پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا
طنابی به نام نفرت
روزی کدخدای ده در وسط بازار دهکده از خود و توانائیهایش تعریف کرد. پیرمرد سبزی فروشی با خنده به او گفت که بهتر است بهجای تعریف از خود یک توالت عمومی در کنار بازار دهکده بسازد تا مردم هنگام خرید و شلوغی بازار دچار مشکل نشوند.
کدخدا تبسمی کرده و گفت تو که مغازهات خراب است اگر توانستی در عرض دو روز یک مغازه نو بسازی آنگاه من قول میدهم که در عرض یکهفته یک توالت عمومی بزرگ در کنار بازار ایجاد کنم.
سبزی فروش چون دست تنها بود و کسی را نمیشناخت به مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا برای ساختن مغازه نو کمک خواست. شیوانا سری تکان داد و گفت: ”دو روز زمان کمی است. باید هم مغازه خراب شود و هم نخالههای آن بهجائی دیگر برده شود و هم خاک و سنگ و ملات جدید به محل آورده مغازه آورده شود و به سرعت بنا شکل گیرد. من و شاگردان مدرسه میتوانیم در ساخت بنای جدید به تو کمک کنیم. اما خراب کردن و جابهجائی نخالهها وقت میگیرد. بیا بخش سنگین و پر زحمت اینکار را بهخود کدخدا و همکارانش واگذار کنیم!“
سبزی فروش با حیرت پرسید: ”چگونه اینکار را انجام دهم؟ او به خون من تشنه است و از من به شدت تنفر دارد!؟“
شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”اتفاقاً هدایت و کنترل کسانیکه از تو متنفرند برای انجام کارهائی که میخواهی بسیار راحت و ساده است. فردا صبح در بازار دهکده جلوی همه مردم مقابل کدخدا خود را ضعیف نشان بده و به او بگو که در لابهلای خاک و نخاله این مغازه تو هزاران خاطره ارزشمند داری و اگر خراب شود از غصه جان میبازی و از بین میروی و از او بخواه که دست از تصمیمش بردارد. در ضمن طوری که بقیه نشنوند به او بگو که نمیتوانی در دو روز مغازه سبزی فروشی را از نو برپا سازی.“
مرد سبزی فروش سری تکان داد و روز بعد همانکاری را که شیوانا گفته بود در وسط بازار دهکده انجام داد. بهخصوص وقتی مرد سبزی فروش به آهستگی در گوش کدخدا گفت که قادر به بازسازی مغازه در دو روز نیست کدخدا دیگر از شادی در پوست خود نمیگنجید. مرد سبزی فروش با التماس به کدخدا گفت که دور شدن از در و دیوار این مغازه برای او عذابآورترین اتفاق است و سقف و دیوارهای این مغازه برای او عزیزترین چیزهای عالم هستند.
همان ساعت کدخدا و افرادش با بیل و کلنگ به جان مغازه مرد سبزی فروش افتادند و تا شب نشده تمام آن را با خاک یکسان کردند و نخالهها را به بیرون دهکده منتقل ساختند. هنگام غروب کدخدا با لبخند مقابل مرد سبزی فروش ایستاد و گفت: ”این سزای کسی است که مرا به ساختن توالت عمومی مجبور کند! حال برو و عزیزترین بخش زندگیات را در خاک و خلهای اطراف دهکده جستوجو کن.“
شب وقتی همه بازار را ترک کردند شیوانا و بقیه شاگردان به کمک مرد سبزی فروش آمدند و تا صبح بهطور پیوسته و نوبتی کار کردند. صبح که خورشید طلوع کرد مردم در بازار یک مغازه سبزی فروشی بسیار زیبا و محکم و نوساز را دیدند که درست جای خرابههای مغازه قبلی ساخته شده بود و سبزی فروش تمام بساط خود را در داخل مغازه جدیدش پهن کرده بود. خبر که به کدخدا رسید از تعجب مات و مبهوت ماند و حیرتزده خود را به بازار رساند و مقابل سبزی فروش ایستاد و گفت: ”تو چگونه اینکار را انجام دادی!؟“
سبزی فروش شانههایش را بالا انداخت و گفت: ”اگر عشق تو به نفرت کورت نمیکرد این اتفاق هرگز نمیافتاد! حال باید کفاره عشقت را پس دهی و به قولت عمل کنی و بازار را با ساختن یک توالت عمومی مجهز سر و سامان ببخشی؟“
منبع : مجله موفقیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست