چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

شهید مطهری: مردم کوفه عامل اصلی حرکت امام حسین نبوده اند


شهید مطهری: مردم کوفه عامل اصلی حرکت امام حسین نبوده اند
شاید در بعضی کتابها خوانده باشید مخصوصا در این کتابهای به اصطلاح تاریخی که به دست بچه‏های مدرسه می‏دهند . می‏نویسند که در سال شصتم هجرت ، معاویه مرد ، بعد مردم کوفه از امام‏ حسین دعوت کردند که آن حضرت را به خلافت انتخاب کنند . امام حسین به‏ کوفه آمد ، مردم کوفه غداری و بی‏وفایی کردند ، ایشان را یاری نکردند ، امام حسین کشته شد !
انسان وقتی این تاریخها را می‏خواند فکر می‏کند امام‏ حسین مردی بود که در خانه خودش راحت نشسته بود ، کاری به کار کسی‏ نداشت و درباره هیچ موضوعی هم فکر نمی‏کرد ، تنها چیزی که امام را از جا حرکت داد ، دعوت مردم کوفه بود ! در صورتی که امام حسین در آخر ماه‏ رجب که اوایل حکومت یزید بود ، برای امتناع از بیعت از مدینه خارج‏ می‏شود و چون مکه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنیت بیشتری وجود دارد و مردم مسلمان وحی را داشت . حضرت فردای آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه‏ نه از بی راهه به طرف مکه رفت . بعضی از همراهان عرض کردند : یا بن‏ رسول الله ! لو تنکبت الطریق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نروید ، ممکن است مامورین حکومت ، شما را برگردانند ، مزاحمت ایجاد کنند ، زد و خوردی صورت گیرد . ( یک روح شجاع ) ، یک روح قوی هرگز حاضر نیست‏ چنین کاری کند . ) فرمود : من دوست ندارم شکل یک آدم یاغی و فراری را به خود بگیرم ، از همین شاهراه می‏روم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد ....
در ماه رجب و شعبان که ایام عمره است ، مردم از اطراف و اکناف به‏ مکه می‏آیند و بهتر می‏توان آنها را ارشاد کرد و آگاهی داد . بعد موسم حج‏ فراهم می‏رسد که فرصت مناسبتری برای تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه‏ نامه‏های مردم کوفه می‏رسد . نامه‏های مردم کوفه به مدینه نیامده ، و امام‏ حسین نهضتش را از مدینه شروع کرده است . نامه‏های مردم کوفه در مکه به‏ دست امام حسین رسید ، یعنی وقتی که امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود .
( خود امام و همه می‏دانستند که نه اینها از بیعت گرفتن دست بر می‏دارند و نه امام حاضر به بیعت است ) بنابر این دعوت مردم کوفه عامل اصلی در این نهضت نبود بلکه عامل فرعی بود ، و حداکثر تاثیری که برای دعوت مردم‏ کوفه می‏توان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ‏ در آینده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد ....
تاریخ‏ می‏نویسد : محمد ابن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معیوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد . امام وصیتنامه‏ای‏ می‏نویسد و آن را به او می‏سپارد : « هذا ما اوصی به الحسین بن علی اخاه‏ محمدا المعروف بابن الحنفیه » . در اینجا امام جمله‏هایی دارد : حسین به‏ یگانگی خدا ، به رسالت پیغمبر شهادت می‏دهد . ( چون امام می‏دانست که‏ بعد عده‏ای خواهند گفت حسین از دین جدش خارج شده است ) . تا آنجا که‏ راز قیام خود را بیان می‏کند :
« انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امه جدی ، ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره‏ جدی و ابی علی بن ابی‏طالب علیه السلام » ...
دیگر در اینجا مسئله دعوت اهل کوفه وجود ندارد . حتی مسئله امتناع از بیعت را هم مطرح نمی‏کند . یعنی غیر از مسئله بیعت خواستن و امتناع من‏ از بیعت ، مسئله دیگری وجود دارد . اینها اگر از من بیعت هم نخواهند ، ساکت نخواهم نشست . مردم دنیا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسین بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او یک انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی »
« الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله یابی الله ذلک لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت »...
در بین راه که می‏رفتند ، شخصی از امام پرسید : چرا بیرون آمدی‏ ؟ معنی سخنش این بود که تو در مدینه جای امنی داشتی ، آنجا در حرم جدت‏ ، کنار قبر پیغمبر کسی متعرض نمی‏شد . یا در مکه می‏ماندی کنار بیت الله‏ الحرام . اکنون که بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد کردی . فرمود : اشتباه می‏کنی ، من اگر در سوراخ یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند . اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذیری نیست . آنها از من چیزی می‏خواهند که من به هیچ وجه‏ حاضر نیستم زیر بار آن بروم . من هم چیزی می‏خواهم که آنها به هیچ وجه‏ قبول نمی‏کنند ....
رهبر کسی است که مردم را به دنبال خودش حرکت می‏دهد . حال ممکن است‏ یک رهبر هم پیدا بشود که مردم را ساکن نگاه دارد . او دیگر رهبر نیست .
همه رهبران ، امتها و ملتها را به حرکت در می‏آورند ، ولی بحث ، در نحوه‏ و گونه حرکت ، شکل و تاکتیک حرکت است .
می‏خواستند علی ( ع ) را در کادر رهبری ابوبکر و عمر محدود کنند و این ، برای علی امکان نداشت چرا که در این صورت او هم باید العیاذ بالله مثل‏ عثمان برای خودش تیپی درست کند و بعد مطابق دل خودش هر کاری که خواست ، بکند و هر کس را هم که اعتراضی کرد کتک بزند ، فتقش را پاره کند .
علی‏ای که می‏خواهد بر اساس کتاب الله و سنت پیغمبر عمل کند ، نمی‏تواند روش رهبری آن دو نفر را بپذیرد . لذا گفت من روش رهبری آنها را نمی‏پذیرم . به خاطر این یک کلمه حاضر نشد با عبدالرحمن بن عوف بیعت‏ کند .
پس معلوم شد که مسئله روش رهبری با مسئله کتاب سنت متفاوت است . کتاب و سنت یعنی خود قانون . روش رهبری به متن قانون مربوط نیست . به‏ کیفیت رهبری مردم ، به اختیاراتی که یک رهبر دارد و به تصمیماتی که‏ رهبر اتخاذ می‏کند مربوط می‏شود .
حال معنی آن جمله امام حسین ( ع ) که در وصیتنامه خود به محمد ابن‏ حنفیه می‏نویسد : « ارید ان آمر بالمعروف ، و انهی عن المنکر ، و اسیر بسیره جدی و ابی » ، روشن می‏شود . در آن زمان ، در دنیای اسلام ، گذشته از امر به معروف و نهی از منکر ، مسئله دیگری وجود داشت و آن اینکه :
اکنون سال شصت هجری است . از سال یازدهم هجری تاکنون ، حدود پنجاه سال‏ است که پیامبر از میان مردم رفته است . در چهار سال و چند ماه از این‏ پنجاه سال یعنی از سال سی و شش تا سال چهل و یک ، علی بن ابی طالب‏ رهبری کرده است که در آن مدت ، رهبری ، به روش پیغمبر بازگشت کرده . تازه آنهم به این صورت بوده که چون ابوبکر و عمر و عثمان ، سنتهایی را به وجود آورده بودند ، علی ( ع ) در بسیاری از موارد اصلا قدرت پیدا نکرد که روش پیغمبر را اجرا کند . وقتی در مقام اجرا برآمد ، خود مردم علیه او قیام کردند . گفت :
فلان نمازی که شما به این شکل می‏خوانید ( نمازهای شبهای ماه رمضان که به‏ جماعت می‏خواندند ) بدعت است ، نخوانید . گفتند : سی سال ، از زمان عمر رایج است ، واعمرا ، واعمرا ، جای عمر خالی ، عمر کجاست که سنتش دارد از بین می‏رود .
خواست شریح قاضی را بر کنار کند ، گفتند : تو می‏خواهی کسی را که از بیست سال پیش ، از زمان عمر ، قاضی محترم کوفه بوده است بر کنار کنی ؟!بنابر این پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است که علاوه بر مسئله کتاب‏ الله و سنت رسول الله ، روش رهبری تغییر کرده و عوض شده است .
سخن‏ امام حسین که فرمود : اسیر بسیره جدی و ابی می‏خواهم سیره‏ام سیره جد و پدرم باشد ، یعنی نه سیره ابوبکر ، نه سیره عمر ، نه سیره عثمان و نه‏ سیره هیچکس دیگر . اینست که در حادثه عاشورا ، ما در امام حسین ( ع ) جلوه‏هایی می‏بینیم که نشان می‏دهد علاوه بر مسئله امر به معروف و نهی از منکر و مسئله امتناع از بیعت و مسئله اجابت دعوت مردم کوفه ، کار دیگری هم هست و آن اینست که می‏خواست سیره جدش را زنده کند . این قضیه را شنیده‏اید : مامون اصرار داشت که حضرت رضا ( ع ) ولایتعهدی‏ را بپذیرد . حضرت نمی‏پذیرفت . آخر ، مسئله اجبار را مطرح کرد که حضرت‏ پذیرفت ولی طوری پذیرفت که خودش عین نپذیرفتن بود و بیشتر سبب رسوایی‏ مامون شد .
پیغمبر در همان حال که پیغمبر است‏ ، امام هم هست . امام ، پیغمبر نیست ولی پیغمبر ، امام هست . بسیاری‏ خیال می‏ کنند که پیغمبری ، همیشه از امامت جداست . امامت یعنی رهبری ، و امام یعنی رهبر . پیامبران ، وقتی که درجه‏شان خیلی بالا می‏رود ، هم‏ پیغمبرند و هم امام . در زمان پیغمبر ، علی هم بود ، چه کسی امت را رهبری می‏کرد ، امامت می‏کرد ؟ خود پیغمبر اکرم .
خدای متعال به امام و رهبر از آن جهت که امام و رهبر است ، اختیاراتی‏ داده است . بلا تشبیه ( البته در تشبیه مناقشه نیست ) همانطور که در بعضی کشورها رئیس جمهور از کنگره اختیاراتی می‏گیرد ، خدا برای رهبری‏ امت ، به رهبر امت ، یک سلسله اختیارات داده است ( زیرا قانون را در شرایط مختلف اجرا و پیاده کردن ، کار هر کس نیست . ) دیگر پیغمبر اگر می‏خواهد کسی را انتخاب کند ، مثلا بعد از فتح مکه برای آنجا حاکم معین‏ کند و یا برای فلان لشکر امیر تعیین کند ، لازم نیست که جبرئیل بگوید یا رسول الله ! شما فلان شخص را انتخاب کن . این ، دیگر در اختیار خود پیغمبر است که به حکم اختیارات زیادی که رهبر دارد ، این کار را انجام‏ می‏دهد ...
امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمی‏بیند ، مردم سست عنصر و مرعوب شده‏ای می‏داند . در عین حال جواب تاریخ را چه‏ بدهد ؟ قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمی‏کرد ، همین ما که امروز اینجا نشسته‏ایم ، می‏گفتیم چرا امام حسین جواب مثبت نداد ؟
ما از عمل امام می‏توانیم بفهمیم که وظائف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد .
از نظر عامل دعوت مردم کوفه ، امام حسین وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند . از آن ساعتی که آنها جا زدند ، زیر قولشان زدند و شکست خوردند و رفتند ، دیگر امام حسین از این نظر وظیفه‏ای‏ ندارد . وقتی مسئله به دست گرفتن زمان حکومت از ناحیه آنها منتفی می‏شود ، امام حسین هم دیگر وظیفه‏ای ندارد . ولی کار امام حسین که منحصر به این‏ نبوده است .
عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت بود ، یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد ، مرتب نامه‏ها متبادل می‏شد و این امر ادامه‏ داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه یعنی به مرزهای عراق و عربستان‏ سعودی رسیدند .
بعد که با حربن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله‏ خبر قتل مسلم رسید ، دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفه‏ای نداشت. و لهذا امام وقتی که با مردم کوفه صحبت می‏کند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت ، به آن شیعیان سست عنصر می‏گوید : مرا دعوت کردید ، من آمدم . نمی‏خواهید ، بر می‏گردم . شما مرا دعوت کردید ، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرده ، اما حالا که پشیمان شدید ، من بر
می‏گردم . آیا این ، یعنی دیگر بیعت هم می‏کنم ؟ ابدا . آن ، عامل و مسئله‏ دیگری است ، چنانکه خودش گفت : اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد ( نه تنها شما مرا جا ندهید ) باز هم بیعت‏ نمی‏کنم .
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست ، متعاون نیست ، بلکه یک مهاجم است ، یک ثائر و یک‏ انقلابی است چطور ؟ نه ، از آن نظر حسابش سر جای خودش است . یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب " شهید جاوید " در اینجا کرده‏ است ، به نظر من اینست که برای عامل دعوت مردم کوفه ، ارزش بیش از حد قائل شده است ، گوئی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی ، این است‏ . البته اینها ، اجتهاد و استنباط است . خوب ، یک کسی استنباط می‏کند ، اشتباه می‏کند . اشتباه کرده است . غیر از این من چیزی نمی‏خواهم بگویم . یک اجتهاد اشتباه بوده است . خیر ، در میان این عاملها ، اتفاقا کوچکترین آنها از نظر تاثیر ، عامل دعوت مردم کوفه است . و الا اگر عامل‏ اساسی این می‏بود ، آنوقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی‏ شد ، امام می‏بایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر می‏داشت و می‏گفت‏ بسیار خوب ، حالا که اینطور شد ، پس ما بیعت می‏کنیم ، دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم‏ نمی‏زنیم . اتفاقا قضیه بر عکس است .
داغترین خطبه‏های امام حسین ، شورانگیزترین و پرهیجان‏ترین سخنان امام حسین ، بعد از شکست کوفه است . اینجاست که نشان می‏دهد امام حسین تا چه اندازه روی عامل امر به معروف‏ و نهی از منکر تکیه دارد و اوست که هجوم آورده به این دولت و حکومت‏ فاسد . از نظر این عامل ، امام حسین مهاجم به حکومت فاسد وقت است ، ثائر است ، انقلابی است .
کوفه سقوط کرد که کرد . حرکت ما که فقط معلول دعوت مردم کوفه نبوده است . این یکی از عوامل‏ بود که برای ما این وظیفه را ایجاب می‏کرد که عجالتا از مکه بیائیم به‏ طرف کوفه . ما وظیفه بزرگتر و سنگینتری داریم . مسلم به پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت ، پایان یافت ، شهید شد . آن سرنوشت مسلم را ما هم‏ پیدا کنیم .
از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود ، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق می‏کند . منطق مدافع ، منطق آدمی است که یک شی‏ء گرانبها دارد دزد می‏خواهد آن را از او بگیرد . بسا هست که اگر کشتی هم‏ بگیرد ، دزد را به زمین می‏زند ، ولی به این مسائل فکر نمی‏کند ، آن را محکم گرفته ، در می‏رود که دزد از او نگیرد . کار ندارد که حالا زورش کمتر است یا بیشتر . حساب اینست که می‏خواهد آن را از دزد نگه دارد . ولی یک آدم‏ مهاجم نمی‏خواهد فقط خودش را حفظ کند ، می‏خواهد او را از بین ببرد و لو به قیمت شهادتش باشد .
منطق شهید ماورای این منطق‌هاست .
برگرفته از: کتاب حماسه حسینی جلد دوم -نوشتهء استاد شهید مرتضی مطهری
منبع: سایت خبری زوم
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید