یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

نظریه نهادی در علوم سیاسی؛ نهادگرایی جدید


نظریه نهادی در علوم سیاسی؛ نهادگرایی جدید
●مقدمه‏
كتاب، حاصل سه تا چهار سال كار فكری مؤلف، بی. گای پیترز، درباره طبیعت نهادهای سیاسی و نقش نظریه نهادی در علوم سیاسی است. از نگاه نویسنده، تمركز بر روی رفتار فردی برای توضیح چشم‏اندازهای اقتصادی، جامعه‏شناسی و روان‏شناسی به راحتی در تحمل بار سنگین فهم و توضیح آنچه در جهان سیاست و حكومت اتفاق می‏افتد، ناكافی است، از این رو گفت‏وگوی از نهاد و تأكید بر آن ضرورت و اهمیت می‏یابد.
هدف عمده كتاب حاضر، تلاش برای تبیین برخی مسائل عمده در نظریه نهادی معاصر در علوم سیاسی با طرح یك سری پرسش برای تبیین نظریه نهادی است. این كتاب كه هنوز به فارسی بر گردانده نشده، به طور مستقل به تبیین نظریه نهادی اختصاص یافته است. عمده رهیافت های نظریه نهادی كه در كتاب مذكور بحث و بررسی شده عبارتند از: نهادگرایی هنجاری، نهادگرایی انتخاب عقلایی، نهادگرایی تاریخی، نهادگرایی تجربی، نهادگرایی بین‏المللی و نهادگرایی انجمنی. برای این منظور نویسنده پرسش‏های چندی را طرح كرده است؛ تمامی این پرسش‏ها به شأن علمی نظریه نهادی و به همین‏سان به سودمندی آن برای توصیف واقعی رفتار سیاسی اشاره دارد. اثر مورد بحث در نه فصل سامان یافته است:
فصل یكم، نهادگرایی قدیم و جدید؛
فصل دوم، ریشه های نهادگرایی جدید: نهادگرایی هنجاری؛
فصل سوم، نظریه انتخاب عقلایی و نظریه نهادی؛
فصل چهارم، میراث گذشته: نهادگرایی تاریخی؛
فصل پنجم، نهادگرایی تجربی؛
فصل ششم، نهادگرایی جامعه شناختی؛
فصل هفتم، نهادهای بازنمایی كننده منافع؛
فصل هشتم، نهادگرایی نهادها؛
فصل نهم، یك یا چند نهادگرایی.
فصل نخست اثر حاضر بیشتر تمهیداتی برای معرفی نظریه نهادی و مسائل پیرامون آن است. به ویژه كه در این فصل، از نهادگرایی قدیم و جدید و نشانه های هر یك بحث شده است. همچنین چكیده‏ای از انواع دیگر نهادگرایی نیز آمده است. نویسنده در ابتدا به طور فشرده به چشم‏اندازهای نظریه های نهادی در علوم سیاسی و جامعه‏شناسی اشاره كرده و در ادامه این چشم‏اندازها را مورد بررسی قرار داده است. پرسش‏های مورد اشاره در بالا، در هر كدام از چشم‏اندازهای مورد نظر طرح شده و نظریه بر این اساس مورد سنجش قرار گرفته است.
به عقیده نویسنده، ریشه علوم سیاسی در مطالعه نهادهاست. در طول دوره بعد از جنگ جهانی دوم، دانش علوم سیاسی از آن ریشه‏هایش بحثی به میان نیاورد و بیشتر بر فرضیات فردگرایانه رفتارگرایی و انتخاب عقلایی معطوف گردید. هر دو این رهیافت‏ها بر این فرض استوار بودند كه افراد، به مثابه افراد، به طور خودمختارانه عمل می‏كنند كه مبتنی بر نشانه‏های روان‏شناسی - اجتماعی یا محاسبه عقلانی از سود شخصی‏شان است. در هر نظریه، افراد توسط نهادهای رسمی یا غیر رسمی جهت گیری نمی شدند، بلكه انتخاب‏هایشان به دست خود آنها ساخته می‏شد.
یك تحول در آغاز دهه ۱۹۸۰ بازگشتی در توجه به نهادهای رسمی و غیر رسمی بخش عمومی و نقش مهمی كه ساختارها بازی می‏كند را ایجاد كرد. توضیحات نهادی در خط مشی مطالعات حكومتی باقی ماند، اما نهادگرایان كاربردشان برای تشریح سطح فردی رفتار را احیا كردند. نهادگرایی جدید ویژگی‏های زیادی از قرائت قدیمی‏تر این رهیافت را برای فهم سیاست منعكس كرد، اما پیشرفتی هم در مطالعه سیاست در تعدادی از جهت‏گیری‏های تجربی و نظری جدید به وجود آمد؛ از این رو بسیاری از فرضیات تفكر نهادی قدیمی‏تر را ثمربخش ساخت؛ برای مثال نهادگرایی قدیمی بحث می‏كند كه سیستم‏های ریاستی به طور قابل توجهی از سیستم‏های پارلمانی مبتنی بر ساختارها و قوانین رسمی متفاوت است. نهادگرایی جدید البته فراتر از این می‏رود و معتقد است در چگونگی دو شیوه سازماندهی زندگی سیاسی تفاوت وجود دارد و از تفاوت ترجیحات سیستم بحث می كند.
البته هنوز مباحثات دامنه داری در این زمینه در جریان است. در واقع بایستی چارچوبی برای مرزهای این رهیافت ها وجود داشته باشد. همچنان كه گفته شده، چندین رهیافت بایستی بیشتر به عنوان مكمل دیده شوند، به جای این كه شرح‏های رقیبی برای پدیده سیاسی به شمار روند. البته به اعتقاد نویسنده، هیچ كدام از این رهیافت‏ها به طور كامل نمی‏توانند همه اعمال سیاسی را توضیح دهند و شاید نباید هیچ یك تلاش كنند كه چنین كاری را انجام دهند. عالمان می‏توانند قدرت تجزیه و تحلیل بالاتری در برخی پرسش‏های به كار گرفته شده رهیافت یا دیگر رهیافت‏ها به دست آورند. علاوه بر این، رفتارگرایان و طرفداران تحلیل انتخاب عقلایی افراد را به طور كامل بازیگران خودمختاری در نظر می‏گیرند كه جدا از جهت‏گیری نهادها، تنها در مخاطرات و نیازشان متأثر از نهادها هستند.
افزون بر این، نهادگرایی جدید موجودی بیشتر خنثی است با تعدد انواع خاصی از رهیافت ها. این رهیافت‏ها برای نهادها بایستی به مثابه مكمل دیده شود، حتی اگر طرفداران یك یا چند رهیافت اغلب ادعای برتری جایگاهشان را بكنند.تمركز اولیه این كتاب بر نهادگرایی جدید در علوم سیاسی و دیگر رشته‏های علوم اجتماعی است. این عبارت به این معناست كه نخست یك نهادگرایی قدیمی وجود داشت و دوم این كه قرائت جدید به طور چشم‏گیری از قرائت قدیمی متمایز است. روش‏شناسی به كار گرفته شده توسط نهادگرایی قدیمی این است كه مشاهده گر می‏كوشد جهان سیاسی اطراف خود را در اصطلاحات غیر انتزاعی توصیف كند و بفهمد.
۱. نهادگرایی قدیم (۳)
به اعتقاد نویسنده، نهادگرایی قدیم حتی به دوران باستان و نخستین تفكر نظام مند درباره تفكر سیاسی بر می‏گردد. پرسش‏های اولیه طرح شده توسط عالمان به توجه به طبیعت نهادهای حاكم گرایش داشت كه می‏توانست رفتار افراد - هم حكومت كنندگان و هم حكومت شوندگان - را به سمت اهداف بهتر طبیعت متغیر و ناپایدار رفتار فردی و نیاز به هدایت آن رفتار به سمت اهداف جمعی نیازمند به شكل‏گیری نهادهای سیاسی بنا كند. فلاسفه سیاسی اولیه پس ازشناسایی و تحلیل موفقیت این نهادها در حكومت، توصیه به طراحی دیگر نهادهای مبتنی بر مشاهده را آغاز كردند، گرچه این توصیه‏ها تقریباً در اصطلاحات هنجاری بیان می‏شد، آنها آغاز علوم سیاسی را از طریق تحلیل نظام مند نهادها و تأثیرشان بر جامعه شكل دادند.
سنت مشابه تحلیل نهادی با دیگر متفكران سیاسی تداوم یافت. برخی متفكران تلاش كردند نقش نهادهای حاكم در جامعه بزرگ‏تر را مشخص و اصطلاحات ارگانیك را بیان كنند. توماس هابز كه در طول فروپاشی زندگی سیاسی طی جنگ مدنی انگلستان می زیست، از ضرورت وجود نهادهای قوی برای حفظ نوع بشر سخن گفت. جان لاك یك مفهوم قراردادی‏تر از نهادهای عمومی را توسعه داد و مسیری را به سمت ساختارهای دموكراتیك‏تر آغاز كرد. منتسكیو نیاز به تعادل در ساختارهای سیاسی را شناسایی كرد و به عنوان بنیان‏گذار دكترین تفكیك قوای امریكا برای ضعیف كردن حكومت‏های اقتدارگرا خدمت نمود. این فهرست از متفكران سیاسی بزرگ می‏تواند توسعه یابد، اما نكته بنیادی به طور مشابهی باقی ماند: تفكر سیاسی، ریشه‏هایش در تحلیل و طراحی نهادهاست.
اگر با جهش چند قرنی به اواخر قرن نوزدهم سیر كنیم، به دوره‏ای می‏رسیم كه در آن علوم سیاسی در آغاز تمایز به عنوان یك رشته دانشگاهی است. پیش از آن، علوم سیاسی یك طرفدار تاریخ یا شاید فلسفه اخلاق بود. اهمیت هر دو درس از گذشته به خاطر آرمان‏های هنجاری در فهم پدیده سیاسی است. همان گونه كه این رشته، شكل‏گیری را آغاز كرد، پرسش‏های اساسی‏اش نهادی و هنجاری باقی ماند. علوم سیاسی در مورد جنبه‏های رسمی حكومت درگیر قانون بود و توجهش مستقیماً متوجه دستگاه حكومت بود. علاوه بر این بسیاری از اهدافش هنجاری بودند.
سنت سیاسی انگلیسی - امریكایی، نقش كمتری برای دولت نسبت به سنت سیاسی اروپایی نشان می‏دهد، اما نهادگرایان اروپایی هنوز به نهادهای رسمی حكومت توجه می‏كردند؛ برای مثال در ایالت متحده وودرو ویلسون، یكی از نخستین رئیس جمهوران، عضو انجمن علوم سیاسی امریكا در طی ۱۸۸۰ بود. كار آكادمیك وی بر نقش نهادها در ایالات متحده و به طور مقایسه‏ای متمركز بود. رساله مشهورش در ۱۸۸۷ درباره بوروكراسی، به آنچه حكومت امریكایی می‏توانست از حكومت اروپایی بیاموزد، اشاره دارد. حتی اگر حكومت‏های اروپایی فقدان خصلت مشاركتی ایالات متحده را آشكار می‏كرد، با این حال حكومت ویلسون فرصتی برای دانشمندان سیاسی امریكایی بود كه مسائل «حكومت تقسیم شده» یا تفكیك قوا را، كه قبلاً آغاز شده بود، در مقایسه با حكومت پارلمانتاری در نظر بگیرند. ویلسون در طی زندگی‏اش به عنوان یك سیاست‏مدار عمل‏گرا، اما یك رهبر روشنفكر جنبش مترقی باقی ماند. گرچه تفكر و عمل سیاسی امریكایی نسبت به اروپای قاره‏ای، كمتر بر دولت متمركز بوده است، ما باید به دو كار بزرگ نهادگرایی قدیمی امریكایی كه بر روی دولت كار شده بود اشاره كنیم: یكی توسط ویلسون بود با عنوان معمولی «دولت: عناصر تاریخی و عملی سیاست؛ یك نمای كلی از تاریخ و اجرای نهادی» و دیگری كار وولسی بود با عنوان «علوم سیاسی یا تلقی عملی و نظری دولت». به طور آشكار این شخصیت‏های آكادمیك، علوم سیاسی را به عنوان مطالعه دولت و تمرین تحلیل رسمی و قانونی تلقی می‏كردند.
این عنوان‏ها و محتوای كارها به دو جنبه مهم زندگی روشنفكری امریكایی اشاره می‏كند: نخست تأثیر دانشگاه‏های آلمانی بر توسعه دانشگاه‏های امریكایی است. كتاب ویلسون در بسیاری شیوه‏ها محتوای نظریه نهادی و قانونی آلمان آن زمان است؛ دوم و به طور نسبی‏تر برای بحث ما در این جا این است كه دولت می‏توانست به علوم سیاسی امریكایی بازگردانده شود. ریشه‏ها در آن جا به سبب هجوم برای توضیح رفتار سیاسی سطح خرد، به طور گسترده‏ای متروك مانده بود.
در اروپا طبیعت شكل‏گیری علوم سیاسی كمی متفاوت از ایالات متحده بود. به لحاظ گستردگی، تمایز آن این بود كه علوم سیاسی مرتبطتر با سایر حوزه‏های مطالعه باقی ماند و حتی به كندی به عنوان یك بخش جداگانه از تحقیق شكل گرفت. مطالعه پدیده سیاسی به عنوان یك مؤلفه از سایر حوزه‏های تحقیق باقی ماند. به طور جوهری، حكومت درباره شكل‏گیری و اعمال قانون از طریق نهادهای عمومی با سیاست‏ها درگیر بود. وابستگی عالمانه به تحلیل قانون و نهادهای رسمی به وسیله طبیعت كمتر مشاركتیِ بیشتر حكومت‏های اروپایی آن زمان تقویت شد.علاوه بر این، گرچه غالباً امریكایی‏ها حكومت‏های خودشان را تحسین می‏كردند، اما حكومت‏های اروپایی به طور پایدارتری نسبت به حكومت امریكایی به قانون علاقه‏مند بودند. یك بررسی از تعلیم و استخدام خدمت‏گزاران مدنی و حتی سیاست‏مداران در بیشتر كشورهای اروپای قاره‏ای نشان می‏دهد كه وظیفه خدمت‏گزار مدنی به روشنی به وسیله قانون تعریف می‏شود و وظیفه‏اش اجرای قانون در وضعیت‏های خاص است. نقش بوروكراسی عمومی در بسیاری نظام‏های سیاسی اروپایی بیشتر شبیه یك داور است تا یك مدیر عمومی علاوه بر این در این مفهوم از دولت، قانون بیشتر یك نهاد رسمی حكومت است كه یك مجموعه ارزش‏ها و هنجارهای آشكار را برای جامعه توسعه می‏دهد و تحمیل می‏كند. در بیشتر كشورهای اروپای قاره‏ای (به ویژه آن بخش هایی كه تفكر آلمانی مسلط است) توجه حاكم به نهادهای رسمی به این معنا است كه علوم سیاسی دولت را مطالعه می‏كند. بر این اساس امروزه دولت به درستی یك عنصرمتافیزیكی است كه قانون و نهادهای حكومت را شامل می‏شود. همچنین در این سنت دولت به طورارگانیكی با جامعه مرتبط می‏شود و جامعه به طور چشم‏گیری از طبیعت دولت متأثر است؛ برای مثال ساختارهای اجتماعی، مشروعیتشان را با شناسایی به وسیله دولت دریافت می‏كنند به جای این كه تجسم مردم باشند.●نشانه های اصلی در نظریه نهادگرایی قدیم‏
قانون‏گرایی (۴) : ویژگی اولیه‏ای كه نهادگرایی قدیم را شكل می‏دهد این است كه به قانون و نقش مركزی قانون در حكومت توجه می‏كند. باید گفت قانون، عنصر جوهری حكومت برای بیشتر كشورهای قاره‏ای (اروپایی) است و یقیناً نقش چشم‏گیری در تفكر امریكایی - انگلیسی در بخش عمومی بازی می‏كند. قانون از بخش عمومی و یك شیوه عمده در حكومت كه می‏تواند بر رفتار شهروندانش اثر گذارد تشكیل شده است. بنابراین برای توجه به نهادهای سیاسی، قانون، مورد توجه قرار می‏گیرد. گفته شده كه یك نهادگرا بایستی به قانون فقط در آغاز تحلیل خود توجه كند. بنابراین بنیادی است برای یك نظریه در حال پیدایش از حكومت. همواره قرائت‏های مختلف از درستی آن روابطی كه بایستی باشد و تفاوت‏هایی كه در برخی درجات عمل از چشم‏اندازهای ملی متفاوت در مورد قانون و حكومت است وجود داشته است.
آرمان‏های قانون اثبات‏گرا در تحلیل‏های آلمانی می‏توانست پیشاپیش به و سیله عالمان آنگلوساكسن دیده شود؛ برای مثال الیور وندل هولمز یك مطالعه از پیشینه و عملكرد قانون عمومی تهیه كرد. قانون در این دیدگاه بیشتر اصلاح‏گری بود، اما هنوز به طور آشكاری نهادی بود و اساسی برای رهیافت تجربی‏تر برای دولت در كشورهای انگلو - امریكایی تأسیس می‏كرد. بالأخره چنان كه در بالا آمد، مطالعه قانون به عنوان اساسی برای دانش سیاست اوج خودش را در دولت پروس و بعد از آن در آلمان به دست آورد.
ساختارگرایی (۵) : فرض مسلط دوم نهادگرایی قدیم این بود كه ساختار اهمیت دارد و در واقع ساختار، رفتار را تعیین می‏كند. این یكی از دیدگاه‏های بنیادی در مقابل رفتارگرایان بود. رهیافت ساختاری جای خود را كمتر به نفوذ فردگرایان داد، به استثنای شاید آن افراد استثنایی مانند «مردان بزرگ» تاریخ كه بر یك رشته از وقایع در حكومت تأثیر می‏نهند. بنابراین اگر یك تحلیل‏گر بتواند جنبه‏های برجسته ساختار را تشخیص دهد می‏تواند رفتار سیستم را پیش‏بینی كند. پیش‏بینی معمولاً هدفی است كه با شیوه علمی جامعه تحقیق و تفكر مرتبط است.
ویژگی ساختارگرایی نهادگرایی قدیم به تمركز بر ویژگی‏های نهادی عمده بر نظام‏های سیاسی گرایش داشت، چه آنها ریاستی بودند یا پارلمانی، فدرال بودند یا متمركز و ... . علاوه بر این، تعاریف این اصطلاحات در نهادگرایی قدیم به قانونی و رسمی بودن گرایش داشت. تلاش برای توسعه مفاهیمی كه ممكن است جنبه‏های ساختاری دیگر یك سیستم را مجذوب كند وجود نداشت. بنابراین ویلسون می‏توانست در قانون اساسی امریكا جست و جو كند و آنچه را در طراحی رسمی سیستم نقص داشت ببیند و سپس پیشنهاد تغییراتی را بدهد. یك قرن بعد سایر عالمان ممكن است در همان سیستم جست و جو كنند و برخی از همان عیوب را ببینند.
عالمانی كه در این سنت كار می‏كردند، كارهای چشم‏گیری تولید كردند كه در واقع نظریات تحت احاطه تحلیل‏های تجربی آنها از حكومت را توسعه داد. تمركز بر جنبه‏های شكلی نظام‏های سیاسی نقد عالمان مدرن‏تر از علوم سیاسی نهادی را در پی‏داشت. در این نقدها استدلال می‏شد كه شكل‏گرایی ویژگی‏های غیر رسمی مهم سیاست را از محققان پنهان فرض می‏كند، برای آن كه كلیه عملكردهای یك حكومت بایستی برای اجرای رسمی توسط سازمان طراحی شده باشد. به این معنا كه پارلمان‏ها قانون را می‏سازند و اجرا كنندگان آن را اجرا می‏كنند. علاوه بر این شكل گرایی به ساختن علوم سیاسی بیشتر قوم‏گرا تمایل دارد تا آنچه كه باید باشد. به باور نویسنده با مفروضات شكلی علوم سیاسی نمی‏توان عملكرد مطلوبی در كشورهای كمتر توسعه یافته یا كشورهایی كه فاقد ساختارهای قانون معمول در كشورهای غربی اند داشت. بنابراین برای پذیرش یك جهان بزرگ‏تر، علوم سیاسی مجبور است یاد بگیرد كه با سایر اشكال تحلیل، كه به اندازه كافی برای اعمال تقریباً هر نظام سیاسی عمومیت دارند، مقابله كند.
كل گرایی (۶) : نهادگرایان قدیم اغلب مقایسه‏گرا بودند، حداقل مقایسه گرایانی در یك طبقه. در برخی حدود آنها تأكیدشان را بر تحلیل‏های قانونی - رسمی مورد نیازشان ارائه می‏كردند تا سایر نظام‏ها به منظور به دست آوردن تنوع از آنها استفاده كنند. وقتی آنها تحلیل مقایسه‏ای‏شان را انجام می‏دادند، دانشمندانی كه در این سنت كار می‏كردند گرایش داشتند تا كل سیستم‏ها را مقایسه كنند به جای این كه نهادهای خردی مانند مجالس را ارزیابی كنند. این استراتژی در تقابل با الگوی معاصری بود كه به توصیف و مقایسه نهادهای سازنده در سیستم‏ها مانند مجالس یا بوركراسی‏ها تمایل داشت. همه این بخش‏های سیستم مجبور بودند به منظور قابل اجرا ساختن سیستم با هم جفت و جور باشند. كل گرایی مجدداً یك رهیافت طبیعی بود و توجهی به نهادها و ساختارهای رسمی ارائه می‏داد، اما آثاری نیز بر شیوه‏ای كه دانش توسعه یافت، داشت.
كشورها آن قدر زیاد نبودند كه همان طور كه توصیف می‏شدند یكی بعد از دیگری مقایسه شوند. سیاست‏های x شیوه‏ای است كه در مطالعه كشورهای خارجی و حتی خود كشور بدون مواجهه مستقیم با واقعیت سیاسی سایر محیطها به كار گرفته می‏شد. یك نتیجه‏گیری پایانی از تمركز بر كل سیستم سیاسی این است كه به تعمیم سازی گرایش دارد.
تاریخ‏گرایی (۷) : نهادگرایان قدیم تمایل داشتند كه كاركرد تاریخی مشخصی برای تحلیل‏شان داشته باشند. تحلیل آنها با چگونگی سیستم‏های سیاسی معاصرشان مورد توجه بود و بحث ضمنی این بود كه محقق برای فهم كامل روشی كه سیاست‏ها در یك كشور خاص عمل می‏كردند مجبور بود الگوی توسعه‏ای كه آن سیستم را تولید كرده بود بفهمد. علاوه بر این رفتار فردی نخبگان سیاسی از فهم‏شان از مفهوم سیاست‏هایشان كه توسط تاریخ تحت تأثیر قرار می‏گرفت ناشی می شد. این مفهوم به توسعه ضمنی سیاست‏ها به تعاملات سیاست‏ها و محیط اجتماعی - اقتصادی اشاره داشت. با این حال علوم سیاسی معاصر تمایل دارد تعاملاتی را كه فقط در یك جهت به طور پیوسته وجود دارند ببیند؛ از جامعه به سیاست. نهادگرایان قدیم‏تر تمامل دارند یك الگوی طولانی مدت تأثیر متقابل را ببیند. اعمال دولت، جامعه را متأثر می‏كند، همان طور كه جامعه سیاست‏ها را شكل می‏دهد.
بحث در جهت یك فهم تاریخی از یك كشور و سیاست‏های آن بسیار جدید است و برای عالمان بیشتر حوزه‏های مطالعاتی مورد بحث است. آنها ممكن است نخواهند ادعای هنری فورد كه «تاریخ یك بانك است» را بپذیرند، اما آنها در نظر می‏گیرند كه تاریخ برای فهم رفتار سیاسی معاصر اجتناب‏ناپذیر است. البته در چارچوب فردگرایانه‏تر و به خصوص چارچوب رهیافت انتخاب عقلانی، محاسبات سودگرایانه یا عكس العمل‏های روان شناسانه برای ترغیب معین، علل مستقیم رفتار هستند، نه برخی مفاهیم ریشه‏دار تاریخ ملی.
تحلیل هنجاری (۸) : در نهایت، نهادگرایان قدیم تمایل داشتند كه یك عنصر هنجاری قدیمی در تحلیل‏شان داشته باشند. همان طور كه در بالا اشاره شد، علوم سیاسی از تمایز ریشه‏های هنجاری و نهادگرایان قدیم‏تر شكل گرفت كه اغلب بیانات توصیفی‏شان در مورد سیاست‏ها را با توجه كردن به حكومت مطلوب ارتباط می‏دادند. عنصر هنجاری همچنین یك هدف عمده اصلاح گران دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی بود كه از جدایی اثبات گرایانه حقیقت و ارزش بحث می‏كردند. برای نهادگرایی قدیمی تمایز واقعیت - ارزش كه در علوم اجتماعی معاصر ساخته شده به سادگی به عنوان یك ویژگی زندگی اجتماعی قابل پذیرش نبود. آن دو بعد از زندگی به عنوان یك كل برای بهبود و تفسیر حكومت در هم پیچیده و ساخته شده بودند.
نویسنده در جمع بندی از نهادگرایی قدیم بر این باور است كه نهادگرایی قدیم یك بدنه مهم و پرمایه از دانش را توسعه داد؛ از این رو گرچه ساده است كه از كار آنها انتقاد شود اما این انتقادگری با اهداف و تأثیرات دانشمندان نهادگرایی قدیم نامنصفانه است. این دانشمندان به بسیای از عواملی كه اكنون تحلیل نهادگرایی معاصر را برانگیخته است اشاره كرده‏اند، اگر چه به یك شیوه نظری آشكار نبوده است. نهادگرایی جدید رشد كرده نه صرفاً برای اظهار دوباره برخی فضایل اشكال قدیمی‏تر تجزیه و تحلیل، بلكه بیشتر برای اظهار نظر درباره درك نقاط ضعف. بنابراین برای فهم نهادگرایی‏های جدید ما نیازمند فهم نه تنها نهادگرایی‏های قدیم، بلكه فهم مكاتب فكری هستیم كه در فواصل زمانی بین دو اوج و شكوفایی ظهور كرده‏اند.۲. انقلاب‏های عقلانی و رفتاری‏
در این جا لازم است كه از انقلاب رفتاری كه در طی دهه ۵۰ و ۶۰ به عنوان دگرگونی بنیادی در رشته علوم سیاسی و به میزان كمتری سایر علوم اجتماعی مثل جامعه‏شناسی رخ داد صحبت كنیم. این انقلاب یك دگرگونی بسیار بنیادی در شیوه‏ای كه علوم سیاسی در بخش‏هایی از ایالات متحده مطالعه می‏شد، ایجاد كرد. همچنین به دگرگونی بنیادی‏تر در مفروضات راهنمای كار برای مؤلفه مهم و در حال افزایش دیسیپلین یعنی رهیافت انتخاب عقلانی خدمت كرد. هر دو جنبش انتخاب عقلانی و رفتاری به طور بنیادینی دیسیپلین را تغییر دادند و گرچه در برخی جنبه‏ها از یكدیگر متفاوت‏اند اما در برخی ویژگی‏های عمومی مشترك‏اند. این خصایص مشتركشان شامل توجه به نظریه و روش، تمایل ضد هنجاری، مفروضات فردگرایی و درون گرایی است.
نظریه و روش‏شناسی (۹) : یكی از مهم‏ترین ویژگی‏های متمایز كننده انقلاب رفتاری، توجه صریح به توسعه نظریه بود. بحث این بود كه اگر علوم سیاسی، دانش صحیحی است، پس باید نظریه را توسعه دهد. یعنی باید بتواند برخی بیانات ثابت، درونی و عمومی پدیده‏ها را در تنوعی از محیطها یا زمینه‏ها توضیح دهد. توصیف سیاست‏ها در تعدادی از كشورها و ارائه تفاسیر جذاب از آن نظام‏ها كافی نیست. تفاسیر باید به چارچوب عمومی‏تری از نظریه مجهز شوند.
همان طور كه انقلاب رفتاری پیش می‏رفت، مقداری از كاندیداهای نظریات عمومی توسعه یافتند و آزمون شدند؛ برای مثال در سیاست‏های مقایسه‏ای - شبیه‏ترین حوزه به نهادگرایی قدیم - كاركردگرایی ساختاری كاندیدای عمده تسلط نظری بود. این رهیافت بحث می‏كرد كه همه سیستم‏های سیاسی بایستی كاركردهای مورد نیاز معینی را اجرا كنند و بنابراین مقایسه ساختارهایی كه به آن وظایف عمل می‏كردند و این كه چگونه آنها عمل كردند در كشورهای متنوع توصیه می‏شد. علاوه بر این، این رهیافت تعدادی از مفروضات توسعه‏ای را دربر می‏گرفت؛ به همان صورت كه سیستم‏های سیاسی توسعه می‏یافتند آنها به لحاظ ساختاری متفاوت‏تر و به لحاظ فرهنگی دنیوی‏تر می‏شدند. در حوزه‏هایی مانند رفتار رأی دهنده، نزاع مداومی هست بین كسانی كه رفتار را بیشتر به عوامل اجتماعی تأثیرگذار بر زندگی شهروندان نسبت می‏دهند و آنهایی كه رفتار را بیشتر به عوامل روان شناسی نسبت می‏دهند.
یقیناً توسعه نظری به عنوان بخشی از انقلاب رفتاری در سیاست رخ داد و برای ساختن بیان عمومی در مورد رفتار سیاسی كه حتی با رشد رهیافت انتخاب عقلانی سیاست آشكارتر می‏شد هدایت شد. در این رهیافت به جای كاهش رفتار سیاسی به ویژگی‏های روان‏شناسی یا اجتماعی، رفتار سیاسی، كاركردی از محاسبات و انگیزه‏های اقتصادی دانسته شد. به نحو خاص‏تر بازیگران سیاسی و احزاب سیاسی افزایندگان سود عقلانی فرض شدند؛ برای مثال در یكی از اخیرترین بیانات این رهیافت، آنتونی دانز فرض كرد كه سیاست‏مداران سودشان را با جست و جو برای دوباره انتخاب شدن به حداكثر می‏رسانند. در این دیدگاه خط مشی‏های حزب و سیاست‏های حكومت پایان دوباره انتخاب شدن را معنا می‏دادند به جای این كه پایان خود سیاست‏ها باشند.
هر دو رهیافت رفتاری و انتخاب عقلانی تأكید دارند كه علوم سیاسی سرمایه‏گذاری سنگینی در روش‏شناسی كند و به طور نظام‏مندتری به مجموعه ای دلیل یا شاهد بیندیشد. در حالی كه مشاهده یك دانشمند ماهر و زیرك برای نهادگرایان قدیم كافی بود، اما رهیافت‏های جدیدتر و به ویژه رفتارگرایی به توجه كافی به توسعه اطلاعات و به روشی كه به طور درون ذهنی قابل انتقال و قابل پاسخ‏گویی باشد نیاز دارند. همچنین مفروضات گرفته شده از نظریات بایستی آزمون شوند و این به افزایش سطوح بالای آموزش در آمار و ریاضیات نیاز دارد.
تمایل ضد هنجاری (۱۰) : تمایل به حذف عناصر هنجاری تحقیق علوم سیاسی از تمایل به توسعه دانش در علوم سیاسی دنبال می‏شود. همان طور كه اشاره شد، نهادگرایان قدیمی توجهات هنجاری خیلی روشنی در مورد اجرای بهتر حكومت داشتند - البته بر طبق تعاریف خودشان از بهتر. توجه آنها به مقایسه برخی تمایلات جمعی آنها به آموختن این بود كه حكومت‏های دیگر چگونه كار می‏كنند و فهمیدن این كه زبان‏های دیگری وجود دارند كه ممكن است كارآیی‏شان را بهتر منعكس كند. در این دیدگاه كفایت یا كارآیی ارزش مركزیِ پیگیری شده در حكومت بود.
آنچه شاید در مورد این بحث جذاب‏تر است این است كه منتقدان رهیافت‏هایی مانند كاركردگرایی ساختاری و فرهنگ مدنی صریحاً اشاره كرده‏اند كه اشكال جدیدتر تحلیل بسیاری از تمایلات مشابه را دارا بود، گرچه در پوشش یك زبان پیچیده‏تر درآمده بود.
●فردگرایی روش شناسانه (۱۱) : یكی از بنیادی‏ترین اصول تحلیل رفتاری و انتخاب عقلانی، فردگرایی روش شناسانه است. این بحث وجود دارد كه تنها بازیگران در محیطهای سیاسی، افراد هستند و بنابراین تنها كانون‏های توجه مناسب برای تحقیق سیاسی، افراد و رفتارهای سیاسی‏شان می‏باشند. در تحلیل رفتاری، این افرادند كه مطرح‏اند نه فقط به دلایل روش شناسانه، بلكه همچنین به خاطر این‏كه تمركز تحقیق اغلب بر افراد است، چه آنها رأی دهنده باشند یا صاحب عقیده باشند یا یك عضو نخبه سیاسی باشند.
این رهیافت می‏تواند یك ادعای قوی بسازد كه افراد كانون توجه مناسبی برای تحلیل سیاسی و اجتماعی هستند. جماعاتی از قبیل احزاب سیاسی، گروه‏های ذی نفوذ و قانون گذاران تصمیم سازی نمی‏كنند، بلكه مردم در این اجتماعات تصمیم سازی می‏كنند و قوانینی برای اجازه تجمع رفتارهای افراد وجود دارد. پاسخ نهادگرایی با این حال این است كه مردم مشابه، انتخاب‏های متفاوتی دارند كه وابسته به طبیعت نهادی است كه آنها در آن زمان در آن عمل می‏كنند. آنها ممكن است در حال كار طی هفته، به شیوه افزایش سود عمل كنند، اما در كلیسا یا كنیسه در پایان هفته به شیوه نوع دوستانه عمل كنند. اگر این درست است، پس آن افراد موضوع اند یا زمینه؟
درونداد گرایی (۱۲) : نهادگرایان سنتی تمایل داشتند كه بر نهادهای رسمی حكومت و قوانین اساسی كه ساختارها را ایجاد می‏كند تمركز كنند. انقلاب رفتاری در علوم سیاسی تمایل دارد كه كاملاً این تأكید و تمركز بر دروندادها از جامعه به نظام سیاسی را برعكس كند. آنچه واقعاً در این دیدگاه از سیاست مهم بود رأی دادن، فعالیت احزاب ذی نفوذ و حتی اشكال كمتر قانونی بیاناتی بود كه به بروندادها جهت می‏داد. در این مفهوم از سیستم سیاسی نهادهای رسمی حكومت به جعبه سیاه تنزل می‏یافتند، جایی كه گفت و گوی دروندادها و بروندادها رخ می‏داد
این مطالعات همه بحث می‏كنند كه سیاست‏ها و به ویژه سیاست‏هایی كه در نهادهای رسمی رخ می‏دهند نمی‏توانند انتخاب‏های خط مشی را به همان خوبی محیط اجتماعی - اقتصادی نشان و توضیح دهند. حتی این اثر عالمانه و دست‏آوردهای آن متأثر از دروندادگرایی زمان بود. به جای نگریستن به تصمیم سازی تعیین شده وسیع و پیچیده كه در نهادهای رسمی خط مشی سازی رخ می‏دهد، این كار اندازه‏گیری درونداد را (رأی دادن به احزاب، سنجش عقاید) فقط به عنوان اندازه‏گیری تشخیص بالقوه سیاست‏ها به كار می‏برد. انقلاب رفتاری برای رفتن به نهایت دیگر ظاهر شد. انقلاب رفتاری تمایل دارد كه اهمیت نهادهای رسمی برای تعیین بروندادهای حكومت را انكار كند، حتی اگر آنها تا حدی به رفتار افراد در آن نهادها علاقه‏مند باشند. این رفتار بود نه اجرای حكومت كه مورد توجه اصلی بود.
رهیافت انتخاب عقلانی، به طور بالقوه، تا اندازه‏ای برای نهادگرایی مناسب‏تر است. انتخاب عقلانی مدل‏هایش را برای رفتار فردی و تصمیم‏گیری جمعی اعمال می‏كند، گرچه همیشه فرض می‏شود كه نهادها بیش از جمع شدن برتری‏های افرادی هستند كه آنها را دربر می‏گیرند. در این دیدگاه نهادها از برخی واقعیات و تأثیرات بر شركت كنندگان برخوردارند. آنچه رهیافت انتخاب عقلانی انجام می‏دهد، تمایل به انكار این است كه نهادها نقش چشم‏گیری در شكل دادن به ترجیحات مشاركت كنندگان بازی كنند.
۳. رفتارگرایی و انتخاب عقلانی، چارچوبی برای نهادگرایی جدید
مدافعان اولیه نهادگرایی جدید به ویژه جیمز مارش والسون كه جنبش را نام‏گذاری كردند، بیانات مثبت‏تری در مورد آنچه معتقد بودند باید نظریه سیاسی، تجربی بشود مطرح كردند. با این حال در آن فرایند آنها از یك بازگشت كامل به وضع موجود بحث نكردند، بلكه به یك نیاز احساس شده به تأكید مجدد بر برخی از ویژگی‏های تحلیل نهادی قدیم‏تر اشاره كردند. به طور خاص آنها بحث كردند كه رهیافت‏های انتخاب عقلانی و رفتاری با این ویژگی‏ها مشخص می‏شود: بافت گرایی، تقلیل‏گرایی، سودانگاری، كاركردگرایی و ابزارگرایی. چند تا از این اصطلاحات با توصیف دو رهیافت اشاره شده در بالا مشابه است.
بافت گرایی كه مارش و السون از آن بحث كردند خیلی مشابه با ایده درونداد گرایی است كه پیشتر گذشت. بحث این است كه آنها علوم سیاسی معاصر را به جلو بردند، كه حداقل در زمان نگارشش به تابع نمودن پدیده‏های سیاسی در پدیده‏های بافتی از قبیل رشد اقتصادی، ساختار طبقاتی و شكاف‏های اقتصادی - اجتماعی تمایل داشت. شاید حتی به نحو مهم‏تری بر خلاف نقش مركزی داده شده به دولت در تفكر نهادی سنتی، سیاست در علوم سیاسی معاصر كه مارش و السون توصیف كردند، وابسته به جامعه است. این در تقابل با وابستگی جامعه به دولت و قانون برای دفاع از وجودش یا وجودش در یك شرایط ارگانیك وابسته متقابل می‏باشد. بنابراین عالمان می‏توانند در مورد برگشتن از دولت سخن بگویند، همانند ساختن یك حادثه تئوریك عمده و می‏توانند این كار را به نحو قانع كننده‏ای انجام دهند.
به نحو مشابه، تقلیل‏گرایی كه مارش والسون معرفی كردند، به گرایش هر دو رهیافت انتخاب عقلانی و رفتاری به سیاست برای كاهش رفتار جمعی به رفتار فردی گرایش دارد. علاوه بر این دارایی‏های هر جمع‏گرایی تمایل دارد كه از انتخاب‏های افراد به دست آید به جای این كه برعكس باشد یا حتی افراد به وسیله هنجارها، قوانین و ارزش‏های نهادها تحت تأثیر قرار بگیرند.
مارش و السون معتقدند این اعتقاد مركزی همه رفتار جمعی را به كوچك‏ترین اجزایش بر می‏گرداند و بنابراین جایی برای هیچ تأثیر محسوس ساختارهای بزرگ‏تر در جامعه و سیاست نمی‏گذارد.
سودگرایی مارش و السون به خاطر ارزش تصمیمات برای آنچه آنها برای فردگرایی ایجاد می‏كنند مورد توجه قرار گرفته است. سودگرایی به طور آشكارتری به رهیافت تحلیل انتخاب عقلانی مرتبط است تا رفتارگرایی. مفروض بنیادین انتخاب عقلانی این است كه مردم برای به حداكثر رساندن رفاه شخصی خود عمل می‏كنند. همچنین مارش والسون بحث می‏كنند كه در تصمیم‏گیری چشم‏اندازی است كه ما نمی‏توانیم بدانیم در آینده چه چیزی به نفع ما خواهد بود، ما در واقع تحت «پرده جهل رالز» عمل می‏كنیم.تفكر درباره تاریخ، نقش چشم‏گیری برای نهادگرایان جدید بازی می‏كند و كاركردگرایی، نقدی به روشی ارائه می‏كند كه رهیافت‏های انتخاب عقلانی و رفتاری در آن به تاریخ می‏پردازند. بحث مارش و السون این است كه مكاتب مسلط علوم سیاسی فرض می‏كنند كه تاریخ فرایندی كارآمد در حركت به سمت تعادل یا توازن است. بنابراین كاركردگرایی ساختاری در سیاست مقایسه‏ای فرض می‏كند كه جوامع در حال حركت از اشكال پایین‏تر سازماندهی سیاسی به اشكال بالاتر آن است. به نحو مشابه مطالعات سیاست مقایسه‏ای، فرض می‏كنند كه احزاب به سمت میزانی از تعادل رقابتی مبتنی بر تنظیمات آگاهانه برای تقاضاهای بازار سیاسی در حركتند.
در نهایت مارش و السون ادعا كردند كه علوم سیاسی معاصر به وسیله ابزارگرایی یا چیرگی نتایج بر فرآیند، هویت و دیگر ارزش‏های سیاسی و اجتماعی مهم مشخص شده است. به عبارت دیگر، زندگی سیاسی همان طور كه به سادگی انجام می‏شود، تحلیل شده است. به میزانی كه بازیگران سیاسی در اعمال نمادین درگیرند، تحلیل سیاسی معاصر ممكن است آن را فقط به عنوان تلاش خود منفعتی (منفعت شخصی) مشروعیت تصمیمات سیاسی‏شان ببینند، به جای یك جزء مكمل هنر حكومت كردن.
بر اساس این انتقادات از علوم سیاسی، در اواخر دهه ۱۹۹۰، مارش و السون از یك نهادگرایی جدید بحث كردند. این نهادگرایی جدید پنج مشخصه متداول علوم سیاسی را جایگزین یك مفهوم می‏كند و عمل جمعی را در مركز تحلیل قرار می‏دهد. آنها معتقدند عمل جمعی باید رهیافت مسلط برای فهم زندگی سیاسی گردد. علاوه بر این روابط بین جمع گرایان سیاسی و محیط اجتماعی - اقتصادی آنها باید دو طرفه شود. با سیاست، شكل دادن به جامعه انتخاب می‏شود، همان طور كه جامعه، سیاست را شكل می‏دهد. تنها با این مفهوم نهادی‏تر و چند واقعیتی از سیاست، علوم سیاسی می‏تواند واقعاً قادر باشد توضیح دهد پدیده‏های پیچیده‏ای را كه ما برای پژوهش انتخاب می‏كنیم.
●تنوعات نظریه نهادی (۱۳)
بیان شد كه نهادگرایی جدید خودش یك تنوعی از رهیافت‏های مختلف پدیده‏های نهادی را دربر می‏گیرد. حتی بدون گستردن دامی به این عریضی، روشن است كه حداقل شش قرائت از نهادگرایی جدید در كاربرد رایج وجود دارد. بیشتر آنها به اصطلاح خودشان به وجود سایر اشكال تفكر نهادی در انجام تحقیقشان اشاره دارند. این یك نمایش غنی از ادبیات است، اما این پرمایه‏گی زیاد یك شكل را در فهمیدن نشان می‏دهد؛ آیا نهادگرایی واقعاً یك رهیافت منحصر به فرد در علوم سیاسی است یا فرضیات و نیات قرائت‏های مختلف نهادگرایی جدید، به طور گسترده‏ای جدا شده تا تحت چتر عقلانی مشابهی قرار بگیرد؟
نهادگرایی: ما در مورد چه چیزی سخن می‏گوییم؟ (۱۴)
بهتر است در این‏جا از معیارهایی سخن گفته شود كه رهیافت یا نظریه نهادی را از سایر رهیافت ها متمایز می سازد. چه چیزی یك رهیافت را برای فعالیت اجتماعی و سیاسی به طور منحصر نهادی می‏سازد؟ جزئیات پاسخ ممكن است در بخش وابسته به دیدگاهی كه در حال بحث است متنوع باشد، اما بایستی هسته مشتركی وجود داشته باشد كه همه رهیافت‏ها را با یكدیگر پیوند بزند.
شاید مهم‏ترین عنصر یك نهاد این باشد كه در برخی روش‏ها یك ویژگی ساختاری از جامعه یا از سیاست وجود دارد. این ساختار ممكن است رسمی باشد مانند یك مجلس، یك كارگزار بوروكراسی عمومی یا یك چارچوب قانونی، یا ممكن است غیر رسمی باشد همانند یك شبكه از سازمان‏های متقابل یا مجموعه‏ای از هنجارهای مشترك. از این رو یك نهاد فراسوی افراد می‏رود برای این كه گروه‏های افراد را در تعاملاتی كه بر اساس روابط خاص میان بازیگران قابل پیش‏بینی‏اند دربر بگیرد. در واقع در این‏جا تأكید نویسنده بر ساختاری بودن و غیر فردی بودن است.
ویژگی دوم وجود میزانی از ثبات در طول زمان است؛ برای مثال افراد ممكن است تصمیم بگیرند كه برای صرف قهوه در یك بعد از ظهر ملاقاتی داشته باشند. این می‏تواند خیلی خوشایند باشد اما یك نهاد نیست. اگر آنها تصمیم بگیرند كه در هر سه شنبه بعد از ظهر در همان مكان و زمان همدیگر را ملاقات كنند این می‏تواند شروعی برای گرفتن یك ویژگی نهادی باشد. علاوه بر این، اگر همه آن افراد سناتور هستند پس ملاقات می‏تواند مربوط به موضوع مورد توجه ما به نهادها در علوم سیاسی باشد. برخی قرائت‏ها از نهادگرایی بر این باورند كه بعضی ویژگی‏های نهادها فوق العاده با ثبات‏اند و بر این اساس رفتار را پیش‏بینی می‏كنند، در حالی كه دیگران نهادها را قابل تغییرتر می‏سازند، اما همه به درجه‏ای از ثبات نیاز دارند.
ویژگی سوم یك نهاد برای هدف ما این است كه باید بر رفتار افراد اثر بگذارد. اگر مثال جزئی از قهوه را در بالا ادامه بدهیم آن ممكن است یك نهاد نباشد اگر اعضا اهمیتی به جلسه و تلاش برای حضور در آن نداشته باشند. به عبارت دیگر، نهاد باید با شیوه‏هایی به رفتار اعضای خودش جهت بدهد. بعد از آن جهت‏گیری ممكن است رسمی یا غیر رسمی باشد، اما آنها بایستی جهت‏گیری‏هایی داشته باشند. بالاخره، گرچه این ویژگی ممكن است در مقایسه با دیگران به قدری مشترك خوانده شود، اما بایستی احساسی از ارزش‏ها و معانی مشترك میان اعضای نهاد وجود داشته باشد. این دیدگاه برای نهادگرایی هنجاری مارش و السون اساسی است و به طور واضحی در سایر قرائت‏ها از قبیل قرائت‏های نهادگرایی بین المللی و جامعه‏شناسی آشكار می‏شود. حتی در قرائت انتخاب عقلانی از نهادگرایی بایستی یك مجموعه مشترك نسبی از ارزش‏ها یا انگیزه‏های مركزی برای همه مشاركت كنندگان در نهاد وجود داشته باشد.●نظریه‏ های نهادی (۱۵)
۱. نهادگرایی هنجاری: به نظر نویسنده كتاب، نخستین رهیافت‏ها آنهایی هستند كه مارش و السون در مقاله مشترك‏شان (۱۹۸۴) و سپس در سایر نوشته‏ها (۱۹۹۵ - ۱۹۸۹) بیان كردند. از این رو وی آن را به عنوان نهادگرایی هنجاری در این پیكره از ادبیات پیشنهاد می‏كند. این اصطلاح به خاطر تأكید خیلی قوی این نویسندگان بر هنجارهای نهادها انتخاب شده است كه رفتار افراد چگونه عمل می‏كنند و چگونه آنها تعیین می‏شوند یا حداقل شكل می‏گیرند.
۲. نهادگرایی انتخاب عقلانی: آشكارترین تقابل را مفروضات نهادگرایان هنجاری، تقابل مكتب نهادگرایان انتخاب عقلانی است. عالمانی كه در این چارچوب كار می‏كنند بحث می‏كنند كه رفتارها همانا كاركرد قوانین و انگیزه‏ها هستند. برای این گروه، نهادها، سیستم‏های قوانین و انگیزه‏ها برای رفتار هستند كه افراد تلاش می‏كنند سود خودشان را به حداكثر برسانند. علاوه بر این نهادها می‏توانند به یكی از مسائل آزار دهنده تحلیل انتخاب عقلانی پاسخ دهند كه چگونه میان یك مجموعه خودمداران عقلانی تعادل به دست می‏آید؟ این مدل‏ها به روشنی كاركردگراست و بحث می‏كنند كه نهادها در جهت پاسخگویی به ضرورت‏های اقتصادی و اجتماعی شكل می‏گیرند.
۳. رهیافت سوم: نهادگرایی تاریخی است. برای این عالمان نقطه عزیمت اساسی تحلیل انتخاب‏هایی است كه اخیراً در تاریخ از هر سیستم حكومتی ساخته شده است. این انتخاب‏های سیاسی اولیه و تعهدات نهادی شده‏ای كه آنها را رشد دادند برای تعیین تصمیمات بعدی مورد بحث قرار گرفته‏اند. اگر ما این تصمیمات اولیه را در دوره یك سیاست نفهمیم، در نتیجه فهم منطق توسعه آن سیاست مشكل می‏شود. همان طور كه یكی از عالمان (كراستز) بحث كرده است، سیاست‏ها وابسته به مسیرند و یك بار بر آن مسیر قرار می‏گیرند و آنها در امتداد آن تداوم می‏یابند تا این كه قدری اجبار سیاسی به اندازه كافی قوی آنها را از آن مسیر منحرف كند.
۴. نهادگرایی تجربی: نهادگرایان تجربی به نهادگرایی قدیم نزدیك‏ترند تا گروه‏هایی كه تا این جا بحث شد، البته شاید به جز نهادگرایی هنجاری. نهادگرایان تجربی معتقدند ساختار حكومت تفاوتی در روشی كه در این سیاست‏ها پردازش شده‏اند و انتخاب‏ها به وسیله حكومت‏ها ساخته خواهند شد، ایجاد می‏كند. برخی از طبقه‏بندی‏های معمول‏تری استفاده می‏كنند مانند تفاوت میان حكومت ریاستی و پارلمانی، در حالی كه دیگران از طبقه‏بندی‏های تحلیلی‏تری استفاده می‏كنند مانند نقاط تصمیم‏گیری.
۵. نهادگرایی بین‏المللی: یكی از اشكال كمتر آشكار نظریه نهادی، نهادگرایی بین المللی است. با این وصف، من به نقش ملل متحد یا صندوق بین المللی پول ارجاع نمی‏دهم، بلكه بیشتر به جایگاه نظری نشان داده شده برای ساختار در توضیح رفتار دولت‏ها و افراد ارجاع می‏دهم. یكی از روشن‏ترین مثال‏ها نظریه رژیم بین المللی است كه وجود تعاملات ساخت یافته را خیلی زیاد فرض می‏كند، همان طور كه در نهادهای سطح دولت انتظار می‏رود.
۶. نهادگرایی انجمنی: سرانجام نویسنده به علاقه‏مندی خود در طرح نهادگرایی انجمنی می‏پردازد. به تعبیر خود وی، یك عبارت برای توصیف ساخت یافتن روابط میان دولت و جامعه. صنف گرایی و كثرت‏گرایی گروهی شامل تعامل ساخت یافته‏تر میان بازیگران رسمی و غیر رسمی در فرایند حكومت است و از این رو آنها به شأن نهادی رجوع می‏كنند. به طور مشابه تحلیل شبكه‏ای اخیرتر این روابط همچنین یك درجه با اهمیت از ساخت یافتن تعاملات را در بر می‏گیرد و می‏تواند به جریان روابط در حكومت به همان خوبی میان حكومت و جامعه ادامه دهد. بنابراین به كار بردن یك ویژگی نهادی برای این بدنه از ادبیات نقص یا تخلف الگوی اساسی از اندیشه جلوه نمی‏كند. گرچه این روابط الگومند ممكن است به طور دقیقی به سایر الگوهای نظریه نهادی پاسخ‏گو نباشد.
۷. نهادگرایی جامعه شناختی: منظور آن نوع نهادگرایی است كه در رشته‏هایی، غیراز رشته علوم سیاسی، بویژه علوم اجتماعی رشد كرده است و كسانی چون ماركس، وبر و دوركیم از بانیان آن به حساب می‏آیند؛ هر چند تفاوت رهیافت هر یك از این متفكران نباید نادیده گرفته شود.●پرسش‏های اساسی در نظریه ‏های نهادی‏
بنابراین با فرض وجود هفت چشم انداز نهادی كه در علوم سیاسی و جامعه شناسی وجود دارد، نویسنده این هفت چشم انداز را یكی پس از دیگری بحث خواهد كرد و برای توصیف هر یك از موارد مذكور، پرسش‏هایی طرح كرده است. برخی از پرسش‏ها از این قرار است:
۱. چه چیزی یك نهاد را تأسیس می‏كند؟ چه معیاری می‏تواند برای تعیین این‏كه یك نهاد وجود دارد به كار گرفته شود؟
۲. نهادها چگونه شكل می‏گیرند؟ فرایند نهادسازی چیست و آیا نهاد به وسیله فرایند غیر نهادسازی با پویایی‏های مشابه منعكس می‏شود؟
۳. نهادها چگونه تغییر می‏كنند؟ چگونه نهادها به طور ارادی تغییر می‏كنند و بدون اعمال آگاهانه طراحان چگونه تكامل می‏یابند؟
۴. افراد و نهادها چگونه با یكدیگر تعامل دارند؟ اگر فرض شود كه نهادها الگوی رفتار بشری‏اند، چگونه در عمل اثر می‏گذارند و به كار گرفته می‏شوند؟ آیا به شیوه یكسانی در همه نهادهای سیاسی به كار گرفته می‏شوند؟
۵. رهیافت نهادگرایی چگونه رفتار را توضیح می‏دهد و آیا آن توضیح می‏تواند قابل ابطال باشد؟ آیا روشی وجود دارد كه متمایز كننده تأثیرات گروهی و فردی بر رفتار باشد؟ آیا روش‏های تولید كننده فرضیات قابل آزمون در این رهیافت وجود دارد؟ آیا این فرضیه‏ها از ظهور دیگر دیدگاه‏های نهادگرایی می‏تواند متمایز كننده باشد؟
۶. محدودیت‏های توضیح به كار گرفته شده در این رهیافت چیست؟ این محدودیت‏ها چه كارهایی می‏تواند انجام دهد یا انجام ندهد؟ آیا صرفاً ادعاهای نظری و تجربی ای مطرح می‏كند كه نمی‏تواند به اثبات برسد؟
۷. این رهیافت در مورد طراحی نهادها چه می‏تواند بگوید؟ آیا نهادها می‏توانند به طور هدف‏مندی طراحی شوند یا این‏كه آنها یك ارگانیك رشد یافته فرایندهای بشری‏اند كه از طراحی فرار می‏كنند؟ به دیگر سخن، پیامد طبیعی رفتارهای بشری چیست؟
۸. در نهایت این‏كه یك نهاد خوب و معیار صریح یا ضمنی ریشه‏دار در این نظریه چیست؟
تمامی این پرسش‏ها به شأن علمی نظریه و به همین‏سان به سودمندی آن برای توصیف واقعی رفتار سیاسی اشاره دارد. نویسنده در تمامی بخش‏های كتاب خود به بسط و تبیین این پرسش‏ها پرداخته و از انواع نظریه‏های نهادگرایی بحث كرده است. به دیگر سخن، طرح كلی اثر، پاسخی به پرسش‏های مذكور و دیدگاه‏ها و نظریه‏های مطرح در باب نظریه‏های نهادگرایی است.●●خاتمه‏
یكم، نهادگرایی جدید با تلاش‏های مارش و السون برای ایجاد یا حفظ قرائت مورد نظرشان از علم سیاست آغاز می‏شود. آنها بر این باور بودند كه این رهیافت ترجیحی برای علوم سیاسی است كه با حملات روان‏شناسی اجتماعی و اقتصاد به مسائل سیاسی تهدید می‏شود. هر دو این جایگزین‏ها بر نقش فرد در انتخاب سیاسی تأكید می‏كردند و تمایل داشتند كه به طور گسترده‏ای فرد را به عنوان یك بازیگر مستقل عقلانی سازند. طبیعت خود مختار عمل بیشتر در الگوی اقتصادی آشكار بود، اما در رهیافت‏های رفتاری نیز آشكار شد.
چشم‏انداز مارش و السون چندین مؤلفه نظری مهم برای علوم سیاسی به عنوان یك دیسیپلین ترتیب می‏داد: یكی از این عناصر، بازگشت به ریشه‏های نهادی‏اش بود. ریشه‏های رفتار سیاسی افراد در الگوی آنها مهم هستند و هنوز به طور نهایی بایستی انتخاب كنند، اما این انتخاب‏ها به طور وسیعی توسط عضویت‏شان در تعدادی از نهادهای سیاسی تعیین شده است. در این دیدگاه مسأله ساختار - كارگزار از طریق افراد پذیرفته شده و تفسیر ارزش‏های نهادها رفع شده است؛ دومین عنصر دیدگاه مارش و السون این است كه اساس رفتار در نهادها به جای آن كه سركوب‏گرانه باشد هنجاری است، و به جای این كه توسط نقش‏های معین رسمی اعضای نهادها هدایت شود، بیشتر ارزش‏های موجود در سازمان‏ها آن را تحت تأثیر قرار می‏دهند. گرچه عنصر هنجاری مارش و السون گیرا و جذاب است، اما در بسیاری روش‏ها نقطه ضعف جدی در اصطلاحات نظری ایجاد می‏كند كه ممكن است این نظریه را غیرقابل ابطال سازد.
دوم، یك توصیف ساده شده از نظریه انتخاب عقلانی در هیچ جایی برای نهادها در رهیافت دیده نمی‏شود. حتی منتقدان زیرك این رهیافت مانند مارش و السون تشخیص داده‏اند كه مكانی هم برای ساختارهای رسمی و غیر رسمی به عنوان ابزارهای عمل عقلانی فردی شبكه‏ای وجود دارد. علاوه بر این حتی منتقدان متعصب بایستی اجازه دهند كه آمیزه‏ای از چشم‏اندازهای عقلانی و چشم‏انداز نهادگرایی عمومی زندگی سیاسی بتواند تعدادی از شناخت‏های مهم در سیاست را تأمین كند. به طور خاص بیش از سایر دیدگاه‏های نهادگرایی، این رهیافت تمایل دارد كه پیوند تحلیلی واضحی میان افراد و نهادهای آنها از طریق توانایی نهادها برای شكل دادن به ترجیحات افراد و ماهرانه ساختن محرك‏های موجود برای امضای سازمان تأمین كند.
سوم، وقتی با دقت بررسی می‏شود، در بسیاری روش‏ها، نهادگرایان تاریخی، تعجب آورترین نظریه مكتب نهادگرایی در علوم سیاسی هستند. تأثیر اولیه از یك توضیح محافظه‏كارانه و ساكن سیاست با یك فرض رایج از ساختارهای نهادی متزلزل ایجاد شده است. با این حال بعد از یك مطالعه كامل‏تر از این ادبیات یك پویایی آشكار از تنظیم یا سازگاری می‏تواند برجسته شود. علاوه بر این نهادگرایان تاریخی میدان دیدی در سیاست فراهم می‏كنند كه فراتر از زمان می‏رود، در حالی كه بسیاری رهیافت‏ها هم در زمان و هم در مكان قطعی‏تر هستند.
با این حال، چندین مسأله جدی در توضیحات نهادگرایی تاریخی از سیاست و زندگی سیاسی وجود دارد. اساسی‏ترین مشكل این است كه این تعبیر از نظریه نهادی ظرفیت ناچیزی برای پیش‏بینی تغییر تدارك می‏بیند. همان طور كه در بالا اشاره شد، مفروضات این مدل تقریباً به طور معینی به ایستایی نقدهایش كه ما اعتقاد داریم نیست. با این حال این رهیافت هنوز ناتوانی انجام دیگر تغییرات افزوده شده در موازنه را كه از جهات دیگر اظهار نظرهای این رهیافت را مشخص می‏سازد، نشان می‏دهد. این كاستی خطرناك نیست. اما مسلماً بهره‏مندی علمی كلی از محاسبه نظریه نهادی را محدود می‏كند. علاوه بر این، این قرائت از نهادگرایی، در متمایز كردن خود از سایر رهیافت‏ها، مشكلاتی دارد.از منظر دیگر فقدان تمایز مشخص، قدرت نهادگرایی تاریخی است. زیرا هیافت تاریخی اگر نه با همه، با بیشتر قرائت‏های دیگر نهادگرایی جدید می‏تواند هماهنگ شود و شاید چیزی از یك نظریه نهادگرایی هماهنگ برای علوم سیاسی ایجاد بكند.
چهارم، همان طور كه تعدادی رهیافت‏های متفاوت برای نهادگرایی انتخاب عقلانی وجود داشت، همچنین تنوعی از رهیافت‏های تجربی متفاوت برای نهادها و نهادگرایان وجود دارد. عمومی‏ترین رهیافت، تمایز نهادهای پارلمانی و ریاست جمهوری و معین كردن نفوذ یا تأثیر آنهاست. با این حال به جای تلاش برای توسعه یك تصویر جایگزین بر نهادها و طبیعت و ریشه‏های آنها، رهیافت‏های تجربی گوناگون انواعی از نهادها را طبقه‏بندی می‏كنند و سپس می‏كوشند نظم و ترتیبی كه هر تأثیر یا نفوذ واقعی بر اجرای حكومت می‏نهد تعیین كنند. آنها صرفاً پیشنهاد آغاز یك نظریه نهادگرایی را می‏كنند، اما در عوض به تأثیرات آشكار ترتیبات نهادی توجه نشان می‏دهند. با این حال ما نباید برای بیرون كردن نهادگرایان تجربی به عنوان نوشته‏ای غیر نظری و بنابراین غیر معنادار برای دیسیپلین‏ها همچون سایر رهیافت‏های نهادگرایی عجله كنیم. در درجه نخست، یك عدم شرح و بسطی در توصیفات ترتیبات نهادی وجود دارد كه ساخت‏یابی رسمی تعامل را تعیین می‏كند یا حداقل بر رفتار تأثیر می‏گذارد. علاوه بر این، برخی نظریه پردازان ممكن است بحث كنند كه این ساخت‏یابی‏ها از طریق هنجارها عمل می‏كند و دیگران بگویند كه از طریق قوانین عمل می‏كند یا از طریق دست‏كاری انگیزه‏ها. نهادگرایان تجربی استدلال می‏كنند كه واقعیت مهم صرفاً ترتیب عناصر اجرایی است نه آنچه آن عناصر هستند.
پنجم، در ادامه نظریات جامعه‏شناسی نهادها در بافت تاریخی توجه این مطلب ضروری است كه ما پرسش از این كه چگونه این مجموعه نظریه با اهداف و مسائل مورد علاقه علوم سیاسی و تصورش از نهادگرایی مطابقت می‏كند را مورد خطاب قرار نمی‏دهیم. یك ارتباط آشكار این است كه ادبیات جامعه شناسانه یك ریشه عقلانی عمده از تعبیر مارش و السون درباره نهادگرایی است. ارتباط روشن دیگر این است كه وبر و فهمش از دیوان سالاری حداقل همان قدر برای علوم سیاسی مهم است كه برای جامعه‏شناسی مهم است. همچنین علاقه روزافزونی در علوم سیاسی به مفاهیم بوم‏شناسی جمعیت به عنوان مكانیسم‏هایی برای توضیح الگوهای شكل‏گیری و تداوم سازمانی وجود دارد. درست همان طور كه روزنامه‏ها و رستوران‏ها به عنوان مداركی به كار برده می‏شوند كه در تحلیل جامعه‏شناسی مورد استفاده قرار گیرند، ادارات و نهادهای ذی نفوذ حكومت نیز چنین‏اند. مشكل نخست عمومی مشخص كردن شرایط محیطی است كه تحت آن نهادها ممكن است ساخته شوند و منحل گردند. هنوز این بدنه از نظریه ابزارهایی از فهمیدن و بسط دادن را تأمین می‏كند كه از سازمان‏های عمومی می‏آیند و می‏روند.
رهیافت‏های جامعه شناسانه جایگزینی برای ایده‏های فردگرایانه و خردگرایانه تأمین می‏كند كه بر علوم سیاسی معاصر مسلطاند. رهیافت‏های جامعه شناسانه ارتباط خودشان را با سنت‏های جمع‏گرایانه حفظ می‏كنند. به طور خاص محاسبات هنجاری و شناختی نهادها در جامعه‏شناسی در مخالفت آشكار با ریشه‏های عقلانی نظریه انتخاب عقلایی است. این سنت‏های نهادی در جامعه‏شناسی ادامه می‏یابند و به سمت توسعه می‏روند.
ششم، روشن است كه احزاب سیاسی و گروه‏های ذی نفوذ، سازمان‏ها و ویژگی‏های ساختاری‏ای هستند كه توضیح عملكرد آنها در سیستم سیاسی اهمیت دارند. بنابراین، معقول بودن بحث از آنها را در اصطلاحات نهادی آشكار می‏كند، درست همان گونه كه ما برای بوروكراسی‏های عمومی یا قانونی انجام می‏دهیم. با این حال پرسش واقعی این است كه آیا تمایزی درباره مفاهیم مورد استفاده در تحلیل ساختارها وجود دارد یا آیا آنها از طریق رهیافت‏های عمومی‏تر مانند نهادگرایی هنجاری كه ما برای سایر سازمان‏ها به كار بردیم بهتر فهمیده می‏شوند؟ بهترین پاسخ برای این پرسش این است كه مقداری از هر دو امكان صحیح است. از یك سو، برخی رهیافت‏ها وجود دارد، خصوصاً برای گروه‏های ذی نفوذ كه متمایزند و مطالعه سازمان‏ها را از سایر مجموعه‏های سازمانی مشخص می‏كنند؛ برای مثال گرچه منطق تحلیل شبكه برای طیفی از مسائل كه به طور وسیعی برای گروه‏های ذی نفوذ به كار می‏رود، قابل اجراست، به طور مشابه مفهوم سیستم‏های حزبی خارج از مطالعه احزاب فایده كمی دارد، گرچه ممكن است در برخی جمعیت‏های سازمانی دیگر به كار رود. از طرف دیگر، این سازمان‏ها تفاوت كمی از سایر سازمان‏های موجود در سیاست و حكومت دارند. یك سنت تحلیل احزاب سیاسی در اصطلاحات سازمانی وجود دارد، چنان كه میخلز در تاریخ مطالعه احزاب سیاسی انجام داد. احزاب سیاسی تعداد زیادی از ویژگی‏های بوروكراسی‏ها را دارند و گروه‏های ذی نفوذ می‏توانند مانند سازمان‏های نسبتاً محاوره‏ای كه به سادگی در حرفه تلاش برای تأثیر بر سیاست عمومی فعالند فهمیده شوند. برخی از منطق مشابه تعدادی از سازمان‏ها برای این گروه‏ها به كار می‏رود، همان طور كه آنها خرید و فروش سازمان‏هایی مانند روزنامه و رستوران‏ها را انجام می‏دهند.
هفتم، روابط بین‏الملل به جای صحنه‏ای كه در آن نهادهای باثبات عمل می‏كنند اغلب به عنوان قلمرو آنارشی دیده شده است. البته نهادها در سطح بین الملل برخی ویژگی‏های مشابه ثبات و پیش‏گویی كه در تعریف نهادها به كار می‏رود را نشان می‏دهند. این رژیم‏ها همچنین برخی آثار مشابه شكل‏گیری رفتار اعضای فردی را دارند (در این مورد دولت - ملت‏ها). بالأخره برخی از آنها همچنین قادرند یك مجموعه ارزش‏هایی را كه به عنوان ارزش‏های مناسب برای مشاركت در رژیم مورد پذیرش است ترویج كنند.
گرچه ممكن است مباحث مذكور قانع كننده به نظر رسد، اما برخی پرسش‏ها وجود دارد كه باقی می‏ماند. به طور خاص، پرسش‏هایی درباره این كه رژیم‏های بین المللی ظرفیت كافی برای ایجاد تغییرات در رفتار اعضا را دارند تا بگویند كه آنها واقعاً با سایر انواع نهادها مانند بوروكراسی‏های عمومی یا حتی احزاب سیاسی قابل مقایسه‏اند؟ روشن‏ترین دغدغه این است كه ظرفیت كمی وجود دارد برای جداسازی رژیم‏ها از غیر رژیم‏ها. یعنی می‏تواند گفته شود كه رژیم‏ها وجود دارند، اگر بازیگران ملی به شیوه‏های معینی رفتار كنند. پس این تعریف اطمینان می‏دهد كه یك محقق درخواهد یافت كه رژیم‏ها مؤثرند، گرچه این دریافتن ممكن است عملاً بی‏معنا شود.
یكی از ثمرات عمده عقلانی كردن سیاست‏های بین المللی در رژیم و اصطلاحات نهادی این است كه به حركت منازعه در خرده دیسپلین دور از سیاست‏های قدرت برای تفكر در مورد هماهنگی حداقل در فضاهای سیاسی خاص كمك می‏كند. این چشم‏انداز به طور خاصی بعد از اتمام جنگ سرد مهم است و با اتمام سیستم بلوك‏بندی، شیفتی به سمت بین المللی كردن بیشترفضاهای سیاست اگر نه همه آنها، صورت گرفت. جهان یك مكان كاملاً مساعد نشده است، اما ابعاد اجتماعی و اقتصادی سیاست‏های بین الملل در حال مهم‏تر شدن هستند و مناطق سیاست برای تحلیل رژیم مساعدتر ظاهر می‏شوند.
به همان خوبی كه ساخته شدن سیاست‏های بین المللی مشابه‏تر به سیاست‏های محلی یا درون مرزی ظاهر می‏شد، كاربرد شیوه‏های بین المللی تفكر در این رشته، توجه به جایگاه ارزش‏ها را نشان می‏داد. همان طوری كه پیشتر اشاره شد، قدرت و نزاع به مسلط كردن تفكر در حوزه بین الملل تمایل دارند، اما همچنین ارز ش‏های مهمی وجود دارند كه در این حوزه عمل می‏كنند. برخی از این ارزش‏ها ممكن است برای اجتماعات علمی (اپیستمیك) خاص باشند، اما برای دیگران، برای مثال، برتری صلح در طول جنگ، ممكن است عمومی‏تر باشد. به طور عمومی، ارزش‏ها در سیاست‏های بین الملل نقش بازی می‏كنند و تمركز می‏كنند بر رژیم‏ها و كمك می‏كنند كه نقش روشن‏تری بسازند.
نویسنده در آخرین فقره پایانی اثر خود بر این اعتقاد است كه این مسأله برای تفكر درباره سیاست‏های بین المللی در اصطلاحات نظری نهادی معقول است. نه نهادگرایی تنها رهیافت زنده و ماندگار امور بین المللی است و نه مفهوم رژیم برای همه واقعیات سیاست‏های جهان قابل اجراست. با این حال یقیناً برخی حوزه‏های سیاسی وجود دارند كه رژیم‏ها در آن وجود دارند و برای تفكر نهادی مناسب‏اند و در واقع حتی جوهری‏اند. بنابراین وظیفه تحقیق تئوریك متفاوت است برای شرایط رژیمی و غیر رژیمی در آینده عقلانی كردن رژیم‏ها به عنوان نهادها توسعه می‏یابد. توسعه عقلانی ممكن است به ارتباط بسته‏تری بین روابط بین‏الملل و سایر جنبه‏های علم سیاست و به طور خاص سیاست مقایسه‏ای نسبت به خاص شدن به هر جنبه‏ای از بحث نیاز داشته باشد.
پی نوشت :
نظریه نهادی در علوم سیاسی؛ نهادگرایی جدید(۱)
(۱)مشخصات كتاب شناختی اثر معرفی شده به شرح زیر است:
B.Guy Peters, INSTITUTIONAL THEORY IN POLITICAL SCIENCE ,THE NEW INSTITUTIONALISL (Londan and New York: ۱۹۹۹).
۲) دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشكده علوم و اندیشه سیاسی.
۳) The Old Institutionalism
۴) Legalism
۵) Struturalism
۶) Holism.
۷) Historicism.
۸) Struturalism
۹) Theory and Methodology.
۱۰) Anti-Normative Bias .
۱۱) Methodological Indiviualism.
۱۲) Inputism.
۱۳) The Varieties of Institutional Theory.
۱۴) Institutionalism: What are We Talking About?.
۱۵) Institutional Theories .
شریف لك‏زایی (۲)
منبع : فصلنامه علوم سیاسی