یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

در رثای قاسم‌ بن الحسن‌(ع)


در رثای قاسم‌ بن الحسن‌(ع)
‌عزیز عمو چگونه می‌توانم دوری تو را تحمل کنم بعد از اکبر شاخسار زندگیم از تو طراوت می‌گیرد. به میدان نرو عزیزم داغ تو سنگین‌ است. هر وقت برادرم حسن را دلتنگ می‌شوم تو را نگاه می‌کنم پس بمان عزیز عمو بمان.
و پسر برادر چه زیبا جواب می‌دهد هنگامی که می‌گوید: «عموجان بگذار بروم از همان کودکی یاد گرفته‌ام فدایی تو باشم. یادت هست آن روز که جنازه پدرم تیر باران شد گفتی اکنون وقت مبارزه نیست صبر کن روز مبارزه فرا خواهد رسید. آیا امروز وقت شهادت من فرا نرسیده است همه یاران رفته‌اند و حتی علی‌اکبر نیز در این راهت فدا شده است. نمی‌توانم دوری علی را تحمل کنم اجازه بده من هم به علی ملحق شوم. می‌دانم دوری من برای تو سخت است اما دوری تو برای قاسم سخت‌تر است. عمو جان مرگ در راه تو از عسل برای من شیرین‌تر است پس بگذار در راهت فدا شوم.
و عمو چگونه می‌تواند نپذیرد اما چه زیبا از برادرزاده درخواست می‌کند: «قاسم نباید به میدان بروی زیرا هنوز مهمترین کار مانده است. مگر رسم همه یاران وداع و اذن‌خواهی از عمویت نیست و آیا من می‌توانم بدون خداحافظی جگر گوشه برادرم را به سوی قتلگاه بفرستم. پس از اسب پیاده شو تا یکبار دیگر تو را در آغوش بگیرم و یاد برادرم حسن بیفتم همان برادری که حتی در خانه خود غریب بود و زهر جفا را آن بی‌وفا همسر به او نوشاند و ای کاش اکنون بود و می‌دید پسرش در راه حسینش این گونه جانبازی می‌کند.
پس عمو و برادرزاده در آغوش یکدیگر قرار می‌گیرند و باهم وداع می‌کنند و پس از چند لحظه برادر زاده راهی میدان می‌شود در حالی که از شدت شوق به شهادت حتی فراموش می‌کند که بند کفشش را ببندد و چه زیبا رجز می‌خواند؟
«ان تفکرونی فانا ابن الحسن
سبط النبی المصطفی الموتمن
هذاالحسین کالاسیر المرتهن
بین انامن لاسقو صوب المرن»
اگر مرا نمی‌شناسید فرزند حسن مجتبی هستم نواده پیغمبر برگزیده و امین پروردگار. مرگتان باد این حسین است که چونان اسیر در بند شما است. شما مردمانی که از نزول باران سیرابی‌تان مباد»
پسر ۱۴ ساله‌ حسن(ع) چنان می‌جنگد که کوفیان سنگدل انگشت به دهان می‌مانند سواری غرق در سلاح به میدان می‌آید اما دیری نمی‌پاید که نوه حیدر کرار او را راهی جهنم می‌کند و چهار فرزندش را نیز یکی پس از دیگری به دوزخ می‌فرستد و جنگ ادامه پیدا می‌کند تا چهارده زخم بر بدن چهارده ساله حسن(ع) نقش می‌بندد و دیگر تاب مقاومت ندارد تا اینکه ملعونی او را از اسب به زیر می‌کشد و بدون او زیر سم اسب‌ها قرار می‌گیرد و حسین تلاش می‌کند یکبار دیگر فرزند برادر را ملاقات کند پس ابتدا قاتل فرزند برادر را به درک می‌فرستد و یکبار دیگر و برای آخرین بار قاسم را در آغوش می‌گیرد و در حالی که او در راه خدای حسین فدا شده است پس حسین او را می‌بوسد و می‌گوید: «والله یعز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک اویجیبک لایعینک او بعینک لا یغنی عنک بعد قوم قتلوک»
«به خدا سوگند بر عمویت سخت و ناگوار است به یاری بخوانیش و نتواند پاسخت گوید. یا پاسخ دهد و نتواند یاریت کند یا تو را یاری کند اما سودمند نباشد. از رحمت خدا دور باشد گروهی که تو را کشتند.»
و پیکر او را به سینه می‌گیرد در حالی که خطی از بند کفش گسسته قاسم بر زمین می‌ماند او پیکر او را در کنار علی‌اکبرش می‌گذارد و دو گلبرگ کربلا را می‌بوسد و به سمت خیمه زینب روانه می‌شود.
یکی در یتیم از رشته عشق
برآمد تا که گردد کشته عشق
غم بی یاریت ای داور داد
مرا درد یتیمی برده از یاد
منابع:نفس المهموم، آینه‌داران آفتاب، ‌قصه کربلا
منبع : روزنامه رسالت