چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا
خاطرات نوشته نشده کاتمان
![خاطرات نوشته نشده کاتمان](/mag/i/2/qknvx.jpg)
سالها بعد كاتیا مان خاطراتش را برای الیزابت پلسنر تعریف كرد، پلسنر هم آن خاطرات را به صورتهای مختلف ثبت كرد، اما به خواست كاتیا مان این نوشتهها منتشر نشد تا سال ۱۹۷۳، به مناسبت نودمینسال تولد كاتیا، این نوشتهها به دست پسرش، میشائل رسید. مادر و پسر دوباره باهم نشستند و خاطرات را تنظیم كردند كه در سال ۱۹۷۴ منتشر شد: «خاطرات نوشته نشده من».
ترجمه زیر گزیدهای است از بخش خاطرات كاتیا مان از اقامت در امریكا و رفت و آمدشان با چند تن از مشاهیر آن روزگار.
گروه بزرگی از پناهندههای آلمانی، نویسنده، موسیقیدان و دستاندركاران فیلم و تئاتر در كالیفرنیا ساكن بودند و بسیاری از آنها به كمك ما موفق شده بودند به امریكا بیایند و هر جا هم كه همسایه خوب باشد ودوستان خوب، جمع جور است و زندگی هست و همانجا میشود خانه و كاشانه آدم.
از موسیقیدانها شونبرگ(۱) و آیزلر(۲) و والتر(۳) آمده بودند، دو، سه جین هم نویسنده. درِ مهاجرت در خانه هیچ كس بسته نیست، برای همین هم رفت و آمد ما با نویسندهها در كالیفرنیا بیشتر از مونیخ بود. غیر ازخانواده فرانك، با خانواده ورفل(۴) خیلی صمیمی بودیم و بیشتر اوقات باهم. از ورفل خیلی خوشم میآمد. برخلاف بسیاری از مهاجرین، درآمد ورفل در امریكا خیلی خوب بود. با «آهنگ برنادت» خیلیسریع موفقیت عظیمی كسب كرده بود. «آهنگ برنادت» از طرف «انجمن كتاب ماه» انتخاب شده بود و فیلمی هم از روی آن ساخته بودند. ورفل پول خیلی خوبی درآورده بود. برخلاف ما طی سالهای اول.اولین درآمد قابل توجه را زمانی كسب كردیم كه «داستانهای یعقوب» از طرف «انجمن كتاب ماه» انتخاب شد.
فرانتس ورفل حال نداشت، بیماری قلبی شدیدی داشت. رفتم منزل ورفل. ورفل روی تخت درازكشیده بود. گفتم: فكرش را بكنید، «داستانهای یعقوب» كتاب ماه شد. ورفل از خوشحالی صورتش سرخ شد، داد زد: آلما! آلما(۵)! بیا ببین چی شده! فوقالعاده نیست؟ به ورفل همیشه از این كه خیلی بیشتر ازدیگر مهاجرین پول درمیآورد، ناراحت بود و وقتی توماس مان به این موفقیت - اولین موفقیت بزرگ در آمریكا - دست پیدا كرد، ورفل واقعاً عین بچهها خوشحال شد.
آلما مالر - ورفل شخصیت خاص خودش را داشت. شوهرم احترام زیادی برایش قایل بود. آلما فراوان لیكور شیرین مینوشید و طبیعتاً كمی بداخلاق بود. غیبت كردن را دوست داشت و آنقدر به آرنولدشونبرگ گفت تا او باور كرد كه توماس مان در «فاوستوس» بحث سیستم دوازدهگانه را از كتاب «تئوری آهنگسازی آتونال» او دزدیده است.
توماس مان از شونبرگ كه دوستش بود، كتاب «آموزش هارمونی» را قرض كرده و خوانده بود. ولی سرقتی در میان نبود. شونبرگ اصلاً «فاوستوس» را نخوانده و احتمالاً از آلما موضوع را شنیده بود. شونبرگهم از شوهرم خیلی گله كرد و برای همین هم در چاپ دوم كتاب، توضیحی آمده است كه صاحب امتیاز بحث آموزش آهنگسازی، شونبرگ است و نه آدریان لدور كرون. به این ترتیب شونبرگ حاضر شدآشتی كند.
آلما آدم چندان دلچسبی نبود، ولی جذابیت خاصی داشت. آدم سختی بود و گوستاومالر را به شدت آزار داده بود و تمام دوستان و آشنایان مالر را از دور و برش پراكنده بود.
شونبرگ آدم نچسبی بود و از زنش گرترود هم خوشم نمیآمد. ولی او هم با آنشوهر امر و نهی كن زندگی راحتی نداشت. گاهی دعوتمان میكردند، همسایه بودیم.امر و نهی شونبرگ مثلاً از این دست بود كه تحمل دود سیگار را نداشت و زنش مجبوربود به میهمانها بگوید كه سیگار نكشند و این هم به مذاق سیگاریها خوش نمیآمد،مثلاً دخترم اریكا كه خیلی سیگار میكشید و اگر بعد از غذا سیگار نمیكشید، حالخوشی نداشت.
شونبرگ دو پسر بسیار بیتربیت داشت و هر وقت میهمان داشتند، همه دلواپسبودند كه الان بچهها با لباس خواب میآیند طبقه پائین و میگویند: ما سیر نشدیم. تنهاامكان آرام نگه داشتن پسرها این بود كه به آن دو اجازه داده میشد تا در تختخوابپدر و مادرشان بخوابند و خواهر بزرگتر و بسیار زیبایشان نوریا كه بعداً با نونو(۶) آهنگسازازدواج كرد، مراقبشان باشد. والا هنگام صرف شام نه میهمانها و نه پدرو مادر آرامشداشتند.
وضع زندگی شونبرگ خیلی هم جالب نبود. گرترود شونبرگ هم در بداخلاقیدستكمی از شوهرش نداشت و شنیده بودم كه سخت دلواپس شوهرش بود. شونبرگدیگر جوان نبود، سالم هم نبود و در آمریكا كمترین اسم و رسمی نداشت. یكی ازپسرهای بیتربیتش بعدها بهترین تنیسباز كالج شد و جایزههای زیادی برد و طبیعتاًشونبرگ خیلی احساس غرور میكرد. یك روز كه شونبرگ و زنش رفته بودند قدمیبزنند، با زوج جوانی برخورد میكنند. زن جوان پچ پچی در گوش شوهر میكند و هر دوشروع میكنند به برانداز كردن شونبرگ. شونبرگ میایستد، برمیگردد به آن زوج جواننگاه میكند كه ایستاده بودند و به شونبرگ نگاه میكردند و در همین حال شونبرگمیشنود كه زن به شوهرش میگوید: «ببین، این پدر شونبرگ است!».
شونبرگ بیماری قلبی داشت و بسیار خرافاتی بود. از عدد ۱۳ وحشت داشت و فكرمیكرد روز سیزدهم ماه خواهد مرد. ۷۶ ساله بود و سیزدهم هر ماه بیقرار میشد وگرترود باید كنارش مینشست و دستهایش را میگرفت. در اتاق نشیمن هم ساعتی بود وشونبرگ آنقدر به ساعت نگاه میكرد تا روز سیزدهم تمام میشد.
روز سیزدهم ژوئیه - تصور میكنم ۱۹۵۱ - همان صحنهها تكرار شد. دوباره زن وشوهر كنار هم نشستند و ساعت تیكتاك میكرد. بالاخره نیمه شب شد. شونبرگ بلندشد، رفت طبقه بالا تا بخوابد و گرترود هم مثل همیشه رفت به آشپزخانه تا شربتخواب شوهرش را درست كند. گرترود فنجان شربت را به اتاق خواب برد و دید كهشوهرش بیجان روی تخت افتاده بود. گرترود شونبرگ وحشت میكند و نگاهی بهساعت میاندازد. او هم مثل شوهرش اسیر ساعت بود. میبیند كه هنوز نیمهشب نشدهاست.
ساعت طبقه پایین جلو بود. یكی از دوستان بعدها برایم گفت كه گرترود شونبرگدچار عذاب وجدان شده و فكر میكند شونبرگ با دیدن ساعت پس افتاده است.
چارلی چاپلین را خیلی میدیدیم. منزل فیرتل(۷) یا آیسلر. شوهرم بهترین شنوندهایبود كه میشود تصور كرد. بزرگترین لذتش در یك جمع زمانی بود كه كسی داستانیتعریف میكرد. برای سرگرمیهای دیگر، هر چقدر هم بزرگ و جالب، ارزشی قایلنبود. شوهرم میتوانست ساعتها بنشیند و به حرفهای چاپلین گوش بدهد. چاپلین همبسیار جذاب حرف میزد و تعریف میكرد، از دوران جوانیش، از اولین نمایشهایش، ازناكامیهایش؛ خیلی بامزه و سرگرم كننده، انگار كه آن واقعه دارد همانجا اتفاق میافتد.
ادا درنمیآورد، ولی بسیار سرگرمكننده تعریف میكرد. شوهرم آنقدر میخندید كهاشكش درمیآمد و مدام چشمهایش را پاك میكرد. بعدها چاپلین را یك بار دیگر درووی(۸) دیدم. ویلای زیبایی داشت. ولی شوهرم دیگر در قید حیات نبود.برتولد برشت(۹) و شوهرم از هم چندان خوششان نمیآمد. باهم جور نبودند. گاهیدر كالیفرنیا برشت را میدیدیم. در آلمان كه بودیم توماس مان اصلاً برشت رانمیشناخت. یادم هست كه یك بار ترزه گیزه(۱۰) یكی از نمایشنامههای برشت را باخودش به مونیخ آورد. گیزه با هر دو، هم با توماس مان و هم با برتولد برشت دوستبود. وقتی شوهرم نمایشنامه را خواند و به گیزه پس داد، گفت: «عجب بابا، این جانوراستعداد دارد!»
گیزه هم این جمله تند و در عین حال تمجیدكننده را به برشت منتقل میكند و برشتهم كه خوشش آمده بود، با بدجنسی گفته بوده: راستش از داستانهای كوتاهش خیلیخوشم میآید!
تا آنجا كه میدانم برشت هرگز رُمانی از توماس مان را نخواند. یكبار كسی به من گفت: میدانید چرا در نمایشنامه «ننه دلاور» نقش یك زن لالهست؟
گفتم: نه، نمیدانم. واقعاً هم كمی تعجبآور است كه در نمایشنامهای یكی ازشخصیتها لال باشد. او گفت: برشت این نقش را به خاطر همسرش نوشته، چون آنهادر آن زمان مدت زیادی نبود كه در سوئد بودند و زبان سوئدی یاد نگرفته بودند. برایهمین هم برشت نقش یك زن لال را برای همسرش خلق كرد.
دفاعیه برشت در برابر كمیته فعالیتهای ضدامریكایی كه بعدها به كمیته مككارتیمعروف شد، از رادیو پخش شد و من شنیدم. برشت آدم بزرگی بود. خودش را بهحماقت زد، ولی بقیه احمق بودند. این جریان خیلی گرفتاری درست كرد؛ اما امروزه هموضع به همان بدی است. ما تمام آن دوره باصطلاح مككارتی را تجربه كردیم، مدام بهشوهرم برچسب كمونیست میزدند و مورد حمله بود. ولی او هرگز در زندگیشكمونیست نبود.
هاینریش مان در امریكا اصلاً راضی و خوشبخت نبود. او و همسرش با یك قراردادظاهری با یكی از كمپانیهای هالیوود ویزا گرفته بودند، ولی هاینریش را در امریكا هیچكس نمیشناخت. غیر از «آنری چهارم» هیچ اثری از او ترجمه نشده بود و كسی هم او رانمیشناخت.
جز چند مهاجر. انتشار جلد اول «آنری چهارم» توسط انتشارات فیشر موفقیت مهمیبود، اما جلد دوم نه چندان. حق هاینریش خیلی بیشتر از اینها بود و برای همین همشوهرم خیلی ناراحت بود.
هاینریش در فقر زندگی میكرد و تا جایی كه میتوانستیم كمكش میكردیم وهاینریش گوشهگیر و منزوی بود. البته اوایل ماكسیم لیتوینف(۱۱)، سفیر اتحاد شوروی درامریكا، به هاینریش كمك مالی میكرد؛ ولی كافی نبود و بعد هم قطع شد. لیتوینف حقامتیاز انتشار كتابهای هاینریش در روسیه را به او میپرداخت كه برای هزینه زندگی كافینبود و برای همین هم ما كمك میكردیم.
این كه میگویند لیتوینف بعد از عمل جراحی ریهی توماس مان، برایش آمپول و دارودر دوران نقاهتش میآورد، شایعه محض است.
اصلاً چنین نبود. نیازی هم نبود، چونتوماس مان در كمال شگفتی خیلی زود دوران نقاهت و جراحی را پشت سر گذاشت. درآن زمان ۷۰ سالش بود و در بیمارستان به ما گفتند اولین بار است كه بیماری در این سن وسال را جراحی ریه میكنند. در همان زمان عمل جراحی مشابهای را روی بیمار ۳۵سالهای انجام دادند و شوهرم خیلی سریعتر از آن بیمار بسیار جوانتر دوران نقاهت راگذراند. توماس مان همیشه فكر میكرد كه در سن ۷۰ سالگی میمیرد، مثل مادرش وجایی هم این مطلب را نوشته بود و مصاحبهای هم در همین مورد كرده بود. ولی تصورمیكنم خودش هم چندان به این موضوع معتقد نبود. خرافاتی نبود. به عدد ۷ معتقد بودو به مادرش، ولی تردید دارم كه واقعاً فكر میكرد در ۷۰ سالگی میمیرد. خودشمیگفت كه شاید آن بیماری خطرناك جایگزین مرگ بوده است، میگفت علاقه و تمایلشدیدش به این كه هر چه زودتر به كار نویسندگیش ادامه بدهد باعث شده بود تا بعد ازجراحی سریع بهبود یابد. در آن زمان مشغول نوشتن «دكتر فاوستوس» بود و میخواستهر چه زودتر كتاب را به آخر برساند.
روش كار توماس مان در نوع خود پدیدهای بود. وقتی كتابی مینوشت، سرتاپا غرقدر موضوع میشد. دربارهاش مطالعه میكرد و تا زمانی كه كار تمام نشده بود بهمطالعاتش ادامه میداد. هرچه را كه ربطی به موضوع داشت، جمع میكرد، یك دنیامطلب جمع میكرد، ولی به محض پایان كار، همه چیز یادش میرفت. دیگر برایشجالب نبود. موقع نوشتن «دكتر فاوستوس» یك نظریهپرداز بزرگ موسیقی بود، وقتی«یوسف» را مینوشت، یك مصرشناس، شرق شناس و عالم الهیات بزرگ بود، زمان «كوهجادو» پزشك بود، ولی در كمال تعجب خیلی زود هم آموختههایش را فراموش میكرد وهم مطالب جمعآوری كرده را در آرشیو توماس مان در زوریخ تمام كتابهایی را كه برای «یوسف» استفاده كردهبود، نگهداری میشود.
در تمام آن مدت، علاقه زیاد به مطالعهی مشرق پرداخت وآموختههایش را در كتاب آورد و به مجرد نوشتن فصل آخر، دیگر كمترین علاقهای بهشرقشناسی نداشت. در مورد تمام كتابهایش همینطور بود. اصلاً خصوصیات یكدانشمند علوم را نداشت. برداشتش به آن چیزهایی محدود میشد كه نیاز داشت، نهبیشتر.
زمانی به شوخی گفت: دربارهی یك موضوع بیشتر از آنچه كه در كتابش نیاز دارد،نمیداند و بیشتر از آن حد هم نباید از او سؤال شود و امتحانش كنند.
ولی به موسیقی همیشه علاقه داشت. موسیقی استثنأ بود. این علاقه را هرگز ازدست نداد. آدورنو(۱۲) و خانوادهاش هم در كالیفرنیا بودند. آدورنو به شوهرم در بخشهایموسیقی «دكتر فاستوس» بعنوان مشاور كمك كرده بود. شوهرم با آدورنو خیلی خوب كنارمیآمد و در «دكتر فاوستوس چگونه بوجود آمد» از آدورنو بخاطر راهنماییها وحمایتش بسیار تشكر كرده است.
راهنماییهای آدورنو بیشتر از نظر تكنیك موسیقی بود و آدورنو در این زمینه كاملاًمتخصص بود. فكر میكنم آدورنو و شوهرم در این مورد اصلاً بحثی نمیكردند و كمترپیش میآمد كه توماس مان با آدورنو مخالفت كند، با هم صحبت میكردند، شوهرمسؤال میكرد، ولی آدورنو چیزی دیكته نمیكرد.
بعدها آدورنو ادعا كرد كه چون موسیقی در آن كتاب نقش اساسی دارد، پس او درواقع یكی از نویسندههای كتاب است كه به نظرم اشتباه بزرگی است.
یك روز بعدازظهر شوهرم بعد از نهار، طبق عادت، خوابید و من در اتاق نشسته بودمو مشغول به كاری. اتاق دری داشت كه به باغ باز میشد، در باز بود. ناگهان آدورنو رادیدم كه وارد باغ شده بود. كت و شلوار رسمی و تیرهرنگی به تن داشت. وارد شد. گفتم:آقای دكتر، با لباس تمام رسمی، آن هم از در باغ. قیافه جدی و رسمی به خودش گرفت و گفت: میدانید، اتفاق بسیار ناخوشآیندیافتاده، و از من پرسید كه آیا میتواند با شوهرم صحبت كند.
گفتم: «نه، شما كه میدانید، خوابیده. اگر نیم ساعتی صبر كنید، بیدار میشود.»
نشست و شروع كرد به حرف زدن و ناگهان شروع كرد تا از نگرانی عمیقش بگوید:شوهرم در كتاب «چگونه دكتر فاوستوس بوجود آمد» از هوركهایمر(۱۳) اسمی نبرده است.گفتم: چطور مگر؟ آقای هوركهایمر از دوستان بسیار خوب است، ولی این ربطی به«دكتر فاوستوس» ندارد و كمكی هم كه شما به شوهرم كردید، به اندازه كافی و وافی درآن كتاب آمده است.
آدورنو گفت: نه، نه، امكان ندارد. هوركهایمر خیلی ناراحت میشود.
گفتم: خب، حالا چه كار میشود كرد؟
آدورنو گفت: فقط یك امكان به نظرم میرسد. همسرتان حداقل در مورد كتابجدید هوركهایمر برای «نیویورك تایمز» مطلبی بنویسد.
همینطور هم شد و مسأله فیصله یافت. كتاب را هوركهایمر و آدورنو نوشته بودند،همان «دیالكتیك روشنگری». كتاب را برای توماس مان فرستادند و وقتی پسرمان گولوآمد، شوهرم به او گفت: ببین، من از این كتاب هیچی دستگیرم نمیشود. میتوانی چیزیدر موردش بنویسی؟». گولو هم نوشت و نیویورك تایمز هم آن را به نام توماس مان چاپكرد.
