چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
چه اهمیتی دارد که چه کسی حرف می زند
میشل فوكو نه یك فرویدیست، ماركسیست، ساخت گرا، پدیدارشناس است و نه جامعه شناس یا تاریخ گرا به حساب می آید بلكه فعالیت و كار او عقاید و نظریات و روش هایش را در تمام این حوزه ها یا رشته های تخصصی دربرمی گیرد. فوكو همچون دریدا و فروید بنیانگذار مكتب فكری خودش است. او یك متفكر پساساخت گرا است كه با تمام نظریاتی كه تا به حال خوانده ایم نزدیكی دارد اما آنقدر متفاوت از آنها است كه باید او را در مقوله خاص خودش بگنجانیم.
فوكو مقاله «مولف چیست؟» را با بحث انتقادی در یكی از كتاب های خود به نام «نظم چیزها» شروع می كند. او در این كتاب باب پژوهشی را در زمینه شرایط احتمالی باز كرد كه تحت آن بشر به عنوان سوژه شناسای دانش در رشته ای معین مطرح می شود.
(آنچه كه ما «علوم انسانی» یا «علوم اجتماعی» می نامیم.) كار فوكو كشف و شرح قواعد و قوانین صورت بندی شده نظام فكری در علوم انسانی بود كه در قرن ۱۹ به منصه ظهور رسید. روش اصلی او برای پژوهش در این رشته های علمی و اینكه چطور این رشتهها موضوعات مورد مطالعه خود را تشكیل می دهند، بررسی«گفتمان»ها (discourse) یا «شیوه های گفتمانی» (discoursive practice) بود.
از نظر فوكو گفتمان پیكره ای از فكر و نوشته است كه با داشتن یك موضوع مشترك مورد مطالعه، یك روش شناسی مشترك و یا مجموعه ای از عبارات و عقاید مشترك به هم می پیوندند؛ ایده گفتمان به فوكو فرصت می دهد تا درباره متون بسیار متنوعی از كشورها، دوره های تاریخی، رشته های علمی و انواع متفاوت سخن سرایی كند. مثلاً گفتمان موضوع «نابینایی» را در نظر بگیرید كه نوشته های مدارس نابینایان، نوشته های پزشكان كه با بینایی و نابینایی سروكار دارند، رمان هایی با شخصیت های نابینا و خودزندگینامه های افراد نابینا را شامل می شود. به علاوه نوشته هایی درباره نابینایی از منظر رشته های علمی دیگر.
فوكو در كتاب «نظم چیزها» چند طبیعت گرا از جمله بوفن نویسنده فرانسوی قرن ۱۸ و چارلز داروین نویسنده انگلیسی قرن ۱۹ را تحت عنوان همان «گفتمان»مورد بحث قرار می دهد. منتقدین از فوكو می پرسند كه چطور توانسته دو نویسنده ناهمگون را از دوره ها و مكان های متفاوت در یك گروه كنار هم بنشاند؟ فوكو در این مقاله پاسخ می دهد كه چرا ما صرفاً اندیشه مولفین را مورد توجه قرار می دهیم حال آنكه باید «گفتمان» را به عنوان گروه بندی متون و عقاید در نظر بگیریم. او می گوید چرا همیشه می خواهیم ایده ها را به یك نویسنده خاص نسبت دهیم؟ چرا اصرار داریم كه ایده ها یا مفاهیم یا حتی آثار ادبی تنها توسط یك نویسنده پدید می آیند؟ فوكو لیستی از تالیفات تهیه می كند كه مستقیماً به آنها اشاره نمی كند. او می خواهد رابطه بین مولف و متن را مورد بحث قرار دهد و نیز راه و روشی را كه در آن متن مولف را به عنوان یك شخص (figure) در نظر می گیرد؛ مولفی كه خارج از متن و مقدم بر متنی است كه آن را پدید می آورد.
سرانجام فوكو مولف را به صورت «مركز» دریدایی متن مورد بحث قرار می دهد یعنی جایی كه سرمنشأ است و متن از آنجا آغاز می شود؛ متنی كه در خارج از آن مركز به بقای خود ادامه می دهد. البته او آن مركز / مولف را واسازی می كند.
اما قبل از این كار از ساموئل بكت حرف می زند (رمان نویس و نمایشنامه نویس مدرن) و خصوصاً سطری از بكت را بازگو می كند: «چه اهمیتی دارد كه چه كسی حرف می زند؟» او این جمله را اصل اساسی نوشته معاصر می داند و یا به تعبیر خودش نوشتار(ecriture). (واژه ecriture به نظریه فمینیستی فرانسوی مربوط است با عنوان «نوشتار زنان» (Lصecriture feminine) اما فوكو به آن بعد جنسیتی نمی دهد.) یكی از نشانه های نوشتار اثر متقابل دال ها (signifiers) است، زبان در این نوع نوشته به مدلول (signified) ارجاع داده نمی شود بلكه چیزی شبیه بازی میان دال ها است. نوشتاری كه فوكو از آن حرف می زند به تك گویی گرایش دارد به جای اینكه به سمت دیالوگ به اصطلاح باختین سوق پیدا كند.
نوشته ای است خودارجاع، نوشته ای درباره نوشته یا درباره خود زبان است؛ به جای اینكه نوشته برای / درباره روابط اجتماعی باشد. به خودی خود این نوشته همیشه علیه قواعد و ساختار دستوری عمل می كند كه در درون آن معنا (یا مفهوم) ساخته می شود. به همان خاطر فوكو نتیجه می گیرد این نوشتار به «احساسات متعالی اثر هنری» ربطی ندارد. نوشته وسیله بیان احساسات و عقاید مولف نیست زیرا نوشته به معنی ارتباط بین مولف و خواننده نیست بلكه گردش خود زبان است بدون توجه به وجود فردی نویسنده یا خواننده: «نوشته جایی آغاز می شود كه موضوع نوشته به طور پایان ناپذیری محو می شود.»
موضوع دیگر یا اصل نوشتاری كه فوكو از آن جمله بكت بیرون می كشد، ایده ارتباط بین نوشته و مرگ است. در سراسر تاریخ فرهنگی مغرب زمین نوشته ابزاری بوده است برای دفع مرگ، ابزاری برای «نامیرایی». فوكو به دوره یونانی اشاره می كند كه قهرمانان می توانستند جوان مرگ شوند زیرا شاهكارهای حماسی، نامیرایی (جاودانگی) اش را تضمین می كرده است. فوكو همچنین به متنی غیرغربی یعنی «هزار و یك شب» اشاره می كند كه در آن شهرزاد قصه گو برای رهایی از مرگ هر شب قصه ای برای شاه نقل می كند. هرچند در دوران مدرن، نوشتار مسئله را درست برعكس می كند یعنی به جای اینكه نامیرایی را تضمین كند یا مرگ را دفع كند، نوشته «مولف» را به قتل می رساند.
چرا؟ فوكو می گوید كه با پدید آمدن متن یا نوشته فردیت خاص نویسنده از بین می رود چون ما نویسنده یا مولف را تابعی از خود زبان می دانیم. در اومانیسم مقولات مولف، متن و خواننده به نظر می آید كه بدیهی (self-evident) و جدا از هم هستند. مولف كسی است كه متنی را تولید می كند (پدید می آورد)، متنی كه در نهایت خواننده ای آن را می خواند. مولف، منبع و منشاء قدرت خلاقه ای بود كه منحصر به فرد بود و بیرون از آن مولف (زن / مرد) چیزی كاملاً جدید و تازه پدید می آورد. در نگرش پساساخت گرایی روابط بین مولف، متن و خواننده با درك روابط بین زبان (به عنوان یك ساختار) و سوژه ها (یعنی وضعیت هایی كه ما در درون ساختار زبان سكنی می گزینیم) جایگزین می شود.
آلتوسر به ما نشان داد كه چطور ما به عنوان سوژه شناسا در درون ساختارهای ایدئولوژیكی استیضاح می شویم و چطور آن را در ادبیات به كار می گیریم: به عنوان خواننده هر یك از ما تبدیل به یك سوژه شناسای استیضاح شده درون یك یا چند ایدئولوژی متنی واقع می شویم. فوكو از همان مقدمات استفاده می كند و نتیجه می گیرد كه «مولف» مانند «خواننده» نام جایگاه سوژه شناسایی است كه درون زبان یا درون متن (یا در ایدئولوژی متنی) قرار دارد.
اما چرا فوكو می گوید مولف مرده است؟ او به این طریق از مولف مركز زدایی می كند، مولف تنها بخشی از یك ساختار نشان داده می شود، آن هم در مقام یك سوژه نه مركز. به خاطر دارید كه از منظر اومانیسم مولفین منبع و منشاء متون بودند (و شاید منشاء خود زبان) و بنابراین فراسوی متون بودند. از این رو مولفین در مقام «مراكز» به حساب می آمدند. فوكو در بیان اینكه مولف مرده است از همان گفته نیچه بهره می برد یعنی «خدا مرده است». جمله ای كه سپس دریدا آن را این گونه معنی می كند كه خدا دیگر مركز نظام فلسفی نیست؛ فلسفه ای كه نیچه ردش می كرد. فوكو با بیان مرگ مولف از نظریه ای ساختارشكنی می كند كه طبق آن مولف «منشأ و خاستگاه اصیل چیزی» است و آن را با عقیده ای جایگزین می كند كه «مولف» محصول یا نتیجه نوشته و متن است. (همچنین فوكو ایده «مرگ مولف» را از منتقد ادبی پساساخت گرای یعنی رونالد بارت وام می گیرد كه مقاله ای به نام «مرگ مولف»نوشت.)
مولف تنها محصول متن یا نوشته است. این چیزی است كه مقاله فوكو عمدتاً مورد بررسی قرار می دهد. بنابر نظر فوكو آنچه مولف تولید می كند یك «اثر» (work) است. منتقد اومانیسم عادت كرده كه به دنبال روابط بین مولف و اثری كه پدید آورده باشد، او با خواندن اثر به عنوان تصویری از زندگی خصوصی مولف [در پی كشف این روابط است] اما فوكو می گوید كه ما ایده مولف را در مقام پدیدآورنده خاص در شكل پرسشی طرح می كنیم، منظور ما از «اثر» چیست؟
این پرسش را به طریقی دیگر می پرسیم. آیا هر چیزی را كه مولف بنویسد می توان «اثر» نامید؟ مثلاً فرض كنید درباره نوشته ای با باختین بحث كنیم: «دو كیلو گوشت كوبیده، انگور بی دانه، قرص نان» اگر می دانستیم كه این نوشته تی اس الیوت است آن گاه آن را به حساب «اثر» او می گذاریم؟
آیا آن را به حساب شعر بگذاریم یا لیست خواروبارفروشی؟ چرا بله و چرا خیر؟ فوكو می گوید ما به نوعی تئوری محتاجیم كه توضیح دهد یا تحلیل كند كه چه چیزی «اثر» مولف به حساب می آید. آیا نوشته های یك فرد ناشناس می توانند «آثار» به حساب آیند حتی اگر مولف مشخصی نداشته باشند؟
سپس فوكو كمی از موضوع خارج می شود تا بحث كند چطور نوشتار با تاكید بر بازی مفهومی در ورای معنی ثابت و تغییر ناپذیر واقعاً از ایده تالیف به طور كامل خلاص نمی شود. اما در عوض به مولفین نقش «استعلایی» (transcendental) می دهد به جای اینكه به آن واقعیت تاریخی بدهد. نگران این قسمت نباشید.
فوكو دوباره مسئله «مولف» را به عنوان محصول «اثر» پیش می كشد و می پرسد چطور «نام مولف» در روابط ادبی - اجتماعی نقشی به عهده می گیرد. نام مولف (با «نام پدر» لكان اشتباه نشود) یك نام خاص است، دالی است كه یك فرد تاریخی خاص و منفرد را برمی گزیند و بر آن نامگذاری می كند (دقیقاً مانند نام شما كه شما را به عنوان یك فرد خاص تاریخی برمی گزیند) اما نام یك «مولف» بیشتر از اینها می تواند برد داشته باشد: وقتی می گوییم «ارسطو» یا «شكسپیر» یا حتی «فوكو» منظورمان صرفاً چند نفر آدمی نیست كه زندگی می كردند- بلكه منظور ما به هر آنچه به او ویژگی می دهد یعنی روش تفكر، نیت فكر، روش شناسی، و یا نوشته ها (اشكال گفتمان هایی) كه نام او برپای آنها ثبت شده، نیز هست.
نام خاص یك مولف بین دو قطب نوسان می كند: بین «نامگذاری» كه به شخص برمی گردد و «توصیف» كه به عقاید و اثر برمی گردد و هم بسته با نام است. «نامگذاری» و «توصیف» یكسان و یك شكل نیستند. نام خاصی به عنوان دال می تواند یا بر فرد حقیقی نامگذاری یا بر اثر / ایده ها دلالت كند. در هر حال رابطه بین دال و مدلول- بین نام خاص و آنچه نامگذاری یا توصیف می شود- اختیاری و تفكیك پذیر است.
مثلاً نام شكسپیر می تواند به آدمی ارجاع شود كه در «استانفورد- آن - آون» در قرن ۱۷ زندگی می كرده یا به بی شمار نمایشنامه یا شعری كه تحت نام «شكسپیر» قرار می گیرد. تفكیك پذیری، نامگذاری و توصیف زمانی آشكار می شود كه شخصی ادعا كند «شكسپیر» نویسنده نمایشنامه های شكسپیر نیست.
یعنی این صورت تاریخی (شكسپیر) عملاً آن آدمی نیست كه مسئول آثاری به نام «نمایشنامه های شكسپیر» باشد. چنین حكمی تنها به این معنی است كه «شكسپیر» بر دو چیز جداگانه دلالت می كند.
این نكته نشان می دهد كه نام مولف ابزار شناسایی را به عهده دارد نه جزیی از گفتار را. (Speech) نام «شكسپیر» مجموعه ای از متون را زیر چتر خود گرد می آورد و آنها را از دیگر متون متمایز می كند.
شكسپیر مشخص می كند كه جورج الیوت و یا تی اس الیوت نیست.
به نظر فوكو نام مولف نوع ویژه ای از وجود گفتمان را مشخص می كند؛ متونی كه دارای مولف اند نسبت به متونی كه بدون مولف اند، خیلی بیشتر اعتبار و ارزش فرهنگی پیدا می كنند و مورد توجه قرار می گیرند. ما اگر می دانستیم كه آن لیست خواروبارفروشی نوشته تی اس الیوت است در آن صورت آن را می خواندیم و آخر هفته درباره اش حرف می زدیم. فوكو می گوید بنابراین نام مولف در نمای متون باقی می ماند، آن را از دیگر متون تفكیك می كند و نوع وجودش را معین می كند. بنابراین نام مولف یك دال و یك متغیر است كه تنها پای متون معینی می آید و از دیگر متون تفكیك می شود.▪ چهار مشخصه برای متون و كتاب های دارای مولف وجود دارد یا در اصطلاح فوكو متونی كه كاركرد مولف (author function) را پدید می آورند:
۱- متونی كه موضوعات اختصاصی هستند یعنی شكلی از مالكیت. فوكو می گوید تنها زمانی كه مولفین به خاطر آنچه در گفتار یا كتاب بیان كرده اند و به مجازاتی محكوم شده اند، این گفتارها و كتاب ها به مولفان حقیقی اختصاص پیدا می كرده است. وقتی كه نوشته / گفتار قانون شكنی می كرد، قواعد را زیرپا می گذاشت آن وقت نظام قدرت (مانند نظریه آلتوسر) مجبور بود به دنبال مراكزی كه آن گفتار قانون شكن از آن ناشی می شد، بگردد؛ امنیه ها و محكمه ها می بایست به دنبال كسی باشند تا او را مجازات كنند.
مثالی كه فوكو طرح می كند، بدعت گذاری است: وقتی بدعتی به زبان می آید، طبعاً بدعت گذاری پشت سر آن است. از این رو نمی توانید كلمات یا عقاید را مجازات كنید بلكه تنها شخصی كه «مولف» آن كلمات یا عقاید است را می توانید به مجازات برسانید. این ایده كه تالیف در شخص قرار گرفته است باعث شد كه او مسئول نوشته یا گفتار خود شود همچنین ایده مالكیت آثار از آن بیرون آمد و قواعد حق تالیف با حق مالكیت گره خورد.
۲- كاركرد مولف (author function) مشخصه ثابت و جهانی هر متنی نیست. بعضی از متون مولفی را پدید نمی آورد و به آن نیاز ندارند: اسطوره ها، قصه های پری وار، داستان های عامیانه، افسانه ها و لطیفه ها و غیره از این دست هست. رسم بر این بوده كه متون ادبی می توانند ناشناس باشند اما متون علمی حتماً می بایست نامی به آنها الصاق شده باشد زیرا اعتبار متن علمی به خاطر نام مولفی است كه با آن پیوند خورده است. پلینی (pliny) می گوید، ارسطو می گوید، هیپوكراتس (Hippocrates) می گوید و الی آخر. فوكو می گوید در قرون ۱۷ و ۱۸ این وضعیت برعكس شد، متون علمی خود گویا شدند، عینی شدند و بنابراین بر مبنای بحث هایی كه صورت می گرفت، مورد قضاوت قرار گرفتند. (و قابلیت بازتولید نتایج پیدا كردند) و البته قضاوت بر مبنای قدرت نام فرد مولف نبود. اما آثار ادبی در این شرایط بر مبنای عقیده مولف ارزیابی شدند. بنابراین شكسپیر تحت عنوان «كاركرد مولف» ظهور پیدا كرد نه آدمی كه در دوره الیزابتی خانه اش تئاتر لندن باشد. در جامعه معاصر شاهد هستیم این نكته در «اثر» ادبی یك فرد ناشناس ظاهر شد مانند «رنگ های اصلی». هدف، پیدا كردن این است كه واقعاً چه كسی متنی را نوشته است تا بتوان متنی را با «كاركرد مولف» به هم پیوند داد.
۳- كاركرد مولف خود به خودی با نسبت دادن گفتمانی به یك فرد شكل نمی گیرد. بلكه حاصل ساختارهای متنوع فرهنگی است، در این صورت ما ویژگی های معینی را تحت عنوان «ویژگی های مولف» تنها به آن فرد نسبت می دهیم و دیگران را كنار می گذاریم.
بنابراین «ملویل» در مقام كاركرد مولف در پدید آوردن [متن یعنی نوشتن رمان نهنگ سفید] شأن اش به عنوان مولف ایجاب می كند كه عملاً در سفر دریایی، صید یك وال را پیگیری كند و در عین حال به عنوان مولف بی ارتباط با شأن او در هاوایی در یك محله بازی بولینگ كار كند. (هرچند هر دو واقعیت تاریخی اند) فوكو می گوید فیلسوفان و شاعران به یك روش به عنوان مولف ساخته نمی شوند اما ثابت های فراتاریخی وجود دارند كه به لحاظ فرهنگی، مولف در آنها ساخته می شود. او به قدیس جروم در مقام «كاركرد مولف» برای این ثابت ها نظر دارد. كسی كه بررسی كرد چطور می توان چند متن به یك مولف نسبت داد: [او چهار ملاك را پیشنهاد كرد]
الف- اگر در فهرست آثار متعلق به یك مولف خاص تعدادی متن نسبت به دیگر متون پایین تر یا بالاتر قرار داشتند، آن متون از فهرست حذف می شوند. از این رو «كاركرد مولف» برچسب سطح استاندارد كیفیتی محسوب می شود. (این نكته باعث می شود كه فهرست خواروبارفروشی از «اثر» تی اس الیوت جدا شود به عبارتی متنی كه «كاركرد مولف» را به وجود می آورد زیرا این فهرست به خوبی شعر «خراباد» (The wasteland) الیوت نیست.)
ب- چنانچه عقایدی در یك متن با عقاید بیان شده در متون دیگر در تضاد و تعارض بودند در آن صورت آن متن از فهرست آثار متعلق به مولف خاص حذف می شود بنابراین «كاركرد مولف» نشانه انسجام مفهومی و نظری یك رشته نظریه است.
پ- چنانچه سبك متونی متفاوت از دیگر متون متعلق به مولف باشد و عبارات و كلماتی كه او استفاده می كند در دیگر متون وجود نداشت در آن صورت آن متون از فهرست آثارش حذف می شود بنابراین كاركرد مولف به پیوستگی سبكی نیاز دارد.
ت- متونی كه به حوادث بعد از مرگ مولف اشاره دارد، حذف می شوند پس «كاركرد مولف» یعنی شكل تاریخی معینی كه مجموعه ای از حوادث گردهم آمده باشند و با هم تلاقی كنند.
فوكو این نظریات را در مقاله اش تكرار می كند و كمی آنها را شرح می دهد. به طور كلی شرح حال مولف حضور حوادث معینی را در متن توضیح می دهد؛ مولف اصل یكپارچگی و وحدت است؛ مولف تناقضات را خنثی می كند؛ مولف منبع ویژه بیان است كه به یك اندازه در متون، نامه ها، قطعات، فهرست خواروبارفروشی و غیره خوب ظاهر شده است.
۴- همیشه متن از نشانه هایی برخوردار است كه به مولف ارجاع می شود یا «كاركرد مولف» را پدید می آورد. رایج ترین این نشانه ها ضمیر «من» است اگرچه بهتر است تصور كنیم كه «من» راوی عیناً همان «من» مولف است. به نظر فوكو «كاركرد مولف» از تفاوت و تفكیك بین «كاركرد مولف» و نویسنده ای كه بر متن دلالت می كند، به وجود می آید. این مسئله در قصه گویی بسیار دیده می شود اما به نظر فوكو این، حقیقت هر شكلی از گفتمان است.
● فوكو در پایان مقاله اش نظر فراگفتمانی
(trans discoursive) را پیش می كشد، این مربوط به كسانی است كه آغازگر شیوه های گفتمانی هستند نه صرفاً پدیدآورنده متون منفرد. چنین چهره هایی نظیر ماركس و فروید (و فوكو) به شدت روش كلی تفكر را تغییر می دهند و جابه جا می كنند، گفتمانی كه آغازگرش هستند، آنها را بیشتر از «مولف» یا «كاركرد مولف» به صورتی كه ما بحث كردیم، مطرح می سازد.
فوكو مقاله اش را با چند پرسش درباره رابطه سوژه با گفتمان پایان می دهد چطور فوكو مسئله رابطه سوژه با زبان را از طریق منطق گفت وگویی باختین تغییر می دهد. به عبارتی ایده ای مبتنی بر اینكه زبان ها صورت بندی های اجتماعی- تاریخی هستند به جای اینكه ساختارهای فراتاریخی باشند (همان طور كه در نظریه سوسور است). فوكو ابتدا درباره رابطه سوژه با گفتمان می پرسد و سپس پرسش های اومانیست ها درباره مولفین را در درون رشته ای از پرسش های گفتمانی از «كاركرد مولف» بازنویسی می كند.
ماری كلاجز
ترجمه: امیرهوشنگ افتخاری راد
ترجمه: امیرهوشنگ افتخاری راد
منبع : روزنامه شرق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست