سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا
زمان شکار
چیزی از ورودش به كافه نگذشته بود. یك لیوان نوشیدنی گرفت و میزی را نشان كرد كه از قضا من هم نشانش كرده بودم. لیوان در دست راستش بود و یك جفت دستكش خاكستری در دست دیگرش.
بشاش و سرحال از این سر كافه به آن سر رفت. از جلو جماعتی رد شد كه مشغول نوشیدن و پچ پچ كردن و سیگار كشیدن بودند. میزی خالی پیدا كرد. با این دست و آن دست كردن صندلی را كشید به طرف خودش.
كت قهوه ای اش را درآورد و نشست. صدای قورت دادن آب دهانش را می شنیدم، واضح. چشمانش گله به گله كافه را برانداز كردند و آخر سر رو لیوان خودش میخكوب شدند. باز هم صدای قورت دادن آب دهانش را شنیدم. این بار با جرعه های درست و حسابی شروع كرد به نوشیدن نوشیدنی اش.
لب و دهانش را با پشت دست چپ پاك كرد. از موهای جوگندمی اش توانستم حدس بزنم بیشتر از پنجاه سال دارد. چین و چروكی كه در صورتش نقاشی شده بود كمی ابلهانه به نظر می رسید. شبیه هیچ كدام از ما نبود.
فضای كافه مثل همیشه مشوش بود. او سرد و خاموش در فكر بود. چند لحظه بعد وقتی داشتم به غریبه فكر می كردم، دیدم با تكان دادن سر مشغول تائید چیزی است كه تو ذهنش بیتوته كرده بود. حركات سر و دستش، شبیه كسی بود كه داشت مسئله ای را برای كسی كه فقط خودش می توانست ببیندش، توضیح می داد. فكر كردم از همسرش جدا شده یا با رئیسش اختلافی پیدا كرده. البته می توانست چیزی هم نباشد.
اما كاملا معلوم بود كه ذهنش مشغول است. انگار بدجوری دندان های زندگی مشغول خرد كردنش بودند. من محو انعكاس تصویر خودم تو آینه دیوار مقابلم بودم. خودم را دیدم كه آنجا نشسته و مشغول نوشیدن چای است و ذهنم، سرگردان رها شده، بدون مقصد منتظر زمان شكار.
داشتم خودم را تماشا می كردم كه دیدم تمام بدنم مورمور شد. این حس از سمت چپ بدنم شروع شده بود. اطرافم را نگاه كردم. مردی ریشو به من نگاه كرد. قبلا در شهر دیده بودمش، اما نمی دانستم كجا. خوب دیده نمی شد. نگاهمان اتفاقی به هم افتاد. خواستم چشمك بزنم اما بلافاصله منصرف شدم. طوری نگاهم كرد كه انگار جاسوسی بیگانه هستم.
غریبه را در هاله ای از دود نمی توانستم ببینم. بدون اینكه بداند، نگاهم به او بود. همین كه زیر نظرش گرفتم، از جا بلند شد. لابه لای حجم شناور دود و زیر لامپ نئون به نظر می رسید كه دوباره آفریده شده است. صحنه زیبایی بود. از رو صندلی كه بلند شد نیمی از لیوانش خالی شده بود.
طوری در احاطه دود سیگار بود كه می شد تصور كرد استاد یوگا است، نشسته بر قله كلیمانجارو در حال تمركز.
حواسم را جمع كردم. از گوشه چشمم دیدم كه حتی مرد ریشو هم همو كه سمت چپ نشسته بود غریبه را با دقت زیر نظر گرفته است. در حقیقت ما دو نفر بودیم رو یك صندلی كه از دو جهت مختلف غریبه را می پاییدیم. سه نوازنده جاز، آهنگ ملایمی را رو صحنه اجرا می كردند. چند دقیقه بعد پیشخدمت آمد و میز را تمیز كرد. دوباره كه نگاه كردم دیدم بلند شده و رفته است. رو میز، جایی كه قبلا او نشسته بود، حالا یك لیوان خالی بود و یك زیرسیگاری. به جز شفافیتی كه در لیوان رو میزش دیدم، فضای اطراف میز همان طور مبهم بود كه پیش از ورود غریبه آن را حس كرده بودم.
نصیبو موانوكوزی
ترجمه: علیرضا كیوانی نژاد
منبع : روزنامه شرق
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور سقوط بالگرد رئیسی سیدابراهیم رئیسی شهادت ایران سقوط بالگرد بالگرد حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم شهادت رئیسی شهادت سید ابراهیم رئیسی
تهران هواشناسی تعطیلی مدارس هلال احمر پلیس سردار رادان سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش مشهد سیل مشهد بارش باران
پیام تسلیت یارانه یارانه نقدی بورس قیمت خودرو قیمت دلار خودرو دلار بازار خودرو قیمت طلا حقوق بازنشستگان ایران خودرو
شهید رئیسی لیلا حاتمی ابراهیم حاتمی کیا تلویزیون سینما هنرمندان سینمای ایران شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی زری خوشکام نمایشگاه کتاب رسانه ملی
قرآن تجهیزات پزشکی
رژیم صهیونیستی ترکیه اسرائیل روسیه چین آمریکا غزه فلسطین جنگ غزه حماس اوکراین ولادیمیر پوتین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر ایران لیگ برتر باشگاه پرسپولیس لیگ برتر انگلیس فدراسیون فوتبال منچسترسیتی تراکتور بازی باشگاه استقلال
سامسونگ هوش مصنوعی تبلیغات اپل موبایل اینترنت نمایشگاه ایران هلث هواپیما
رژیم غذایی خواب آلزایمر زیبایی استرس کاهش وزن طبیعت