ورود به این میدان است. در اینجا بوردیو به نقد تقلیلگرایی مارکسیسم عامیانه و نقد تئوری سنتی «هنرـ بازتاب» (reflet)که تعلقات فرهنگی و آثار هنری را تنها بازتاب و انعکاسی از پایگاه طبقاتی میخواند و در خلاقیت هنری تنها منافع طبقاتی را جست وجو میکند، میپردازد. با سه مفهوم «خود مختاری میدان هنری»، «سرمایه فرهنگی» در برابر «سرمایه اقتصادی» و همچنین «مشروعیت » در برابر «استثمار»، که نشان میدهد چطور اقشار پایینتر اجتماع، ارزشهای طبقه حاکم را درونی کرده و میپذیرند و با آن ارزشها به قضاوت و نقد خود میپردازند، جامعهشناسی هنر بوردیو خود را از تعینگرایی اقتصادی مارکسیسم عامیانه متمایز میسازد.
«بازتولید» (reproduction) یا تولید مثل ـ یکی دیگر از مفاهیم کلیدی جامعهشناسی بوردیو است. در اثر خود تحت عنوان « وارثین» (۱۹۶۴)، و همچنین «بازتولید» (۱۹۷۰)، بوردیو نهادهای آموزشی را به عنوان ارگانهای «باز تولید ساخت توزیع سرمایه فرهنگی» مورد نقد قرار میدهد و از توزیع نابرابر سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی سخن میگوید. از نظر وی سیاست دمکراتیزاسیون نهادهای آموزشی ـ مدرسه یا دانشگاه ـ با هدف تخفیف نابرابریها و در دسترس عموم قرار دادن فرهنگ و دانش شکست خورده است و نهادهای آموزشی عملاً همان ساخت سنتی توزیع سرمایه فرهنگی را رعایت کرده و نظم پیشین را باز تولید میکنند، در نتیجه از این نهادها باز همان «وارثین» هستند که با موفقیت سیر آموزشی خود را طی میکنند و از کنکورـ مسابقه ـ فرهنگی، سربلند بیرون میآیند. چرا که فقط سرمایه اقتصادی نیست که منشأ نابرابری است، «سرمایه فرهنگی» نیز هست: میزان تحصیل فرد و خانواده اش و امکان دسترسی به آنچه که بوردیو « اموال سمبولیک» (فرهنگ، زبان، درک زیباشناسی) مینامد، به امکانات مالی ارتباط ندارد بلکه مشخصاً به «عاداتواره»، « خصلت» یا «شیوه بودن» وی نیز بستگی دارد. اینها معادلهایی است که در زبان فارسی برای برگرداندن مفهوم (habitus)، یکی دیگر از مفاهیم کلیدی جامعهشناسی بوردیو، از آن استفاده شده است. این «خصلت»ها یا « شیوه بودن» به مجموع عاداتی اطلاق میشود که فرد را به شکل ناخودآگاه در رابطه با یک محیط قرار میدهند و در ورود هر فرد به جهانهای متفاوت اجتماعی (فرهنگ، هنر، سیاست، دانشگاه ...) نقش تعیین کننده دارند. در جامعهشناسی معرفت-دانش- بوردیو که بر مفهوم پراتیک ـ منش ـ مبتنی است، قیود و تعینات اجتماعی کمتر در حوزه اعتقادات ما جلوه میکنند بلکه مشخصاً در رفتار و عادات ما خود را بارز مینمایند. این خصلتها و عادات ثانویه، حاصل تربیت و فرایند اجتماعی شدن ماست که در رفتارمان به صورت ناخودآگاه در آمده و بعد به شکل استعداد طبیعی، سلیقه و ذوق نمود مییابد. در نتیجه برخورداری از این استعدادها و یا محروم بودن از آن ذاتی نیست بلکه به فرایند اجتماعی شدن ما بستگی دارد. مانعی ناپیدا، پنهان که عملاً به عنوان سد ورود افراد به «حوزه » فرهنگ و هنر است که از این سرمایهها محرومند و به طور طبیعی آن را به ارث نبرده اند. خانواده اولین نهاد اجتماعی شدن است و اگر خانواده این میراث فرهنگی را برای فرزندانش به جا نگذارد، مدرسه و دانشگاه باید فرد را با این سرمایهها آشنا و مجهز کنند، در حالی که عملاً میبینیم که دانشگاه از فرد انتظاراتی دارد که خود برآورده نمیکند و اصل را بر این قرار میدهد که فرد این معلومات را پیشاپیش کسب کرده است. در نتیجه آنها که توانسته اند این دانستنیها را در محیط خانوادگیشان کسب کنند، آنها که پیش زمینه دارند، با خواندن و نوشتن و با محیطهای فرهنگی مأنوسند و در عمل موفق میشوند و دیگران شکست میخورند و این موفقیت در حوزه هنر بسیار نمایان تر است.
از نظر بوردیو، فقط به دلیل نداشتن امکانات مالی نیست که به یک کنسرت کلاسیک، موزه، یا به اپرا نمیرویم. احساس اینکه سرجای خود نیستیم، معذبیم، و لباس پوشیدن ما، رفتار و داوری هامان با محیط اطرافمان متفاوت است، به عنوان مانعی پنهان عمل میکند و ما را از سرکشیدن به این حوزهها باز میدارد. در نتیجه عملاً سیادت میدان هایی چون میدان هنر که نیازمند آشنایی با زبان، قوانین و ارزشهایش است، به دست وارثین، یعنی صاحبان سرمایهها ی فرهنگی، سرمایههای اجتماعی و سرمایههای سمبلیک میافتد و آنها که از این سرمایهها محرومند، هرچند که از سرمایه اقتصادی برخوردار باشند، در این میدان مورد «خشونت نمادین» قرار میگیرند.
فیلیب کابن برای نشان دادن این خشونت نمادین و این موقعیت به فیلم« سلیقه دیگران» (Le gout des autres) که انیس جاوی (Agnes Jaoui) کارگردانی کرده است، اشاره میکند. در این فیلم کاستلا ، یک فرانسوی شهرستانی متوسط که به پاریس آمده و رئیس یک شرکت خصوصی شده است، عاشق کلارا، یک هنرپیشه تئاتر میشود و از طریق وی به دنیای روشنفکران، هنرمندان، نقاشان، آرشیتکتها و موزیسینها وارد میشود. یکی از صحنههای فیلم در یک رستوران پاریسی فیلمبرداری شده است. کلارا و دوستانش با هم به رستوران دعوت شده اند و کاستلا به عنوان همراه کلارا نیز در این جمع شرکت دارد. کاستلا که به این مناسبت به نظر خود لباس شیکی پوشیده است، با کت و شلوار اتو کشیده و کروات پت و پهن خود... متوجه نیست که لباس پوشیدنش مورد تمسخر دوستان هنرمند همسرش است که لباسهایی ساده و راحت به تن دارند. برخورد این جماعت روشنفکر با کاستلا، که کاملاً معذب است، برخورد با یک تازه به دوران رسیده شهرستانی است. احساس کاستلا در این محیط احساس متفاوت بودن و سرجای خود قرار نداشتن است. تفاوتی که در رفتار، در گفتار و عادات کاستلا با دیگران موجود است. در این میدان دیگر پول نیست که ارزش دارد ـ در نهایت این کاستلاست که پول رستوران را حساب میکند ـ مهم پرستیژ و به رسمیت شناخته شدن توسط دیگران است. کاستلا مورد خشونت سمبلیک محیطش قرار گرفته و هر چند همراه کلارا باز هم به این محیطهای فرهنگی برود باز احساس میکند که سر جای خود نیست و مانعی پنهان سد ورودش به این دنیای جدید میشود. بوردیو میکوشد برای همه کسانی که «به طور طبیعی»این سرمایهها را به ارث نبردهاند، امکان فهم و مبارزه با مکانیسم کارکرد سلطه نمادین را فراهم کند. چرا که در تعریف وی، جامعهشناسی علم فهم جامعه برای تغییر جامعه است.
تحلیل رفتار فرهنگی کنشگر اجتماعی، دقیقاً به جایگاه اجتماعی فرد بستگی دارد و میبایست از منظر « تشخص»و با هدف کسب «سرمایه فرهنگی و اموال سمبلیک» بررسی شود.
«تشخص» (distinction) چیست؟ تشخص، نام یکی دیگر از آثار بوردیو (۱۹۷۹) یک استراتژی برای متمایز کردن خود در متن زندگی اجتماعی است و فرهنگ و هنر، متداولترین ابزار برای متشخص ساختن خود هستند. این استراتژی، با کالاهای فرهنگی که مصرف و تملک میکنیم( مثلاً خرید تابلوهای هنری، رفتن به اماکن فرهنگی...)، قضاوتهایی که در مورد دیگران به کار میبریم (سلیقه دیگری را دهاتی خواندن، یا دیگری را تازه به دوران رسیده قلمداد کردن)، رفتاری که در پیش میگیریم تا خود را از عامه مردم جدا کنیم( نحوه غذا خوردن، حرف زدن، لباس پوشیدن و یا مثلاً به موسیقی کلاسیک، نقاشی ابستره یا تئاتر پیشگام علاقه نشان دادن یا به آن تظاهر کردن به دلیل اعتباری که این رفتار در جامعه ایجاد میکند) ... نمود مییابد و نمایانگر فرهنگ پنهانی است که اقشار مرفه اجتماعی و «وارثین» به طور طبیعی در نحوه داوری و در رفتار فرهنگی خود به کار میگیرند تا خود را از عامه مردم جدا سازند. و اما دیگران چه؟ آنها که از این سرمایههای به ارث رسیده، محرومند، افرادی که به وارثین تعلق ندارند، آنها چه؟ آنها نیز در تحلیل بوردیو با پذیرش این فرهنگ و درونی کردنش، عملاً بدان « مشروعیت» میبخشند و از آن منظر به خود مینگرند و در نتیجه یا میکوشند با تملک این سرمایهها و تظاهر بدان از جانب وارثین به رسمیت شناخته شوند و یا اصولاً از ورود به میدان فرهنگ و هنر سرباز میزنند.
بوردیو از این مباحث میخواهد چه نتیجهای بگیرد؟ این که مدرسه و نهادهای آموزشی، علی رغم سیاست دمکراتیزاسیون، عمومی و رایگان شدنشان برای همه، باز هم به بازتولید نظم وسلطه پیشین میپردازند و میدان فرهنگ و هنر عملاً باز در قلمرو « وارثین» باقی میماند. در نتیجه عمومیت این نهادها عملاً به عمومی شدن فرهنگ و هنر نمیانجامد، و در پس پرده دمکراتیزاسیون باز همان نظم پیشین است که برقرار میشود. سیادت این حوزهها باز در دست همان صاحبان گذشته و وارثین شان خواهد بود.
به جامعهشناسی هنر بوردیو از زوایای مختلف نقدهای جدی وارد شده است. مهمترین این انتقادات را میتوان در دو محور خلاصه کرد: نخست از منظر دگرگونی اجتماعی: جامعهشناسی بوردیو فیکسیست قلمداد میشود. جامعهشناسیای که ناتوان از تحلیل تحول اجتماعی است. اگر همه اعمال ما بازتولید همان نظم و سلطه پیشین است پس در این صورت تحول و دگرگونی را چطور توضیح دهیم؟ اگر در نهایت باز هم انسان اسیر خانواده و محیط و طبقه اجتماعی خویش است، پس چگونه میتواند از سلطه این تعینات اجتماعی رهایی یابد و سرنوشت خود را به دست گیرد؟ در اینجا دیگر دترمینیسم اجتماعی به فاتالیسم و تقدیرگرایی تبدیل میشود و جامعه شناسی که میخواست جامعه را بفهمد تا تغییرش دهد خود در وادی قیود و تعینات اجتماعی اسیر میماند.
دوم اینکه، به گفته برنارد لاهیر، حتی اگر خانواده را به عنوان مهمترین و اولین نهاد اجتماعی شدن بدانیم و نقش تربیتی آن را تعیین کننده قلمداد کنیم اما نمیتوان فراموش کرد که امروزه دیگر خانواده یک نهاد یکپارچه اجتماعی شدن نیست، هر کدام از اعضای خانواده دارای ارزشها و سرگذشت متفاوت خاص خود هستند و در نتیجه فرد میتواند والدینی تحصیل نکرده داشته باشد در حالی که برادرش مثلاً موسیقیدان و یا خواهرش اهل قلم باشد. « کنشگر متکثر» (acteur pluriel)، جریانی که از سالهای ۸۰ در حوزه علوم انسانی در فرانسه بوجود آمده است، در واقع از چنین دیدگاهی به نقد نظریه «عادتواره و یا شیوه بودن» بوردیو میپردازد و نشان میدهد که امروزه دیگر خانواده تنها نهاد اجتماعی شدن نیست. مدرسه، دانشگاه، محل کار و رسانهها نیز در فرایند اجتماعی شدن فرد و ایجاد عادتوارهها و شیوه بودنش نقش بسیار دارند. محیطهایی که فرد از آن تغذیه میکند و عادات اولیه وی را در برخوردش با جهانهای متفاوت و در این بحث هنر و فرهنگ، میسازند، متکثرند. در نتیجه مثلاً دختر میتواند در محیط خانوادگی اش برای ایفای نقش مادر و همسر نمونه تربیت شود اما در دانشگاه برای فمینیست شدن و یا در خانواده از میراث فرهنگی محروم باشد اما در جمع دوستانش این کمبود را جبران کند.
حال بیاییم با کمک این ابزار مفهومی نگاهی به وضعیت جامعهشناسی هنر در ایران بیاندازیم:
چرا دمکراتیزاسیون نهادهای آموزشی، دانشگاههای سراسری، دانشگاه آزاد، دانشگاههای غیر انتفاعی ... ، به توزیع برابر سرمایههای فرهنگی منجر نشده است؟ چرا با مفروض گرفتن تملک سرمایه اقتصادی، باز هم این موانع پنهان در ورود اقشار وسیعی از اجتماع به میدان هنر عملاً سد ایجاد میکنند؟ چرا عرصه فرهنگ و هنر هنوز در جامعه ما، عمدتاً عرصه «وارثین» است؟ «مانع پنهان» دستیابی مردم به فرهنگ و هنر چیست؟ چرا سیاست دمکراتیزاسیون نهادهای آموزشی عملاً در این حوزه شکست خورده ارزیابی میشود؟ هنر هنوز عرصهای پایتخت نشین، نخبه گرا، در تملک اقشار مرفه اجتماعی و وارثان سرمایههای فرهنگی است و به تعبیر بوردیو، «تئوری استعدادها» هنوز در جامعه ما غالب است. اینکه کسی استعداد درس خواندن دارد یا نه و یا استعداد کار هنری دارد یا نه. نقش جامعه، رسانهها و خصوصاً نهادهای آموزشی - مدرسه، دانشگاه - در تربیت این «استعدادها» و « عادتوارهها» ی فرهنگی و توزیع برابر سرمایههای فرهنگی چیست؟ چرا اغلب، آموزش نظریههای جامعهشناسی هنر و کاربرد آنها به نظر بی مناسبت و بیمخاطب جلوه میکند؟
دانشجویان، آنها که به تعبیر بوردیو، وارثین این میدان نیستند و از سرمایههای فرهنگی خانوادگی محرومند، نمیتوانند با این مفاهیم و این عرصه رابطه درستی برقرار کنند، با فرهنگ لغات این میدان، با قوانین، ارزشها و اهدافش آشنایی ندارند. دانشگاه عملاً توقع داشتن فرهنگی را از دانشجو دارد که خود آن را تأمین نمیکند. در نتیجه اگر فرد پیش از ورود به دانشگاه (به واسطه خانواده و محیط تربیتی اش)از این فرهنگ عمومی در زمینه هنری برخوردار بود، موفق میشود و اگر نبود، با شکست درسی روبرو میشود و هیچگاه قدم به عرصه هنر نخواهد گذاشت. خواهید گفت، در همه جا چنین است. به هر حال در همه جوامع اقشار مرفه، اقشار فرهنگی و اقشار محروم داریم و طبیعی است که اقشار محروم اجتماعی نتوانند همپای دیگران با عرصه فرهنگ و هنر رابطه برقرار کنند، آنها فرایند اجتماعی شدن را با این عرصه در دوران تربیتی خود طی نکردهاند. بله! ما خانواده و طبقهای را که در آن به دنیا آمدهایم را انتخاب نمیکنیم، اما مدرسه و دانشگاه به عنوان دومین نهاد اجتماعی شدن که در جوامع جدید، اجباری و رایگان است و در اختیار همه اقشار اجتماعی، میبایست فرایند اجتماعی کردن دانشآموزان و دانشجویان را با عرصه هنر به عهده بگیرند و وقتی هنر در نظام آموزشی ما غایب است، وقتی فرزندان ما در طی دوران تحصیل خود با مهمترین نامهای دنیای هنر، موسیقی، نقاشی، تئاتر ... آشنا نمیشوند، و در رسانهها نیز به عنوان یکی دیگر از ابزارهای اجتماعی شدن، هنر هم در همه سطوح و روایتهای آن، غربی، شرقی، سنتی و بومیاش غایب است، سیاست درست اطلاعرسانی درباره برنامههای فرهنگی ـ هنری ـ از جمله تئاتر، موزیک، کنسرت، ... ـ وجود ندارد، طبیعی است که عملاً عرصه هنر به دست کسانی میافتد که در محیط تربیتی و خانوادگی خود به طور طبیعی با این میدان آشنا شدهاند، ذوق پرورده دارند و قدرت داوری و حس زیباشناسانه. اینهایند که معیارهای«تشخص» را در جامعه ایجاد میکنند. در این میان برای دیگران، اقشار متوسط یا محرومتر اجتماعی، چه میماند؟ «عکاسی: یک هنر متوسط»، سینما: یک هنر تصویری و در نتیجه قابل فهم و نسبتاً ارزان، و موسیقی عامه پسند، ... چرا که یا از سرمایه اقتصادی لازم برای دستیابی به دیگر عرصههای هنر، که هنر والا مینامند، محرومند و یا از سرمایه فرهنگی لازم برای ورود به آن. در این شرایط برای اقشار مرفه و به ثروت رسیده، تملک و مصرف کالاهای هنری تنها در کادر یک استراتژی تشخص اجتماعی میتواند ارزیابی شود تا خود را از عامه مردم متمایز کنند، در نتیجه هنر تبدیل به کالایی میشود که میتوان آن را خرید و به دیوار خانه آویزان کرد، بی آنکه با میدان هنر و ارزشهایش آشنا بود، بیآنکه این مصرف نشاندهنده داشتن سرمایه فرهنگی باشد و باز به تعبیر بوردیو به همان دور باطل بازتولید مکانیسم و مناسبات سلطه درخواهیم غلتید. درست است که در جامعه ما به دلیل تحولات سیاسی و اجتماعی بسیار، ما با اشرافیتی که بوردیو از آن سخن میگوید روبرو نیستیم و در نتیجه نمیتوان به معنایی که او مراد میکرد و در اروپا مصداق دارد، از وارثین و اشرافیت فرهنگی نام برد، اما مشخصاً در حوزه فرهنگ و هنر، به دلیل غیبت نهاد آموزشی و غیبت رسانهها در این عرصه، هنوز هم مطمئنترین راه انتقال میراث، خانواده و محیط تربیتی خانوادگی است و در نتیجه تبارها در این انتقال فرهنگی نقش ایفا میکنند. کنشگر اجتماعی ما برخلاف نظر لاهیر (انسان متکثر. ۱۹۹۸) متکثر نیست چون منابع اجتماعی شدنش: خانواده، مدرسه، رسانه، ... متکثر نیستند. هنر برای اغلب مردم ما از همه این حوزهها غایب است. و اگر تنها در دانشگاه، آموزش جامعهشناسی هنر را آن هم در مراحل بالای تحصیلی برای دانشجویی که با این حوزه هیچگونه آشنایی ندارد، اجباری کنیم در صورتی که در خانواده، مدرسه، محیط کار و رسانههایش از آن خبری نیست، کنشگر ما به جای آنکه متکثر شود، یا اسکیزوفرن میشود و یا گیج!
● نتیجه
توزیع سرمایههای اقتصادی در جامعه ما، برای مبارزه با سلطه آشکار موفق نخواهد بود اگر در سیاست توزیع سرمایههای فرهنگی برای مبارزه با سلطه پنهان نیز بازاندیشی نشود. میراث فرهنگی و هنری را باید از طریق آموزش و به کمک رسانهها دموکراتیزه کرد تا استعدادها شکوفا شود و هنر بتواند «نه ابزار سلطه پنهان گردد و نه فقط ابزار تشخص».
منبع : انجمن جامعه شناسی ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست