جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا
آیا غایت های اخلاقی همان دادههای دینی هستند؟
![آیا غایت های اخلاقی همان دادههای دینی هستند؟](/mag/i/2/rgnld.jpg)
آیا هرچه دین میگوید، اخلاق است، یا اخلاق همان است كه دین میگوید؟ به عبارت بهتر، آیا میتوان مبدا دیگری، بجز دین، برای اخلاق تصور كرد، یا تنها مبدا امور اخلاقی، منابع دینی و توصیفات شرعی است؟ بنابراین، منظور از این سؤال این نیست كه آیا میتوان گزارههای شرعی را منبع دستورهای اخلاقی قرار داد، و باغستان اخلاق را از سرچشمههای دینی و چشمهسارهای شرعی سیراب كرد یا نه؟ زیرا احدی از ما در این نكته تردید نمیكند كه اهم فرآوردههای دینی، گزارههای اخلاقی است و دین بیش از هر چیز دیگر، به توصیههای اخلاقی پرداخته است. بلكه منظور این است كه آیا میتوان از جایی دیگر و از منبعی غیر دینی نیز، «باید» اخلاقی استخراج كرد، یا این كه لازم است «باید» مادر تمام «باید»های اخلاقی، در متن دستورات دینی و توصیفات شرعی آمده باشد؟ و اگر بایدی، به باید شرعی و دینی منتهی نشود، نمیتواند ارزش اخلاقی داشته باشد؟
● ملاك «باید»های اخلاقی
آنچه پراهمیت و قابل توجه است، این است كه بدانیم ملاك صحت و سقم یك دستور اخلاقی چیست. زیرا اگر این ملاك و معیار، برایمان روشن گردد بدون شك در این مساله، حیران نمیمانیم و به آسانی میتوانیم در این باره قضاوت كنیم كه آیا فلان دستور اخلاقی كه زیربنای دینی ندارد، صحیح استیا سقیم. چه این كه اگر ملاك صحت و درستی در آن باشد، بدون تردید صحیح و تمام است و اگر ملاك صحت و تمامیت در آن نباشد، بلكه اثر و نشانه ناهنجاری در آن مشاهده گردد، لاجرم باید محكوم به بطلان و نادرستی گردد. بنابراین، نكته یادشده (چیزی) است كه نباید با سهلانگاری از آن گذر كرد، بلكه باید با توجه و وقوف دقیق بر آن، مساله را مورد بررسی قرار داد. به همین جهت است كه میگوییم: پذیرش هر قضیهای یا به این است كه امری بدیهی و غیر قابل انكار است; مثل استحاله اجتماع و ارتفاع دو نقیض و تقدم شیء بر خودش و مانند این قضایا از گزارههای بدیهی، و یا به این است كه گرچه قضیه، روشن و بدیهی نیست، اگر تحلیل منطقی شود، به قضیهای بدیهی و غیر قابل انكار منتهی میگردد; مثل همه گزارههای علمی قابل اثبات یا نفی و بسیاری از مسائلی كه در زندگی روزمره با آنها سر و كار داریم و در مورد آنها گفتگو میكنیم. مثلا وقتی كه میگوییم: این جوان به خانه و همسر نیاز دارد، به توصیف گزارهای پرداختهایم كه خیلی روشن نیست، ولی بعد از یك تحلیل و تركیب منطقی به جایی میرسیم كه گزاره یاد شده تردیدناپذیر میگردد، و دستكم با تسلم مقدماتی كه در قیاس منطقی به كار میبریم قضیه یاد شده، مسلم و انكارناپذیر میگردد. مثل این كه میگوییم: این جوان انسان است، و هر انسانی براساس ساختمان بدنی و قوای درونی كه در او نهاده شده استبه خانه و همسر نیاز دارد. بدیهی است كه نتیجه مسلم و انكارناپذیر آن، این میشود كه این جوان به خانه و همسر نیاز دارد.
بنابراین، اگر یك دستور اخلاقی در قالب گزارهای بدیهی جای گیرد، هیچ پشتوانه دیگری نمیخواهد; زیرا اینگونه گزارهها به گزاره بدیهی منتهی میگردند و اگر بنا باشد كه گزاره بدیهی نیز بر گزاره دیگری مبتنی گردد، بدون شك به دور یا تسلسل منطقی مبتلا میگردد كه بطلانش واضح و روشن است. پس چنانچه دستوری، منطقی، روشن و بدیهی باشد، نه به پشتوانه علمی و فلسفی نیاز دارد و نه به پشتوانه دینی و توصیه شرعی. زیرا بداهت و روشنی آن برای پذیرفتن و قبول كردنش كفایت میكند.
از این بیان بخوبی آشكار میگردد كه اگر یك دستور اخلاقی به یك باید روشن و غیر قابل انكار باز گردد، این دستور اخلاقی نیز مسلم و انكارناپذیر خواهد شد; چه آن «باید» مادر، باید شرعی و دینی باشد و چه باید بدیهی عقلانی. مثلا چون هر ظلمی ناپسند و بد است و زدن یتیم، بدون جهت، ظلم است، پس زدن یتیم، بدون جهت، ناپسند و بد است. و چون بازگرداندن امانت، عدالت است و هر عدالتی نیك و پسندیده است، پس بازگرداندن امانتبه صاحبش پسندیده و نیك است. همانطور كه پیداست قضیه «نباید یتیم را بدون جهت كتك زد»، گزارهای اخلاقی است كه ممكن است مورد تردید و شك قرار گیرد; ولی بعد از فعالیت منطقی روی آن، بخوبی آشكار میگردد كه این گزاره، پذیرفتنی و غیر قابل انكار است. زیرا این گزاره یكی از مصادیق آن گزاره كلی و بدیهی است كه «نباید ظلم كرد»; و گفتن ندارد كه اگر گزارههای «باید ظلم كردن ترك شود»، «باید زدن بچه یتیم ترك گردد» و «باید امانتبه صاحبش باز گردد» و «باید پاسخ احسان، دشمنی نباشد» و...، منجر به تولید گزارههای بدیهی و غیر قابل انكار میشوند، جای هیچ گونه دغدغهای برای پذیرش این گزارهها نخواهد بود; مگر این كه كسی در كبرای كلی «نباید ظلم كرد» و «ظلم كردن قبیح و زشت است» تردید كند. لكن تردید كردن در آن كبرای كلی به منزله تردید كردن در سایر امور بدیهی و روشن است كه بدون شك سر از سفسطه در میآورد; وگرنه چگونه میتوان گزاره به این روشنی را كه مورد اتفاق و تسالم تمام عقلای عالم است، بلكه هیچ عاقلی در آن تامل ندارد، مورد تردید قرار داد؟ و اگر در چنین قضایایی بتوان شك كرد، بیشك در سایر بدیهیات نیز میتوان تردید نمود، و این جز سوفسطاییگری چیز دیگری نیست. بنابراین، چون بایدی بدیهی و عقلانی وجود دارد، هر باید دیگری كه به آن برگردد، غیر قابل انكار خواهد بود; زیرا همان طور كه اشاره شد چنین بازگشتی به معنای مصداق آن بودن است، كه با یك تطبیق منطقی فرق آن دو از میان برداشته میشود.
تنها سخنی كه شاید قابل ذكر باشد این است كه كسی بگوید: همه این سخنان درست است، ولی باید دانست كه «باید» آغازین و مادریای كه مورد اشاره قرار گرفت، «باید»ی شرعی و دینی است و نتیجه سخنان یاد شده این نخواهد بود كه ما برای دستورات اخلاقی، منبعی غیر از منبع شرعی و دینی یافتهایم. ولی ناگفته پیداست كه این سخن، قابل اعتنا نیست. زیرا در جای خود (۱) به اثبات رسیده است كه حسن و قبح، از مدركات عقل است و برای ادراك آن دو، هیچ نیازی به شرع و دین احساس نمیشود; زیرا جزء مسلمات قطعی تمام عقلا، اعم از متدینین و غیر متدینین، است كه ظلم، كار زشت و ناروایی است و عدل كار پسندیده و نیكویی است، و چنانچه این گونه قضایا، جزء آموزههای شرعی بود هرگز به این درجه از مقبولیت و پذیرش نمیرسید; و اگر بنا باشد تمام «باید»های اخلاقی به «باید»ی شرعی منتهی گردد، آن طور كه بعضی از مدعیان علم و اندیشه میپندارند، دیگر نه شرع و شریعت قابل اثبات است و نه حكم مسلمی برای عقلا خواهد بود. در حالی كه آن مدعی، هم آن را قبول دارد و هم این را پذیرفته است; بلكه حكم یاد شده یك حكم عقلی محض و یك بداهت غیر قابل انكار برای این قوه است، و ما در مقاله پیشین خود كه در شماره قبل این مجله به چاپ رسیده است مفصلا نشان دادهایم كه حسن و قبح جزء مدركات اولیه عقل است، و ناگفته پیداست كه روی این محاسبه، بسیار روشن میشود كه مبنا و مادر بسیاری از بایدهای اخلاقی، «باید»ی است كه عقل به طور مستقل و بدون توجه به حكم و «باید» شرعی آن را ادراك میكند; گرچه در مورد آن، حكم ارشادی شرع نیز وجود داشته باشد، لكن مساله این است كه آیا میتوان برخی از دستورات اخلاقی را به بایدی غیر شرعی مستند كرد یا نه، چه در آن موارد، بایدی شرعی و دینی وجود داشته باشد و چه نداشته باشد. و روی محاسبه یاد شده هیچ تردیدی در استناد مزبور وجود ندارد، پس میتوان با توجه به آنچه گذشت، مطلوب را اثبات شده تلقی كرد، بلكه مدعی بداهتش شد.
● پس اینها چه میگویند؟
با همه روشنی آنچه ذكر شد، بعضی آن را مورد انكار شدید قرار دادهاند و در این زمینه كتاب نوشتهاند، و گمان كردهاند كه هرگز نمیتوان از قضیهای فلسفی یا علمی، بایدی اخلاقی استنتاج كرد، بلكه تصریح كردهاند به این كه هیچ دستور اخلاقیای نمیتواند وابسته به واقعیتخارجی باشد.
یكی از این نویسندگان نوشته است: دیوید هیوم در كتاب سوم خود كه درباره اخلاق نوشته است توضیح میدهد كه چرا از عقل و منطق نمیتوان انتظار داشت كه یك قضیه اخلاقی را به اثبات برسانند و یا ابطال كنند. حملههای ملایم وی به فیلسوفان همعصرش و نقد آراء آنان نشان میدهد كه این نظر كمابیش به صورت اصلی بدیهی و مسلم، مقبول حكیمان زمان بوده است و آنان به نحوی، به اشارت یا آشكارا، استنتاج اخلاق از علم (و یا به قول هیوم، اخلاق از عقل) را كاری ممكن و مقبول میشمردهاند.
ورود وی در مساله و بحث و انتقاد او بسیار روشن و دلنشین است و به دلیل همین روشنی و دلپذیری بوده است كه پس از هیوم، این نكته اولا مقبول فلاسفه بعدی افتاده و ثانیا به منزله كشفی فلسفی و فتح بابی در اندیشه بشری به حساب آمده است. با اختصار تمام، برهان هیوم بدین قرار است:
«عقل (فهم) یعنی كشف صدق و كذب قضایا. صدق و كذب هم چیزی نیست جز انطباق و یا عدم انطباق با روابط واقعی مفاهیم و یا وجود واقعی اشیاء خارجی. هرچه مشمول این انطباق و عدم انطباق نشود، صحیح یا غلط نمیتواند بود، و هم بدین سبب موضوع تحقیق عقل واقع نخواهد شد. بدیهی است كه عواطف، امیال و اعمال ما به هیچ روی مشمل اینگونه صدق و كذب نمیشوند... و از این رو ممكن نیست كه آنها را صحیح یا خطا دانست و یا آنها را مخالف یا موافق عقل محسوب كرد... كارها میتوانند قابل ستایش و یا قابل سرزنش باشند، اما منطقی نمیتوانند بود. ستایشپذیر و سرزنشپذیر، بنابراین، به معنای منطقی و غیر منطقی نیستند» (۲)
صاحب كتاب دانش و ارزش پس از نقل كلام یاد شده، نوشته است «سخن هیوم را میتوان بدین صورت ساده و خلاصه كرد: همه قضایا و قوانینی كه عقل در آنها كاوش میكند و آنها را یا میپذیرد و یا رد میكند دو صفت مشخص دارند: یا درستاند و یا نادرست (حقیقی و غیر حقیقی). ملاك درستی و نادرستی قضایای عقلی این است كه با واقعیتهای خارجی موافق باشند یا نباشند. از آن طرف نسبتحقیقی و غیر حقیقی دادن به رفتارهای انسانی بیمعناست. یك عمل را نمیتوان گفتحقیقت استیا نیستیا مطابق با خارج استیا نیست. فقط میتوان گفتبد استیا خوب، و مطلوب استیا نامطلوب. بدین سبب خوبی و بدی (احكام عقل عملی) از حقیقی و غیر حقیقی (احكام عقل نظری) قابل استنتاج نیستند. یعنی از انباشتن صدها قضیه كه همه از صفت مطابقتیا عدم مطابقتبا خارج برخوردارند و از صفات واقعی و فیزیكی اشیاء سخن میگویند، نمیتوان قضیهای به دست آورد كه سخن از خوبی و بدی و حسن و قبح، كه صفاتی فیزیكی و خارجی نیستند، بگوید. و چنین است كه استخراج عمل از عقل (به تعبیر هیوم) و یا اخلاق از علم (به تعبیر ما) میسر نیست.
ما در همین جا خواننده را از یك اشتباه رایجبرحذر میداریم. بسیار دیده میشود كه در تعبیرات عمومی، سخن از صحیح بودن یا غلط بودن یك كار گفته میشود و یا احیانا رفتار كسی را منطقی یا غیر منطقی مینامند. این سخنان جز مسامحه در تعبیر نیست و نباید دقتها و ظرافتهای حكیمانه، قربانی این خطاها و سادهاندیشیهای غفلتآمیز گردد.چنانكه دیده میشود در اینجا هیوم در حقیقت میان اعتباریات (احكام عقل عملی) و حقایق (احكام عقل نظری) تفكیك میكند و سرایت احكام یكی به دیگری را غیر ممكن میداند. این خود، گام بزرگی است در راه پرده برداشتن از یك خطای عظیم در تفكر بشری، و كشف ارجمندی است كه تنها با شمردن قربانیان بیشمار آن انحراف فكری، ارزش آن را میتوان تخمین زد. ما در اینجا تنها اشارتی كوتاه به این دو گونه مفهوم میكنیم و شرح مبسوط آن را بعدا میآوریم:
اعتباریات یعنی مفاهیمی كه شخص به خاطر نیازهای زندگی و به كمك عواطف و امیال درونی، خلق و فرض و اتخاذ میكند. و حقایق یعنی مفاهیمی كه عقل با نظر در واقعیتخارجی اشیاء و روابط آنها، كشف میكند. این دو گونه مفهوم با هم رابطه تولیدی ندارند، و یكی از دیگری زاده نمیشود. به سخن دیگر، از «كشف» به «فرض» نمیتوان رسید.
این كشف عقل است كه ماه به دور زمین میگردد، و یا قلب انسان سالم در هر دقیقه ۷۰ بار میزند. فرض و قرارداد نیست. و به همین روی با پسند و ناپسند، یا پذیرفتن و نپذیرفتن، و یا بودن و نبودن كسی عوض نمیشود. ما چه بخواهیم وچه نخواهیم، چه بپذیریم و چه نپذیریم، و چه باشیم و چه نباشیم، ماه كرهیی است كه به دور زمین میگردد. اما در مورد فرضها و قراردادها جریان چنین نیست. میكربی را كه میگوییم بد است، به هیچ روی مستقل از خواست و پسند و هستی ما نیست. اولا اگر هیچ انسانی نباشد، میكربها صفتبد به خود نمیگیرند. انسانها هستند كه به خاطر میل به بقا میكربها را كه مانع بقا هستند بد میشمارند. وگرنه میكربها صرف نظر از انسانها فقط میكربند، نه بدند و نه خوب. ثانیا همین میكربهای بد! گاهی خوب میشوند. فرضا اگر میكربهای و با به جان دشمنان ما بیفتند به هیچ روی بد نخواهند بود.
چنین است كه اعتباریات از آنجا كه به قرارداد و وضع و عواطف و ذائقه و نیازهای متغیر ما بستگی دارند، هر دم میتوانند صفت عوض كنند و نامی دیگر به خود بگیرند. اما حقایق چنین نیستند و به خواست و پسند و بود و نبود كسی عوض نمیشوند و اساسا همه هنر علم و فلسفه در همین است كه از ذائقهها و امیال فردی فراتر رود و از حقیقت و عدم حقیقت، مستقل از خوشآمد این و آن سخن گوید. حال كه چنین است اعتباریات، زاده حقایق نمیتوانند بود، و احكام این دو، از دو مقوله كاملا مجزا هستند. و از حقیقت و عدم حقیقت نمیتوان به خوب و بد رسید; و به سخن دیگر، به هیچ روی با یك رشته برهانهای منطقی نمیتوان به اثبات رسانید كه چیزی خوب ستیا بد. درستبه همان دلیل كه با هیچ برهان منطقی، باید و نباید كاری را به اثبات نمیتوان رسانید. (۳)
به نظر میرسد همان دلپذیری! سخن هیوم، نویسنده كتاب دانش و ارزش را وادار به اعجاب و شگفتزدگی كرده است، ولی آنچه كمترین تردید در آن روا نیست این است كه عبارت یاد شده هیوم چیزی نیست كه برهان نامیده شود. زیرا در آن، تنها ادعایی شده و كمترین استدلالی برای آن ادعا آورده نشده است; بلكه میتوان گفت: سخن هیوم، سخن باطلی است. زیرا عقل و فهم كه همان فكر كردن و به نتیجه رسیدن است، عبارت است از استدلال بر صدق و كذب قضایا نه تطبیق خارجی و عملی آنها. برای این كه اگر بنا باشد حكم به صدق یا كذب قضیهای، بر انطباق آن بر خارج متوقف باشد، تنها قضایای خارجیه قابل تحقیق و بررسی منطقی قرار خواهند گرفت نه قضایای حقیقیه و ذهنیه و نفسالامریه، كه اكثر قضایا را تشكیل میدهند. و شاید هیوم میخواهد همین حرف را بزند، لكن این سخنی نیست كه قابل اعتنا باشد وگرنه هیچ قضیه سالبه و معدولهٔالمحمول و قضایای نفسالامری مشمول فكر و بررسی قرار نمیگیرد و این چیزی نیست كه مورد التزام احدی قرار گیرد. بنابراین، باید دید ملاك صدق و كذب در قضایا چیست و عدم توجه به این نكته، كه در فلسفه اسلامی حل شده است، هم هیوم را به گمراهی كشانیده است و هم پیروانش را. زیرا آنان از طرفی دیدهاند قضیه صادق آن است كه مطابقی داشته باشد و با آن، مطابقت كند و قضیه كاذب آن است كه با واقع، مطابقت نداشته باشد، و از طرف دیگر در تعدادی از قضایا مشاهده كردهاند كه برای آنها مطابقی وجود ندارد، پس نتیجه گرفتهاند كه در این قضایا صدق و كذب معنی ندارد; زیرا در صدق و كذب باید مطابقت و عدم مطابقتباشد، و هر یك از آن دو به دو امر نیاز دارد: مطابق و مطابق، و چون در این قضایا مطابق نیست، مطابقت و عدم مطابقتبدون معنی میشود و قهرا صدق و كذب راه پیدا نمیكند، و در نتیجه جای بحث و بررسی نخواهد بود.
ناگفته پیداست كه منشا این سخن عدم اطلاع از حل مساله است; وگرنه ملاك صدق و كذب تنها مطابقت قضیه با خارج نیست، بلكه گاهی قضیه، قضیه ذهنیه است و گاهی خارجیه است و گاهی حقیقیه است و در مواردی هیچ یك از آنها نیست. مثل این كه میگوییم: «عدم علت، علت عدم معلول است» و «وجود شریك برای خدا محال و ممتنع است» و «اجتماع دو نقیض متصور نیست». و خلاصه این كه بسیاری از قضایا به صورت سالبه و معدولهٔالمحمول هستند. بدیهی است كه نمیتوان به بهانه این كه قضایای حقیقیه و سالبه و معدولهٔ المحمول، مطابق خارجی ندارند صدق و كذبشان را مورد انكار قرار داد. زیرا آنچه در صدق و كذب قضایا لازم است، نفسالامر داشتن آنهاست نه مطابق خارجی داشتن آنها; و مطابق در قضیه خارجیه، واقع خارجی است و در قضیه ذهنیه، واقع ذهنی و در قضایای حقیقیه و سالبه و معدولهٔالمحمول، واقع نفسالامری.
بسیار مناسب است كه در اینجا به گوشهای از تحقیقات بعضی از فلاسفه اسلامی در مساله مورد بحث اشاره شود. علامه طباطبائی مینویسد: «ظرفی كه عقل آن را برای مطلق ثبوت و تحقق فرض میكند چیزی است كه آن را نفسالامر میگوییم و گستره این معنی، قضایای صادق ذهنیه و خارجیه و آنچه را كه مورد تصدیق عقل است و مطابق خارجی و ذهنی ندارد میگیرد، جز این كه امور نفسالامری، لوازم عقلی ماهیاتند و به تقرر آنها متقررند» (۴)
ملاحظه میكنیم كه ملاك صدق و كذب، خصوص مطابقتبا خارج نیست، بلكه اگر قضیه مطابق با واقع و نفسالامری باشد صادق است و اگر نباشد كاذب است. و ناگفته پیداست كه این ملاك در تمام قضایای خبریه موجود است، چه این قضایا قضایایی باشند كه از واقع و خارج حكایت میكنند و چه قضایایی باشند كه واقع خارجی یا ذهنی ندارند، لكن دارای نفسالامر هستند; و گفتن ندارد كه قضایایی مثل «ظلم بد است» و «عدل خوب است» اگر واقعیتخارجی نداشته باشند، واقع نفسالامری دارند و قهرا میتوان گفت صادقند یا كاذب. این مطلب واضحی است، گرچه در معنای نفسالامر ما به علامه طباطبایی اشكال داریم كه از حوصله این مقاله بیرون است.
از این تحلیل منطقی، آفتابی میگردد كه تا چه اندازه شارح و مفسر كلام هیوم در خلط و خبط گرفتار شده است. زیرا او بعد از نقل آن كلام نوشته است: «ملاك درستی و نادرستی قضایای عقلی این است كه با واقعیتهای خارجی موافق باشند یا نباشند. از آن طرف نسبتحقیقی و غیر حقیقی دادن به رفتارهای انسان بیمعناست. یك عمل را نمیتوان گفتحقیقت استیا نیستیا مطابق با خارج استیا نیست. فقط میتوان فتبد استیا خوب، و مطلوب استیا نامطلوب. بدین سبب خوبی و بدی (احكام عقل عملی) از حقیقی و غیر حقیقی (احكام عقل نظری) قابل استنتاج نیستند.» (۵)
توضیح فساد این كلام این است كه اولا، هیچ موضوعیتی برای واقعیتخارجی وجود ندارد، تا گفته شود ملاك صدق و كذب یك قضیه تنها به مطابقت و عدم مطابقتبا خارج است; بلكه دایره واقع بسیار گستردهتر از خارج محسوس است. بنابراین، بسیار نابجا غیر منطقی است كه گفته شود صدق و كذب تنها در محدوده قضایای خارجیه راه دارد. ثانیا، چه ربط منطقی استبین خوب و بد بودن پارهای از قضایا و عدم استخراج و استنباط آنها از قضایایی كه از واقعیتهای خارجی حكایت میكنند؟ آیا انكار استخراج و اخذ قضایای اخلاقی به معنای پوچ بودن آنها نیست؟ آیا یك قضیه اعتباری به معنای آن نیست كه در واقع، معتبری آن را اعتبار كرده است؟ مثلا قضیه حرمت غیبت از آنجا نشات گرفته است كه خداوند متعال واقعیت دارد، و شریعت اسلام واقعیت دارد، و طبق اخبار قرآن، خدا حكم به حرمت غیبت كرده است. به زبان دیگر، اگر خدا حق است و اگر قرآن فرستاده خداست و اگر در قرآن از غیبت نهی شده است، پس غیبتحرام است. براساس این محاسبه میبینیم كه یك قضیه اخلاقی و به اصطلاح اعتباری از چند امر حقیقی و واقعی استخراج میگردد، و اصولا باید هر قضیه اعتباری چنین باشد، و این چیزی نیست كه انكارپذیر باشد. زیرا دستكم یك قضیه اعتباری به وجود معتبر و اعتبار او وابسته است كه بدون اثبات آن دو، نمیتوان آن قضیه اعتباری را اثبات كرد. و همچنین اگر عقل ادراكی كلی داشته باشد، مثل حكم بدیهی آن به حسن و نیكی عدالت، و به قبح و زشتی ظلم، بدون تردید میتوان با استفاده از این كبرای كلی دستورات اخلاقی زیادی را استفاده كرد، و همه این دستورات از یك دستور كلی عقلی یا عقلایی استفاده میشود كه اگر آن حكم، حكمی عقلانی باشد، آن طور كه ما میپنداریم و در جای خود آن را اثبات كردهایم، همه این اعتباریات از آن قضیه نفسالامری استخراج میگردند; و اگر آن قضیه، حكم عقلایی باشد تمام این دستورات از یك دستور كلی عقلایی استنباط میگردند. و در هر حال ما قضایا و دستورات اخلاقیای داریم كه مورد پسند عقل و عقلا هستند و هیچگونه وابستگی منطقی به شرع و دین ندارند; گرچه میتوان با تحلیل منطقی دیگر اینها را هم به شرع و اعتبارات شرعی ارجاع كرد، لكن این ارجاع داستان دیگری است كه فعلا محل بحث ما نیست.آنچه در اینجا لازم به تذكر است این است كه آن رفتارها و كارهای انسان كه به بد و خوب متصف میگردند، به چه سببی این صفت را دارا میشوند؟ به زبان دیگر، چرا و به چه علت ما در باره آن رفتارها گزارههای یاد شده را درست میكنیم و از حسن و قبح آنها خبر میدهیم؟ وقتی ضرورت این سؤال، احساس و لمس میشود كه ما به این نكته توجه داشته باشیم كه هر پدیدهای دارای سبب و علتی است و ممكن نیست كه پدیدهای بدون علت، تحقق پیدا كند. زیرا اگر این كبرای كلی حق است كه هست، ادراك نیكی عدالت، شجاعت، علم و مانند اینها پدیدهای است مثل سایر پدیدههای عالم و قهرا منشا و علت میخواهد، و ما بعد از جستجو و فعالیت زیاد فكری به این نتیجه میرسیم كه منشا و سبب این ادراك، ادراك این معنی است كه شجاعت و علم كمال نفس است و در عدالت مصلحتبقای نوع انسانی است و یا ذاتا كاری است زیبا، و این ادراك ایجاب میكند كه انسان از آن جهت كه عاقل استحسن عدل و شجاعت و علم و مانند اینها را درك كند و بدون تامل به ساختن گزارههایی مثل «عدالت نیكوست»، «شجاعت و علم خوب است» و مانند اینها بپردازد. پس مادر همه این گزارههای اخلاقی، آن گزارهای است كه انسان به حكم عقل و ادراك یك معنای بدیهی نفسالامری آن را درك میكند، و قهرا این معنای بدیهی است كه زاینده آن قضایای اخلاقی است; و ناگفته پیداست كه داستان یاد شده سرنوشت مردم متدین و شریعتپذیر نیست تا این توهم پیش آید كه زیربنای خود آن قضیه آموزه شرعی و دینی است، بلكه سرنوشت تمام انسانها به آن قضیه و مانند آن پیوند خورده است و احدی در میان عقلا وجود ندارد كه چنین قضایایی را مورد انكار قرار دهد. زیرا انكار این گونه بدیهیات به مثابه «سفسطه كردن در امور واقعی بدیهی است كه سر از سوفسطاییگری در میآورد، و احتمال وجود كسی كه به این شیوه تفكر دستیازد وجود ندارد، گرچه میگویند چنین انسانهایی بودهاند.
باز هم لازم به تذكر است كه شاید بیان گذشته مغالطههایی را كه برای صاحب كتاب دانش و ارزش و بعضی دیگر پیش آمده است، روشن كرده باشد. زیرا گرچه كروی بودن زمین و تعداد ضربان قلب انسان سالم از كشفیات عقل است و با پسند و ناپسند و پذیرفتن و نپذیرفتن این و آن تغییر نمیكند، لكن در میان قضایای اخلاقی هم قضایای بسیاری است كه با پذیرفتن و نپذیرفتن این و آن تغییر نمیكند. مثلا خوبی نوع دوستی و رد امانت و نیكی عدالت و زشتی ظلم و مانند اینها قضایایی نیستند كه با پذیرفتن و نپذیرفتن چند نفر منحرف تغییر كنند و نفسالامر خود را از دست دهند; حاشا و كلا كه امر مسلم و بدیهیای با رد كسی یا كسانی متغیر و دگرگون گردد، و همان طور كه انكار سوفسطایی نسبتبه حقایق خارجی، هرگز كمترین صدمهای به واقعیتخارجی آن نمیزند، انكار خوبی عدالت و زشتی ظلم و ستم به وسیله كسانی، نیز كمترین تغییری در واقعیت نفسالامری آنها به وجود نمیآرد، و در این جهت كمترین فرقی بین مدركات عقل نظری و بعضی از مدركات عقل عملی وجود ندارد.
مغالطهای كه برای صاحب كتاب دانش و ارزش به وجود آمده است این است كه میگوید: «این كشف عقل است كه ماه به دور زمین میگردد و یا قلب انسان سالم در هر دقیقه ۷۰بار میزند... اما در مورد فرضها و قراردادها جریان چنین نیست. میكربی را كه میگوییم بد استبه هیچ روی مستقل از خواست و پسند و هستی ما نیست. اولا اگر هیچ انسانی نباشد میكربها صفتبد به خود نمیگیرند. انسانها هستند كه به خاطر میل به بقاء میكربها را كه مانع بقاء هستند بد میشمارند وگرنه میكربها صرف نظر از انسانها فقط میكربند نه بدند و نه خوبند. ثانیا همه میكربهای بد! گاهی خوب میشوند. فرضا اگر میكربهای وبا به جان دشمنان ما بیفتند به هیچ روی بد نخواهند بود. ... حال كه چنین است اعتباریات زاده حقایق نمیتوانند بود و احكام این دو، از دو مقوله كاملا مجزا هستند، و از حقیقت و عدم حقیقت نمیتوان به خوب و بد رسید.» (۶)
توضیح مغالطه این است كه میكرب و مانند آن نه خوب است و نه بد; و آنچه موصوف خوب و بد قرار میگیرد، فعل عادلانه و ظالمانه است. یعنی مدعا این است كه اگر كاری ظالمانه ستم بود حتما و به طور قطع بد است و هرگز با پسند و پذیرش انسان منحرف خوب نمیشود، بلكه همان انسان هم كه به كارهای ناپسند و مذموم عادت كرده این كار را كار زشتی میداند و برای روی آوردن خود به آن دستبه توجیهگری میزند، و همچنین اگر كاری عادلانه باشد بدون تردید مطلوب و مقبول همه است و با رد و عدم پذیرش این و آن، واقعیت نفسالامری خود را از دست نمیدهد.
و ناگفته پیداست كه خوب و بد نسبی غیر از كاری است كه مطلقا خوب یا مطلقا بد است و سخن درباره خوب و بد مطلق است نه خوب و بد نسبی. پس آنچه در مثال آمده است اولا، غلط است; زیرا خوب و بد، صفت كار و فعل است نه صفت ذات، آن طور كه در مثال قرار داده شده است. ثانیا، این خوب و بد بعضی از اقسام خوب و بد است، كه در واقع نه خوب است و نه بد (مگر آن كه خوب و بد را به معنای ملایم با نفس و غیر ملایم بگیریم). زیرا نسبتبه بعضی همیشه خوب و ملایم با نفس است و قابل تغییر نیست، و نسبتبه بعضی همیشه بد و غیر ملایم با نفس است. در واقع، بحث روی مطلق خوب و بد است و بدیهی است كه اگرچه سخن درباره اخص، تمام باشد قابل سرایتبه اعم نیست. ثالثا، از همه اینها گذشته آن نتیجه پایانی كه، پس اعتباریات زاده حقایق نمیتوانند بود، نتیجهای نامربوط و غیر منطقی است. زیرا همان طور كه مكرر نشان دادیم اگر حقایق نباشند اعتباریات هم نخواهند بود; پس اعتباریات، به هر حال، زاده حقایقند و این امری نیست كه تردیدبردار باشد.
آنچه باز نیاز به توضیح بیشتر دارد این است كه منظور ما از زاده حقایق بودن اعتباریات این نیست كه میتوان با قرار دادن یك مفهوم واقع عینی در قیاس منطقی به عنوان حد وسط، به یك مفهوم اعتباری، بویژه اعتباری خاص، رسید. زیرا ظاهرا چنین سخنی عاقلانه و منطقی نیست; چراكه در منطق بیان شده است كه نتیجه، تابع اخس مقدمات است، بنابراین اگر محمول یا موضوع صغرا یا كبرای قیاس، مقدمه اعتباری باشد، بدیهی است كه نمیتوان از چنین قیاسی نتیجهای واقعی گرفت; و همچنین اگر صغرا و كبرا از مقدمات واقعی تركیب گردند نمیتوان نتیجه آنها را امری اعتباری دانست. زیرا ظاهر است كه اجزاء هر قیاسی باید با هم ربط وثیق داشته باشند تا به طور ضروری نتیجه دهند و ظاهر این است كه چنین ربطی به طور عموم نیز مفاهیم اعتباری و قضایای واقعی وجود ندارد. بلكه منظور ما این است كه ریشه هر قضیه اعتباری یك واقعیت عینی است و هر اعتباری باید به واقعیت و حقیقتی ختم شود، چه این واقعیت و حقیقتخداوند متعال و مصالح واقعی و حقیقیای كه در افعال نهفته است و تنها خداوند عزوجل از آنها خبر دارد باشد، و چه غیر آن. و همان طور كه نشان دادیم، ادراك عقل قبل از شرع كه یك حقیقتبدیهی است میتواند یكی از امور حقیقیای باشد كه ریشه بسیاری از دستورات اخلاقی بشر است، و ظاهرا تردید در چنین مطالبی جز با مبنای سوفسطاییان قابل هضم نیست.
صاحب كتاب دانش و ارزش پس از آنچه از كتاب هیوم نقل كرده و شرح نموده است و ما قسمت مهم آن را آوردیم سخنی هم از كتاب مبانی اخلاق جی. ای. مور نقل كرده و به شرح و توضیحش پرداخته است و ما سخن مور و شارحش را نسبتبه مقصودمان نامربوط میدانیم و از این رو، تنها به طور اشاره به آن دو كلام میپردازیم. مور میگوید: «اگر از من بپرسند كه خوب چیست، میگویم خوب خوب است... و خوب قابل تعریف نیست... قضایایی كه درباره خوب هستند همه تركیبیاند نه تحلیلی.» (۷)
شارح این سخنان در مقام بیان قضایای تحلیلی و تركیبی سخن مفصلی دارد كه اجمالش این است كه قضیه تركیبی مثل «حسن بیمار است» قضیهای است كه موضوع، خود به خود حكایت از محمول نمیكند و چنین قضیهای همان است كه حكمای شرق به حمل موجود در آن حمل شایع صناعی میگویند; و قضایای تحلیلی قضایایی هستند مثل «انسانهای بلند قد، قدشان بلند است» و «زیبارویان زیبارویند» و «همه مجردها بیهمسرند»، كه اینها را حكمای شرق قضایای به حمل اولی ذاتی مینامند»
نكته قابل توجه این است كه اگر در كلام مور و شرحش دقت كافی كنیم میبینیم كه اولا، این كلام با غرض یاد شده در كلام هیوم و قبل از آن، كه مورد بحث است، چندان ربطی ندارد. ثانیا، قضایایی كه در قسم دوم به عنوان قضایای تحلیلی مطرح شده اند در اصطلاح فلاسفه شرق، قضایای ضروری به شرط محمول هستند نه قضایای به حمل اولی ذاتی.
قضاوتی كه شارح كلام مور درباره علامه طباطبایی كرده است محل تامل است. او پس از تفسیری كه به میل خود درباره سخن علامه در مقاله ششم اصول فلسفه روا داشته و كلام ایشان را به طور دلبخواه تفسیر كرده استشروع به رد و نقد كلام علامه نموده و چنین پنداشته است كه مرحوم علامه بین دو باید عقل نظری و عقل عملی خلط ویرانگری كرده و گویی نتوانسته میان آنها فرقی بگذارد، و لذا در دامن اخلاق علمی افتاده و خطایی بس عظیم كرده است.
حقیقت امر این است كه علامه طباطبائی مطلب روشنی را در آن مقاله گوشزد كرده و تمام سخنش این است كه بایدهای اخلاقی سرانجام به یك ضرورت و باید آغازین ختم میشوند، به طوری كه باید گفت همه دستورات اخلاقی به چند ادراك اعتباری بدیهی ختم میشوند. مثل ضرورتی كه انسان به اقتضای ساختمان بدنی و خواستههای نفسانیاش میان خود و افعالش احساس میكند و مثل ادراك حسن و قبح افعال و كارها; و ریشه نوع دستورات اخلاقی نوعا، این گونه ؟ ادراكات اعتباری است. (۸)همان گونه كه ناگفته پیداست، این سخن علامه چیزی نیست كه بتوان در آن تردید و شك كرد. زیرا اگر كسی منكر ریشه دستورات اخلاقی شود، اولا باید به گزاف بودن آنها اعتراف كند. و ثانیا منكر داستان علت و معلول گردد. ثالثا نباید حتی به یك دستور اخلاقی باور داشته باشد; و آیا صاحب كتاب دانش و ارزش (۹) میخواهد این گزارههای نادرست را بپذیرد؟ در غیر این صورت، چگونه میتوان بدون وابسته دیدن دستورات اخلاقی به حقیقتخارجی، به اخلاق شرعی و دینی معتقد شد؟ آیا این سخن همان كوسه ریشپهن نیست؟ سخنی كه بایسته گفتن است این كه، اگر علامه طباطبائی كوتاه آمده برای این است كه این قضایای اخلاقی را به ادراكات اعتباری دیگری پیوسته دانسته است كه باید گفت همه آنها به یك قضیه نفسالامری بدیهی وابستهاند و آن ادراك حسن و قبح افعال است; و این آن طور نیست كه علامه پنداشته است. زیرا داستان درك حسن و قبح اشیاء، یك داستان بدیهی عقلانی است، و ربطی به اعتبارات عقلایی ندارد. و خلاصه این كه معنای سخن ما این است كه پیوستگی دستورات اخلاقی به واقعیات نفسالامری، از نوع ربط مواد قضایا به همدیگر است و این امر مسلم و غیر قابل انكاری است نه از نوع صورت قیاسی و اشتباه بزرگ در همین نقطه ظریف، منطقی است كه همه اینها را به پیروی از تفسیر نادرست فلسفههای غربی، با هم خلط كردهاند، ولی دامن علامه طباطبایی از این خلط ویرانگر مبراست و ما با ایشان تنها در اعتباری بودن و اعتباری نبودن ادراك حسن و قبح همراهی نداریم، نه در جهات دیگر این مساله.
خلاصه سخن این كه، اگر حسن و قبح عقلی داریم، آن طور كه ما برآنیم و در مقاله «رابطه عدالتبا عقل و دین» كه در شماره ۱۰۱۱ مجله نقدونظر به چاپ رسیده آن را اثبات كردهایم، و بسیاری از حكما و فلاسفه اسلامی هم آن را پذیرفتهاند، دیگر جایی برای ارزشی دانستن آن گزاره بدیهی عقلانی نخواهد بود، آن طور كه پیروان فلسفه تجربی میپندارند، بلكه مادر همه دستورات اخلاقی یك قضیه نفسالامری عقلانی است كه مجرد تصور موضوع و محمول و نسبت در آن، مساوق تصدیق به مفاد آن است، و قهرا دارای نفسالامری است كه ملاك صدق و كذب آن خواهد بود. و روی این محاسبه، دیگر آن سخنان كه این قضایا، قضایای مشهوره و تادیبات صلاحیهاند یا جزء اعتباریات قبل الاجتماع هستند، قابل قبول نخواهند بود. زیرا روی این تحلیل، قضیه «عدل نیكوست»، مانند قضیه «وجود معلول به ایجاد علت است» میباشد و همان طور كه دومی از مسلمات و بدیهیات عقل است اولی نیز از مسلمات و بدیهیات عقل است; و همان طور كه انكار دومی سر از سفسطه در میآورد، انكار اولی نیز جز انكار امر بدیهی چیزی نیست. منتهی تنها فرقی كه میتوان بین آن دو قضیه تصور كرد این است كه دومی جزء مدركات عقل نظری است و اولی جزء مدركات عقل عملی. پس این چنین نیست كه هرچه با عقل عملی درك شود، امر اعتباری باشد; و هیچ گونه دلیلی برای ملازمه بین این دو مفهوم نیست، و شگفتا كه بعضی مفاد قضیه یاد شده را مفادی ارزشی و متغیر و غیر قابل بحث پنداشتهاند. شاید نظیر این شگفتی نسبتبه كسانی كه گزاره یاد شده را گزاره اعتباری ثابت میدانند نیز روا باشد; زیرا اگر این قضیه اعتباری بود میبایست عقلا یا اهل شرع آن را اعتبار كنند، در حالی كه بدون شك مفاد یاد شده وابسته به اهل شرع و اجتماع عقلایی نیست، بلكه هر انسانی هرچند غیر متدین و در غیر اجتماع، مفاد مزبور را درك كرده و بدون تامل آن را تصدیق مینماید; و لذا این گروه آن را اعتباری ثابت قبل الاجتماع دانستهاند. ولی ناگفته پیداست كه این، خود مایه شگفتی است. زیرا این معنی ممكن است نسبتبه بعضی از خوبیها و بدیها جاری شود، لكن نسبتبه حسن عدل و قبح ظلم كه جزء مستقلات عقل است قابل تعدی نیست. و به زبان دیگر، «حسن عدل» مثل مزه شیرینی نیست كه یك امر نسبی باشد و من كه ضرورت لذت بردن از آن را در خود احساس میكنم آن را حتی قبل الاجتماع نیكو بشمارم; بلكه نیكو شمردن هیچ ربطی به شخص من ندارد، در حالی كه قبل الاجتماع نیز هست و این شاهد بسیار روشنی استبرای مدعای ما كه گزاره یاد شده یك گزاره بدیهی عقلانی است و لاغیر.
به گمان ما علامه طباطبایی نیز از همین گروه اعتباریون است; زیرا گفته است:
«اعتبار دیگری كه میتوان گفت زائیده بلافصل اعتبار وجوب عام میباشد اعتبار حسن و قبح است كه انسان قبل الاجتماع نیز اضطرارا آنها را اعتبار خواهد نمود. تردید نیست كه ما بسیاری از حوادث طبیعی را دوست داریم و چون خوب میدانیم دوست داریم و حوادث دیگری را دشمن داریم و چون بد میدانیم دشمن داریم. بسیاری از اندامها و مزهها و بوها را از راه ادراك حسی نه از راه خیال خوب میشمریم و بسیاری دیگر را مانند آواز الاغ و مزه تلخی و بوی مردار را بد میشماریم و تردید نداریم، ولی پس از تامل نمیتوان خوبی و بدی آنها را مطلق انگاشته و به آنها واقعیت مطلق داد. زیرا میبینیم جانوران دیگری نیز هستند كه روش آنها به خلاف روش ما میباشد. الاغ آواز خود را دلنواز پنداشته و از آن لذت میبرد، و جانورانی هستند كه از فاصلههای دور به بوی مردار میآیند و یا مثلا از مزه شیرینی نفرت دارند. پس باید گفت دو صفتخوبی و بدی كه خواص طبیعی حسی پیش ما دارند نسبی بوده و مربوط به كیفیت تركیب سلسله اعصاب یا مغز ما میباشند; پس میتوان گفت كه خوبی و بدی كه در یك خاصه طبیعی است ملائمت و موافقتیا عدم ملائمت و موافقت وی با قوه مدركه میباشد و چون هر فعل اختیاری ما با استعمال نسبت وجوب انجام میگیرد، پس ما هر فعلی را كه انجام میدهیم به اعتقاد اینكه به مقتضای قوه فعاله است انجام میدهیم یعنی فعل خود را پیوسته ملائم و سازگار با قوه فعاله میدانیم و همچنین ترك را ناسازگار میدانیم. در مورد فعل، فعل را خوب میدانیم و در مورد ترك، فعل را بد میدانیم. از این بیان نتیجه گرفته میشود: خوب و بد (حسن و قبح در افعال) دو صفت اعتباری میباشند» (۱۰)
آنچه در اینجا لازم است مورد مناقشه قرار گیرد این است كه خوبی و بدیهایی كه علامه به عنوان مثال ذكر كرده و آنها را مدرك اعتباری بودن و نسبی بودن خوب و بد قرار داده است، خوب و بد به معنای ملایم و ناملایم هستند، و ظاهرا نزاعی بر سر این خوب و بدها نیست. زیرا اولا، اینها نسبی هستند و ثانیا، خوب و بد به معنای ملایم و ناملایم اموری واقعی و حقیقی هستند; زیرا آواز الاغ واقعا و در خارج، با بعضی از قوای مدركه ملایم نیست و بوی مردار، حقیقتا و در خارج با بعضی از قوای مدركه ملایم و مناسب نیست و ناگفته پیداست كه چنین واقعیتی در خارج، وجود و حقیقت دارد; پس هرگز نمیتواند امری اعتباری هرچند به معنای ثابت آن باشد; زیرا اعتباری چیزی است كه تحققش به دست اعتباركننده است. بنابراین، خوبی و بدیای كه مورد نزاع است و عدهای آن را اعتباری متغیر و عدهای آن را اعتباری ثابت و عدهای آن را امر حقیقی و نفسالامری میدانند خوبی و بدی عدل و ظلم است; و ناگفته پیداست كه عدل همواره خوب و ظلم همواره بد بوده و هست و این برای همه است و احدی نمیتواند آن را انكار كند و لذا بدون دغدغه میتوان به عقلانی بودن آن اذعان كرد، همان طور كه در تجرید الاعتقاد (۱۱) بدان اعتراف شده است و ما در مقاله «رابطه عدالتبا عقل و دین» آن را به طور مفصل مطرح كرده و مورد تصدیق قرار دادهایم.
از آنچه به تفصیل بیان شد بخوبی نتیجه گرفته میشود كه اولا، گزارههای اخلاقی از حیث ماده وابسته به واقعیات و حقایقی هستند و معنای این سخن این است كه برای دستورات اخلاقی دستور و باید مادری وجود دارد. ثانیا، این مادر مهربان لازم نیست در متن شریعت آمده باشد، گرچه به عنوان تاكید و تتمیم در شریعت نیز آمده است; و همین معنی كه در شریعتبه عنوان تتمیم آمده استخود، مؤید آن مدعاست كه مادر بسیاری از بایدهای اخلاقی، گزارهای است غیر شرعی. ثالثا، كسانی كه اخلاقیات را وابسته به باید شرعی كرده و آن را به شرع و شریعت منحصر میكنند در واقع همان سخن نامعقول اشاعره را تكرار میكنند و قطعا در این راستا حرف تازهای ندارند، گرچه احیانا آن را با سخنان تجربهگرایان چاشنی میزنند و در این باره به جعل اصطلاح میپردازند، لكن این مساله، واقع گویش آنان را تغییر نمیدهد. رابعا، كسانی كه اخلاق را اعتباری محض میدانند و همواره آن را متحول و متغیر میپندارند، در واقع، آن را امری گزاف و بیپایه و مایه میدانند.
محسن موسوی
پینوشتها:
۱.برای توضیح بیشتر به شماره ۱۰۱۱ مجله نقدونظر، مقاله «رابطه عدالتبا عقل و دین» به همین قلم، مراجعه كنید.
۲. دیوید هیوم، رسالهای درباره طبیعتبشر، كتاب سوم: درباره اخلاق، ص۵۱۰. (به نقل از: عبدالكریم سروش، دانش و ارزش، انتشارات یاران، چاپ دوم، ۱۳۵۸، ص۲۴۰۲۴۲.)
۳. عبدالكریم سروش، پیشین، ص۲۴۴-۲۴۲.
۴. محمد حسین طباطبایی، نهایهٔالحكمهٔ، ص۱۵.
۵. عبدالكریم سروش، پیشین، ص۲۴۲.
۶. همان، ص۲۴۳ و۲۴۴.
۷. به نقل از: عبدالكریم سروش، پیشین، ص۲۴۶.
۸. به مقاله ششم اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد دوم مراجعه كنید.
۹. به صفحه ۲۶۷ به بعد آن كتاب مراجعه كنید.
۱۰. محمدحسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۲، مقاله۶، ص۱۹۱.
۱۱. شرح تجرید الاعتقاد، بحثحسن و قبح.
پینوشتها:
۱.برای توضیح بیشتر به شماره ۱۰۱۱ مجله نقدونظر، مقاله «رابطه عدالتبا عقل و دین» به همین قلم، مراجعه كنید.
۲. دیوید هیوم، رسالهای درباره طبیعتبشر، كتاب سوم: درباره اخلاق، ص۵۱۰. (به نقل از: عبدالكریم سروش، دانش و ارزش، انتشارات یاران، چاپ دوم، ۱۳۵۸، ص۲۴۰۲۴۲.)
۳. عبدالكریم سروش، پیشین، ص۲۴۴-۲۴۲.
۴. محمد حسین طباطبایی، نهایهٔالحكمهٔ، ص۱۵.
۵. عبدالكریم سروش، پیشین، ص۲۴۲.
۶. همان، ص۲۴۳ و۲۴۴.
۷. به نقل از: عبدالكریم سروش، پیشین، ص۲۴۶.
۸. به مقاله ششم اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد دوم مراجعه كنید.
۹. به صفحه ۲۶۷ به بعد آن كتاب مراجعه كنید.
۱۰. محمدحسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۲، مقاله۶، ص۱۹۱.
۱۱. شرح تجرید الاعتقاد، بحثحسن و قبح.
منبع : بلاغ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست