چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

نگاهی به نقاشی‌های آویز میرفخرایی


نگاهی به نقاشی‌های آویز میرفخرایی
خانه هنرمندان ایران (سالن میرمیران) این روزها، شماری از نقاشی های «آویز میرفخرایی» را به نمایش گذاشته است. نمی توان تخیل را از تأثیرات زمانه ای كه هنرمند در آن زندگی می كند، جدا كرد. در واقع جدا كردن تخیل از واقعیت اجتماعی غیرممكن است و این امر در آثار میرفخرایی كه گوشه هایی از اجتماع را در آثار خود متبلور ساخته، نیز مصداق دارد. با نگاهی دقیق به این آثار می توان به حساسیت های هنری این نقاش كه از متن جامعه تأثیر می گیرد، پی برد.
نگاه خلاقانه او، توجه را به كاركردهای هنر در ساختارهای اجتماعی سوق می دهد.
به طوری كه باید قابلیت نهفته در آنها را در ایجاد زمینه هایی كه مطالعه جامعه شناسانه هنر را میسر می كند، جست وجو كرد. از این رو، مهم ترین نكته در این آثار به رابطه خلاق میان «تجربه اجتماعی» و «تجربه زیبایی شناختی» مربوط می شود. تصویر انسان موضوع مركزی و محوری نقاشی های میرفخرایی است، اما انسان تصویر شده در این آثار از جنس انسان «اومانیستی» نیست.
در اینجا، انسان موجود ملموس و آشنایی است كه جنبه های پنهانی و آشفته اش در زیرضربات قلم موی نقاش پنهان نمانده و در میان رنگ ها و خط ها گم نشده و به طرزی كه نقاش می خواسته است، مرئی شده.
در نقاشی های میرفخرایی رنگ، خط، فضا، معماری و انسان در وحدتی خلاق با هم یكی شده و هویت یگانه ای یافته اند.
زندگی با همه زوایا و گونه گونی هایش در آثار این هنرمند به نمایش درآمده است. این وحدت خلاق میان اشیاء، انسان و جامعه حكایت از نوعی یگانگی و برادری دست نایافتنی می كند. بیهوده نیست كه در خاكستری های منتشر در سطح این تابلوها «حس مشاركت» از دست رفته ای موج می زند، اما فراموش نشود كه هنرمند تنها قادر است یك «حس مشاركت زیبایی شناسانه» را در آثارش تحقق بخشد؛ حسی كه از تماشای اثر به بیننده منتقل می شود.
آویز میرفخرایی تصاویری از زندگی را در چارچوب تابلوهایش به نمایش درمی آورد، اما حس و حال دمیده شده به اشیا، فضاها و آدم ها به گونه ای است كه به آن آرزوی محال انسانی دامن می زند: آرزوی انسان و دلبستگی فناناپذیرش به برقراری وحدتی عاطفی. میرفخرایی با دستیابی به این نگرش خلاقانه است كه موفق به اجرای آثاری نافذ و اثرگذار می شود.
نكته بسیار مهم در نقاشی های میرفخرایی، نمایش انسان ایرانی در گذر از ضربان دنیایی ماشینی و چشم اندازی مدرن است.
نمایش انسان در هندسه عظیم شهری در نقاشی های میرفخرایی، هرچند برگرفته از حساسیت های او از جامعه كنونی ایران است، اما از دیدگاهی فراخ تر نیز می تواند موقعیت انسان را در آستانه هزاره سوم به نمایش بگذارد. تماشای انسان در چشم اندازی اینچنین از سوی یك هنرمند نقاش، بسیار متفاوت از تماشای انسان در همین وضع از طریق دوربین عكاسی است.
زیرا انعكاس انسان و اجتماع با عبور از صافی ذهن نقاش و تركیب شدن با خاطره، حافظه، رنج، شادی و سكوت ها و تنهایی های او از «انسان» و «اجتماع» چیزی می سازد كه آن چیز در مهار رنگ و خط به هیأتی درمی آید كه ساختار یك تابلوی نقاشی را می سازد. اصلاً می خواهم به این دستاورد ظریف و ذیقیمت اشاره كنم كه تماشای «خود» در ساختار یك تابلوی نقاشی، همواره می تواند به دامنه خیال و دایره شناخت ما چیزی بیفزاید. نقاشانی از نوع آویز میرفخرایی، دیدگاهی را به مخاطب منتقل می كنند كه در نهایت مشاركت او در یك زندگی فرهیخته را شدنی تر و دست یافتنی تر می كند.
فضاسازی آثار میرفخرایی به گونه ای است كه نه حسرت گذشته ای باشكوه را در آنها می توان حس كرد و نه دلشوره ای برای فردا در تاروپودشان تنیده شده است. آویز میرفخرایی، نقاش «اكنون» است.
تصویر «اكنون» در برخی از نقاشی های میرفخرایی به صورت یك برش یا قطعه كنده شده از بستر زمان و مكان تحقق پیدا كرده است. شاید به همین دلیل باشد كه او قادر است در یكی از تابلوهایش سه موجود را در یك اتومبیل نشان دهد و نگاه بیننده را در مكثی طولانی به این تابلو بدوزد. بی درنگ باید افزود كه شبیه چنین صحنه ای را به دفعات در فیلم های سینمایی، تلویزیونی و عكس ها و اسلایدها دیده ایم... اما چه چیزی این تابلو را متفاوت، دیدنی و حسرت بار جلوه می دهد؟
این حسرت از كجا به سطح تابلو سرایت كرده و تاروپود فضا را درهم پوشانده است؟
آویز میرفخرایی، نقاش حسرت های ناگفته و حیرت های ناشنیده است.
این سكوت چگونه از پالت نقاش به سطح بوم منتقل شده است؟
رنج و سرگشتگی حاكم در آثار این هنرمند، متأثر از زندگی انسان در جهان تكنولوژیك است.
بی مقدار شدن زندگی انسان در چنبره تولید انبوه، سرعت و ماشین به ساختار ذهن او آن قدر لطمه زده كه اگر او را از كوران سرعت و تغییر و تحرك خارج كرده و در محیطی آرام و بی دغدغه قرار دهند، ممكن است برزخ سرگشتگی های رنج آورش او را از رسیدن به «آرامش آرمانی» محروم كند. آن آرامش آرمانی كه در صورت عبور آدمی از آزمون های بسیار و نیالودن و پاك ماندن، به انسان وعده شده به طور آشكار در آثار آویز میرفخرایی رؤیت نمی شود، اما حسرت دور ماندن از آن و حیرت گمگشتگی های كور و دردآلود را می توان در تاروپود این نقاشی ها، آشكارا دید.
بجز انگیزه زیبایی شناسی كه به همه عرصه های هنری وحدت می بخشد، پدیده های بسیاری از قبیل نمادگرایی، عرفان، اصالت عقل، عاطفه مذهبی و تأثرات اجتماعی و... نیز وجود دارد كه در اثر هنری دخیل می شوند.
منشأ بی واسطه آثار میرفخرایی در خودآگاهی فردی اوست. نقاشی های او هر قدر با فرهنگ عمومی جامعه یا دورانی كه در آن زندگی می كنیم آمیخته شده و با آن یگانه شود، اهمیت بیشتری كسب می كنند. در هر كار هنری دو عامل تأثیرگذار است:
۱) خواست و اراده هنرمند
۲) نیاز جامعه
هنرمند می تواند اثر هنری را فقط برای خود پدید آورد، اما خوشنودی راستین هنگامی برای او فراهم می شود كه موفق شود جامعه را به پذیرفتن اثر خود راضی كند.
اما جامعه اغلب به طور آگاهانه نسبت به آثار هنری قضاوت نمی كند، بلكه آثار هنری را در جریان فعالیت های معمول خود می پذیرد یا رد می كند. وقتی هم كه اثری هنری را می پذیرد، آن را به صورت چیزی كه به كاری می آید یا تماشایش برای او خوشایند است، تلقی می كند.
هنرمند برای عبور از چنین ارتباطی (كه خیلی هم سطحی است) باید كوششی شاق و جانكاه را بر خود روا دارد.
روح گرسنه هنرمند، رؤیاهای بیداری خود و بازی های خیالش را می پالاید و زنگار از آنها می زداید تا آنها را برای دیگران لذت بخش كند.
او با توفیق در این كار، دیگران را به بازگشت به راحتی و «آرامش آرمانی» رهنمون می شود... از این روست كه هنرمندان اصیل سزاوار حق شناسی و ستایش اند.
آنان قادرند آنچه را كه مردمان در خیال می چشند، در عالم واقع برایشان فراهم كنند.
هنرمندان استعداد فوق العاده ای در رفعت جویی دارند و می توانند از تخیلات خود بهره های عینی بگیرند.
به عبارت ساده تر، هنرمند توانایی آن را دارد كه به «حیات ذهنی» خود، جنبه ای همگانی ببخشند. هنرمند صاحب قدرتی اسرارآمیز است كه می تواند «شكل» را در فرآیند كار هنری به گونه ای پردازش كند كه اثر هنری، لذتی مثبت در بیننده ایجاد كند؛ لذتی كه به ظاهر رابطه ای با دانش هنرمند نداشته، بلكه با رنگ، بافت، تناسبات و هماهنگی امكان انتقال پیدا می كند؛ به گونه ای كه بیننده فكر می كند فقط از طریق كیفیات تجسمی (رنگ، خط، بافت، تناسبات و...) است كه از اثر هنری بهره می جوید.
بدیهی است كه هنرمند برای تجسم عقاید و تخیلات خود باید صاحب مهارت و قریحه زیباشناسانه درخور توجهی باشد وگرنه آنچه كه نقش می كند، ممكن است نازیبا و كریه جلوه كند. به همین دلیل، او اثر خود را به فریبندگی های ظاهری، به وحدت و كمال فنی و نیز به تناسب و هماهنگی بسیار می آراید.
در طول تاریخ هنر بسیار دیده شده است كه اجتماع هنرمند را تصویرگر تجلیات آرمانی و اخلاقی خود به حساب می آورد و بدین سان هنر را در تجلی آرمان های خود مورد استفاده قرار می دهد.
در چنین شرایطی، معمولاً هنر در مقام خالص و ناب خود، مورد غفلت قرار می گیرد، زیرا از آن فقط به عنوان «حامل پیام» استفاده می كنند.
خطر چنین خطایی در آن است كه «پیام» مهم تر از «نحوه انتقال پیام» به نظر آید و فراموش شود كه در عرصه هنر، این «نحوه بیان» است كه اهمیت دارد. آویز میرفخرایی به هر دو وجه یاد شده توجه داشته است.
آنجا كه بیننده قادر می شود، جلوه هایی پنهانی از انسان و زوایایی بكر از زندگی را در نقاشی های او ردیابی كند، به دلیل اهتمام خاصی است كه آویز میرفخرایی نسبت به نكات فنی و «نحوه بیان» به كار برده است و اگر بیننده از مشاركت احساسی، نوستالوژیك یا روحی با این آثار لذت می برد به دلیل دقت نقاش در «نحوه انتقال پیام» است. میرفخرایی نقاش متعهد و مسئول زمانه ماست و با خلوص و سادگی توانسته است ضربان نبض زمانه را در پردازش آثارش به تصویر بكشد.
احمدرضا دالوند
منبع : روزنامه ایران