شنبه, ۲۱ مهر, ۱۴۰۳ / 12 October, 2024
مجله ویستا


ایده‌ پیدایش جامعه‌‏ی اطلاعاتی


ایده‌ پیدایش جامعه‌‏ی اطلاعاتی
پیش از آن‏كه بتوانیم تفاوت رویكردهای گوناگون امروزی را در تلقی‌‏شان از مسائل و روندهای مربوط به اطلاعات به‏‌درستی درك كنیم، باید به تعریف‌‏هایی كه شركت‏‌جویان در مباحثه‌‏ها مورد استفاده قرار می‏‌دهند توجه نماییم. به‌‏ویژه مفید است كه از همان ابتدا منظور از عبارت «جامعه‌‏ی اطلاعاتی» را نزد افراد گوناگونی كه آن را به كار می‌‏گیرند، مورد بررسی قرار دهیم. اصرار مدافعان این مفهوم بر این‏كه عصر ما عصر ظهور جامعه‌‏ی اطلاعاتی است در مقابل قائلان به این‏كه وضع موجود همان است كه بود، می‌‏تواند توجیه‌ی برای اولویت در تحلیل نظر نخست باشد. بنابراین، مقصود اصلی این گفتار این است كه بپرسیم: وقتی سخن از «جامعه‌‏ی اطلاعاتی» می‌‏رود منظور چیست؟ در گفتارهای بعدی به این نكته نیز خواهیم پرداخت كه تفاوت منظور مؤلفان مختلف از خود مفهوم «اطلاعات» چیست. خواهیم دید كه در همین آغاز شكل‏‌گیری پدیده‏ای كه كل بحث در مورد آن است، در مفاهیم مورد استفاده تمایزهایی وجود دارد كه بازتابی از اختلاف‏‌نظر میان نظریه‌‏پردازان جامعه‌‏ی‌اطلاعاتی و قائلان نوظهوربودن وضع كنونی با نظر اندیشمندانی است كه گرانی بار گذشته را بر دوش رخدادهای كنونی باز می‌‏شناسند.
● تعریف‌‏های جامعه‏‌ی اطلاعاتی‏
چیزی كه در خواندن متون مربوط به جامعه‌‏ی اطلاعاتی عجیب به نظر می‌‏رسد این است كه بسیاری از مؤلفان با تعریف‏‌های ناقصی از موضوع‌‏های مورد بحث خود كار می‌‏كنند. در مورد ویژگی‌‏های خاص جامعه‌‏ی اطلاعاتی بسیار می‌‏نویسند اما به نحو شگفت‌‏انگیزی در مورد معیارهای عملیاتی خود دچار ابهام‌‏اند. اشتیاق فهم تحولات عرصه‌‏ی اطلاعات آن‏ها را به شتاب‏زدگی در تفسیر تغییرهای یادشده در چارچوب شكل‏‌های گوناگون تولید اقتصادی، اشكال بدیع تعامل اجتماعی، فرآیندهای نوین تولید و مانند این‏ها وا می‌‏دارد. اما در این شتاب‏زدگی غالباً از تعیین این‏كه اطلاعات امروزه به چه نحو و چرا خصلتی محوری یافته و چنان حیاتی شده كه موجد نوعی اجتماع جدید گشته است، باز می‌‏مانند. این چیست كه باعث می‌‏شود این تعداد محققان اطلاعات را هسته‌‏ی عصر جدید بدانند؟
می‌‏توان پنج دسته تعریف از جامعه‌‏ی اطلاعاتی را كه هر یك معیارهایی برای شناسایی این جامعه‏‌ی جدید به دست می‏‌دهند، از هم تمیز داد. این‏ها تعاریفی‌‏اند مبتنی بر:
▪ فن‏‌آوری‏
▪ اقتصاد
▪ اشتغال‏
▪ موقعیت مكانی‏
▪ فرهنگ‏
این مجموعه‌‏ها لزوماً فاقد هم‌پوشانی نبوده و در یكدیگر تداخل می‏‌كنند. بااین‏‌همه، نظریه‌‏پرداز در ارائه‌‏ی سناریوی خود بر یك عامل یا عامل دیگر تأكید می‌‏كند. علی‌‏رغم این، آن‏چه در همه‏‌ی این تعریف‏‌ها مشترك است اعتقاد به این است كه تغییرات كمّی در عرصه‌‏ی اطلاعات در حال خلق نوع كیفیتاً جدیدی از نظام اجتماعی، یعنی همان جامعه‏‌ی اطلاعاتی است. از این منظر، استدلال هر یك از این تعریف‌‏ها با بقیه بسیار شبیه است: امروزه، اطلاعات بیش‏تری وجود دارد پس می‌‏توان نتیجه گرفت كه ما در یك جامعه‌‏ی اطلاعاتی زندگی می‏كنیم. خواهیم دید كه این‏گونه منطقِ معطوف به ماسبق چقدر مشكل‌‏آفرین است.
تعریف متمایز ششمی هم از جامعه‌‏ی اطلاعاتی وجود دارد كه به جای ادعای این‏كه تحول چگونگی زیستن ما امروزه ناشی از فراوانی بیش‏تر اطلاعات است (كه البته امری بدیهی است) استدلال می‏‌كند كه علت تحول مزبور ویژگی متفاوت اطلاعات موجود است. بحث این‏جا این است كه اطلاعات و دانش نظری است كه امروزه محور عمل ما قرار گرفته است. این تنها تعریفی است كه به لحاظ نوع، كیفی محسوب می‌‏شود. اگرچه این تعریف در میان مدافعان وجود جامعه‏‌ی اطلاعاتی پرطرفدار نیست، اما چه بسا قانع‏‌كننده‌‏ترین استدلال در بجابودن عبارت جامعه‏‌ی اطلاعاتی است.
۱) تعریف‏‌های مبتنی بر فن‌‏آوری‏
این دسته تعریف‏‌های حول مجموعه‏‌ای از اختراع‏‌هایی مطرح می‌‏شود كه از اواخر دهه‌‏ی ۱۹۷۰ میلادی رخ داد. فن‏‌آوری‌‏های جدید از چشم‌گیرترین شاخص‌‏های عصر جدید به شمار می‌‏روند و بنابراین غالباً نشانه‌‏ی فرارسیدن جامعه‌‏ی اطلاعاتی قلمداد می‌‏شوند. این مجموعه‌‏ی فن‌‏آوری‌‏ها دربردارنده‏‌ی تلویزیون كابلی و ماهواره‏ای، شبكه‌‏های رایانه‌‏ای، رایانه‏‌های شخصی، فن‏‌آوری‏‌های جدید اداری از قبیل خدمات اطلاعات اینترنتی، واژه‏‌پردازها و تجهیزات حافظه‏‌ی دیسك فشرده است. بحث صرفاً این است كه چنین حجم بزرگی از اختراع‏‌های فن‌‏آوری به واسطه‌‏ی اثر عمیق خود ناگزیر باید به تغییر شالوده‌‏ی جهان اجتماعی بینجامد.
در اواخر دهه‌‏ی ۱۹۷۰ و اوایل دهه‏‌ی ۱۹۸۰، بسیاری صاحب‌‏نظران از جمله اَلوین تافلر(۱۹۸۰)، برجسته‌‏ترین آینده‌‏گرای جهان، در مورد ظرفیت‏‌های نهان «جناب ریزپرداز۲» در متحول ساختن روش زندگی بشر به‌‏شدت ذوق‌‏زده شدند (اِوانز ۱۹۷۹؛ مارتین ۱۹۷۸). بحث تافلر كه در قالب استعاره‌‏ی به‏‌یادماندنی موج سوم مطرح شده، این است كه در طول زمان، جهان از سه موج اختراع‌‏های فن‌‏آورانه به نحو تعیین‌‏كننده‌‏ای شكل پذیرفته است كه هر یك از آن‏ها همچون قوی‌‏ترین امواج طوفانی دریا توقف‏‌ناپذیرند. نخستین موج انقلاب كشاورزی بود و دومین موج انقلاب صنعتی. موج سوم انقلاب اطلاعاتی است كه ما را در احاطه‌‏ی خود دارد و نویدبخش شیوه‌‏ای نوین از زندگی بشری است (تافلر معتقد است كه از این موج هم نباید ترسید و اگر خود را به آن بسپاریم، سرانجام همه چیز درست خواهد شد).
به‏‌تازگی خوشبینی آینده‏‌گراها به واسطه‏‌ی توان رایانه‌‏ها در متحول‏‌ساختن ارتباطات و درواقع یكپارچه‏‌شدن فن‌‏آوری‌‏های اطلاعات و ارتباطات دوچندان شده است (تافلر ۱۹۹۰). این گسترش فن‌‏آوری‌‏های ارتباطات رایانه‌‏ای (پست‌‏الكترونیك، مخابرات متن و داده‌‏ها، تبادل مخابراتی اطلاعات و مانند این‏ها) هم‏اكنون الهام‌‏بخش بیش‏تر پیشگویی‌‏های مربوط به پیدایش جامعه‌‏ی جدید است (نگروپونت ۱۹۹۵؛ گِیتز ۱۹۹۵؛ درتوزوس‏۱۹۹۷). به‌‏ویژه، رشد سریع اینترنت با توانایی هم‌زمان آن در ترویج موفقیت اقتصادی، آموزش و روند مردم‌‏سالاری انگیزه‌‏ی حجم چشم‌گیری از اظهارنظرها بوده است. در رسانه‌‏ها دائماً روایت ظهور «ابرشاه‌‏راه اطلاعاتی» را می‌‏شنویم كه مردم باید چگونگی رانندگی در آن را فرابگیرند. مراجع آگاه و ذی‏‌صلاح به سخن درمی‌‏آیند كه «پیشرفت‏‌های فن‌‏آوری اطلاعات و ارتباطات نظم نوینی... را بر این جهان بی‌‏خبر تحمیل كرده است. آینده در ابرشاه‌‏راه‌‏های اطلاعاتی زاده می‌‏شود... [و] هر كس در این مسابقه‏‌ی سبقت عقب بماند، نابود خواهد شد» (آنجل ۱۹۹۵، ص ۱۰).
فارغ از این‏گونه اغراق‏‌ها، گسترش مبادلات اطلاعات ملی، بین‌‏المللی و حقیقتاً جهانی میان بانك‏‌ها، شركت‌‏ها، دولت‌‏ها، دانشگاه‌‏ها و انجمن‏‌های داوطلب، گویای روند مشابه‌ی در مسیر ایجاد زیربنای فن‌‏آورانه‌‏ای است كه ارتباطات رایانه‏‌ای آنی را از هر مكان مجهز، در هر ساعتی از روز ممكن می‌‏سازد (كانرز ۱۹۹۳).
بیش‏تر تحلیل‌‏گران دانشگاهی علی‌‏رغم پرهیز از ادبیات مبالغه‌‏آمیز آینده‏‌گراها و سیاست‌مداران، رویكردی را برگزیده‏‌اند كه درهرحال در ریشه‏‌ی خود به نگرش‌‏های بالا نزدیك است (فِتِر ۱۹۹۸؛ هیل ۱۹۹۹). برای مثال، از دهه‏‌ی ۱۹۶۰ در ژاپن كوشش‌‏هایی برای اندازه‏‌گیری جامعه‏‌ی اطلاعاتی (به ژاپنی: جوهوشاكای) انجام شده است (داف و دیگران ۱۹۹۶). وزارت پست و مخابرات ژاپن در ۱۹۷۵ دست به سرشماری‌‏ای زد كه هدف از آن مشاهده‏‌ی تغییرات انتقال اطلاعات از منظر حجم (یعنی تعداد پیام‏‌های تلفنی) و ابزار (یعنی عمق نفوذ تجهیزات مخابرات) با استفاده از روش‏‌های پیشرفته بود (ایتو ۱۹۹۱، ۱۹۹۴). در انگلستان یكی از مكتب‌‏های فكری بسیار معتبر روش نو شومپتری‏۳ را برای اندازه‏‌گیری تغییر طراحی كرده است. این محققان استدلال شومپتر مبنی بر این‏كه اختراع‌‏های فن‏‌آوری باعث «ویرانگری خلاق» می‌‏گردند را با مضمون «امواج بلند» توسعه‌‏ی اقتصادی در نظریه‌‏ی كوندراتیف‏۴ تلفیق كرده، معتقدند كه فن‌‏آوری اطلاعات و ارتباطات نشانه‌‏ی ظهور عصری جدید است (فری‌‏من ۱۹۸۷). كه در مراحل نخستین قدری مشكل‌‏آفرین است اما در درازمدت به‌‏لحاظ اقتصادی سودمند خواهد بود. این «پارادایم فنی اقتصادی» نوین سازنده‏‌ی «عصر اطلاعات» است؛ عصری كه در اوائل قرن بیست‌‏ویكم به كمال خواهد رسید (هال و پرِستون ۱۹۸۸).
باید پذیرفت این تعریف‏‌های جامعه‌‏ی اطلاعاتی از منظر یك عقل متعارف مناسب به شمار می‌‏رود، زیرا اگر بتوان «دنباله‌‏ای از اختراعات» (لاندس ۱۹۶۹) نظیر ماشین بخار، موتور احتراق درونی، نیروی برق و ماشین پرنده را خصوصیات كلیدی «جامعه صنعتی» دانست، چرا نباید پیشرفت‌‏های برتر در زمینه‏‌ی فن‏آوری اطلاعات و ارتباطات را نشانه‏‌ی پیدایش نوعی جامعه‏‌ی جدید تلقی كرد؟ به گفته‏‌ی جان نیزبیت (۱۹۸۴): «نسبت فن‌‏آوری رایانه‌‏ای با عصر اطلاعات متناظر است با نسبت ماشینی‌‏شدن با انقلاب صنعتی» (ص‏۲۸). و چرا چنین نباشد؟
ممكن است بدیهی به نظر رسد كه وجود این فن‌‏آوری‌‏ها به عنوان وجوه تمایز جامعه‌‏ی نوین صدق می‌‏كنند. اما قدری كه عمیق‌‏تر شویم، نمی‌‏توان از ابهام مفهوم فن‌‏آوری در این نظرها جا نخورد. اگر در پی میزانی تجربی برای فن‏‌آوری باشیم، اگر بپرسیم در همین جامعه‏‌ی امروز فن‏‌آوری اطلاعات و ارتباطات به چه میزان وجود دارد و این ما را از منظر احراز منزلت یك جامعه‌‏ی اطلاعاتی در چه سطحی قرار می‌دهد، این‏كه برای رسیدن به جامعه‏‌ی اطلاعاتی چقدر فن‌‏آوری لازم است - صرف خواستارشدن یك شاخص كاربردی - بی‌‏درنگ درمی‏‌یابیم كه مبلغان فن‏‌آوری قادر به ارائه‏‌ی هیچ چیز ملموس، روزمره و آزمون‏‌پذیری نیستند. زود درمی‌‏یابیم كه فن‏‌آوری اطلاعات و ارتباطات در آن واحد همه‌‏جا هست و هیچ‌‏جا نیست. بدیهی است كه این مسئله‌‏ی اندازه‏‌گیری و از این طریق مشكل پیش‏بینی و تعیین نقطه‌‏ی مرزی عصر جدید روی محور پیشرفت فن‌‏آوری در رسیدن به تعریفی قابل‏‌قبول از نوع متمایزی از جامعه‏‌ی جدید ضروری است. آینده‏‌گراهای پُرخواننده این مشكل را نادیده می‌‏گیرند. با اعلام فن‌‏آوری‌‏های جدید فرض می‌‏شود كه بی‌‏هیچ مشكلی این خود طلایه‏‌ی جامعه‏‌ی اطلاعاتی است.
ایراد دیگری هم هست كه غالباً در مورد تعریف‏‌های مبتنی بر فن‏آوری برای جامعه‌‏ی اطلاعاتی مطرح می‌‏شود. منتقدان این تعریف‌‏ها یادآور می‌‏شوند كه مدافعان این گونه تعریف‏‌ها غالباً فرض می‌‏كنند كه فن‏‌آوری ابتدا ابداع می‌‏شود و سپس بر جامعه اثر می‌‏گذارد و مردم را وادار می‌‏كند از طریق تطبیق با شرایط جدید از خود واكنش نشان دهند. در این طرز تلقی، فن‏‌آوری امری ممتاز و ماورای سایر امور محسوب می‌‏شود و بنابراین به شناسه‏‌ی كل جهان اجتماعی بدل می‌‏گردد: عصر ماشین بخار، عصر خودرو، عصر اتم... (دیكسون ۱۹۷۴).
با قلمدادكردن فن‏‌آوری به عنوان تنها عامل پویایی اجتماعی، به نحو گریزناپذیری به جبرگرایی فن‌‏آورانه می‏‌رسیم و بنابراین فرآیند تحول را به دیده‏‌ای بیش از حد ساده‌‏انگارانه می‌‏بینیم. اما عیب اساسی طرز تفكر یادشده بیش از این‏هاست. مشكل اصلی این است كه در این استدلال ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اختراع‏‌های فن‌‏آوری به ورطه‌‏ای كاملاً مجزا و منزوی تبعید شده‏اند. این‏ها همه پیروان و زیردستان سپاه جلودار فن‏‌آوری‌‏اند؛ فن‌‏آوری متكی به نفس است و همه‏‌ی دیگر جنبه‌‏های جامعه تنها می‌‏توانند از آن تأثیر بپذیرند.
اما به‌‏روشنی می‌‏توان نشان داد كه چنین نیست و فن‏‌آوری در مقابل امور اجتماعی از این ویژگی اثیری و ماورایی برخوردار نیست. بر عكس، باید آن را جزئی یكپارچه با امور اجتماعی دانست. برای مثال، واحدهای تحقیق و توسعه‏‌ی شركت‏‌ها اولویت‏‌هایی دارند كه مبتنی بر داوری ارزشی است و این داوری‌‏ها در تعیین انواع فن‏‌آوری به‌‏وجودآمده نقش دارند. (یك نمونه این‏كه پروژه‏‌های نظامی در بیش‏تر دوره‌‏های قرن بیستم از بودجه‏‌ی تحقیقاتی بالاتری نسبت به بهداشت برخوردار بودند و بنابراین تعجبی ندارد كه حاصل آن جنگ‏‌افزارهای ابرپیشرفت‌ه‏ای باشد كه مانع از كشف درمان بیماری‌‏هایی چون سرماخوردگی گشته‌‏اند.) مطالعات متعددی ردپای ارزش‌‏های اجتماعی را در فن‏‌آوری‏‌های جدید نشان داده‏اند. در طراحی معماری پل‏ه‌ای نیویورك، انتخاب ارتفاع به‌‏عمد به نحوی بوده است كه مانع از تردد وسایط نقلیه‌‏ی عمومی در برخی مناطق بشود.
جنون ساخت بی‏‌رویه خودروی شخصی گواه ارزش‏‌های مدافع مالكیت خصوصی، پیش‏‌فرض‌‏هایی در مورد جمعیت خانوار (خانواده قاعدتاً باید از دو بزرگ‏سال و دو كودك تشكیل شود)، نگرش‏‌هایی مرتبط با محیط ‌زیست (مصرف بی‌‏رویه‌‏ی انرژی تجدیدنشدنی همراه با آلودگی)، نمادهای منزلت اجتماعی (پورشه در مقابل فولكس قورباغه‌‏ای یا اسكودا) و آمدوشد خصوصی در مقابل وسایط نقلیه‏‌ی عمومی است. یا خانه‏‌سازی به نحوی كه نه صرفاً جایی برای اسكان بلكه به‏‌علاوه بیان نوعی شیوه‏ی زیست، روابط قدرت و منزلت اجتماعی و ترجیح تكاثر در سبك زندگی است. با احتساب این، چطور می‌‏توان چیزی (یعنی فن‏‌آوری) را كه خود یك پدیده‏ی اجتماعی است به عنوان معرف كل جهان اجتماعی گرفت؟ چنین استدلالی از یك‏سو سطحی (چون می‏‌توان هر عامل اساسی دیگری را به همین راحتی برای تمایز جامعه‌‏ها مورد استفاده قرار داد و گفت «دوران اكسیژن»، «جامعه‏‌ی مبتنی بر آب»، «عصر سیب‏زمینی») و از سوی دیگر، ناروا است (زیرا فن‌‏آوری خود جزئی از اجزای سازنده‏‌ی جامعه ۲) تعریف‏‌های مبتنی بر اقتصاد
این رویكرد به بازنمایی رشد ارزش اقتصادی در فعالیت‏‌های اطلاعاتی می‌‏پردازد. اگر بتوان نمودار سهم نسبی بخش اطلاعات را در رشد تولید ناخالص ملی ترسیم كرد، به‏‌طور منطقی به نقطه‌‏ای خواهیم رسید كه بتوان در آن دست‏یابی به یك اقتصاد اطلاعاتی را اعلام كرد. هرگاه بخش بزرگ‏تری از فعالیت‌‏های اقتصادی به جای زراعت معیشتی یا تولید صنعتی به فعالیت‏‌های اطلاعاتی اختصاص داشته باشد، می‌‏توان صحبت از جامعه‌‏ی اطلاعاتی كرد (جونشر ۱۹۹۹).
این دیدگاه در اصل بسیار ساده است، اما در عمل تمرینی فوق‏‌العاده پیچیده از كار در می‌‏آید. عمده‌‏ی كار اولیه در این مورد را فریتز ماكلاپ (۱۹۰۲-۸۳) در دانشگاه پرینستون به انجام رسانده است (ماكلاپ ۱۹۶۲). سپس مارك پورات (۱۹۷۷b) روش‌‏های او را برای تخمین تغییرات ارزش اقتصادی تولیدی و طبقه‌‏بندی‏اش از بخش اطلاعات شامل آموزش، حقوق، نشر، رسانه‌‏ها و تولید رایانه اصلاح كرده است.
پورات میان بخش‌‏های اولیه و ثانویه‌‏ی اطلاعات در اقتصاد تمایز قائل شد، به نحوی كه بخش نخست بلافاصله از نظر اقتصادی قابل‌‏اندازه‏‌گیری و بهای آن در بازار معلوم است؛ اما بخش دوم اگرچه ارزیابی آن دشوار است، اما از نقشی حیاتی در سازمان اجتماعی برخوردار است. بخش مزبور ناظر بر فعالیت‌‏های اطلاعاتی در درون شركت‏‌ها و اداره‌‏ها به‌‏طور عام است (مثل كارگزینی اداره‌‏ها یا واحدهای تحقیقات و توسعه‌‏ی شركت‏‌های تجاری). به این ترتیب، پورات توانست دو بخش اطلاعات متمایز را شناسایی كرده، سپس آن‏ها را تلفیق كند. او با جداكردن بخش غیراطلاعاتی كل اقتصاد و تجدید آرایش آمار كلان اقتصادی به این نتیجه رسیده است كه تقریباً نیمی از درآمد ناخالص ملی ایالات متحده از تركیب بخش‏‌های مبتنی بر اطلاعات حاصل شده و «اینك اقتصاد ایالات متحده یك اقتصاد مبتنی بر اطلاعات محسوب می‏‌گردد».
بنابراین، آمریكا «یك جامعه‏‌ی اطلاعاتی است كه در آن حیطه‌‏های اصلی فعالیت اقتصادی در تسلط تولیدكنندگان كالاها و خدمات اطلاعاتی و اداره‌‏های دولتی و خصوصی (بخش ثانویه‏‌ی اطلاعات) قرار دارد (پورات ۱۹۷۸، ص‏۳۲).
چنین تعیین كمیتی برای اهمیت اقتصادی بخش اطلاعات دستاورد بزرگی است. تعجبی ندارد كه قائلان به ظهور جامعه‌‏ی اطلاعاتی بارها یافته‏‌های ماكلاپ و به‏‌ویژه پورات را به عنوان مراجعی معتبر برای نمایش نمودار فزاینده‌‏ی فعالیت اطلاعاتی كه راه‌‏گشای عصر جدیدی قلمداد می‌‏شود، مثال می‌‏آورند. اما رویكرد اقتصادی به اطلاعات نیز به نوبه‌‏ی خود فارغ از دردسر نیست (مانك ۱۹۸۹، صص ۳۹-۶۳). یك مشكل بزرگ این است كه در ورای جدول‏‌های سنگین آماری كه بناست نشانگر عینیت‏‌گرایی و داوری غیرمغرضانه باشند، میزان قابل‏‌ملاحظه‌‏ای تفسیر سلیقه‌‏ای و داوری ارزشی در دسته‌‏بندی مقوله‏‌ها و تصمیم‏‌گیری در مورد گزینش یا رد شمول اقلام در بخش اطلاعات پنهان است.
آن‏چه در این رابطه به‏‌ویژه جالب توجه است این است كه ماكلاپ و پورات علی‌‏رغم تفاوت‏‌هایشان هر دو مقوله‌‏های بسیطی را برای بخش اطلاعات تعریف كرده‌‏اند كه محاسبه‏‌ی ارزش اقتصادی این بخش را دستخوش مبالغه می‌‏كند. برای تردید در اعتبار این مقوله‌‏ها دلایلی هست. برای مثال، ماكلاپ در تعریف خود از مقوله‌‏ی «صنایع اطلاعات»، «احداث ساختمان‏‌های مربوط به اطلاعات» را نیز گنجانده است. مبنای این تخصیص لابد این است كه كار ساختمان یك كتابخانه با كار ساختن یك انبار چای یا قهوه متفاوت است. اما با این حساب تكلیف این همه ساختمانی كه كاربری آن‏ها بعد از احداث تغییر می‌‏كند، چیست؟ (بسیاری گروه‌‏های آموزشی دانشگاهی در خانه‌‏های مسكونی قدیمی جای گرفته‏‌اند و حتی برخی در انبارهای قدیمی دایر شده‌‏اند.)
پورات هم به همین ترتیب در معرفی «شبه‏‌مؤسسه»ی نهفته در یك شركت غیراطلاعاتی دچار مشكل می‌‏شود. آیا صرفاً بر اساس این فرض درست كه بخش تحقیقات و توسعه‏‌ی یك شركت پتروشیمی با فعالیت اطلاعاتی سروكار دارد، می‌‏توانیم در محاسبه‌‏ی آماری، این بخش از فعالیت شركت را از تولید آن تفكیك كنیم؟ یقیناً محتمل‌‏تر این است كه این دو نوع فعالیت به هم آغشته‌‏اند و كار تحقیقات و توسعه مستقیماً به كار شاخه‌‏های تولید گره خورده است. هر گونه تفكیك برای مقاصد ریاضی با نقش این دو بخش منافات دارد. به‏‌طوركلی‌‏تر، وقتی پورات «بخش ثانویه‌‏ی اطلاعات» را بررسی می‏‌كند، درواقع همه‏‌ی صنایع را میان حیطه‌‏های اطلاعاتی و غیراطلاعاتی تجزیه می‌‏كند. اما پذیرفتن این گونه جداسازی «فكركردن» و «عمل‏‌كردن» فوق‌‏العاده دشوار است. فعالیت یك سیستم كنترل عددی رایانه‌‏ای یا كاركردهای مدیریت خط تولید كه عناصر یكپارچه‏‌ی تولید محسوب می‌‏شوند، را در كدام حیطه باید قرار داد؟ مخالفتی كه در این‏جا مطرح است این است كه پورات به دلخواه و بی‌‏ضابطه در صنایع مختلف به تفكیك حیطه‌‏های «اطلاعاتی» و «غیراطلاعاتی» پرداخته است. این مخالفت ارزش كار پورات و ماكلاپ را از بین نمی‌‏برد، اما یادآور مداخله‌‏ی اجتناب‏‌ناپذیر داوری‌‏های ارزشی در تدوین جدول‏‌های آماری است و تردید در مورد ظهور یك اقتصاد مبتنی بر اطلاعات را جایز می‌‏نماید.
مشكل دیگر این است كه آمار تراكمی، ناگزیر فعالیت‌‏های اقتصادیِ بسیارناهم‌گونی را یك‏دست می‌‏كند. به‌‏طور كلی، ممكن است گفتن این‏كه رشد ارزش اقتصادی برنامه‌‏های تلویزیونی یا تبلیغات تجارتی گویای یك جامعه‌‏ی اطلاعاتی است نادرست نباشد، اما احساس ضرورت تمایز میان فعالیت‌‏ها بر مبنای كیفیت آن‏ها همچنان باقی است. این وسواس اقتصادانان اطلاعات برای قراردادن یك برچسب قیمت بر روی همه چیز دربردارنده‏ی این عقوبت تأسف‏‌بار است كه در بیان ابعاد واقعاً ارزشمند بخش اطلاعاتی ناكام می‌‏ماند. این جست‏وجو برای تمایز میان شاخص‏ه‌ای كمّی و كیفی جامعه‏‌ی اطلاعاتی توسط ماكلاپ و پورات پیگیری نشده است، زیرا راهی برای مقایسه‏‌ی ارزش اطلاعاتی فروش چندمیلیونی یك نشریه‏‌ی زرد مثل سان‏۵ با فروش ۴۰۰هزار نسخه‌‏ای تایمز مالی‏۶ وجود ندارد. در ادامه‏‌ی گفتار حاضر، باز به این نكته باز خواهیم گشت اما در این‏جا همین بس كه بگوییم ممكن است جامعه‏‌ای داشته باشیم كه در آن بر اساس شاخص سهم درآمد ناخالص ملی سنگینی فعالیت اطلاعاتی برتری داشته باشد اما این مسئله فاقد پیامدهای معنی‏‌دار در حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه باشد. ملتی را در نظر بگیرید كه جز لم‏دادن و تماشای تلویزیون یا درخواست تفریحات نوع دیزنی‌‏لند هیچ‏‌چیزی در زندگی خود نداشته باشد و شبانه‌‏روز مشغول مصرف‏‌كردن تصاویر باشد. آیا منظور از جامعه‏‌ی اطلاعاتی این است؟
۳) تعریف‌‏های مبتنی بر اشتغال‏
این رویكرد در میان جامعه‌‏شناسان بسیار پرطرفدار است. همچنین در رابطه‌‏ی نزدیكی با كار یكی از مهم‏ترین نظریه‌‏پردازان «جامعه‌‏ی پساصنعتی» یعنی دانیل بل (۱۹۷۳) قرار دارد - عبارت «جامعه‌‏ی پساصنعتی» عملاً با «جامعه‏‌ی اطلاعاتی» مترادف است و خود بل هم این دو عبارت را در نوشته‌‏اش مترادف به كار برده است. در این رویكرد، الگوی تغییرات ساختار اشتغال در طول زمان مورد بررسی قرار می‌‏گیرد. بحث این است كه هر گاه غلبه‏‌ی نسبت اشتغال در حرفه‌‏های اطلاعاتی مشاهده شد، می‏‌توان گفت كه به جامعه‌‏ی اطلاعاتی دست یافته‌‏ایم. افول اشتغال در بخش تولید و رشد اشتغال در بخش خدمات به عنوان كاهش میزان اشتغال در كار یدی و افزایش میزان اشتغال در كار «یقه‌‏سفیدها» [كارمندان‏] تفسیر می‌‏شود. از آن‏جا كه ماده‌‏ی اولیه‏‌ی سازنده‏ی كار غیریدی اطلاعات است - به جای زحمت و مهارت و ابزار كه كار یدی را تشكیل می‌‏دهد - پس افزایش چشم‌گیر كار اطلاعات می‌‏تواند چشم‏‌انداز آغاز جامعه‌‏ی اطلاعاتی تلقی شود.شواهد اولیه‌‏ای برای پذیرفتن این بحث وجود دارد: در اروپای غربی، ژاپن و آمریكای شمالی، بیش از ۷۰ درصد نیروی كار اینك در بخش اقتصادی خدمات حضور دارند و دیگر مشاغل «كارمندی» اكثریت مشاغل را تشكیل می‌‏دهد. بر مبنای تنها همین شواهد، به نظر معقول می‌‏رسد كه بگوییم ما اعضای یك جامعه‏‌ی اطلاعاتی هستیم؛ زیرا «گروه غالب شاغلان متشكل از كاركنان بخش اطلاعات است». (بل ۱۹۷۹، ص‏۱۸۳) تأكید بر تغییرات ساختار اشتغال به عنوان سازنده‌‏ی جامعه‌‏ی اطلاعاتی در سال‏‌های اخیر جایگزین توجه محوری گذشته به تغییرات فن‏‌آوری شده است. همچنین جا دارد بر تفاوت این تعریف از جامعه‌‏ی اطلاعاتی با تعریفی كه وجه تمایز عصر جدید را در فن‏آوری‌‏های ارتباطی و اطلاعاتی می‌‏داند، تأكید كنیم. در نگرش مبتنی بر تغییر ساختار اشتغال، قدرت تحول‌‏آفرین خود اطلاعات مورد توجه قرار می‌‏گیرد نه تأثیر فن‌‏آوری‌‏های اطلاعاتی؛ اطلاعات است كه در اشتغال مورد استفاده و بازتولید قرار می‌‏گیرد یا از طریق آموزش و تجربه تجسم انسانی می‌‏یابد.
چارلز لیدبیتر (۱۹۹۹) عنوان كتاب خود زندگی بر باد هوا را بدین منظور برگزیده تا اهمیت بنیادین اطلاعات را در عصر جدید ابراز كند، در حالی كه اصطلاح مزبور توسط قدما در نكوهش افرادی به كار می‌‏رفت كه حاضر به كسب روزی از مجرای زحمت‏‌كشیدن و عرق‏ریختن نبودند. روزگار این‏گونه نصیحت‏‌ها دیگر به سر آمده است. لیدبیتر معتقد است راه امرار معاش در عصر اطلاعات همانا بر باد هواست. بحث كتاب این است كه «زرنگ‏‌بودن» و «خلاق‏‌بودن» و توانایی پرورش و بهره‏‌برداری از «شبكه‏‌ی انسانی» به‏‌واقع كلید یك اقتصاد «بی‌‏وزن» است (كُویْن ۱۹۹۷؛ درتوزوس ۱۹۹۷)، زیرا تولید ثروت نه محصول تلاش جسمانی بلكه حاصل «ایده‌‏ها، دانش، مهارت‏‌ها، استعدادها و خلاقیت» است (لیدبیتر ۱۹۹۹، ص ۱۸). در كتاب او، نمونه‌‏هایی از این نوع موفقیت‏‌ها در كار طراحان، دلالان، خالقان تصویر، موسیقی‌‏دانان، بیوتكنولوژیست‌‏ها، مهندسان ژنتیك و یابندگان فرصت‏‌ها ذكر شده است.
لیدبیتر آن‏چه را اندیشمندان علمی به صورت منطقی نتیجه گرفته‌‏اند، به زبانی خودمانی استدلال كرده است. طیفی از مؤلفان صاحب‌‏نظر از رابرت رایش (۱۹۹۱) گرفته تا پیتر دروكر (۱۹۹۳) و مانوئل كاستلز (۱۹۹۶-۸) گفته‌‏اند كه اقتصاد امروز را كسانی جان می‌‏بخشند و پیش می‏برند كه مهم‏ترین استعدادشان بهره‌‏برداری از اطلاعات است. در این مورد، هر كس عبارت ترجیحی خود را به كار برده است: از «تحلیل‏‌گران نمادین» و «متخصصان دانش» تا «كارگر اطلاعات». اما مضمون در همه‌‏ی موارد یكسان است: خبرگان امروز كسانی‌‏اند كه كارشان خلق و استفاده از اطلاعات است.ممكن است در سطحی شمی و شهودی درست به نظر برسد كه نقش معدنچی در جامعه‏‌ی صنعتی با نقش راهنمای گردشگری در جامعه‌‏ی اطلاعاتی متناظرند. اما درحقیقت تخصیص مشاغل به این مقوله‌‏های متمایز مستلزم داوری ارزشی و انتخاب سلیقه‌‏ای است. محصول نهایی، یعنی یك شاخص خشك و خالی آماری كه درصد «كارگران اطلاعاتی» را مشخص می‌‏كند، فرآیند پیچیده‌‏ی ایجاد مقوله‏‌ها و تخصیص افراد در هر گروه را فرومی‌‏پوشاند. به گفته‏‌ی پورات: «وقتی بگوییم برخی مشاغل مشخص عمدتاً با پردازش نماد سروكار دارند... یك تشخیص مقداری قائل شده‌‏ایم، نه یك تشخیص نوعی» (پورات ۱۹۷۷a، ص‏۳). برای مثال، سوزن‏بان راه‏آهن لزوماً اطلاعات قابل‏‌توجهی در مورد خطوط و جدول‏‌های زمانی حركت قطارها و در مورد روال‏‌ها و نقش‏‌های كاری دارد. او باید با دیگر سوزن‏‌بان‏ها در امتداد خط‌آهن و با كاركنان ایستگاه و متصدیان لكوموتیو در ارتباط باشد و موظف است محدوده‌‏ی كار خود و دیگر واحدها را به‏‌خوبی بشناسد. لازم است دفتری دقیق و كامل از همه‌‏ی ترددهای منطقه‏‌ی خود نگاه دارد و كار او از زمان اختراع تجهیزات نوین حتی مستلزم زور فیزیكی چندانی برای كشیدن اهرم‏‌ها هم نیست. اما بی‌‏تردید در «عصر صنعتی»، سوزن‏بان راه‌‏آهن را در زمره‌‏ی كارگران یدی طبقه‌‏بندی می‌‏كردند. برعكس، تعمیركار دستگاه فتوكپی ممكن است جز در مورد مدل دستگاهی كه برای تعمیر آن تعلیم دیده است، اطلاع چندانی در مورد دیگر تجهیزات اداری نداشته باشد؛ چه بسا ناچار باشد در شرایط دشوار، كثیف و نامطلوب كار كند و ممكن است برای جابه‏‌جاكردن دستگاه‌‏های سنگین یا جایگزین‏‌كردن قطعات خراب‏‌شده به نیروی جسمانی زیادی نیاز داشته باشد. اما محقق در هنگام تقسیم‌‏بندی بی‌‏شك او را در زمره‏‌ی «كارگران اطلاعات» قرار خواهد داد، زیرا سروكار او با تجهیزات عصر نوینی است كه با تعبیرهای موردنظر پورات تطبیق می‌‏كند. نكته بسیار ساده است: «باید در آمارهای نهایی كه حاصل تلقی محقق از تناسب هر شغل برای شمول در یك مقوله است، تردید كرد.یكی از پیامدهای این تقسیم‌‏بندی‌‏ها عدم‏‌تعیین آن دسته از مشاغل اطلاعاتی است كه از نظر راهبردی محوری‌‏تر محسوب می‌‏شوند.
اگرچه این روش‌‏شناسی تصویری از انجام حجم بیش‏تری از كار در عرصه‏‌ی اطلاعات را فراهم می ‏آورد، اما هیچ راهی برای تشخیص مهم‏ترین ابعاد كار در عرصه‏ی اطلاعات را ارائه نمی ‏دهد. جست‌‏وجو برای شاخصی كمّی از كار در عرصه‏‌ی اطلاعات ممكن است این مسئله را كه چه بسا رشد برخی انواع اشتغال در این عرصه تبعات مشخصی در حیات اجتماعی دارند، مخفی نگاه دارد. این نكته به‏‌ویژه در مورد‌ شاخص‌‏های ‌اشتغال موضوعیت دارد؛ زیرا ویژگی ‌كلیدی جامعه‏‌ی ‌اطلاعاتی را برخی صاحب‏‌نظران «الویت‌حرفه‌‏ها» (بل۱۹۷۳) خوانده‌‏اند، برخی آن را ظهور اقتدار نخبگان «ساختار فن‌‏آوری‏۷» و موجد «دانش سازمان‏‌یافته» دانسته‌‏اند (گالبِریت ۱۹۷۲) و برخی نیز بر عوامل دیگری برای مشاغل اطلاعاتی راهبردی‌‏تر تأكید كرده‌‏اند.
ناگفته نماند كه شمارش تعداد «كارگران اطلاعات» در جامعه هیچ اطلاعی در مورد سلسله‏‌مراتب‌‏ها (و نوسانات متناظر قدرت و منزلت افراد) در اختیار ما نمی‌‏گذارد. مثلاً ممكن است استدلال شود كه رشد تعداد مهندسان رایانه و متخصصان ارتباطات بسیار مهم است، زیرا تأثیری تعیین‏‌كننده بر شتاب ابداعات‌فن‌آوری خواهد داشت.‌اما‌‌ رشد قابل‌‏ملاحظه‏‌ترِ تعداد مددكاران اجتماعی‌برای رسیدگی‌به پیری جمعیت جامعه‌‏های صنعتی، افزایش طلاق و بزه‌كاری چه بسا هیچ ربطی به ظهور عاجل جامعه‏‌ی اطلاعاتی نداشته باشد، هرچند كه یقیناً مددكاران اجتماعی همراه با متخصصان فن‌‏آوری اطلاعات و ارتباطات زیرمقوله‌‏ی «كارگران اطلاعاتی» طبقه‌‏بندی می‌‏شوند.
شاید با اشاره به تحقیقی كه توسط تاریخ‏دان اجتماعی، هارولد پركین، انجام پذیرفته است، بهتر بتوانیم ضرورت تشخیص كیفی میان گروه‌‏های مختلف «كارگران اطلاعاتی» را بیان كنیم. او در كتاب ظهور جامعه‏‌ی حرف‌ه‏ای (۱۹۸۹) می‏‌گوید كه تاریخ انگلیس از ۱۸۸۰ به بعد را می‌‏توان كلاً بر اساس برجسته ‏شدن «افرادی حرف‌ه‏ای» نوشت كه به لطف «سرمایه‏‌ی انسانی ایجادشده بر اثر آموزش و تقویت‌‏شده با... حذف ناكارآمدان» (ص‏۲) حكم می‌‏رانند.
وی معتقد است تخصص گواهی ‏شده «اصل نظم‏ دهنده به جامعه‌‏ی پس از جنگ» بوده است (ص ۴۰۶) و متخصصان اینك جایگزین گروه‌‏های مسلط پیشین (تشكل‌‏های كارگری، سرمایه‏‌داری كارآفرین و اشراف زمین‏دار) شده و ارزش‏‌های حرفه‌‏ای خدمت، صلاحیت و كارآمدی را جایگزین آرای كهنه‌‏ی آنان (تعاون و همبستگی، مالكیت و بازار، ولی‌‏نعمتان جنتملن) كرده‏‌اند. درست است كه افراد حرف‌ه‏ای در بخش خصوصی و بخش دولتی اختلافات جدی دارند، اما پركین این را نزاعی درون‏گروهی در درون «جامعه‌ی حرف‌ه‏ای» می‌‏خواند؛ جامعه‌‏ای كه افراد غیرمتخصص در آن جایی ندارند و اعضای برخی مفروضات بنیادین را با یكدیگر تشریك می‌‏كنند (به‏‌ویژه الویت تخصص تعلیم‌‏دیده و پرداخت پاداش بر اساس شایستگی).
بحث اَلوین گولدنر (Alvin Gouldner) در مورد «طبقه‏‌ی جدید» به نحو جالبی مكمل نظرات پركین است. گولدنر نوعی جدید از كارمند را كه در قرن بیستم رشد كرده است، معرفی می‌‏كند؛ «طبقه‌‏ی جدیدی» كه «از روشنفكران و تحصیل‌‏كردگان فنی تشكیل شده است» (گولدنر ۱۹۷۸، ص‏۱۵۳). این طبقه اگرچه تا حدودی منفعت‌‏طلب و غالباً فرمانبردار گروه‏‌های صاحب‌‏قدرت است اما درعین‏‌حال می‌‏تواند تسلط شركت‌‏های بزرگ و رهبران احزاب را به چالش بكشد. «طبقه‏‌ی جدید» علی‏رغم این نیروی بالقوه در درون خود، به انحای گوناگونی دچار تفرقه است. تضاد اصلی میان افراد كمابیش فن‌‏سالار و سازش‌‏پذیر این طبقه با روشنفكران انسان‏گرایی است كه منتقد نظام موجودند و ماهیتی آزادی‌‏خواه دارند. این مسئله تا حدود زیادی در قالب تضادی كه هارولد پركین میان افراد حرف‌ه‏ای بخش خصوصی و دولتی معرفی می‌‏كند، قابل‏‌بیان است. برای مثال، غالباً می‌‏بینیم كه حسابداران بخش خصوصی محافظه‌‏كارند، در حالی كه روشنفكران علوم انسانی معمولاً از گرایش‏‌های رادیكال‌‏تری برخوردارند. حرف ما در این‏جا این است كه گولدنر و پركین هر دو تغییرات مشخصی را در درون حیطه‌‏ی كار اطلاعات شناسایی كرده‌‏اند كه دربردارنده‏‌ی پیامدهای مهمی برای كل جامعه است.
از نظر گولدنر، «طبقه‏‌ی جدید» قادر است ادبیاتی را برای گفت‌‏وگو و مناظره در مورد جهت‌‏گیری تحولات اجتماعی در اختیار ما قرار دهد. این در حالی است كه پركین معتقد است افراد حرف‌ه‏ای آرمان‏‌های جدیدی را برای تنظیم امور اجتماعی خلق می‌‏كنند. اگر بخواهیم در نوشته‌‏های این متفكران به دنبال شاخصی برای جامعه‏‌ی اطلاعاتی باشیم، به سمت تشخیص كیفیت سهم هر یك از گروه‌‏های شغلی در درون «كارگران اطلاعات» كشیده می‌‏شویم. صرف‌‏نظر از این‏كه با هر یك از دو تفسیر یادشده موافق باشیم یا خیر، مشكل تعریف جامعه‌‏ی اطلاعاتی بر اساس شمار خام «كارگران اطلاعاتی» روشن به نظر می‏‌رسد. از نظر گولدنر و پركین، این افزایش عددی نكته‌‏ی اصلی نیست. درواقع، هر یك از گروه‏‌های موردنظر آن‏ها از منظر نسبت جمعیتی هم‌چنان در اقلیتی محض است.
۴) تعریف‏‌های مبتنی بر موقعیت مكانی‏
اگرچه این مفهوم از جامعه‌‏ی اطلاعاتی از جامعه‌‏شناسی و نیز علم اقتصاد بهره می‌‏گیرد، اما هسته‏‌ی مركزی آن‏ها نوع خاص تأكید جغرافیا بر مكان است. توجه‏ی اصلی در این‏جا بر شبكه‌‏های اطلاع‌‏رسانی است كه نقاط مختلف را به هم می‌‏پیوندند و درنتیجه اثرات عمیقی بر سازمان‏دهی زمان و مكان دارند. با تبدیل‌‏شدن شبكه‌‏های اطلاع‏‌رسانی به مظاهر مهم نظام اجتماعی در سال‏‌های اخیر، مفهوم بالا به شاخص بسیار پرطرفداری برای تعیین پیدایش جامعه‌‏ی اطلاعاتی بدل گشته است.
محوریت شبكه‌‏های اطلاع‌‏رسانی كه می‌‏توانند نقاط مختلفی را در درون و میان اداره‌‏ها، شهرها، منطقه‏‌ها، قاره‌‏ها و كل جهان به هم متصل كنند، امری طبیعی است. همان‏طور كه شبكه‏‌ی انتقال نیرو سراسر یك كشور را پوشش می‌‏دهد و هر كس در صورت برخورداری از اتصال مناسب می‏‌تواند به دلخواه خود بدان دسترسی یابد، به همین ترتیب می‌‏توان اینك یك «جامعه‏‌ی مخابراتی» را تصور كرد كه در سطح ملی، بین‏‌المللی و كل جهان عمل كرده، نوعی «مدار اتصال اطلاعاتی» را در اختیار خانه‏‌ها، مغازه‏‌ها، اداره‌‏ها، دانشگاه‌‏ها و حتی افراد سیار حامل تلفن و رایانه‏‌ی همراه قرار می‌‏دهد (بارون و كِرنو ۱۹۷۹).
همه‌‏ی ما به‏‌طور فزاینده‏ای در اتصال با نوعی شبكه قرار می‏‌گیریم. این شبكه‌‏ها به نوبه‏‌ی خود دامنه و ظرفیت خود را به‏‌طور تصاعدی افزایش می‌‏دهند (اوری ۲۰۰۰). هر یك از ما شخصاً در سطوح مختلفی با این شبكه‌‏ها روبه‌‏رو می‌‏شویم: در پایانه‌‏ی پرداخت الكترونیك فروشگاه‌‏ها، در دسترسی به اطلاعات از فراسوی قاره‌‏ها، در ارسال پیام‌‏های الكترونیك برای یك همكار و یا در تبادل اطلاعات از طریق اینترنت. مدار اتصال اطلاعاتی در سطح بانك‌‏های بین‌‏المللی، سازمان‏‌های بینادولتی و روابط میان شركت‏‌های بزرگ به نحوی جنون‏‌آمیزتر در تكاپوست، هرچند ما شخصاً این حیطه از «فضای مجازی [سایبر]» را تجربه نكرده باشیم.
یك باور پرطرفدار در این میان این است كه شاه‌‏راه‌‏های اطلاعاتی باعث تأكید نوظهوری بر جریان اطلاعات می‌‏شوند (كاستلز ۱۹۹۶) و این باعث بازنویسی بنیادین روابط مكان-زمان می‏‌گردد. در «جامعه‏‌ی شبكه‌‏ای» محدودیت‌‏های ساعت و فاصله در اساس تعدیل شده‌‏اند. شركت‏‌ها و حتی افراد قادرند امور خود را با كارآمدی در مقیاسی جهانی مدیریت كنند. محققان دانشگاهی دیگر لازم نیست سفر كنند تا از كتابخانه‌‏ی كنگره بهره بگیرند، زیرا می‌‏توان از طریق اینترنت پاسخ‏ های لازم را از این كتابخانه گرفت.
دیگر ضرورتی ندارد شركت‌‏ها مدیران خود را روانه‏‌ی فروشگاه‏‌های آسیای دور كنند تا بدانند در آن‏جا چه می‌‏گذرد، زیرا ارتباطات رایانه‌‏ای نظارت مستمر و منظم از راه دور را امكان‏پذیر ساخته است. بسیاری معتقدند این شرایط آغازگر تحولی اساسی در نظام اجتماعی جامعه‏‌های بشری است (مالگان ۱۹۹۱)، تحولی چنان بزرگ كه می‌‏توان آن را نوعی انقلاب محسوب كرد.
هیچ‏كس نمی‌‏تواند انكار كند كه شبكه‏‌های اطلاعات از ویژگی‌‏های بارز جامعه‏‌ی معاصرند: وجود ماهواره‌‏ها ارتباطات آنی را در سراسر جهان امكان‏پذیر می‌‏كنند، می‌‏توان در آن واحد از آكسفورد تا لوس ‏آنجلس، توكیو و پاریس به یك بانك اطلاعاتی دسترسی یافت و دستگاه‏‌های نمابر و سیستم‌‏های به‏ هم‌‏پیوسته رایانه‌‏ای جزء روال عادی كسب‏‌وكار امروزین شده ‏اند. اما همچنان اجازه داریم بپرسیم: چرا باید وجود شبكه‌‏های اطلاع‌‏رسانی تحلیل‏‌گران را به تخصیص عنوان «جامعه‌‏ی اطلاعاتی» برای بعضی جوامع وا دارد؟ و اگر این پرسش را بپرسیم، باز هم بلافاصله با مشكل عدم‏دقت در تعریف‏‌ها روبه‏‌رو خواهیم شد. برای مثال، یك شبكه از چه نقطه‌‏ای به بعد یك شبكه است؟ آیا حرف‏زدن دو نفر با هم از طریق تلفن را باید یك شبكه بدانیم یا انتقال حجم عظیم داده‌‏ها میان پورت‏‌های سیستم‌‏های رایانه‏‌ای؟ اگر اداره‏ای از اتصال اینترنتی برخوردار باشد، شبكه برقرار شده است یا كافیست مثلاً از پایانه‌‏ای در منزل بتوان با بانك یا فروشگاه محل تماس گرفت؟ این پرسش كه چه چیز وجود شبكه را احراز می‌‏كند درواقع پرسشی بسیار مهم است. مشكلاتی كه با طرح این سؤال آشكار می‌‏شود، صرفاً به سطوح مختلف برقراری شبكه محدود نمی‌‏شود بلكه مسئله‏‌ی چگونگی تعیین نقطه‌‏ای كه از آن به بعد وارد «جامعه‌‏ای اطلاعاتی/شبكه‏‌ای» شده‏‌ایم هم مطرح است.
مسئله‌‏ی دیگر این است كه آیا به تعریف فن‌‏آورانه از اطلاعات بازگشت می‌‏كنیم؛ یعنی شبكه‏‌ها را به مثابه‌ی سیستم‌‏های فن‌‏آورانه می‌‏بینیم یا این‏كه تأكید بر جریان اطلاعات به عنوان ویژگی متمایزكننده‌‏ی عصر حاضر را مناسب‌‏تر می‌‏انگاریم؟ در صورت نخست، باید گسترش پوشش فن‌‏آوری آی‌‏اس‏دی‌‏اِن‏۸ (شبكه‌‏ی یكپارچه‌‏ی خدمات دیجیتال) را شاخص گرفت؛ اما مؤلفانی كه اندك تدبیری در چگونه انجام این كار كرده‌‏اند، اندك‏اند. در حالت دوم، پرسشی كه باید پرسید این است كه چقدر اطلاعات؟ و این‏كه چرا باید حجم و سرعت بالاتر جریان اطلاعات نشانگر عصر جدیدی باشد؟
سرانجام این‏كه می‌‏توان ادعا كرد شبكه‌‏های اطلاعات مدت‏‌ها است كه وجود دارند. از نخستین روزهای پُست و در تمامی طول عصرِ تجهیزات و تلگراف تلفن، بخش قابل‏‌توجه‌ی از حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بشر بدون استفاده از این شبكه‌‏های اطلاع‌‏رسانی غیرقابل‌‏تصور بوده است. با توجه به این وابستگی دیرپا و همواره روبه‌‏افزایش، چرا باید صاحب‌‏نظران تنها امروزه به فكر مفاهیمی چون «جامعه‌‏ی اطلاعاتی» افتاده باشند؟۵ ) تعریف‏‌های مبتنی بر فرهنگ‏
آخرین دسته از تعریف‏‌های جامعه‌‏ی اطلاعاتی ناظر بر مفهومی است كه به‌‏سهولت كامل قابل‏‌پذیرش است اما اندازه‏‌گیری آن از همه دشواری‌‏تر به نظر می‌‏رسد. همه‏‌ی ما بر اساس الگوی زندگی روزمره‌‏ی خود از افزایش فوق‏العاده‌‏ی اطلاعات جاری در اجتماع آگاهیم. مقدار اطلاعات موجود به‏‌وضوح از هر زمانی در گذشته بیش‏تر است. در انگلیس، تلویزیون از اواسط دهه‌‏ی ۱۹۵۰ در سطح وسیعی مورد استفاده بوده اما پخش برنامه‌‏های تلویزیونی امروزه به پدیده‏ای بیست‏‌وچهارساعته بدل گشته است. پخش برنامه‏‌ها در این كشور از یك كانال به پنج كانال افزایش یافته و اینك ویدئو، تلویزیون كابلی، كانال‏های ماهواره‏ای و حتی خدمات اطلاع‌‏رسانی رایانه‏‌ای را نیز دربر می‌‏گیرد. اتصال رایانه‏‌ها به اینترنت و پیدایش رایانه‌‏های كف‏‌دستی‏۹ شاهد این گسترش سیل‌‏آسا است. امروزه، حتی نسبت به ۱۰ سال پیش حجمِ به‌‏مراتب بیش‏تری پخش رادیویی در سطح محلی، ملی و بین‌‏المللی وجود دارد. از این گذشته، امروزه دیگر رادیوها به اتاق نشیمن محدود نیستند و به تمامی نقاط خانه و خودرو و اداره تسری یافته‌‏اند. استفاده از واكمن، پخش رادیویی را درواقع به حضوری همیشگی در همه‏‌ی نقاط بدل كرده است.
سینما مدت‏‌ها است بخش مهمی از محیط زیست اطلاعاتی انسان را تشكیل می‌‏دهد اما فراوانی سینما امروز پیش‏تر از همیشه است: هنوز هم می‌‏توان برای تماشای آن به سالن سینما رفت، اما فیلم را امروزه از طریق تلویزیون و كرایه یا خرید ویدئو نیز می‌‏توان دید.محال است در امتداد خیابانی راه برویم و متوجه تابلوهای تبلیغاتی و ویترین مغازه‌‏ها نشویم. در هر ایستگاه قطار یا پایانه‌‏ی اتوبوس‏رانی با وفور كتاب‏‌های جیبی و مجلات ارزان‏‌قیمت روبه‌‏رو می‌‏شویم. علاوه بر این‏ها، نوار ضبط‌صوت، سی‌‏دی‌‏های صوتی و رادیو همگی نسبت به گذشته مقادیر به‏‌مراتب بیش‏تری موسیقی، شعر، نمایش‏نامه و آموزش را در اختیار مردم قرار می‌‏دهند. روزنامه‌‏ها در سطح وسیعی در دسترس‏اند و بسیاری عنوان‏‌های خبری را در قالب خبرنامه‌‏های رایگان دریافت می‌‏كنیم. دریافت تبلیغات پستی به صورت امری روزمره درآمده است.
همه‌‏ی این‏ها نشانه‌‏ی آن‏اند كه ما اعضای جامعه‌‏ای سرشار از رسانه‌‏ایم. اما ویژگی اطلاعاتی جهان امروز ما از آن‏چه از این نشانه‏‌ها برمی‌‏آید، به‌‏مراتب نافذتر است. این نشانه‌‏ها گویای آن‏اند كه در جهان امروز، رسانه‏‌های جدید ما را احاطه و پیام‌‏هایی را به ما منتقل می‌‏كنند كه ممكن است اصلاً به آن‏ها واكنش نشان ندهیم. اما حقیقت محیط زندگی اطلاع‌ات‏زده‏‌ی ما بسیار از این عمیق‌‏تر است و نقش عمده‏‌تری در شكل‌‏دادن به وجود ما دارد. برای مثال، به ابعاد اطلاعاتی لباس‏‌هایی كه می‌‏پوشیم یا به مدل مو و آرایش چهره‌‏ها و همه‏‌ی روش‌‏هایی كه با استفاده از آن‏ها امروزه تصویری از خویش را ایجاد می‌‏كنیم، توجه كنید. تأمل در پیچیدگی‌‏های صنعت مُد و ظرافتِ ترفندهایی كه روزانه خود را به منظور ارائه به جهان توسط آن‏ها طراحی می‌‏نماییم گویای این است كه امروزه در مقایسه با گذشته تعامل اجتماعی دربردارنده‏‌ی میزان به‌‏مراتب بیش‏تری محتوای اطلاعاتی است. زینت اندام، پوشیدن لباس و آرایش‏ كردن از دیرباز روش‏‌های متداولی برای ابراز منزلت، قدرت و تعلق اجتماعی بوده، اما روشن است كه عصر حاضر اهمیت نمادین لباس و اندام را تشدید كرده است. وقتی فقدان طیف معنا در لباس رعایا را كه پوشش اصلی انسان در طول قرون بوده است در نظر بگیریم یا در یكنواختی لباس‏‌های طبقه‌‏ی كارگر صنعتی در طول روز كاری تا دهه‌‏ی ۱۹۵۰ میلادی تأمل كنیم، آن‏گاه است كه انفجار معنا در چارچوب لباس‌‏پوشیدن از آن هنگام تاكنون را درك خواهیم كرد. دردسترس‌‏بودن لباس‏‌های ارزان‏‌قیمتِ مُدروز و امكان تقبل مالی برخورداری از آن‏ها، دردسترس قرارداشتن همه‌‏جور گروه اجتماعی با فرهنگ‏‌ها و سبك‌‏های متفاوت زندگی، همه باعث می‌‏شود تا حجم محتوای اطلاعاتی را كه حتی در اندام ما نهفته است، درك كنیم.
فرهنگ معاصر به نحو انكارناپذیری نسبت به اسلاف خود انباشته‌‏تر از اطلاعات است. وجود ما در محیطی اشباع‏‌شده از رسانه‏‌هاست كه معنای زندگی را اساساً به نمادسازی و تبادل (یا تلاش برای تبادل) پیام در مورد خود و دیگران كاهش می‌‏دهد. در به‌‏رسمیت‌‏شناختن این انفجار نمادها است كه بسیاری مؤلفان ادعا می‌‏كنند انسان به یك جامعه‏‌ی اطلاعاتی گذار كرده است. نادرند مؤلفانی كه بخواهند مقدار این رخداد را به‌‏طور كمّی اندازه بگیرند. معمولاً بحث از اصل مبره‌ن‏بودن زندگی ما در دریایی از نشانه‏‌ها، دریایی عمیق‌‏تر و سرشارتر از هر عصری در گذشته، شروع می‌‏شود.
تناقض‏آمیز این است كه همین انفجار اطلاعات بسیاری از مؤلفان را به حتمیت مرگ نشانه قانع كرده است. نتیجه‏‌ی غیرمنتظره این‏كه در محاصره‏‌ی نشانه‌‏ها زندگی می‌‏كنیم، خود را با نشانه‏‌ها می‌‏پوشانیم و هیچ‏‌جا از هجوم آن‏ها در امان نیستیم؛ این است كه معنا فرومی‌‏پاشد. به گفته‏‌ی ژان بودریار: «اطلاعات بیش‏تر و بیش‏تر می‌‏شود و معنا كم‏تر و كم‏تر» (۱۹۸۳، ص ۹۵). از این نظر، نشانه‏‌ها روزگاری ناظر به مرجعی بودند (مثلاً لباس نشانه‏‌ی یك منزلت اجتماعی معین بود یا شعار سیاسی نشانه‏‌ی یك فلسفه‏‌ی خاص). اما در دوران پسامدرن، چنان در تار عنكبوت نشانه‏‌ها دست‌‏وپا می‌‏زنیم كه نشانه مابه‌‏ازای خود را از دست داده است. نشانه‏‌ها از هر سو به سمت ما می‌‏آیند و چنان متكثر و متغیر و ضدونقیض‌‏اند كه قدرت نشان‏دادن آن‏ها محو می‌‏شود. علاوه بر این، مخاطبان همچنان خلاقیت، خودآگاهی و قدرت تمیز دارند كه همه‏‌ی نشانه‏‌ها را به دیده‏ی ظن و سؤال می‌‏نگرند و بنابراین نشانه‌‏ها به‌‏سهولت از معنای معهود خود وارون و شكسته و از نو تفسیر می‏‌گردند. با كاهش روزافزون دانایی ناشی از تجربه‌‏ی مستقیم، روشن است كه نشانه‏‌ها دیگر نمی‌‏توانند به نحوی سرراست و یك‌‏به‌‏یك، نماینده‏‌ی یك چیز یا یك شخص خاص باشند. پس این مفهوم كه نشانه نماینده‌‏ی «واقعیت» در خارج از خود است، بی‌‏اعتبار می‌‏شود. اینك دیگر نشانه‏‌ها خودمرجع شده‏‌اند: این شبیه‌‏سازی‌‏ها همه‌‏ی آن چیزی را تشكیل می‌‏دهند كه هست. اگر بخواهیم از عبارات خود بودریار استفاده كنیم، نشانه‏‌ها اینك «بیش‏واقعیت‏۱۰»اند.
این وضعیت را مردم بلافاصله بازمی‌‏شناسند: ممكن است فردی را كه عمداً برای ایجاد تأثیر خاصی لباسی خاص پوشیده باشد مسخره كنند، اما اذعان می‌‏كنند كه همه این‏طورند. نسبت به سیاست‌مدارانی كه تصویر خود در رسانه‏‌ها را از طریق روابط عمومی قوی «مدیریت» می‏‌كنند سوءظن دارند اما می‌‏پذیرند كه كار سیاست همین بازی با اطلاعات است. در این مورد، باید بپذیریم كه دلیل عدم‌‏اشتیاق مردم به نشانه‌‏های راستین این است كه آن‏ها درك می‌‏كنند كه دیگر حقیقتی باقی نمانده است. از این نظر، دیگر وارد عصر «تماشا» شده‌‏ایم؛ عصری كه در آن مردم می‌‏دانند كه هر نشانه‏‌ای می‌‏تواند مصنوعی و دروغین باشد. (می‌‏گویند «این چیزی نیست جز یك فرصت تبلیغاتی جدید برای نخست‏‌وزیر» یا این‏كه «مونتاژ خبری است» یا این‏كه «جك داشت نقش گنده‌‏لات‏‌ها را بازی می‌‏كرد».) انسان در این عصر، مصنوعی‌‏بودن نشانه‌‏هایی را نیز كه در بازآفرینی خود به كار می‌‏برد پذیرفته است («بگذار تیپ بزنم»، «داشتم نقش "مادر دلسوز" را بازی می‌‏كردم»). درنتیجه، نشانه‌‏ها معنای خود را از دست می‌‏دهند و مردم در ملاقات با یكدیگر هر چه دوست داشته باشند، برداشت می‏‌كنند (كه معمولاً با معنایی كه در ابتدا موردنظر بوده بسیار فاصله دارد). بعد در تلفیق نشانه‌‏ها برای خانه‌‏ها و اداره‏‌ها و جسم خود از تصنعی‌‏بودن نشانه‏‌ها ذوق می‌‏كنیم و «بازی‌گوشانه» تصاویر نامربوط را درهم می‌‏آمیزیم بی‌‏این‏كه قصد ابراز معناهای خاصی را داشته باشیم. برعكس، لذت ما به واسطه‌‏ی همین تقلید تمسخرآمیز است. بنابراین، در این جامعه‌‏ی اطلاعاتی، «مجموعه‌‏ای از معناها را داریم كه بدون هیچ معنایی منتقل می‌‏شوند» (پوستر ۱۹۹۰، ص ۶۳).
این مفهوم از جامعه‏‌ی اطلاعاتی در سطح تجربی به‏‌سهولت قابل‌‏لمس است اما از نظر تعریف از همه‌‏ی مفهوم‌‏هایی كه در این مورد برشمردیم آشفته‌‏تر است. با درنظرگرفتن فقدان معیاری كه بتوان به كمك آن رشد كاربرد نشانه‏‌ها را در سال‏‌های اخیر اندازه گرفت، درك این‏كه اندیشمندان پسامدرنی مانند مارك پوستر (۱۹۹۰) چگونه «شیوه‌‏ی اطلاع‏‌رسانی» نوین را ویژگی بارز زمان ما قلمداد می‌‏كنند، دشوار به نظر می‌‏رسد؛ جز احساس این‏كه امروزه تعامل نمادین بیش‏تر شده است چه دلیلی برای دانستن نكته‌ی مزبور وجود دارد؟ و جز تفاضل درجات، چه مبنایی برای تمایز قائل‌‏شدن میان این جامعه و مثلاً جامعه‏‌ی دهه‏‌ی ۱۹۲۰ میلادی وجود دارد؟ در گفتارهای بعد۱۱ خواهیم دید كه اندیشمندان «وضعیت پسامدرن» در باب ویژگی فرهنگ معاصر حرف‏‌های جالبی برای گفتن دارند، اما در تعیین تعریفی روشن از جامعه‌‏ی اطلاعاتی گرفتار دردسرند.
● كیفیت و كمیت‏
آن‏چه با نگاه به تعریف‏‌های مختلف جامعه‏‌ی اطلاعاتی محرز می‏‌شود این است كه تعریف‌‏های یادشده یا فاقد دقت كافی‌‏اند یا فاقد كمال و یا فاقد هر دو. این تعریف‏‌ها اعم از این‏كه فنی، اقتصادی، اشتغالی، فضایی یا فرهنگی باشند، مفهوم بسیار مشكل‌‏آفرینی از ساختار و معیارهای جامعه‌‏ی اطلاعاتی را در اختیار ما قرار می‌‏دهند. آگاه‌‏بودن از این مشكلات ضروری است. عبارت «جامعه‌‏ی اطلاعاتی» به عنوان یك ابزار یادآوری در كشف ویژگی‌‏های جهان معاصر می‌‏تواند مفید باشد، اما خود این عبارت فاقد دقت كافی برای تعریف‏‌شدن است. بنابراین، در این كتاب اگرچه اصطلاح یادشده گاه به كار رفته و پذیرفته‌‏ایم كه اطلاعات نقشی اساسی در عصر حاضر دارد، اما سناریوهای جامعه‌‏ی اطلاعاتی را به دیده‌ی تردید نگریسته‌‏ایم و در این دیدگاه كه اطلاعات ویژگی اصلی دوران ما است، شك كرده ‏ایم.
اما فعلاً می‏‌خواهیم به برخی از دیگر مشكلات موجود در متون جامعه‏‌ی اطلاعاتی بپردازیم. مشكل اول كه قبلاً هم به آن اشاره شد، مسئله‌‏ی كمیّت در مقابل كیفیت است. گفتیم كه روش‏‌های كمی از شناسایی فعالیت‏‌های اطلاعاتی راهبردی‌‏تر از فعالیت‏‌های روزمره و سطح پایین باز می‏‌مانند و این‏كه این‏گونه یك ‏دست‏‌كردن‏ ها گمراه‌‏كننده است.
این‏جا می‏‌خواهیم بحث كمیت/كیفیت را بار دیگر در چارچوب این پرسش طرح كنیم كه آیا جامعه‏‌ی اطلاعاتی نشانگر گسستگی و فاصله با انواع قبلی جامعه محسوب می‌‏شود یا خیر.
بیش‏ترِ تعریف‏‌های جامعه‌‏ی اطلاعاتی نوعی شاخص كمّی در اختیار ما قرار می‌‏دهند (تعداد كارگران یقه‌‏سفید یا درصد درآمد ناخالص ملی كه صرف اطلاعات می‌‏شود و نظایر این‏ها) و فرض می‏‌كنند كه در نقطه‌‏ای نامعلوم وقتی كه این شاخص از حدی گذشت، وارد جامعه‌‏ی اطلاعاتی خواهیم شد. اما باز هم هیچ دلیلی برای این‏كه صرفاً به واسطه‏‌ی مشاهده‏‌ی مقادیر بیش‏تر جریان یا ذخیره‏ی اطلاعات جامعه را به نامی نو بخوانیم، وجود ندارد. اگر تنها مقادیر بیش‏تری از همان چیزهای قبلی وجود داشته باشد، چطور می‌‏توان ادعا كرد كه چیزی در اساس نو پدید آمده است.
ولی در مقابل، ممكن است بتوان نوعی جامعه‏‌ی نوین را ترسیم كرد كه در آن یافتن اطلاعاتی با نظم و كاركردی كیفیتاً متفاوت امكان‏پذیر باشد. علاوه بر این، چنین كاری حتی مستلزم كشف این‏كه اكثریت نیروی كار در بخش اطلاعات شاغل‌‏اند یا این‏كه اقتصاد یك میزان معین ثروت را در فعالیت‏‌های اطلاعاتی خلق می‌‏كند، هم نیست. برای مثال، می‌‏توان به‏‌طور فرضی نوعی جامعه‏‌ی اطلاعاتی را تصور كرد كه در آن تعداد اندكی «متخصص اطلاعات» از قدرتی تعیین‌‏كننده برخوردارند. كافی است به آثار علمی تخیلی اچ. جی. ولز (۱۸۶۶-۱۹۴۶) نگاهی بیندازیم تا بتوانیم جامعه‌‏ای را تصور كنیم كه نخبگان دانشور بر آن حكم می‌‏رانند و اكثریت جمعیت كه مازاد نیروی انسانی را در اقتصاد تشكیل می‌‏دهند، محكوم به بیكاری انگل‏‌وارند. چنین جامعه‌‏ای بر مبنای شاخص‏ه‌ای كیفی، مثلاً الگوهای اشتغال، یك جامعه‏‌ی اطلاعاتی محسوب نمی‌‏شود اما به خاطر نقش برتر اطلاعات و دانش در ساختار قدرت و سمت‏‌گیری تحولات اجتماعی احساس می‏‌شود كه می‌‏توان در این مورد از عنوان «جامعه‏‌ی اطلاعاتی» استفاده كرد.
نكته این است كه شاخص‏ه‌ای كمّی (صرف وجود اطلاعات بیش‏تر) نشانگر هیچ‏‌گونه گسستی با نظام‏‌های گذشته نیست؛ اما حداقل به‌‏طور فرضی می ‏توان تغییرات كوچك اما تعیین‏كننده‏ی كیفی داشت كه نشانگر ناپیوستگی میان دو نظام باشند. مگر تنها به این خاطر كه امروزه تعداد خودروها از سال ۱۹۷۰ بیش‏تر است، می‌‏توان سخن از «جامعه‌‏ی خودروها» راند؟! آن‏چه همه‏‌ی مؤلفان مدافع جامعه‌‏ی اطلاعاتی از «پساصنعتی‌‏گراییِ» دانیل بل گرفته تا «شیوه‌‏ی توسعه‏‌ی اطلاعاتی» مانوئل كاستلز یا «شیوه‏‌ی اطلاع‌‏رسانی» مارك پوستر سعی در تأكید بر آن دارند، احراز تغییرات نظام‏‌مند است.آن‏چه به‌‏ویژه عجیب می‌‏نماید این است كه بیش‏تر قائل‌ان به جامعه‏‌ی اطلاعاتی فرض می‏‌كنند كه تغییرات كیفی را می‌‏توان تنها با محاسبه‌‏ی میزان اطلاعات در گردش یا تعداد شاغلان در مشاغل اطلاعاتی و نظایر این‏ها تعریف كرد. آن‏چه در برابر ما است این باور است كه تغییرات كمّی (به نحوی نامشخص) خودبه‌‏خود باعث تغییرات كیفی نظام اجتماعی می‌‏گردند.
تئودور روزاك (۱۹۸۶) در نقد مضامین جامعه‌‏ی اطلاعاتی نگاه جالبی به این تناقض دارد. تحقیق او بر اهمیت اطلاعات كیفیتاً متمایز متمركز است كه آن تفكیك‏‌هایی را هم كه همه‏‌ی ما به‏‌طور روزمره در مورد پدیده‌‏هایی چون داده‏‌ها، دانش، تجربه و خردمندی قائل می‌‏شویم، جزء آن در نظر گرفته است. البته این‏ها خود مفاهیم بسیار مبهم و لغزنده‌‏ای هستند. آن‏چه برای یك فرد كسب دانش محسوب می‌‏شود (مثلاً گرفتن مدرك دانشگاهی) برای فرد دیگر ممكن است اطلاعات محسوب شود (مثلاً آگاهی از نمره‌‏ی قبولی). علی‌‏رغم ابهام، این مفاهیم اجزای اساسی در زندگی روزمره‏‌ی ما هستند. از نظر روزاك، كاركرد «فرقه‌‏ی اطلاعات‏‌گرایان» امروزه تخریب این‏گونه تمایزات كیفی است كه در زندگی واقعی موضوعیت كامل دارند. این عمل تخریب از طریق اصرار بر سرشت كمّی اطلاعات به مثابه‌‏ی موضوع اندازه‌‏گیری آماری به انجام می‌‏رسد. اما در دست‏یابی به محاسبه‏‌ی ارزش اقتصادی صنایع اطلاعات یا سهم فعالیت‏‌های اطلاعاتی از درآمد ناخالص ملی یا نسبت درآمد ملی در مشاغل اطلاعاتی و نظایر این‏ها، ابعاد كیفی موضوع (این‏كه آیا اطلاعات مورد بحث مفید است یا این‏كه آیا این اطلاعات اصلاً حقیقت دارد یا خیر) به فراموشی سپرده می‌‏شود. از نظر نظریه‌‏پردازان اطلاعات، مهم این نیست كه آن‏چه منتقل می‌‏شود حقیقت عینی باشد یا قضاوت ارزشی یا كلیشه‌‏های سطحی یا آموزه‏‌ی عمیق و خردمندانه یا حقیقتی متعالی یا یك فحش ركیك (روزاك ۱۹۸۶، ص‏۱۴). این مسائل كیفی در همگن‏‌سازی اطلاعات و آماده‌‏سازی آن برای پردازش كنار گذاشته می‌‏شود. «اطلاعات به شاخصی صرفاً كمّی برای اندازه‏‌گیری تبادلات ارتباطی بدل می‏‌گردد.» (ص‏۱۱)
از نظر روزاك، شگفت‏‌آور است كه در ارتباط با این شاخص كمّی اطلاعات ادعا می‌‏كنند كه اطلاعات عمیقاً حیات اجتماعی ما را متحول می‌‏كند. با مخدوش‌‏كردن تفكیك‏‌های كیفی كه همواره در زندگی روزمره از آن‏ها بهره می‌‏گیریم، آمار دهان‏‌پركن و چشم‏‌گیری تولید می‏‌كنند و سپس ادعا می‌‏شود كه این روند، زندگی ما را به‏‌طور كیفی متحول خواهد ساخت. به نظر روزاك، این درواقع اسطوره‌‏سازی از وراجی در مورد «اطلاعات» است. از یك سو، «اطلاعات» را طوری تعریف كرده‏‌ایم كه همه‌‏ی ناهمگونی‌‏ها پوشانده شود اما بعد كه همه‌‏ی این اطلاعاتِ به‌‏هم‏‌نامربوط را در یك دیگ واحد ریختیم، به جای اذعان به این‏كه آش به‏‌دست‌‏آمده غیرقابل‏‌خوردن است، ادعا می‌‏كنیم كه كیمیا به دست آمده است. این طرز استدلال تنها برای كسانی مفید است كه می‏‌خواهند افكار عمومی با تصور این‏كه تحول مخالفت‏‌ناپذیر است، به آن تن دهند:
اطلاعات‌شان مزه‏‌ی خنثای بی‌‏خطری را می‌‏دهد؛ گویی انبوهی از حقایق انكارناپذیر ساده و مفید است. در این نقاب معصوم، بهترین نقطه‏‌ی آغاز برای برنامه‏‌ی سیاسی تكنوكراسی [فن‏ سالاری‏] نهفته است؛ برنامه‌‏ای كه از قرار گرفتن هدف‏‌های خود در معرض دید عموم می‌‏هراسد. آخر كیست كه با اطلاعات مخالف باشد؟ (روزاك ۱۹۸۶، ص ۱۹)
روزاك به ‏شدت این طرز تفكر در مورد اطلاعات را به چالش می‌‏كشد. نتیجه‌‏ی رژیم مصرف آمار مربوط به همه‏‌گیری رایانه‌‏ها، ظرفیت پردازش داده‌‏ها در فن‏‌آوری‌‏های نو و پیدایش شبكه‌‏های دیجیتال این است كه افراد باور می‌‏كنند كه اطلاعات قوت غالب نظام اجتماعی است. این امر چنان متداول است كه فرد تطمیع می‌‏شود با نظریه‌‏پردازان جامعه‌‏ی اطلاعاتی در مورد آغاز نوع جدیدی از نظام اجتماعی موافق شود. اما تئودور روزاك در مخالفت با استدلال «از - كمیتِ بیش‏تر - اطلاعات - به - كیفیتِ - جدید - جامعه»، یادآور می‌‏شود كه باورهای اساسی (ص‏۹۱) كه شالوده‏‌ی تمدن‏‌هإ؛ هستند، هیچ ربطی به اطلاعات ندارند. اصولی مثل این‏كه: «همه‌‏ی انسان‏ها مساوی خلق شده‌‏اند»، «به نفع كشورمه؛ چه درست، چه غلط»، «خودت زندگی كن و بگذار همه زندگی كنند»، «همه بندگان یك خداییم»، «با دیگران چنان كن كه بر خود می‌‏پسندی» در جامعه‏‌ی ما باورهایی محوری محسوب می‌‏شوند. اما باور به این عبارات قبل از دریافت اطلاعات رخ می‌‏دهد. بحث روزاك اصلاً این نیست كه «باورهای اساسی» جامعه لزوماً صادق‏‌اند. (درواقع، برخی از این باورها بسیار بدخیم‏اند - مثلاً: «یهودی ‏ها پولدارند»، «زن‏ها سلطه‌‏پذیرند»، «سیاه‏‌ها ذاتاً ورزشكارند»...). آن‏چه او بر آن تأكید دارد این است باورها و دل‏‌مشغولی‌‏های لزوماً كیفی آن‏ها بر رویكردهای كمّی به اطلاعات مقدم‌‏اند. چیزی كه به‌‏ویژه با آن مخالفت می‏‌ورزد این است كه نظریه ‏پردازان جامعه‏ ی اطلاعاتی با نیت واردات قاچاقی این مفهوم دروغین كه اطلاعات بیش‏تر جامعه‌‏ی ما را دچار تحول بنیادی می‌‏كند، این تقدم و تأخر را وارونه می‌‏نمایانند.
● اطلاعات چیست؟
با مردود شمرده‏‌شدن شاخص‏ه‌ای آماری توسط روزاك، به این سمت هدایت می‌‏شویم كه شاید بهتر باشد مهم‏ترین ویژگی مشترك همه‏‌ی تعریف‌‏های جامعه‌‏ی اطلاعاتی را در نظر بگیریم. دلیل این‏كه به این‏جا رسیدیم عمدتاً طرفداری او از رجوع به داوری كیفی در بحث‏‌های مربوط به اطلاعات است. روزاك پرسش‏‌هایی را طرح می‌‏كند از این دست كه: آیا اطلاعاتِ بیش‏تر ما را به شهروندان بهتری بدل می‌‏كند؟ آیا وجود اطلاعات بیش‏تر لزوماً ما را به جامعه‌‏ای مطلع‌‏تر بدل كرده است؟ چه نوع اطلاعاتی در حال تولید و ذخیره شدن‌‏اند و این چه ارزشی برای جامعه به‏‌طور عام دارد؟ چه نوع مشاغل در بخش اطلاعات روبه‌‏افزایش‌اند و چرا چنین است و چه هدف‏‌هایی از این طریق برآورده می‌‏شود؟
چیزی كه در این‏جا مطرح شده اصرار بر بررسی معنای اطلاعات است. بی‌‏تردید، این نگرشی معقول به موضوع است. هر چه باشد نخستین تعریفی كه از اطلاعات به ذهن خطور می‌‏كند تعریف معناشناختی آن است: اطلاعات معنی‌‏دار است؛ دارای جوهر است؛ امر یا خبری در مورد كسی یا چیزی است. اگر این تعریف از اطلاعات را در كوشش خود برای تعریف جامعه‌‏ی اطلاعاتی به كار بندیم، قاعدتاً باید بحث درباره‏‌ی این نوع ویژگی‌‏های اطلاعات باشد. در این حالت، بناچار استدلال خود را به این صورت بیان می‌‏كردیم كه: اطلاعات در مورد این نوع مسائل، در فلان زمینه‌‏ها، آن روند اقتصادی و بهمان... سازنده‏‌ی عصر جدیدی است. اما دقیقاً همین نوع تعریف معقول و منطقی از اطلاعات است كه نظریه‌‏پردازان جامعه‌‏ی اطلاعات از آن گریزان‏اند. چیزی كه وانهاده شده است، همین مفهوم برخورداری اطلاعات از مضمون معناشناختی است.
در تعریف‏‌هایی كه از جامعه‌‏ی اطلاعاتی دیدیم، اطلاعات به انحایی فاقد معنا تلقی می‌‏شود؛ یعنی این‏كه طیفی از اندیشمندان در جست‌‏وجو برای شواهد كمّی رشد اطلاعات، آن را در همان چارچوبی دیده‌‏اند كه كلود شانون و وارِن ویوِر (۱۹۴۹) «نظریه‏‌ی اطلاعات» خود را در قالب آن تعریف كرده‌‏اند. در این نظریه، تعریف خاصی به كار رفته است كه به‌‏شدت با مفهوم معناشناختی اطلاعات در گفتار روزمره در تضاد است. از منظر این نظریه، اطلاعات یك كمیّت عددی است كه واحد اندازه‏‌گیری آن «بیت»۱۳ است. این تعریف از اطلاعات بر احتمالات وقوع نمادها مبتنی است. تعریفی برگرفته از مهندسان ارتباطات و مفید برای كار آنان، چه برای آن‏ها ذخیره‌‏سازی و انتقال اطلاعات است كه مهم است؛ تعریفی از اطلاعات كه در آن، كوچك‏ترین واحد روشن/خاموش (آری/نه، ۱/۰) است.
با این تعریف، مفهوم سركش اطلاعات را به انقیاد ریاضی می‌‏كشند اما این كار هزینه‌‏هایی دارد. هزینه‏‌ی آن حذف مسئله‌‏ی معنا و همراه با آن حذف پرسش از كیفیت است. این‏ها خود مسائلی سركش و رام نشدنی اما درعین‏‌حال حیاتی و اساسی‌‏اند. وقتی به‌طور روزمره اطلاعات را دریافت یا مبادله می‌‏كنیم، اولین دغدغه‏‌ی ما معنا و ارزش آن است: آیا اطلاعات دریافتی موضوعیت دارند؟ آیا دقیق‏‌اند؟ آیا پوچ‌‏اند؟ آیا جالب‏‌اند؟ كافی یا مفیدند؟ اما از منظر نظریه‏‌ی اطلاعات كه شالوده‏‌ی بسیاری از شاخص‏‌های انفجار اطلاعات محسوب می‌‏شود، این ابعاد ربطی به قضیه ندارند. در این‏جا، اطلاعات مستقل از محتوای خود تعریف شده و به مثابه‌‏ی یك عنصر فیزیكی در سطح ماده و انرژی نگریسته می‌‏شود. یكی از شیفتگان برجسته‏‌ی جامعه‏‌ی اطلاعاتی گفته است:
اطلاعات هست. لازم نیست دریافت شود تا موجودیت یابد. لازم نیست درك شود تا وجود داشته باشد. هیچ موجود آگاهی برای تفسیر آن لازم نیست. لازم نیست معنا داشته باشد تا وجود داشته باشد. خودش وجود دارد. (استویِر ۱۹۹۰، ص ۲۱؛ تأكید از متن اصلی است)
درواقع، در این چارچوب دو پیام كه یكی دربردارنده‌‏ی بار گرانی از معنا و دیگری مطلقاً چرند است، می‌‏توانند یكسان تلقی شوند. به گفته‏‌ی روزاك «اطلاعات‌در‌ این‏جا به معنی هر آن چیزی است كه صرف‌‏نظر از محتوای معناشناختی، بتوان برای مخابره از طریق مجرای اتصال‏‌گیرنده و فرستنده به رمز در آورد (۱۹۸۶، ص ۱۳). این نگرش به ما امكان می‌‏دهد اطلاعات را بشماریم، اما هزینه‌‏ی این عمل وانهادن معنا و كیفیت اطلاعات است.
این تعریف بیش‏تر با رویكردهای‌فن‏‌آورانه و فضایی به جامعه‏‌ی اطلاعاتی سازگار است. در این رویكردها، كمیت‏‌های ذخیره، پردازش و مخابره‌‏شده گویای نوع شاخص تولیدشده‌‏اند. در مقابل، شكل مشابه‌ی از حذف معنا را در تعریف‌‏های اقتصادی نیز می‌‏بینیم. اگرچه این‏جا دیگر از واحد «بیت» استفاده نمی‌‏كنند، اما كیفیت‏‌های معناشناختی به‏‌هرحال از اطلاعات تخلیه شده، مخرج‏‌مشترك قیمت جایگزین آن می‌‏گردد (اَرو ۱۹۷۶). برای مهندس اطلاعات، تعداد نمادهای آری/خیر و برای اقتصاددان، ارزش فروش اطلاعات مهم‏ترین دغدغه است. اما با دورشدن اقتصاددانان از مفهوم اطلاعات و نزدیك‌‏شدن آنان به اندازه‏‌گیری آن، ناهم‌گونی سرشتی ناشی از گوناگونی معنا در اطلاعات گم می‌‏شود. «كوشش برای نصب برچسب دلار بر چیزهایی مثل آموزش‌‏وپرورش، تحقیقات و هنر» (ماكلاپ ۱۹۸۰، ص‏۲۳) ناگزیر كیفیت معناشناختی اطلاعات را از آن می‌‏زدایند. كنت بولدینگ در اواسط دهه‏‌ی ۱۹۶۰ گفته بود:
مفهوم بیت... كاملاً از محتوای اطلاعات انتزاع می‌‏یابد... و اگرچه این برای مهندسان مخابرات بسیار مفید است... ما نظریه‏‌پردازان نظام‌‏های اجتماعی به شاخصی نیاز داریم كه اهمیت اطلاعات را لحاظ كند و مثلاً بارم ارزشی كم‏تری به غیبت تلفنی دو نوجوان بدهد تا خط بحران میان مسكو و واشنگتن (بولدینگ ۱۹۶۶).
آیا عجیب نیست كه پاسخ اقتصاددانان به مسئله‌‏ی كیفیت كه جوهر اطلاعات است، رویكردی كمّی و مبتنی بر هزینه و قیمت و در بهترین حالت «نوعی حدس و گمان در مورد كیفیت» (همان‏جا) است. چیزی كه ماكلاپ آن را «قیمت‏‌گذاری بر آن‏چه ذی‏‌قیمت است» خوانده به معنای جایگزینی معنای اطلاعات با سنگ محك پول است. با این كار، موفق می‏ شویم آمار چشم‌گیری تولید كنیم اما در این روند چیزی از دست رفته است؛ این‏كه اطلاعات همیشه درباره ‏ی موضوعی است. (معصومی ۱۹۸۷)
سرانجام، این‏كه اگرچه فرهنگ ماهیتاً با معنا و چراها و چگونگی كیفیت زندگی مردم سروكار دارد، در این تمجید پسامدرنیستی از خصلت خود ارجاع نمادها، نوعی همبستگی با نظریه‏‌ی ارتباطی و رویكرد اقتصادی به اطلاعات می‌‏بینیم كه شگفت‌‏انگیز است. در این‏جا نیز همه شیفته‌‏ی فراوانی اطلاعات شده‌‏اند؛ رشدی چنان چشم‌گیر كه تماس آن را با معنا قطع كرده است. امروز نمادها همه جا هستند و دائماً در حال تولیدند؛ آن‏چنان كه معنای آن‏ها «فروپاشیده» و دیگر نشانگر هیچ چیز نیستند.
جالب‏‌تر این‏كه نظریه‌‏پردازان جامعه‏‌ی اطلاعاتی كه معنا را به خاطر تولید شاخص‏‌های كمّی رشد از اطلاعات زدوده‌‏اند، نتیجه می‌‏گیرند كه افزایش ارزش اقتصادی، میزان تولید یا صرفاً تعداد نمادهای آویخته در اطراف ما چنان است كه جامعه حتماً باید شاهد تحولات معنادار عمیق باشد. ما اطلاعات را به شكل غیراجتماعی ارزیابی می‌‏كنیم - كه خودبه‏ خود وجود دارد - ولی باید خود را با پسامدهای اجتماعی آن هم سازگار كنیم. این وضعیت نامطلوب اما آشنا برای جامعه‌‏شناسان است كه دائماً با ادعاهایی روبه‌‏رو می‌‏شوند مبنی بر این‏كه پدیده ‏ها (به‏ خصوص علم و فن‏‌آوری) در پیدایش و پرورش خود هیچ ربطی به جامعه ندارند، اما در دل خود حاصل پیامدهای جامعه‌‏شناختی عظیم‌‏اند. این طرز فكر از تحلیل تحول اجتماعی عاجز است. (وولگار ۱۹۸۵).بی‌‏تردید، اندازه‏‌گرفتن گسترش اطلاعات به‌‏طور عام از جهاتی مفید است، اما به‌‏یقین برای توجیه این‏كه در نتیجه‌‏ی این گسترش، جامعه دراساس متحول شده است، كفایت نمی‌‏كند. برای هرگونه درك صادق از معنای جامعه‌‏ی اطلاعاتی و این‏كه چقدر با دیگر نظام‌‏های اجتماعی متفاوت - شبیه - است، مطمئناً باید معنا و كیفیت اطلاعات را بررسی كنیم. چه نوع اطلاعاتی افزون شده است؟ چه كسی این اطلاعات را خلق كرده است؟ مقصود او چه بوده است؟ این كار چه پیامدهایی داشته است؟ همان‏طور كه خواهیم دید، مؤلفانی كه این پرسش‏‌ها را به عنوان نقطه‏‌ی آغاز تحقیق خود انتخاب می‌‏كنند و مسئله‌‏ی معنا و كیفیت اطلاعات را در میان راه فراموش نمی‌‏كنند، در مقایسه با كسانی كه به شاخص‌‏های غیرمعنایی و كمّی می‌‍‌‏پردازند، به برداشت‌‏های بسیار متفاوتی می‌‏رسند. دسته‌‏ی نخست در گذار موعود به دروازه‌‏ی طلایی عصر نوین تردید می‏‌كنند. بدیهی است كه آنان هم می‌‏پذیرند كه امروزه اطلاعات بیش‏تر است، اما چون حاضر نیستند این مسئله را از بستر خود جدا كنند (چون همیشه می‌‏پرسند كدام اطلاعات؟) حاضر نیستند بپذیرند كه تولید اطلاعات باعث گذار به جامعه‏‌ی اطلاعاتی شده است.
● دانش نظری‏
یك نظر دیگر هم هست كه می‌‏تواند مدعی وجود جامعه‏‌ی اطلاعاتی باشد، بی‌‏این‏كه به محتوای اطلاعات به‏‌وجودآمده توجهی داشته باشد. از این گذشته، این‏كه تفكر مزبور حتی قائل به ضرورت شاخص‏‌های كمی‌رشد اشتغال یا اقتصاد هم نیست؛ زیرا قضیه را در قالب نوعی تحول كیفی در مورد چگونگی كاربرد اطلاعات می‌‏بیند. در این‏جا، تعریف جامعه‏‌ی اطلاعاتی عبارت است از جامعه‏‌ای كه در آن دانش نظری منزلت برتری را كه پیش از این فاقد آن بود، به دست آورده باشد. مضمونی كه اندیشمندان بسیار ناهم‌فكر را در این مورد متحد می‌‏سازد این است كه در این جامعه‌‏ی اطلاعاتی امور به انحایی نظم و آرایش می‌‏یابند كه در آن نظریه اولویت می‏یابد. (ممكن است در این مورد عنوان «جامعه‌‏ی دانش‏‌محور»۱۴ انتخاب بهتر باشد چون دانش معنای بسیار عمیق‏‌تری از تراكم بیت‌‏های‌اطلاعات دارد.) اگرچه در نظریه‏‌های مربوط به جامعه‌‏ی‌اطلاعاتی بحث اولویت دانش نظری مورد توجه چندانی قرار نگرفته است، به مثابه‏‌ی خصلت ممیزه‌‏ی زندگی معاصر بسیار درخور ستایش است. در این كتاب، بارها به این بحث بازگشته‌‏ایم، بنابراین در این‏جا تنها اندكی در مورد آن خواهیم گفت.
منظور از دانش نظری آن چیزی است كه انتزاعی، قابل‏‌تعمیم و به نحوی رسانه‌‏ای به‌‏رمزدرآمده باشد. دانش نظری انتزاعی است چون مستقیماً در یك موقعیت خاص قابل‌‏كاربرد نیست.
تعمیم‌‏پذیر است چون معناداری آن فراتر از هر موقعیت مشخص دوام می‏‌آورد، و دانش نظری در رسانه‌‏ای چون كتاب، مقاله، تلویزیون یا یك درس دانشگاهی ارائه می‌‏شود. می‌‏توان استدلال كرد كه دانش نظری در مقایسه با عصرهای پیشین كه در آن‏ها دانش كاربردی و موردی منزلت برتر را اشغال می‏كردند، نقشی كلیدی در جامعه‌‏ی معاصر پیدا كرده است. اگر برای مثال به سازندگان انقلاب صنعتی نگاه كنیم، روشن است كه به قول دانیل بل (۱۹۷۳) این‏ها «ماشین‏‌بازهای ماهری» بودند كه «نسبت به علم و قوانین بنیادینی كه در ریشه‌‏ی تحقیقات آن‏ها قرار داشت، احساس بی‌‏تفاوتی می‏‌كردند» (ص‏۲۰). اختراع كوره‏ی انفجاری توسط آبراهام داربی‏۱۵، اختراع لوكوموتیو توسط جورج استفنسون‏۱۶، اختراع ماشین بخار توسط جیمز وات‏۱۷، نوآوری‌‏های مهندسی ماتیو بولتون‏۱۸ و شمار دیگری از اختراعاتی كه بین ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰ رخ دادند، همگی حاصل كار كارآفرینانی بود كه ایستاده كار می‌‏كردند؛ افرادی كه راه‏‌حل‏‌هایی عملی برای مشكلات عملی پیدا كردند. با وجود این‏كه تا پایان قرن نوزدهم دیگر صنعت تحت‏‌تأثیر فن‏‌آوری‌‏های مبتنی بر علوم شكل می‏گرفت، همچنان تا همین یك قرن پیش:
تجربه، آزمون، تبحر، شعور عمومی تربیت‏شده و در مطلوب‏ترین حالات انتشار نظام‌‏مند دانش در مورد بهترین روش‏‌ها و فنون موجود همچنان بر حیطه‌‏های وسیعی از حیات انسانی حكم می‌‏راند. وضع در زراعت، ساختمان‏‌سازی و پزشكی و درحقیقت در دامنه‏‌ی وسیعی از فعالیت‌‏هایی كه نیازها و خواسته‌‏های انسان را تأمین می‌‏كردند، چنین بود (هابس‏بام ۱۹۹۴، ص ۵۲۵).
برعكس، امروزه در حیطه‌‏های علوم و فن‏آوری به‌‏وضوح نقطه‏‌ی آغاز ابداعات اصولِ اثبات‏‌شده‌‏اند (هر چند كه ممكن است تنها اقلیتی از متخصصان این اصول را درك كنند). این اصول نظری مكتوب مثلاً نقطه‏‌ی آغاز پیشرفت‏‌های ژنتیكی طرح ژنوم انسانی و فیزیك و ریاضیات به‌‏پادارنده‏‌ی فن‌‏آوری اطلاعات و ارتباطات و نرم‏افزارهای مربوطه‌‏اند. حیطه‌‏هایی چنان واگرا و گوناگون چون هوافضا، پلاستیك، پزشكی و داروسازی همگی نمونه‌‏هایی از ورطه‏‌هایی‌‏اند كه در آن دانش نظری در زندگی امروزین امری بنیادین تلقی می‌‏شود.
نباید تصور كرد كه سلطه‏‌ی دانش نظری به پیشرفته‏‌ترین ابداعات علمی محدود است. درواقع، تقریباً نمی‌‏توان به هیچ كاربردی از فن‌‏آوری فكر كرد كه نظریه در آن پیش‏نیاز پیشرفت نباشد. برای مثال، تعمیر جاده‌‏ها، خانه‌‏سازی، دفع فاضلاب و تولید خودرو هر یك اصول نظری مقاومت مصالح، قوانین سازه، سم‌‏شناسی، مصرف انرژی و دامنه‌‏ی وسیعی از دیگر اصول را پیش‏فرض می‌‏گیرند. این دانش در كتاب‏‌های علمی رسمیت می‌‏یابد و به‌‏ویژه از طریق فرآیند آموزش منتقل می‌‏شود. به واسطه‏‌ی تخصصی‌‏شدن علوم، همه‏‌ی این‏ها بدان معنا است كه بیش‏تر مردم از دانش نظری خارج از رشته‏‌ی تحصیلی خود كاملاً بی‌‏اطلاع‌‏اند. علی‌‏رغم این، امروزه هیچ‌‏كس از اهمیت عمیق نظریه در فن‌‏آوری‌‏های روزمره‏ای چون فرِ موج‏پز [مایكرووِیو]، پخش صوت دیسك فشرده و ساعت‌‏های دیجیتال بی‌‏اطلاع نیست. البته نادرست نیست كه معمار، مهندس آب و مكانیك را افرادی عمل‏‌كننده تصور كنیم. آن‏ها به‌‏یقین چنین‌‏اند. اما نباید فراموش كنیم كه همین عمل‏‌كننده‌‏ها هم دانش نظری را آموخته و آن را در كار عملی خود ادغام كرده‌‏اند. (از این گذشته، اغلب فن‌‏آوری‌‏های هوشمندی برای كنترل كیفیت، اندازه‏گیری و طراحی با استفاده از دانش نظری به وجود آمده است كه مكمل این‏گونه كارها است).
سلطه‏‌ی دانش نظری امروزه از حیطه‏‌ی علوم و فن‏‌آوری فراتر رفته است. برای مثال، اگر سیاست را در نظر بگیریم، خواهیم دید كه چه میزان عظیمی دانش نظری در مركز سیاست‏‌گذاری‌‏ها و اختلاف‏‌نظرها قرار دارد. سیاست اصلاً «هنر امكان‏‌پذیری‌‏ها» است و ناگزیر باید بتواند در مقابل شرایط خاص واكنش نشان دهد. اما به هر سو كه بنگریم، چه حمل و نقل، چه محیط زیست و چه اقتصاد، نقش محوری نظریه مشهود است. (مدل‌‏های تحلیل هزینه - صرفه، مفاهیم پایداری محیط‌‌‌ ‌زیست، تزهای مربوط به رابطه‌‏ی تورم و اشتغال). در همه‌‏ی این حیطه‌‏ها، معیارهای تعیین‏‌كننده دانش نظری (انتزاع، تعمیم‏‌پذیری و به‏‌رمزدرآمدگی) برآورده می‌‏شوند. این دانش نظری ممكن است فاقد ویژگی‏‌های قانون مانند فیزیك اتمی یا بیوشیمی باشد، اما بر روی پایه‌‏ی مشابه‌ی عمل می‌‏كند. نمی‌‏توان منكر شد كه به میزان بسیار زیادی در زندگی معاصر انسان رسوخ كرده است.
حتی می‌‏توان ادعا كرد كه دانش نظری در همه‏‌ی جنبه‏‌های زندگی معاصر راه یافته است. برای نمونه، نیكو استر (۱۹۹۴) معتقد است دانش نظری در همه‌‏ی كارهای انسان نقشی محوری دارد، خواه در طراحی داخلی خانه‏‌ها خواه در تصمیم‏‌گیری در مورد یك رژیم غذایی به منظور حفظ سلامتی. این همان مفهومی است كه گیدنز۱۹ آن را «تجددگرایی واكنشی» می‌‏خواند. از نظر وی، دوران ما دوران افزایش تأمل در خویش و جامعه به عنوان مبنایی برای ایجاد راه‏‌های زیستن است. اگر راست باشد كه به‌‏طور فزاینده‏ای دنیایی كه در آن زندگی می‌‏كنیم را خود ما بر اساس تفكر و تصمیم‌‏سازی مبتنی بر ارزیابی ریسك‏‌ها می‌‏سازیم (برخلاف گذشته كه الزامات طبیعی یا سنت نقش اصلی را در ساختن دنیای ما داشتند)، پس می‌‏توان نتیجه گرفت كه امروزه در این تأمل آگاهانه وزن قابل‌‏ملاحظه‏ ای را دانش نظری حمل می‌‏كند. برای نمونه، مردم در جامعه‌‏های پیشرفته با پیشگیری از بارداری، نرخ باروری، مرگ‌ومیر كودكان و الگوهای عام جمعیت‌‏شناسی (این‏كه جمعیت كشورهای پیشرفته‌‏رو به پیری دارند، یا این‏كه رشد جمعیت به‏‌طور عمده در نیمكره‌‏ی جنوبی رخ می‌‏دهد) آشنا هستند. این دانسته‌‏ها نظری محسوب می‌‏شوند، زیرا انتزاعی و قابل‏‌تعمیم‌‏اند، توسط متخصصان جمع‏‌آوری و از طریق انواع رسانه‌‏ها منتشر می‌‏شوند. این دانسته‌‏های نظری هیچ كاربرد بلافاصله‌‏ای ندارند، اما بی‌‏تردید هم بر سیاست‌‏گذاری اجتماعی اثر می‌‏گذارند و هم بر برنامه‌‏ریزی‌‏های فردی اشخاص (از برنامه‏‌ریزی بازنشستگی گرفته تا زمان مناسب برای بچه‏‌دارشدن). از این منظر است كه دانش نظری به خصلت تعریف‏ كننده‌‏ی جهان ما بدل گشته است.
تصور این‏كه دانش نظری چگونه می‌‏تواند اندازه گرفته شود، دشوار است. عدم‏‌كفایت راه‌‏های تخمین مثل رشد تعداد دانش‌‏آموختگان یا مجلات علمی تخصصی در این مورد روشن است. علی ‏رغم این، دانش نظری را می‌‏توان به عنوان ویژگی تعیین‏‌كننده‌‏ی جامعه‏‌ی اطلاعاتی در نظر گرفت زیرا حضور آن در انجام امور زندگی قطعی است و زندگی ما از این نظر با شیوه‏‌ی زندگی نیاكانمان كه به مكانی ثابت، فقدان نسبی آگاهی و تسلیم در برابر نیروهای طبیعت محدود بودند، متفاوت است. همان‏طور كه گفتیم، نظریه‌‏پردازان جامعه‌‏ی اطلاعاتی توجه چندانی به بحث دانش نظری نكرده‏اند. برای آن‏ها پدیده‌‏های فنی، اقتصادی، و شغلی كه بی‌‏این‏كه پیوند محكمی با نظریه داشته باشند اندازه‌‏پذیرترند، جذابیت بیش‏تری دارند. از این گذشته، مشكل بتوان استدلال كرد كه سلطه‏‌ی دانش نظری منحصر به دهه‏‌های اخیر است. قانع‌‏كننده‌‏تر این است كه آن را حاصل یك فرآیند گرایشی در دل خود مدرنیته بخوانیم كه به‏ طور ویژه در نیمه‏‌ی دوم قرن بیستم شتاب گرفته و به آن چیزی انجامیده است كه گیدنز آن را «مدرنیته‏‌ی عالی‏۲۰» می‏‌نامد.
● نتیجه‏‌گیری‏
در این گفتار، اعتبار مفهوم جامعه‌‏ی اطلاعاتی را مورد تردید قرار داده‌‏ایم. مسئله این است كه از یك سو با انواع معیارهایی روبه‌‏روییم كه مدعی اندازه‌‏گیری ظهور جامعه‏‌ی اطلاعاتی‌‏اند. در گفتارهای بعدی [فصل‏ه‌ای بعدی كتاب نویسنده‏] به بررسی آثار متفكرانی خواهیم پرداخت كه با استفاده از معیارهای بسیار متفاوتی همگی ادعا می‌‏كنند كه انسان به یك جامعه‌‏ی اطلاعاتی رسیده است یا حداقل در آستانه‌‏ی ورود به آن است. چطور می‌‏توان به مفهومی اعتماد كرد كه مدافعانش آن را به طرق بسیار گوناگونی تشخیص می‌‏دهند؟ علاوه بر این، معیارهای مزبور كه طیف وسیعی از تغییرات را در فن‌آوری تا اشتغال و خصوصیات فضایی‌‏مكانی در بردارند، اگرچه در نظر اول همگی محكم و قانع‏ كننده به نظر می‌‏رسند، درواقع همگی مبهم و فاقد دقت‌‏اند. هیچ‏یك از این معیارها به‌‏خودی‌‏خود نمی‌‏تواند پیدایش جامعه‌‏ی اطلاعاتی را در حال حاضر یا در آینده احراز كند.
از سوی دیگر، بی‌‏این‏كه هیچ شكی در مورد گسترش اطلاعات‏‌گرایی در زندگی انسان داشته باشیم، تغییر موضع مدافعان سناریوی جامعه‌‏ی اطلاعاتی از جست‌‏وجوی شاخص‏ه‌ای كمّی انتشار اطلاعات به ادعای این‏كه این تغییرات كمّی گویای تحول كیفی در نظام اجتماعی‌‏اند، خود عامل تردیدی دوچندان در اعتبار مفهوم جامعه‏‌ی اطلاعاتی است. عین همین مسئله را در تعریف‏‌هایی می‌‏بینیم كه از مفهوم اطلاعات مورد استفاده قرار می‏‌گیرد. در این‏جا، مدافعان سناریوی جامعه‌‏ی اطلاعاتی از تعریف‏‌های غیرمعناشناختی اطلاعات بهره می‌گیرند. این‏كه بگوییم تعداد معینی بیت اطلاعات یا اطلاعاتی با فلان میزان ارزش اقتصادی امری كاملاً كمّی است و بنابراین تحلیل‏‌گران را از پاسخ‏‌دادن به پرسش‌‏های كیفی مربوط به كیفیت و ارزش معاف می‌‏كند؛ این كار تعریف‌‏های منطقی معمول از اطلاعات را نفی كرده، آن را به چیزی فاقد محتوا بدل می‌‏سازد. در گفتارهای بعدی، خواهیم دید كه تفاوت بارزی هست بین اندیشمندانی كه روایت خود را از تحول در ورطه‏‌ی اطلاعات به این نحو آغاز می‌‏كنند با كسانی كه اگرچه انفجار اطلاعات موجود را به رسمیت می‌‏شناسند اما هرگز از سؤالات مربوط به معنا و هدف عدول نمی‌‏كنند.
همچنین نشان داده‌‏ایم استدلال این‏كه سلطه‏‌ی دانش نظری می‌‏تواند ویژگی تعیین‌‏كننده‌‏ی جالب‌‏تری برای احراز جامعه‌‏ی اطلاعاتی باشد فاقد موضوعیت است. این طرز تفكر نه امكان اندازه‏‌گیری را فراهم می‌‏كند و نه تحلیل دقیق معناشناسی اطلاعات برای ارزیابی اهمیت آن را ایجاب می‌‏نماید. دانش نظری را یقیناً نمی‌‏توان پدیده‏ی نوظهوری دانست. بااین‌‏همه، می‌‏توان پذیرفت كه اهمیت آن افزایش یافته و این‏كه چنان گسترش یافته كه به ویژگی تعریف‏‌كننده‏‌ی جامعه‏‌ی امروزین بدل گشته است. در گفتارهای بعدی، بارها به این پدیده رجوع می‌‏كنیم؛ ضمن این‏كه باید یادآور شد كه مدافعان نظریه‏‌ی جامعه‏‌ی اطلاعاتی چندان توجه‌ی به آن نكرده‌‏اند.
نویسنده: فرانك وبستر
یادداشت‏‌ها
۱. برگرفته از منبع زیر:
inTheories of the Information "The Idea of an Information Society" ,Frank Webster
.۸-۲۹ .pp (۲۰۰۲ ,Taylor Group & Francis ,New York:Routledge /London) Society
mighty micro .۲
neo-Schumpeterian .۳
Kondratieff .۴
The Sun .۵
Financial Times .۶
technostructure .۷
integrated services digtal network :ISDN .۸
palm-held computers .۹
hyper-reality .۱۰
۱۱. منظور فصل ۹ از كتاب نویسنده‌‏ی مقاله‏‌ی حاضر است كه این مقاله از آن استخراج شده است.
Wells .G .H .۱۲
BIT .۱۳
knowledge society .۱۴
Abraham Darby .۱۵
George Stephenson .۱۶
Matthew Boulton .۱۸
Giddens .۱۹
high modernity .۲۰
كتابنامه‏
(۱) ۷ ,LSE Magazine ,"Winners and Losers in the InformationAge" ,Ian ,Angell
.۱۰-۱۲ .pp ,(Summer ۱۹۹۵)
& ,Dertouzos .inMichael L ,"The Economics of Information" ,.Kenneth J ,Arrow
MIT :MA ,Cambridge) A Twenty-year View :The ComputerAge ,(.eds) Joel Moses
.۳۰۶-۱۷ .pp,(۱۹۷۹ ,Press
Forecasting the :The Future withMicroelectronics ,Ray Curnow & Iann ,Barron
.(۱۹۷۹ ,Pinter) Effects of InformationTechnology
The End of the ,In the Shadow of the Silent Majorities,or ,Jean ,Baudrillard
:New York) Paul Patton & Paul Foss,John Johson .trans ,Social and Other Essays
.(۱۹۸۳ ,(Semiotext(e
AVenture in Social Forecasting :The Coming of Post-Industrial Sociely ,Daniel ,Bell
.(۱۹۷۳ ,Penguin,Peregrine :Harmondsworth)
.in Michael L ,"The Social Framework of the InformationSociety" ,Daniel ,Bell
,Cambridge) A Twenty-year View :TheComputer Age ,(.eds) ,Joel Moses & ,Dertouzous
.۱۶۳-۲۱۱ .pp ,(۱۹۷۹ ,MITPress :MA
,"The Economics of Knowledge andthe Knowledge of Economics" ,.Kenneth E ,Boulding
,(.ed),Lamberton .reprinted in Donald M ,۱-۱۳ .pp ,(۱۹۶۶) ,(۵۶(۲ ,American Economic Review
,Penguin :Harmondsworth) SelectedReadings :Economics of Informetion and Knowledge
.(۱۹۷۱
:Oxford) .۳ vols ,Societyand Cultre ,Economy :The Information Age ,Manuel ,Castells
.(۱۹۹۶-۸ ,Blackwell
.(۱۹۹۳ ,Blackwell :The Race to the Intelligent State(Oxford ,Michael ,Connors
.(۱۹۹۷ ,Oxford:Capstone) The Weightless Ecomomy ,Diane ,Coyne
How the New Worldof Information Will Change :What Will Be ,.Michael L ,Dertouzos
.(۱۹۹۷ ,Piaktus) Our Lives
,Fontana) Alternative Technology and the Politics ofTechnical Change ,David ,Dickson
.(۱۹۷۴
.(۱۹۹۳ ,NewYork:HarperCollins) ,Post-Capitalist Society ,.Peter F ,Drucker
A Note onthe Origins of the Information" ,McNeill .A .D & ,Craig .D ,.Alistair S ,Duff
.۱۱۷-۲۲ .pp ,(۱۹۹۶) ۲۲ ,Journal of InformationScience ,&#۰۳۹;Society
,Collancz) The Impart of theComputer Revolution :The Mighty Micro ,Christopher ,Evans
.(۱۹۷۹
۲nd ,A Study ofContinuity and Change :The Information Society ,John ,Feather
.(۱۹۹۸ ,Library Association) .edn
.(۱۹۸۷ ,Pinter) Technology Policy and EconomicPerformance ,Christopher ,Freeman
,Penguin :Harmondsworth) .۲ndedn ,The New Industrial State ,John Kenneth ,Galbraith
.(۱۹۷۲
.(Penguin,۱۹۹۵ :Harmondsworth) The Road Ahead ,Bill ,Gates
September) (۲) ۶ ,Theory andSociety ,"The New Class Project" ,.Alvin W ,Gouldner
this two-part article) ۳۴۳-۸۹ .pp ,(November ۱۹۷۸)(۳) ۶ ;۱۵۳-۲۰۳ .pp ,(۱۹۷۸
The Future of Intellectuals and the Rise ofthe New :appearedin ۱۹۷۹ as a book
.(Macmillan ,Class
NewInformation Technology and :The Carrier Wave ,Paschal Proston & Peter ,Hall
.(۱۹۸۸ ,Unwin Hyman) the Geography of Innovation,۱۸۴۶-۲۰۰۳
.(۱۹۹۹ ,The Impact of Information onSociety(Bowker-Saur .Michael W ,Hill
,Michael Joseph) .The Short ۲۰thCentury :Age of Extremes ,.Eric J ,Hobsbawm
.(۱۹۹۴
,Keio Communication Review,"Johoka as a Driving Force of Social Change" ,.Y ,Ito
.۳۵-۵۸ .pp ,(۱۹۹۱) ۱۲
Informatization :TreadingDifferent Paths ,(.ed) in Georgette Wang ,"Japan" ,.Y ,Ito
.۶۸-۹۸ .pp ,(۱۹۹۴ ,Ablex :Norwood,NJ) in Asian Nations
The Unbound ,.S .D ,Landes.(۱۹۹۹ ,Bantam :New York) Wired Life ,Charles ,Jonscher
Technological Changeand Industrial Development from ۱۷۵۰ to the :Prometheus
.(۱۹۶۹ ,Cambridge University Press :Present(Cambridge
.(۱۹۹۹ ,Viking) The NewEconomy :Living on Thin Air ,Charles ,Leadbeater
The ,(.eds) .et al ,in JohnEatwell ,"Information Theory" ,Esfandiar ,Maasoumi
.۸۴۶-۵۱ .pp ,(۱۹۸۷ ,Macmillan) ۲ .vol ,New Palgrave A Dictionary ofEconomics

The Production and Distribution ofKnowledge in the United States ,Fritz ,Machlup
.(۱۹۶۲ ,PrincetonUniversity Press :NJ ,Princeton)
:andEconomic Significance ,Distribution ,Its Creation :Knowledge ,Fritz ,Machlup
Princeton University :NJ ,Princeton) Knowledge and KnowledgeProduction :I .Vol
.(۱۹۸۰ ,Press
.(۱۹۷۸ ,NJ:Prentice-Hall ,Englewood Cliffs) The Wired Society ,James ,Martin
.(۱۹۸۹ ,Pinter) Technological Change in the InformationEconomy ,Peter ,Monk

Networks andthe New Economies of Communication :Communication and Control ,Geoff ,Mulgan
.(Polity,۱۹۹۱ :Cambridge)
,Futura) Ten New DirectionsTransformimg our Lives :Megatrends ,John ,Naisbitt
.(۱۹۸۴
.(Hodder and Stoughton,۱۹۹۵) Being Digital ,.N ,Negroponte
/London) Britainsince ۱۸۸۰ :The Rise of Professional Society ,Harold ,Perkin
.(۱۹۸۹ ,New York Routledge
OT Special .Definition andMeasurement :The Information Economy ,Marc Uri ,Porat
Office ofTelecommunications ,US Department of Commerce :Washington,DC) (۱) ۷۷-۱۲ ,Publication
.(۱۹۷۷a ,(contains executive summary and majorfindings of the study)
Sources andMethods for Measuring the :The Information Economy ,Marc Uri ,Porat
,OT Special Publication .(Primary Information Sector(Detailed Industry Reports
,Office ofTelecommuntication ,US Deparment of Commerce :DC ,Washington).(۲) ۷۷-۱۲
.(۱۹۷۷b
:Cambridge) Poststructuralismand Social Context :The Mode of Information ,Mark ,Poster
.(۱۹۹۰ ,Polity
PreparingOurselves for ۲lst Century Capitalism :The Work of Nations .Robert B ,Reich
.(Vintage,۱۹۹۱ :New York)
The Folkloreof Computers and the :The Cult of Information ,Theodore ,Roszak
.(۱۹۸۶ ,Cambridge:Lutterworth) True Art of Thinking
,Urbana) The MathematicalTheory of Communication ,Warren Weaver & Claude ,Shannon
.(۱۹۶۴ ,۱۹۴۲ ,University of IllinoisPress :IL
.(۱۹۹۴ :Sage) Knowledge Societies ,Nico ,Stehr
An Exploration :Information and the Internal Structure of theUniverse ,Tom ,Stonier
.(Springer-Verlag ۱۹۹۰) into Information Physics
.(۱۹۸۰ ,Collins) The Third Wave ,Alvin ,Toffler
and Violenceat the Edge of the ,Wealth ,Knowledge :Powershift ,Alvin ,Toffler
.(۱۹۹۰ ,Bantam :New York) ۲۱st Century
,Brown ,Little :Boston,MA) War and Antiwar ,Heidi Toffler & ,Alvin ,Toffler
.(۱۹۹۳
Mobilities for theTwenty-first Century :Sociology beyond Societies ,John ,Urry
.(۲۰۰۰ ,Routledge :London/NewYork)
TheCase of Sociology and Artificial ?Why Not a Sociology of Machines" ,Steve ,Woolgar
.۵۵۷-۷۲ .PP ,(November ۱۹۸۵)(۴) ۱۹ ,Sociology ,"Intelligence
مترجم: پریسا شبانی
منبع: فصلنامه بیناب
منبع : خبرگزاری فارس