پانوشتها:
۱. nberg َArnold Sch ۱۹۵۱ - ۱۸۷۴ آهنگساز و موسیقیدان اتریشی.
۲. Hanns Eisler ۱۸۹۸ - ۱۹۶۲ آهنگساز آلمانی كه در آثار ابتدایی خود بسیار تحت تأثیر شونبرگ بود. بعدهابه كمونیسم گرایش یافت و سرود ملی آلمان شرقی را تهیه كرد.
۳. Bruno Walter ۱۸۷۶ - ۱۹۶۲ نام خانوادگی واقعی او اشلزینگر بود. تابعیت آمریكا را نیز داشت و به عنوانرهبر اركستر مونیخ، برلین و وین نیز در اروپا حضور یافته بود.
۴. Franz Werfel ۱۸۹۰- ۱۹۴۵ شاعر و نویسندهی اكسپرسیونیست اتریشی.
۵. Alma Mahler همسر گوستاو مالر ۱۹۱۱ - ۱۸۶۰ آهنگساز اتریشی.
۶. Luigi Nono ۱۹۲۴ - آهنگساز ایتالیایی.
۷. Berthold Virtel
۸. Vevey
۹. Berthold Brecht ۱۸۹۸ - ۱۹۵۶ نمایشنامهنویس و نظریهپرداز بزرگ آلمان.
۱۰. Therese Giehse ۱۸۹۸ - ۱۹۷۵ هنرپیشه آلمانی.
۱۱. Maxim Litwinow.
۱۲. Theodor Adorno ۱۹۰۳ - ۱۹۶۹ فیلسوف، جامعهشناس و موسیقیدان آلمانی.
۱۳. Max Horkheimer ۱۸۹۵ - ۱۹۷۳ جامعهشناس و فیلسوف آلمانی كه همراه با آدورنو مكتب فرانكفورترا بنیان نهاد.
Samarkand Quarterly - copyright ۲۰۰۳-۲۰۰۴ © -- samarkandmagazine.com
۱. nberg َArnold Sch ۱۹۵۱ - ۱۸۷۴ آهنگساز و موسیقیدان اتریشی.
۲. Hanns Eisler ۱۸۹۸ - ۱۹۶۲ آهنگساز آلمانی كه در آثار ابتدایی خود بسیار تحت تأثیر شونبرگ بود. بعدهابه كمونیسم گرایش یافت و سرود ملی آلمان شرقی را تهیه كرد.
۳. Bruno Walter ۱۸۷۶ - ۱۹۶۲ نام خانوادگی واقعی او اشلزینگر بود. تابعیت آمریكا را نیز داشت و به عنوانرهبر اركستر مونیخ، برلین و وین نیز در اروپا حضور یافته بود.
۴. Franz Werfel ۱۸۹۰- ۱۹۴۵ شاعر و نویسندهی اكسپرسیونیست اتریشی.
۵. Alma Mahler همسر گوستاو مالر ۱۹۱۱ - ۱۸۶۰ آهنگساز اتریشی.
۶. Luigi Nono ۱۹۲۴ - آهنگساز ایتالیایی.
۷. Berthold Virtel
۸. Vevey
۹. Berthold Brecht ۱۸۹۸ - ۱۹۵۶ نمایشنامهنویس و نظریهپرداز بزرگ آلمان.
۱۰. Therese Giehse ۱۸۹۸ - ۱۹۷۵ هنرپیشه آلمانی.
۱۱. Maxim Litwinow.
۱۲. Theodor Adorno ۱۹۰۳ - ۱۹۶۹ فیلسوف، جامعهشناس و موسیقیدان آلمانی.
۱۳. Max Horkheimer ۱۸۹۵ - ۱۹۷۳ جامعهشناس و فیلسوف آلمانی كه همراه با آدورنو مكتب فرانكفورترا بنیان نهاد.
Samarkand Quarterly - copyright ۲۰۰۳-۲۰۰۴ © -- samarkandmagazine.com
منبع : سمر قند
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست