شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

تأثیر تفکر اسلامی‌ بر غرب‌ مدرن‌ (از دکارت‌ تا کانت‌)


تأثیر تفکر اسلامی‌ بر غرب‌ مدرن‌ (از دکارت‌ تا کانت‌)
●نفوذ شكاكیت‌ ابوحامد غزالی‌ در غرب‌
۳۵-۱- پاسكال‌ ، اگر چه‌ معاصر دكارت‌ بود ولی‌ نمی‌توان‌ گفت‌ كه‌ وی‌ از پیشتازان‌ فلسفه‌ی‌ جدید در غرب‌ بود. تفكّر فلسفی‌ جدید در حقیقت‌ با تفكّرات‌ دكارت‌ آغاز شد. فلسفه‌ی‌ اسلامی‌ از مدّتها پیش‌ از زمان‌ دكارت‌ عمیقاً در غرب‌ نفوذ كرده‌ بود، و پیش‌ از میانه‌ی‌ قرن‌ ششم‌ / دوازدهم‌، بیشتر آثار ابوحامدمحمّد غزالی‌ به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شده‌ و از همان‌ زمان‌ تأثیر قابل‌ ملاحظه‌ای‌ در حوزه‌های‌ یهودی‌ و مسیحی‌ اهل‌ مدرسه‌ به‌ جا گذاشته‌ بود. شكّاكّیتی‌ كه‌ در دكارت‌ ملاحظه‌ می‌شود از مدّتها قبل‌ سابقه‌ داشته‌ است‌ و در كتاب‌ یهودا هالوی‌ (متوفّی‌ به‌ سال‌ ۵۴۰/۱۱۴۵) به‌ نام‌ Chosari تأثیر گذاشته‌ بود. تأثیر این‌ شكّاكیّت‌ در تفكّر كرسكاس‌ (متوفّی‌ به‌ سال‌ ۸۱۳/۱۴۱۰) نیز مشهود است‌. یكی‌ از راهبان‌ فرقه‌ی‌ دومینیكن‌ ، به‌ نام‌ ریموند مارتینی‌ از ترجمه‌ی‌ عبری‌ تهافت‌ الفلاسفه‌ فراوان‌ بهره‌ برده‌ بود و بخش‌ عظیمیِ از این‌ اثر غزالی‌ را در ضمن‌ كتاب‌ خود به‌ نام‌ Pugio Fidei نقل‌ كرده‌ بود. پاسكال‌ نیز عمیقاً از افكار او متأثر شده‌ بود.
●تأثیریذیری‌ دكارت‌ از غزالی‌؛ آری‌ یا نه‌؟
۳۵-۲- میزان‌ تأثیر آراء غزالی‌ در تفكّر جدید اروپایی‌ هنوز هم‌ كاملاً شناخته‌ نشده‌ است‌. دكارت‌ خود به‌ دِینی‌ كه‌ (مستقیماً یا غیر مستقیم‌) به‌ متفكّران‌ مسلمان‌ داشته‌، اذعان‌ نكرده‌ است‌، اما مشكل‌ بتوان‌ باور كرد كه‌ او از موضع‌ فلسفی‌ غزالی‌ به‌ طور كلی‌ بی‌خبر بوده‌ و از طریق‌ آراء اهل‌ مدرسه‌ی‌ لاتینی‌ كه‌ بدون‌ شك‌ مطالعه‌ می‌كرده‌ است‌ تحت‌ تأثیر آراء غزالی‌ قرار نگرفته‌ باشد. در تأیید این‌ مطلب‌ باید بگوییم‌ كه‌ دكارت‌ نه‌ فقط‌ طلبه‌ی‌ آثار لاتینی‌ قرون‌ وسطی‌ بود، بلكه‌ خود دو اثر مهم‌ترین‌ آثار فلسفی‌ خود، یعنی‌ تأملات‌ در فلسفه‌ی‌ اولی‌ و اصول‌ فلسفه‌ را به‌ زبان‌ لاتینی‌ تصنیف‌ كرد.
دكارت‌ تفكّر فلسفی‌ خود را درست‌ مانند غزالی‌ از مطالعه‌ی‌ نفس‌ خود آغاز می‌كند. بدایت‌ تفكّر غزالی‌ را با این‌ جمله‌ می‌توان‌ بیان‌ كرد: « اراده‌ می‌كنم‌، پس‌ هستم‌ »، و بدایت‌ تفكّر دكارت‌ را با این‌ جمله‌: « می‌اندیشم‌، پس‌ هستم‌ »، و بدایت‌ تفكّر از مفهوم‌ وجود واجب‌ اخذ كرده‌ است‌، و دكارت‌ نیز همین‌ راه‌ را دنبال‌ كرده‌ است‌. دكارت‌، و پیش‌ از او گالیله‌ ، میان‌ نامتناهی‌ (كه‌ اجزاء آن‌ را با هیچ‌ عدد و اندازه‌ای‌ نمی‌توان‌ بیان‌ كرد) و نامحدود (كه‌ هیچ‌ حدّی‌ از برای‌ آن‌ متصوّر نیست‌) تمییز داده‌ است‌، و این‌ امتیازی‌ است‌ كه‌ ابن‌سینا و غزالی‌ و به‌ تبع‌ ایشان‌ كرسكاس‌ و برونو قائل‌ شده‌ بودند. دكارت‌ درست‌ مانند غزالی‌ ابتدا شرح‌ می‌دهد كه‌ چگونه‌ برای‌ پاسخ‌ به‌ مسائلی‌ كه‌ خاطر او را مشوّش‌ كرده‌ بود به‌ تحقیق‌ و جستجوی‌ نفسانی‌ در مكاتب‌ و آراء مختلف‌ پرداخت‌ و چون‌ از هیچ‌ یك‌ از آنها طرفی‌ نبست‌، سرانجام‌ چشم‌ امید از اقوال‌ كسانی‌ كه‌ ثقات‌ اهل‌ فلسفه‌ بودند پوشید.
اگر سرچشمه‌ی‌ هر شیوه‌ی‌ فكری‌ یا نهضتی‌، به‌ خصوص‌ در تفصیل‌ امور، به‌ جهان‌ اسلام‌ تعلّق‌ داشته‌، و از طریق‌ ترجمه‌ی‌ آثار كلاسیك‌ اسلامی‌ در موضوعاتی‌ چون‌ فلسفه‌ و طبّ و علوم‌ محض‌ به‌ زبان‌ لاتینی‌ به‌ غرب‌ معرفی‌ شده‌ و گسترش‌ یافته‌ است‌، در آن‌ صورت‌ حتّی‌ اگر مستقیماً بیّنه‌ای‌ در دست‌ نباشد، باز به‌ حق‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ آن‌ شیوه‌ی‌ فكری‌ یا نهضت‌ ناشی‌ از تأثیری‌ است‌ كه‌ شرق‌ اسلامی‌ در غرب‌ داشته‌ است‌. اگر چه‌ شاهكارهای‌ دیگر غزالی‌ تا پیش‌ از ۵۴۵/۱۱۵۰ به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شده‌ بود و به‌ تصدیق‌ همگان‌ تأثیر شگرفی‌ در تفكّر قرون‌ وسطای‌ غرب‌ به‌ جا گذاشته‌ بود، ولی‌ دلیلی‌ در دست‌ نیست‌ كه‌ المنقذ من‌ الضّلال‌ او نیز قبل‌ از زمان‌ دكارت‌ به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شده‌ باشد. جستجو در این‌ باره‌ وظیفه‌ی‌ محقّقان‌ فرهنگ‌ و ادب‌ لاتینی‌ است‌. با همه‌ی‌ این‌ احوال‌، در متن‌ این‌ اثر و رساله‌ی‌ گفتار در روش‌ دكارت‌، كه‌ به‌ سال‌ ۱۰۴۷/۱۶۳۷ به‌ چاپ‌ رسید، وجوه‌ تشابه‌ به‌ حدّی‌ است‌ كه‌ انكار تأثیر آن‌ را در تفكِّر پدر فلسفه‌ی‌ جدید غرب‌ ناممكن‌ می‌سازد.
●تأملی‌ در شباهتهای‌ «منقذ» غزالی‌ و «گفتار» دكارت‌
۳۵-۳- المنقذ غزالی‌ و گفتار دكارت‌ هر دو حدیث‌ نفس‌ است‌. غزالی‌ و دكارت‌ هر دو داستان‌ زندگی‌ خود را از دوران‌ جوانی‌ آغاز می‌كنند (م‌ ۲۴، گ‌ ۱۳۰). (توجه‌: حرف‌ م‌ نشان‌ المنقذ من‌ الضّلال‌ است‌ كه‌ صادق‌ آیینه‌وند تحت‌ عنوان‌ شك‌ و شناخت‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌ (انتشارات‌ امیركبیر، تهران‌، ۱۳۶۰) و حرف‌ گ‌ نشان‌ گفتار در روش‌ دكارت‌ است‌ كه‌ محمّد علی‌ فروغی‌ آن‌ را به‌ فارسی‌ برگردانده‌ است‌ (به‌ ضمیه‌ی‌ سیر حكمت‌ در اروپا، انتشارات‌ زوّار، تهران‌، ۱۳۱۷). اعدادی‌ كه‌ پس‌ از هر یك‌ از این‌ دو حرف‌ آمده‌ است‌ راجع‌ است‌ به‌ شماره‌ی‌ صفحات‌ در چاپهای‌ مذكور.- م‌. غزالی‌ در می‌یابد كه‌ فرزندان‌ نصرانیان‌ و مسلمانان‌ هر چند كه‌ یكسان‌ از قوّه‌ی‌ عقل‌ برخوردارند، ولی‌ عقایدی‌ پیدا می‌كنند كه‌ به‌ عقاید نوجوانی‌ كه‌ پدر و مادرشان‌ یهودی‌ بوده‌اند فرق‌ دارد (م‌ ۲۴) و دكارت‌ نیز برمی‌خورد «به‌ اینكه‌ یك‌ تن‌ جوان‌ كه‌ از كودكی‌ میان‌ فرانسویان‌ یا آلمانیان‌ پرورده‌ شود به‌ كلّی‌ فرق‌ دارد با آنكه‌ با همان‌ ذهن‌ میان‌ چینیان‌ یا آدمخواران‌ زیست‌ كند» (گ‌ ۱۳۷). بنابراین‌ هر دو تصمیم‌ می‌گیرند كه‌ دیگر چیزهایی‌ را كه‌ بر عقاید سنّتی‌ و عادات‌ موروثی‌ مبتنی‌ است‌ باور نكنند (م‌ ۲۴، گ‌ ۱۳۴) و هر دو درصدد برمی‌آیند تا در جستجوی‌ حقیقت‌ در تاریكی‌ هر راه‌ و هر مذهبی‌ قدم‌ بگذارند (م‌ ۲۴، گ‌ ۱۳۷). هر دو به‌ دلایل‌ كاملاً یكسان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسند كه‌ از طریق‌ حواس‌ نمی‌توانند به‌ معرفت‌ یقینی‌ نائل‌ گردند (م‌ ۲۶، گ‌ ۱۴۶-۱۴۷). مثالها و تعبیراتی‌ كه‌ برای‌ خطای‌ تجربه‌ی‌ حسی‌ به‌ كار می‌برند تقریباً یكی‌ است‌ (م‌ ۲۶، گ‌ ۱۴۶-۱۴۷). هر دو سعی‌ می‌كنند كه‌ همه‌ی‌ كتابهایی‌ را كه‌ به‌ دستشان‌ می‌رسد مطالعه‌ كنند، و موضوعاتی‌ كه‌ هر دو ذكر می‌كنند عین‌ هم‌ است‌: فلسفه‌، ریاضیات‌، منطق‌، الهیات‌، و طبیعیات‌. پس‌ از اینكه‌ در همه‌ی‌ این‌ موضوعات‌ تحقیق‌ كردند و مذاهب‌ مختلف‌ را یكی‌ پس‌ از دیگری‌ بررسی‌ كردند، هر دو به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند كه‌ هیچ‌ یك‌ از آنها مفید علم‌ یقینی‌ نیست‌ و لذا تصمیم‌ گرفتند كه‌ عقاید پیشینیان‌ را كنار بگذارند. و بدین‌ ترتیب‌ هر دو سخت‌ نسبت‌ به‌ همه‌ی‌ علومی‌ كه‌ از گذشته‌ به‌ ایشان‌ رسیده‌ بود شكّاك‌ شدند (م‌ ۲۷، گ‌ ۱۳۳). هر دو استدلال‌ كردند كه‌ چون‌ همه‌ی‌ چیزهایی‌ كه‌ در بیداری‌ به‌ ایشان‌ دست‌ می‌دهد در خواب‌ هم‌ پیش‌ می‌آید، در صورتی‌ كه‌ در آن‌ حال‌ هیچ‌ یك‌ حقیقت‌ ندارد، پس‌ بنا را بر آن‌ گذاشته‌ كه‌ فرض‌ كنند هر چه‌ وقت‌ به‌ ذهنشان‌ آمده‌ مانند توهّماتی‌ كه‌ در خواب‌ برای‌ مردم‌ دست‌ می‌دهد بی‌حقیقت‌ بوده‌ است‌ (م‌ ۷-۲۶، گ‌ ۱۴۷). هر دو محلّ شغل‌ خود را ترك‌ گفتند و سالها در جستجوی‌ حقیقت‌ از شهری‌ به‌ شهر دیگر رفتند (م‌ ۲۳، گ‌ ۱۳۴) و سرانجام‌ در سرزمینهایی‌ رحل‌ اقامت‌ افكندند آرام‌تر و از برای‌ جستجوی‌ حقیقت‌ مناسب‌تر (غزالی‌ به‌ طوس‌ و نیشابور رفت‌ و دكارت‌ به‌ هلند) (م‌ ۲۳، گ‌ ۱۴۶). هر دو روشهای‌ جدیدی‌ از برای‌ كشف‌ حقیقت‌ ابداع‌ كردند، و این‌ روشها عین‌ هم‌ بود. روش‌ ایشان‌ این‌ بود كه‌ فقط‌ چیزی‌ را حقیقی‌ بدانند كه‌ تصوّر آن‌ كاملاً واضح‌ و متمایز باشد و جای‌ هیچ‌ گونه‌ شك‌ در آن‌ نباشد (م‌ ۲۵، گ‌ ۱۳۹). وضوح‌ و تمایزی‌ كه‌ هر دو از حقیقت‌ انتظار داشتند دست‌ كم‌ می‌بایست‌ وضوح‌ و تمایزی‌ باشد كه‌ در ریاضیّات‌ یافت‌ می‌شود، چنان‌ كه‌ مثلاً عدد ده‌ را بزرگ‌تر از عدد سه‌ درك‌ می‌كنیم‌ مجموع‌ زوایای‌ هر مثلث‌ را برابر با دو قائمه‌ (م‌ ۲۵، گ‌ ۱۴۹). هر دو از روی‌ فروتنی‌ اذعان‌ كرده‌اند كه‌ هدف‌ گفتار ایشان‌ این‌ نیست‌ كه‌ هر كس‌ دیگری‌ را به‌ تبعیت‌ از راه‌ خود تشویق‌ كنند، بلكه‌ قصد ایشان‌ صرفاً شرح‌ ماجرای‌ خود و روشی‌ است‌ كه‌ با آن‌ به‌ حقیقت‌ دست‌ یافته‌اند، چه‌ بسا دیگران‌ از راههایی‌ دیگر به‌ حقیقت‌ برسند (م‌ ۳۰، گ‌ ۱۴۶). وجوه‌ تشابه‌ میان‌ این‌ دو اثر، كه‌ براستی‌ شگفت‌انگیز است‌، موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ جرج‌ هنری‌ لوئیس‌ George Henry Lewis در كتاب‌ تاریخ‌ فلسفه‌ از لحاظ‌ تراجم‌ احوال‌ فلاسفه‌ بگوید كه‌ «اگر در زمان‌ دكارت‌ ترجمه‌ای‌ از المنقذ من‌ الضّلال‌ در دست‌ بود همه‌ فریاد برمی‌آوردند كه‌ دكارت‌ از ان‌ اثر سرقت‌ كرده‌ است‌.»
اگر شباهت‌ میان‌ حدیث‌ نفسهای‌ غزالی‌ و دكارت‌ منحصر به‌ مواردی‌ اندك‌، مثل‌ رفتن‌ ایشان‌ به‌ محلهایی‌ آرام‌تر برای‌ تفكّر و تأمّل‌، و چند مورد مشترك‌ دیگر میان‌ این‌ دو اثر بود، در آن‌ صورت‌ ممكن‌ بود این‌ شباهتها را صرفاً ناشی‌ از تصادف‌ بینگاریم‌، اما وقتی‌ تمامی‌ نقشه‌ و شیوه‌ی‌ بحث‌ هر دو نویسنده‌ در موضوعاتشان‌ و كلّ مطالب‌ و جزء جزء استدلالها و مثلها و حتی‌ مسائل‌ فرعی‌ و ثانوی‌ كه‌ همه‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ شك‌ و از آنجا به‌ روش‌ كشف‌ حقیقت‌ ذكر شده‌ است‌ در هر دو كتاب‌ به‌ موازات‌ هم‌ پیش‌ می‌رود، در آن‌ صورت‌ غیرممكن‌ است‌ كه‌ همه‌ی‌ اینها را معلول‌ تصادف‌ بدانیم‌. چه‌ بسا المنقذ غزالی‌ نیز همراه‌ سایر آثار مهّم‌ او به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شده‌ و دكارت‌ آن‌ را خوانده‌ بوده‌ است‌. البتّه‌، هیچ‌ كس‌ تاكنون‌ از وجود چنین‌ ترجمه‌ای‌ به‌ ما خبر نداده‌ است‌، ولی‌ كسی‌ هم‌ احتمال‌ آن‌ را صریحاً مردود ندانسته‌ است‌. آلفردگیّوم‌ Alfred Guillaume در مقاله‌ی‌ خود در كتاب‌ میراث‌ اسلام‌ می‌نویسد: «اروپاییان‌ با كتابهای‌ غزالی‌ در منطق‌ و الهیات‌ و طبیعیات‌ از طریق‌ ترجمه‌های‌ مترجمان‌ طلیطله‌ Toledo كه‌ در قرن‌ ششم‌ / دوازدهم‌ انجام‌ گرفته‌ بود آشنا شدند.» گیوم‌ در اینجا به‌ هیچ‌ استثنایی‌ قائل‌ نمی‌شود. ممكن‌ است‌ المنقذ جزو یكی‌ از هشتاد و هفت‌ كتابی‌ باشد كه‌ ژرار كرمونایی‌ از عربی‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌ یا یكی‌ از آثاری‌ باشد كه‌ یوحنّا اشبیلی‌ و دومینیك‌ گوندیسالووس‌ به‌ لاتینی‌ برگردانده‌اند. یا شاید المنقذ غزالی‌ را یكی‌ از عربی‌دانان‌ اروپایی‌ شفاهاً از برای‌ دكارت‌ ترجمه‌ كرده‌ باشد. دكارت‌ خود به‌ «بسیاری‌ از مردمان‌ بلند قدر(ی‌)» اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ «سابقاً به‌ این‌ كار دست‌ برده‌اند» (گ‌ ۱۴۵) ولی‌ او نام‌ هیچ‌ یك‌ را ذكر نمی‌كند. شاید این‌ اشاره‌ای‌ باشد در پرده‌ به‌ ابوحامد، كسی‌ كه‌ در میان‌ اسلاف‌ دكارت‌ دقیقاً به‌ همان‌ كار دست‌ زده‌ بود. به‌ هر تقدیر، به‌ رغم‌ یافته‌های‌ تاریخی‌ ما در این‌ باره‌، به‌ عقیده‌ی‌ ما تأثیر غزالی‌ در گفتار دكارت‌ مطلبی‌ است‌ غیر قابل‌ تردید.●تأثیریذیریهای‌ اسپینوزا
بزرگ‌ترین‌ فیلسوف‌ دوره‌ی‌ جدید پس‌ از دكارت‌ اسپینوزا ست‌. چنان‌ كه‌ دونین‌ بُركفسكی‌ Dunnin Borkowski نشان‌ داده‌ است‌، اسپینوزا سخت‌ تحت‌ تأثیر آراء فارابی‌ بود. آراء فارابی‌ از طریق‌ متفكّران‌ یهودی‌ مانند موسی‌بن‌ میمون‌ به‌ اسپینوزا رسیده‌ بود. «هیچ‌ كس‌ نیست‌ كه‌ اصلاح‌ فاهمه‌ی‌ اسپینوزا را خوانده‌ باشد و از شباهت‌ زیاد آن‌ با رساله‌ی‌ فی‌ ماینبغی‌ ان‌ یقدم‌ تعلّم‌ الفلسفه‌ فارابی‌ تعجّب‌ نكرده‌ باشد: ترتیب‌ تصوّرات‌ در هر دو اثر یكی‌ است‌... هدف‌ نهایی‌ نیز در آنها یكی‌ است‌، یعنی‌ هر دو نویسنده‌ خواسته‌اند خدا را بشناسند «برای‌ اینكه‌ به‌ قدر طاقت‌ بشری‌ به‌ او تشبّه‌ كنند». (۶۸) تأثیر ابن‌سینا در اسپینوزا كه‌ به‌ واسطه‌ی‌ ابن‌میمون‌ بوده‌ است‌ در دو مسئله‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌، یكی‌ مسئله‌ی‌ اتّحاد عقل‌ و عاقل‌ و معقول‌ در خدا و دیگر مسئله‌ی‌ وجود ماهیّت‌ كه‌ در خدا یكی‌ است‌ ولی‌ در مخلوقات‌ وجود عارض‌ بر ماهیّت‌ است‌.
همان‌ گونه‌ كه‌ قبلاً ذكر شد، اسپینوزا برهان‌ صنع‌ را كه‌ فارابی‌ و شیخ‌الرّئیس‌ اقامه‌ كرده‌ بودند می‌پذیرد، چنان‌ كه‌ پیش‌ از او ابن‌میمون‌ و قدیس‌ توماس‌ پذیرفته‌ بودند، و امتیازی‌ را كه‌ غزالی‌ میان‌ نامتناهی‌ و نامحدود قائل‌ شده‌ بود قبول‌ می‌كند. همان‌ طور كه‌ كرسكاس‌ و برونو و گالیله‌ و دكارت‌ قبول‌ كرده‌ بودند. وانگهی‌، تصوّر اسپینوزا از جوهر همان‌ تصوّری‌ است‌ كه‌ غزالی‌ از خدا داشته‌ است‌- یعنی‌ حقیقتی‌ بسیط‌ كه‌ نه‌ صفاتی‌ بر او عارض‌ شده‌ و نه‌ امتیاز میان‌ جنس‌ و نوع‌ در حقّ او صادق‌ است‌ و نه‌ فرق‌ میان‌ ماهیت‌ و وجود. نظر او درباره‌ی‌ آزادی‌ نیز عین‌ نظر غزالی‌ است‌ درباره‌ی‌ وجوب‌ (بدون‌ وابستگی‌ به‌ غیر) و نظر اسپینوزا درباره‌ی‌ ضرورت‌ عین‌ نظر غزالی‌ است‌ درباره‌ی‌ امكان‌ (وابستگی‌ به‌ علّت‌). و باز، تعریفی‌ كه‌ اسپینوزا از انواع‌ تخیّل‌ می‌كند كم‌ و بیش‌ منطبق‌ است‌ با امتیازی‌ كه‌ ابن‌میمون‌ به‌ تبع‌ غزالی‌ میان‌ قوه‌ی‌ ذاكره‌ و متخیّله‌ قائل‌ شده‌ است‌. در همه‌ی‌ این‌ موارد، اختلاف‌ فقط‌ در اصطلاحات‌ و تعابیر است‌.
●شباهتهای‌ غزالی‌، كانت‌ و لایب‌نیتس‌؟
۳۵-۴- مشهورترین‌ فیلسوف‌ در دوره‌ی‌ جدید پس‌ از اسپینوزا لایب‌نیتس‌ است‌. امّا پیش‌ از اینكه‌ ما نسبت‌ او را با تفكّر اسلامی‌ نشان‌ دهیم‌، می‌خواهیم‌ نكته‌ای‌ چند درباره‌ی‌ فلسفه‌ی‌ یك‌ متفكّر بزرگ‌ دیگر در دوره‌ی‌ جدید تذكّر دهیم‌، و این‌ متفكّر كسی‌ جز كانت‌ كه‌ مدّعی‌ بود كپرنیك‌ فلسفه‌ است‌ نیست‌.
كانت‌ مانند غزالی‌ میان‌ پدیدار (فنومن‌) و ذات‌ (نومن‌) امتیاز قائل‌ شد و عالم‌ طبیعت‌ را كه‌ علوم‌ ما فقط‌ درباره‌ی‌ آن‌ صادق‌ است‌ عالم‌ پدیدار دانست‌ و گفت‌ كه‌ مقولات‌ فاهمه‌ كه‌ از نظر او معتبر به‌ اعتبار ذهن‌ ما بود فقط‌ در حق‌ این‌ عالم‌ صادق‌ است‌. (غزالی‌ علیّت‌ و جوهر و صفت‌ را مستثنی‌ كرد.) كانت‌ مانند غزالی‌ برهان‌ می‌آورد تا نشان‌ دهد كه‌ عقل‌ نظری‌ فقط‌ چیزهایی‌ را می‌تواند تحلیل‌ كند كه‌ از طریق‌ حواس‌ به‌ آن‌ اعطا شده‌ باشد، و لذا نمی‌تواند مسائل‌ اساسی‌تر و مهم‌تر فلسفه‌ و دین‌، از قبیل‌ وجود باری‌ تعالی‌ و صفات‌ او و خلود و قِدَم‌ عالم‌ را حل‌ كند. كانت‌ راه‌ حل‌ این‌ مسائل‌ را در عقل‌ عملی‌ انسان‌ پیدا كرد، در حالی‌ كه‌ غزالی‌ آن‌ را در تعالیم‌ پیغمبر و در علوم‌ كشفی‌ و ذوقی‌ یافت‌، علومی‌ كه‌ به‌ نوبه‌ی‌ خود می‌بایست‌ با محك‌ یقین‌ اخلاقی‌ و همچنین‌ تأثیری‌ كه‌ از لحاظ‌ اخلاقی‌ در نفس‌ دارد سنجیده‌ شود. این‌ مقایسه‌ خود كافی‌ است‌ تا معلوم‌ كند چه‌ كسی‌ كپرنیك‌ فلسفه‌ بود، غزالی‌ یا كانت‌.
چگونه‌ می‌توان‌ علّت‌ این‌ شباهت‌ نزدیك‌ میان‌ آراء فلسفی‌ غزالی‌ و كانت‌ را بیان‌ كرد؟ به‌ عقیده‌ی‌ ما پاسخ‌ این‌ سؤال‌ در فلسفه‌ی‌ لایب‌نیتس‌ نهفته‌ است‌، زیرا همان‌ گونه‌ كه‌ ت‌. ه. گرین‌ ملاحظه‌ كرده‌ است‌، علی‌رغم‌ اینكه‌ كانت‌ در جوانی‌ از هیوم‌ ملهم‌ شده‌ بود، این‌ فلسفه‌ی‌ لایب‌تینس‌ بود كه‌ جوّ پایدار ذهن‌ كانت‌ را به‌ وجود آورد (۶۹) . ذهن‌ لایب‌نیتس‌ و كانت‌ هر دو در یك‌ مسیر حركت‌ می‌كرد (۷۰) . كانت‌ لایب‌نیتسی‌ بود كه‌ تصحیح‌ و پخته‌ شده‌ بود (۷۱) ، در حالی‌ كه‌ لایب‌نیتس‌ صورت‌ تصحیح‌ نشده‌ و خام‌ غزالی‌ بود به‌ علاوه‌ی‌ مذهب‌ جزء لایتجزّای‌ اشعری‌.
لایب‌نیتس‌ هم‌ مانند غزالی‌ و كانت‌ جهان‌ را امری‌ پدیدار و ظاهر در نظر می‌گرفت‌. او نیز، مانند غزالی‌ و كانت‌، معتقد بود كه‌ علم‌ انسانی‌ نه‌ صرفاً از راه‌ ادارك‌ حقایق‌ كلّی‌ حاصل‌ می‌شود، و نه‌ تماماً از طریق‌ حواس‌ پیدا می‌شود. او نیز مانند دو متفكّر دیگر، یعنی‌ غزالی‌ و كانت‌، میان‌ دو چیز امتیاز قائل‌ شد، یكی‌ مفاهیم‌ و دیگر مدركات‌، البته‌ الفاظی‌ كه‌ او خود به‌ كار برده‌ است‌ فرق‌ دارد (او آنها را ادراكات‌ بالنّسبه‌ واضح‌ و ادراكات‌ مبهم‌ یا مغشوش‌ نامید). زمان‌ و مكان‌ هم‌ از نظر لایب‌نیتس‌ ، همان‌ طور كه‌ غزالی‌ و كانت‌ معتقد بودند، حقیقی‌ نیستند و اوصاف‌ امری‌ حقیقی‌ هم‌ نیستند. البته‌، او مانند غزالی‌ و به‌ خلاف‌ كانت‌ زمان‌ و مكان‌ را شهود محض‌ intuition نمی‌داند بلكه‌ آنها را تصوّراتی‌ می‌داند درباره‌ی‌ نسبت‌ ideas of relations و همان‌ گونه‌ كه‌ غزالی‌ و كانت‌ معتقد بودند، لایب‌نیتس‌ نیز عقیده‌ داشت‌ كه‌ منشأ مقولات‌ - وجود، جوهر، وحدت‌، علّیّت‌، و غیره‌ - در تجارب‌ ما، حواس‌ نیست‌، بلكه‌ ذهن‌ است‌. (۷۲) فقط‌ فهرستی‌ كه‌ هر یك‌ از این‌ سه‌ تن‌ از مقولات‌ ارائه‌ می‌كنند در بعض‌ جزئیات‌ با هم‌ اختلاف‌ دارد.
لایب‌نیتس‌ كه‌ معاصر اسپینوزا و جوان‌تر از او بود بدون‌ شك‌ متأثّر از تفكّر فلسفی‌ اسلامی‌ بود . هشت‌ ساله‌ بود كه‌ به‌ كمك‌ تصاویر می‌توانست‌ متون‌ لاتینی‌ را بخواند. در چهارده‌ سالگی‌ شعری‌ به‌ زبان‌ لاتینی‌ سرود و در جوانی‌ به‌ مطالعه‌ی‌ آثار اهل‌ مدرسه‌ی‌ قرون‌ وسطی‌ پرداخت‌. این‌ قرائن‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ او نمی‌توانسته‌ است‌ از آثار غزالی‌ كه‌ به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شده‌ بوده‌ بی‌خبر مانده‌ باشد. در واقع‌، تأثیر تفكّر اسلامی‌ در لایب‌نیتس‌ از چند لحاظ‌ دیگر نیز بدیهی‌ می‌نماید. برهانی‌ كه‌ فارابی‌ با استفاده‌ از مفاهیم‌ وجوب‌ و امكان‌ در اثبات‌ وجود خدا اقامه‌ كرد به‌ واسطه‌ی‌ ابن‌سینا و ابن‌میمون‌ و قدیس‌ توماس‌ به‌ لایب‌نیتس‌ رسیده‌ بود، و نظر او دایر بر اینكه‌ همه‌ی‌ كمالات‌ انسان‌ از خدا و نقصهای‌ خود اوست‌ باز به‌ آراء فلاسفه‌ی‌ مسلمان‌ برمی‌گردد. همین‌ حكم‌ در خصوص‌ نظر او درباره‌ی‌ بسیط‌ بودن‌ خدا صادق‌ است‌. در مورد تأثیر ابن‌سینا در لایب‌نیتس‌ هم‌ به‌ زحمت‌ می‌توان‌ شك‌ كرد، زیرا در شرحی‌ كه‌ ابن‌سینا در كتاب‌ شفا و لایب‌نیتس‌ در مونادولوژی‌ درباره‌ی‌ تداعی‌ معانی‌ و حافظه‌ می‌دهند شباهتی‌ عجیب‌ دیده‌ می‌شود. این‌ شباهت‌ نه‌ تنها در بحثی‌ كه‌ این‌ دو درباره‌ی‌ موضوع‌ مذكور پیش‌ می‌كشند، بلكه‌ حتّی‌ در مثال‌ سگ‌ و چوب‌ نیز كه‌ برای‌ توضیح‌ نظر خود می‌آوردند ملاحظه‌ می‌شود (۷۳) .
در اینكه‌ آیا غزالی‌ در لاك‌ Locke و باركلی‌ هم‌ تأثیر داشته‌ است‌ یا نه‌ مشكل‌ بتوان‌ حكمی‌ كرد، مگر اینكه‌ درباره‌ی‌ تحصیلات‌ این‌ دو و مطالعاتی‌ كه‌ داشته‌اند تتبّعات‌ سختكوشانه‌ای‌ به‌ عمل‌ آید، اما آنچه‌ از روی‌ یقین‌ می‌توان‌ گفت‌ این‌ است‌ كه‌ غزالی‌ بسیاری‌ از نظریّاتی‌ را كه‌ این‌ دو فیلسوف‌ بیان‌ كردند به‌ نحوی‌ اظهار كرده‌ بود. غزالی‌ مانند فلاسفه‌ی‌ تجربی‌ مذهب‌، از لاك‌ تا هیوم‌ ، اساس‌ علم‌ انسانی‌ را تجربه‌ی‌ حسی‌ می‌داند نه‌ مفاهیم‌ عقلی‌، البته‌ او از «تجربه‌» صرفاً تجربه‌ی‌ حسی‌ را اراده‌ نمی‌كند، بلكه‌ معنای‌ وسیع‌تری‌ از برای‌ آن‌ در نظر می‌گیرد به‌ طوری‌ كه‌ تجربه‌های‌ شهودی‌ و ذوقی‌ پیامبر (ص‌) و اولیا و عرفا و صوفیه‌ را نیز در برمی‌گیرد، و لذا از شكّاكّیتی‌ كه‌ ناگزیر دامن‌ مذهب‌ اصالت‌ تجربه‌ی‌ اروپایی‌ را گرفت‌ مصون‌ می‌ماند. از نظر غزالی‌، تجربه‌ی‌ نوع‌ اخیر به‌ مراتب‌ از تجربه‌ی‌ حسّی‌ مهم‌تر است‌، زیرا همین‌ تجربه‌ است‌ كه‌ انسان‌ را به‌ معرفت‌ حق‌ رهنمون‌ می‌شود. غزالی‌ نیز مانند هیوم‌ تصریح‌ می‌كند كه‌ در ساحت‌ پدیدار یا عالم‌ محسوس‌ نمی‌توان‌ علم‌ به‌ علّت‌ و معلول‌ كسب‌ كرد. تنها چیزی‌ كه‌ می‌دانیم‌ این‌ است‌ كه‌ حادثه‌ای‌ به‌ دنبال‌ حادثه‌ی‌ دیگر می‌آید. وصفی‌ كه‌ از استقراء می‌كند درست‌ مانند گفته‌ی‌ جان‌ استوارت‌ میل‌ است‌. ما با حواسّ خود در می‌یابیم‌ كه‌ یك‌ حادثه‌ به‌ تكرار روی‌ می‌دهد (مثلاً آتش‌ می‌سوزاند)؛ آن‌ گاه‌ نتیجه‌ می‌گیریم‌ كه‌ این‌ حادثه‌ همیشه‌ یكسان‌ روی‌ می‌دهد (آتش‌ همیشه‌ می‌سوزاند)، یا مشاهده‌ می‌كنیم‌ كه‌ حوادثی‌ غالباً یكسان‌ روی‌ می‌دهد (مثلاً وقتی‌ كه‌ «سَقمونیا» (سقمونیا معرّب‌ كلمه‌ی‌ یونانی‌ Skammênia ، به‌ انگلیسی‌ Scamony و به‌ فرانسه‌ scammonإe صمغی‌ است‌ كه‌ از ریشه‌ی‌ گیاهی‌ به‌ نام‌ «محموده‌» گرفته‌ می‌شود. نوع‌ مرغوب‌ آن‌ سقمونیای‌ حلب‌ است‌. این‌ صمغ‌ مسهلی‌ است‌ بسیار قوی‌ كه‌ از روزگاران‌ قدیم‌ مورد استفاده‌ بوده‌ است‌. می‌خوریم‌ به‌ اسهال‌ مبتلا می‌شویم‌ و كسانی‌ كه‌ می‌نوشتند مست‌ می‌شوند). از اینجا حكم‌ می‌كنیم‌ كه‌ در موارد آینده‌ نیز یكی‌ احتمالاً به‌ دنبال‌ دیگری‌ می‌آید. اما این‌ شرحی‌ كه‌ درباره‌ی‌ استقراء داده‌ است‌ مبتنی‌ بر مغالطه‌ای‌ كه‌ میل‌ « مصادره‌ به‌ مطلوب‌ » می‌خواند نیست‌. از نظر غزالی‌ این‌ عقل‌ است‌ كه‌ حكم‌ می‌كند كه‌ باید حادثه‌ای‌ بالضّروره‌ به‌ دنبال‌ حادثه‌ی‌ اول‌ رخ‌ دهد، چه‌ اگر این‌ امر صرفاً از روی‌ تصادف‌ بود در آن‌ صورت‌ در گذشته‌ همواره‌ یا در غالب‌ اوقات‌ تكرار نمی‌شد. بنابه‌ گفته‌ی‌ او، فقط‌ از طریق‌ این‌ استدلال‌ است‌ كه‌ استقراء را در مورد قوانین‌ تجربی‌ می‌توان‌ عقلاً توجیه‌ كرد.
نشانه‌هایی‌ از آراء شوپنهاور و قائلان‌ به‌ مذهب‌ اصالت‌ اراده‌ را نیز در آثار غزالی‌ می‌توان‌ ملاحظه‌ كرد، آنجا كه‌ می‌گوید حقیقتی‌ كه‌ منشأ همه‌ چیز در عالم‌ است‌ اراده‌ است‌ نه‌ اندیشه‌. اما غزالی‌ گرفتار بدبینی‌ شوپنهاور نشده‌ است‌. خدا از نظر او اراده‌ است‌ و جهان‌ همچون‌ رودی‌ از آن‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. غزالی‌ مانند برگسُن‌ و حتی‌ بیشتر، مانند یاكوبی‌ Jacobi و شلایر ماخر Schleiermacher ، شهود و علم‌ ذوقی‌ را منشأ شناسایی‌ می‌داند. او هم‌ در تفكّر شرق‌ و هم‌ در تفكّر غرب‌ تأثیر به‌ سزایی‌ به‌ جا نهاد. این‌ انقلاب‌ فكری‌ پروتستانها بود كه‌ غرب‌ را از زیر نفوذ متفكّر بزرگی‌ چون‌ غزالی‌ كنار كشید، ولی‌ در شرق‌، پس‌ از غلبه‌ بر همه‌ی‌ حریفان‌ خود، هنوز سایه‌ی‌ سنگین‌ خود را تحمیل‌ كرده‌ و اجازه‌ی‌ حركتهای‌ تازه‌ی‌ فكری‌ را نداده‌ است‌. (۷۴)
منبع:كانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حكمت http://www.iptra.ir
منبع : خبرگزاری فارس