شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»


«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم
او ...استنلی‌ کوبریک‌ است؛ آمیزه‌ای‌ از عصیان‌ و تنهایی.
وقتی‌ که‌ آدمی‌ بخواهد درباره‌ استنلی‌ کوبریک‌ (مردی‌ که‌ در ۲۶ جولای‌ ۱۹۲۸ در نیویورک‌ متولد شد و در مارس‌ ۱۹۹۹ کمی‌ بعد از پایان‌ <چشمان‌ کاملاً بسته> ساعت‌ یک‌ بعدازظهر در خانه‌اش‌ درگذشت‌ و در همان‌جا مدفون‌ شد) بیاندیشد، بلافاصله‌ در ذهنش‌ به‌ یاد انسانی‌ عصیانگر، تنها بسان‌ قویی‌ که‌ پس‌ از مرگ‌ جفتش‌ تنها مانده‌ و یا چون‌ یوزپلنگی‌ که‌ سامورایی‌ نامیده‌ می‌شود می‌افتد که‌ ناگهان‌ به‌ مانند شهابی‌ بر پهنه‌ فضا نورافشانی‌ کرد و از دیده‌ها گریخت. هر بار که‌ به‌ او و سینما فکر می‌کنم‌ یک‌ نوع‌ تداعی‌ معانی‌ در ذهنم‌ جای‌ می‌گیرد.
این‌ تداعی‌ بیشتر در شکل‌ مجاورت‌ یا مشابهت‌ به‌ وجود می‌آید.مجاورت‌ از اینکه‌ نام‌ سینما همواره‌ با نام‌ کوبریک‌ به‌ سیر خود ادامه‌ می‌دهد و مشابهت‌ از این‌ جهت‌ که‌ دیدن‌ هر نما از فیلمش‌ تمام‌ حقیقتی‌ را که‌ درباره‌ کوبریک‌ گفته‌ شده‌ به‌ ذهن‌ وارد می‌کند، دنیای‌ رویایی‌ کوبریک‌ برای‌ ادامه‌ زندگی‌ است‌ و اصولی‌ که‌ باید در روابط‌ انسانی‌ وجود داشته‌ باشد از تخلترین‌ و گزنده‌ترین‌ اثر او که‌ به‌ نظر من‌ <غلاف‌ تمام‌ فلزی> است‌ تا روانکاوی‌ انسانها در <چشمان‌ کاملاً بسته> که‌ یادگار آخرین‌ دوران‌ هنریش‌ است، همه‌ و همه‌ در مورد رابطه‌هایی‌ که‌ بین‌ انسانها وجود دارد بحث‌ می‌کند.
کوبریک‌ از اولین‌ فیلم‌ خود به‌ نام‌ هراس‌ هوس‌ (۱۹۵۷) که‌ به‌ عنوان‌ یک‌ فیلمساز خوش‌فکر معرفی‌ شد تا آخرین‌ آنها یعنی‌ <چشمان‌ کاملاً بسته>، مسیر اندیشه‌ تعالی‌ را به‌ شکلهای‌ متفاوت‌ در آثارش‌ نمایان‌ کرد. او یکی‌ از معدود فیلمسازانی‌ است‌ که‌ به‌ جز <اسپارتاکوس> که‌ گرگ‌ داکلاس‌ به‌ عنوان‌ تهیه‌کننده‌ پس‌ از آنتونی‌ مان‌ فیلم‌ را به‌ کوبریک‌ سپرد و متأ‌سفانه‌ در همه‌ کارهایش‌ حتی‌ در تدوین‌ هم‌ دخالت‌ کرد)، استقلال‌ کامل‌ فکری‌ را در مورد آثارش‌ داشته‌ است. زمانی‌ که‌ در سال‌ ۱۹۵۷ <راههای‌ افتخار> را ساخت، با شایستگی‌ هرچه‌ تمامتر توانست‌ از آن‌ فیلم‌ به‌ عنوان‌ سندی‌ گویا بر ثبت‌ وقایع‌ وحشتناک‌ جنگ‌ استفاده‌ کند، تا آنجا که‌ تبدیل‌ به‌ اسطوره‌ای‌ تمام‌عیار ضد جنگ‌ شد و بعد از آن‌ نیز در سال‌ ۱۹۶۳ در <دکتر استرنج‌ لاو> وجه‌ دیگری‌ از جنگ‌ را مطرح‌ کرد که‌ درباره‌ یک‌ ژنرال‌ دیوانه‌ امریکایی‌ است‌ که‌ طرح‌ حمله‌ به‌ شوروی‌ را می‌ریزد.
او به‌ دنبال‌ آن‌ در سال‌ ۱۹۸۶ این‌ جنگ‌ وحشتناک‌ را در تلخ‌ترین‌ اثر سینمای‌ جنگ‌ در فیلم‌ <غلاف‌ تمام‌ فلزی> مطرح‌ کرد که‌ به‌ نظر من‌ یکی‌ از بهترین‌ آثار سینمای‌ جنگ‌ در زمینه‌ روابط‌ انسانی‌ به‌ شمار می‌رود. در این‌ فیلم‌ نیز فرمانده‌ دیوانه‌ای‌ وجود دارد که‌ کمتر از ژنرال‌ استرنج‌ لاو نیست.
کوبریک‌ در آثار جنگ‌ نشان‌ می‌دهد که‌ هیچ‌ کشوری‌ نمی‌تواند با قدرت‌ سلاح‌ جنگی‌ و نفوذ دیوانه‌وارش‌ کشور دیگر را تصرف‌ کند و این‌ موضوع‌ را در شکلی‌ بسیار زیبا در فصل‌ پایانی‌ <غلاف‌ تمام‌ فلزی> نشان‌ می‌دهد؛ جایی‌ که‌ دختر چریک‌ ویتنامی‌ به‌ تنهایی‌ سد عبور سربازان‌ امریکایی‌ می‌شود و آنها را یکی‌ پس‌ از دیگری‌ به‌ خاک‌ می‌نشاند و در میان‌ آتش‌ و خون‌ و خرابه‌هایی‌ که‌ چیزی‌ از بقایای‌ زندگی‌ را باقی‌ نگذاشته‌اند تا آنجا به‌ جنگ‌ ادامه‌ می‌دهد که‌ خود قربانی‌ می‌شود.
در این‌ فیلم‌ که‌ تلخی‌ و گزندگی‌ بیشتری‌ نسبت‌ به‌ آثار جنگی‌ دیگر دارد کوبریک‌ مسئله‌ روابط‌ خشک‌ جامعه‌ای‌ را مطرح‌ می‌کند که‌ می‌خواهند در داخل‌ دایره‌ آن‌ جامعه، رفتار غیرانسانی‌ الگو شود.
زمانی‌ که‌ در فصل‌ اول‌ فیلم‌ پایل‌ سرباز از عهده‌ تمرینات‌ برنمی‌آید و درنتیجه‌ فشارهایی‌ که‌ به‌ او تحمیل‌ می‌شود تصمیم‌ به‌ خودکشی‌ می‌گیرد، در همین‌ لحظه‌ هارتمن‌ فرمانده‌ دسته‌ جریان‌ را می‌فهمد و طبق‌ معمول‌ شروع‌ به‌ عربده‌کشی‌ و پرخاشگری‌ می‌کند و می‌گوید: این‌ کارها چیه‌ ابله؟! وقتی‌ بچه‌ بودی‌ مامان‌ و پاپات‌ به‌ اندازه‌ کافی‌ بهت‌ توجه‌ نکردند.
در همین‌ لحظه‌ صدای‌ گلوله‌ تفنگ‌ پایل‌ قلب‌ هارتمن‌ را سوراخ‌ کرده‌ او را نقش‌ زمین‌ می‌کند و پس‌ از لحظاتی‌ در میان‌ بهت‌ همگان، پایل‌ ماشه‌ لوله‌ تفنگ‌ را در دهانش‌ قرار می‌دهد و آن‌ را می‌چکاند و مغزش‌ روی‌ کاشیهای‌ سفید دیوار پشت‌ سر او پاشیده‌ می‌شود.
این‌ صحنه‌ که‌ تلخترین‌ حادثه‌ تاریخ‌ در روابط‌ نابسامان‌ انسانها است‌ اوج‌ درماندگی‌ حاصل‌ از نیروی‌ تفکر صاحبان‌ ماشین‌ جنگی‌ را مطرح‌ می‌کند. این‌ امر وابسته‌ به‌ زمان‌ معینی‌ از تاریخ‌ بشری‌ نبوده‌ و فقط‌ شکل‌ و شیوه‌های‌ آن‌ متفاوت‌ است. همانطور که‌ این‌ ارتباط‌ اسطوره‌ای‌ را در <اسپارتاکوس> مطرح‌ و به‌ ارتباط‌ ناهماهنگ‌ انسانها توجه‌ می‌کند.
او حتی‌ به‌طور موشکافانه‌ به‌ رابطه‌ نابهنجار کراسوس‌ با برده‌اش‌ می‌پرازد و جالب‌ اینکه‌ سکانس‌ گفتگوی‌ آنها توسط‌ استودیوی‌ یونیورسال‌ از فیلم‌ حذف‌ شد.
این‌ فیلم‌ که‌ در مورد جنایت‌ و قساوت‌ حاکمان‌ نظام‌ روم‌ باستان‌ است‌ واقعیت‌ زندگی‌ و مرگ‌ برده‌ها را نشان‌ می‌دهد، برده‌هایی‌ که‌ به‌ نام‌ گلادیاتور تبدیل‌ به‌ اسباب‌بازی‌ شده‌اند و موجبات‌ سرگرمی‌ اربابان‌ را فراهم‌ می‌کنند. برای‌ اینکه‌ به‌ نبوغ‌ کوبریک‌ در این‌ زمینه‌ بیشتر پی‌ ببریم، به‌ رابطه‌ همسو در فیلمهای‌ او توجه‌ می‌کنیم.
یعنی‌ هنگامی‌ که‌ برده‌ سیاه‌پوست‌ ناگهان‌ در مبارزه‌ از کشتن‌ اسپارتاکوس‌ صرف‌نظر می‌کند و ناگهان‌ نیزه‌ را به‌ طرف‌ امپراطور پرت‌ می‌کند، همسویی‌ موازی‌ با سکانسی‌ در <غلاف‌ تمام‌ فلزی> دارد که‌ پایل‌ با کشیدن‌ ماشه‌ قلب‌ هارتمن‌ را سوراخ‌ می‌کند. زیرا نفرت‌ هر دو رنگ‌ یکسانی‌ دارد و هر دو فرمانده‌ هویت‌ انسانی‌ آنها را لگدمال‌ کرده‌اند. آنها بخوبی‌ متوجه‌ می‌شوند که‌ هر دو دشمن‌ مشترکی‌ داشته‌اند و تنها طول‌ تاریخ‌ شکل‌ و شمایل‌ آنها را از هم‌ متمایز کرده‌ است.
در همین‌ راستا نیز کوبریک‌ توانسته‌ است‌ دست‌ روی‌ یک‌ نقطه‌ اصلی‌ در هستی‌ انسان‌ بگذارد که‌ آدمها همدیگر را در صورتی‌ که‌ تغییر هویت‌ نیابند دوست‌ دارند. این‌ موضوع‌ در <غلاف‌ تمام‌ فلزی> زمانی‌ که‌ دختر ویتنامی‌ مجروح‌ شده‌ نمایان‌ است.
جوکر که‌ هنوز هویت‌ خود را حفظ‌ کرده‌ چشم‌ از او برنمی‌دارد و برای‌ آنکه‌ دختر به‌ آرامش‌ ابدی‌ برسد ماشه‌ را فشار می‌دهد و سپس‌ آنچنان‌ نگاهی‌ به‌ دختر می‌اندازد که‌ ورای‌ عینکش‌ می‌شود به‌ نگاه‌ نافذ کوبریک‌ فکر کرد؛ نگاهی‌ که‌ در پس‌ عینکی‌ دایره‌ای‌شکل‌ راز و اندیشه‌ پنهان‌شده‌ در ضمیر انسان‌ را به‌ نوعی‌ از تصاویر سینمایی‌ می‌کشد و در بطن‌ آن‌ می‌توان‌ صدای‌ موسیقی‌ فنای‌ انسانیت‌ را حس‌ کرد. بی‌جهت‌ نیست‌ که‌ اورسن‌ ولز درباره‌ او می‌گوید: <در میان‌ همه‌ آنهایی‌ که‌ نسل‌ جوان‌ خوانده‌ می‌شوند کوبریک‌ برایم‌ یک‌ غول‌ است.> در این‌ چهار فیلم‌ که‌ ژانر جنگی‌ دارد، حقیقت‌ حالت‌ فلسفه‌ پراگماتیستها را پیدا کرده‌ است‌ و حقیقت‌ یعنی‌ نبرد نابرابر با ویتنام‌ یا هر جای‌ دیگر به‌ مثابه‌ ویتنام. هارتمن‌ فرمانده‌ سربازان‌ آنها را حشره‌ و کثافت‌ و آشغال‌ خطاب‌ می‌کند. او حتی‌ اسم‌ سربازان‌ را نیز عوض‌ کرده‌ و هویت‌ اسمی‌ را از آنها می‌گیرد، زیرا حقیقت‌ برای‌ آنها از دست‌ دادن‌ هویت‌ و کشتن‌ دیگران‌ است.
هارتمن‌ به‌ قدری‌ آنها را از هویت‌ اسمی‌ دور می‌کند که‌ نه‌تنها اسم‌ خاص‌شان‌ را تغییر می‌دهد بلکه‌ بر مبنای‌ شرایط‌ به‌ تغییر اسم‌ عام‌ نیز می‌پردازد. به‌ این‌ دیالوگها توجه‌ کنید:
هارتمن: چه‌ کار می‌کنید تا زنده‌ باشید، خانم‌ها؟
سربازان: می‌کشیم، می‌کشیم، می‌کشیم.
و زمانی‌ که‌ سربازان‌ به‌ آمادگی‌ لازم‌ می‌رسند هارتمن‌ می‌گوید: <امروز دیگه‌ شما کرمهای‌ بی‌خاصیت‌ نیستید. امروز شما سربازان‌ نیروی‌ دریایی‌ هستید.> در اینجا دیگر هویتی‌ در کار نیست‌ و گویی‌ در ماشین‌ جنگی‌ امریکا وجود هویت‌ به‌ مثابه‌ کرم‌ بی‌خاصیت‌ و... است. وجود سکانسهای‌ به‌ این‌ گزندگی‌ در هر چهار فیلم‌ جنگی‌ کوبریک‌ دیده‌ می‌شود.
مرگ‌ برده‌ سیاه‌پوست‌ در برابر چشمان‌ اسپارتاکوس‌ شکلی‌ اسطوره‌ای‌ از مرگ‌ پایل‌ در مقابل‌ چشمان‌ جوکر در <غلاف‌ تمام‌ فلزی> است.
آنچه‌ در بیشتر آثار کوبریک‌ قابل‌ لمس‌تر است‌ نوعی‌ از بیماری‌ انسانها است‌ که‌ حالت‌ روحی‌ دارد و سرگشتگی‌ را در زیر متن‌ ارتباط‌ انسانها نشان‌ می‌دهد. حتی‌ گاهی‌ به‌ ویرانی‌ انسان‌ نیز می‌انجامد، این‌ ویرانی‌ در فیلم‌ <لولیتا> (۶۲--۱۹۶۱) کاملاً نمایان‌ است‌ و تکرار عامتر آن‌ در <چشمان‌ کاملاً بسته> دیده‌ می‌شود. ویرانی‌ فکری‌ تام‌ کروز (دکتر روانپزشک) و شب‌گردیهای‌ خیابانی، ویرانی‌ انسانها در پس‌ پرده‌ شب‌زنده‌داریها که‌ بر چهره‌شان‌ ماسک‌ زده‌اند تا شناخته‌ نشوند دقیقاً ذهنیتی‌ را به‌ انسان‌ می‌سپارد که‌ آنها نیز در یک‌ نوع‌ بی‌هویتی‌ به‌ سر می‌برند. تنها تفاوت‌ آنها با مردان‌ <غلاف‌ تمام‌ فلزی> این‌ است‌ که‌ هویت‌ سربازان‌ را می‌گیرند اما اینها خودشان‌ هویتشان‌ را به‌ ارزانی‌ می‌فروشند.
این‌ هم‌ ثمره‌ سردی‌ و یک‌ نوع‌ سرگردانی‌ انسان‌ وامانده‌ است. در این‌ جا باید به‌ یاد داشته‌ باشیم‌ که‌ کوبریک‌ در پایان‌ این‌ ماجراها انتقام‌ می‌گیرد، انتقام‌ از لولیتا و سیستم‌ تفکر نظامی‌ فیلمهای‌ جنگی. انتقام‌ از روانپزشک‌ که‌ با ماسک‌ افتاده‌ روی‌ تخت‌ خواب‌ کنار همسرش‌ (نیکول‌ کیدمن) و دنیا را روی‌ سرش‌ خراب‌ می‌بیند. اینها همه‌ گونه‌هایی‌ از انتقام‌ هستند.
حتی‌ در فیلم‌ <تلالو> گم‌ شدن‌ هویت‌ انسان‌ و انتقام‌ گرفتن‌ مطرح‌ می‌شود. ما در تمام‌ آثار کوبریک‌ کم‌ و بیش‌ هم‌ ارزشهای‌ صوری‌ را می‌بینیم‌ و هم‌ ارزشهای‌ حسی‌ را درک‌ می‌کنیم‌ و این‌ همان‌ اثر هنری‌ است‌ که‌ به‌ دست‌ کوبریک‌ بدین‌ گونه‌ ساخته‌ شده‌ است.
زیرا گونه‌های‌ هنری‌ هر اثری‌ با هم‌ متفاوت‌ هستند و اگر در یک‌ یا چند زمینه‌ همخوانی‌ داشته‌ باشند ترکیب‌ ساختمان‌ کلی‌ آنها متفاوت‌ است. در ساخت‌ هر اثر هنری‌ که‌ از قوه‌ به‌ فعل‌ تبدیل‌ می‌شود گرایشهای‌ فکری‌ و اجتماعی، تأ‌ثیر خود را می‌گذارند.
به‌ خاطر همین‌ گرایشها است‌ که‌ نوع‌ ترتیب‌ و ترکیب‌ روابط‌ در بیشتر اوقات‌ مخصوصاً در چشمان‌ کاملاً بسته‌ تبدیل‌ به‌ روابط‌ جنسی‌ می‌شود و یک‌ نوع‌ دلمشغولی‌ رومانتیک‌ را بررسی‌ می‌کند که‌ به‌ یک‌ نوع‌ تردید و ریشخند درمی‌آمیزد. این‌ روابط‌ واپس‌ زده‌ شده‌ میل‌ جنسی‌ را می‌توان‌ در بیشتر آثار کوبریک‌ مشاهده‌ کرد. سکانس‌ مستراح‌ در <غلاف‌ تمام‌ فلزی> و طرز آرایش‌ صحنه‌ توالتها در آنجا خود نشان‌ از واپس‌ زده‌ شدن‌ میل‌ جنسی‌ است. نمای‌ اولیه‌ فیلم، سر تراشیدن‌ سربازها یکی‌ پس‌ از دیگری‌ که‌ با بی‌میلی‌ آنها توام‌ است‌ نوعی‌ واپس‌گرایی‌ است‌ که‌ در ضمیر ناخودآگاه‌ آدمها نشانگر دنیایی‌ است‌ که‌ غرورشان‌ را به‌ زمین‌ می‌ریزند؛ یعنی‌ آنها باید سرکوفته‌ شوند، یعنی‌ یک‌ نوع‌ سرکوفتگی‌ به‌ شکل‌ فرویدیسم. به‌ خاطر همین‌ وجه‌ متمایز کار است‌ که‌ تام‌ کروز دو سال‌ هیچ قراردادی‌ را نمی‌پذیرد و تمام‌ نیرو و توان‌ خود را همراه‌ زوج‌ هنریش‌ نیکول‌ کیدمن‌ در اختیار کوبریک‌ قرار می‌دهد.
در این‌ مورد نیکول‌ کیدمن‌ می‌گوید: <او برای‌ من‌ مثل‌ یک‌ پدر بود، من‌ شیفته‌ او بودم.> نقش‌ آنها در <چشمان‌ کاملاً بسته> به‌ صورت‌ رویایی‌ پایان‌ناپذیر برای‌ هر دو درمی‌آید. فیلمی‌ برگرفته‌ از داستان‌ رویایی‌ آرتورسنیتسلر پزشک‌ و نمایشنامه‌نویس‌ اتریشی‌ و کسی‌ که‌ از دوستان‌ نزدیک‌ فروید به‌ شمار می‌رفت.
تمام‌ کوشش‌ کوبریک‌ به‌ خاطر این‌ فیلم‌ به‌ جایی‌ رسید که‌ تهیه‌ و پایان‌ آن‌ چند برابر موعد مقرر به‌ طول‌ انجامید تا او بتواند فیلم‌ را به‌ آنچه‌ که‌ خود اعتقاد داشت‌ برساند. زیرا می‌خواست‌ بیان‌ تصاویر نمود بصری‌ آنچنانی‌ پیدا کرده‌ و اشیا بسیار بهتر از توصیفهایی‌ که‌ درباره‌ آنها به‌ کار برده‌ شده‌ خود را نشان‌ دهند. این‌ جریان‌ همان‌ مسئله‌ زیبایی‌ و زیباشناسی‌ است‌ که‌ هم‌ عنصر شنیداری‌ فیلم‌ قوی‌ باشد و هم‌ عنصر دیداری. زیرا هنر نمایش‌ فیلم، ترکیبی‌ از هنر شنیداری، گفتاری‌ و دیداری‌ است.
این‌ هنر سینمایی‌ برای‌ کوبریک‌ سیری‌ طولانی‌ را به‌ وجود آورده‌ و فیلمساز تحقیقات‌ وسیعی‌ را در زمینه‌ زیباشناسی‌ انجام‌ داده، نظریه‌های‌ آیزنشتاین‌ را مطالعه‌ کرده‌ و برای‌ رهبری‌ بازیگران‌ تمام‌ آثار استانیسلاوسکی‌ را خوانده‌ است.
با اینکه‌ گروهی‌ معتقدند کوبریک‌ به‌ تئوری‌ فروید علاقه‌ای‌ نشان‌ نداده، اما در بیشتر آثار او بخصوص‌ در <چشمان‌ کاملاً بسته> دیدگاههای‌ فروید را غیرمستقیم‌ به‌ کار برده‌ است. زیرا خود نیز به‌ این‌ مسئله‌ پابند است‌ که‌ فیلم‌ باید موضوعش‌ را به‌طور غیرمستقیم‌ بیان‌ کند.
برای‌ کوبریک‌ هر نما دارای‌ خصوصیات‌ خاصی‌ است‌ و آنقدر در این‌ کار وسواس‌ به‌ خرج‌ می‌دهد که‌ حتی‌ برای‌ یک‌ پلان‌ ۱۵۴ برداشت‌ گرفت‌ و همین‌ وسواس‌ بیش‌ از حد است‌ که‌ حتی‌ باحوصله‌ترین‌ فرد را در کار گروهی‌ گاهی‌ خسته‌ کرده‌ و فراری‌ می‌دهد. اما تام‌ کروز و نیکول‌ کیدمن‌ تمام‌ این‌ مصائب‌ را با جان‌ و دل‌ می‌پذیرند.
البته‌ باید توجه‌ داشت‌ که‌ بازی‌ نیکول‌ کیدمن‌ نسبت‌ به‌ اجرای‌ تام‌ کروز از باروری‌ و هوشیاری‌ بیشتری‌ برخوردار است.
<چشمان‌ کاملاً بسته> اثری‌ روانکاوانه‌ و عمیق‌ است‌ که‌ در مورد احساسات‌ ذاتی‌ و اولیه‌ انسان‌ در ارتباط‌ با رفتار عاطفی‌ بیان‌ می‌شود. این‌ فیلم‌ از فصلهای‌ تودرتویی‌ تشکیل‌ شده‌ که‌ در پایان‌ هر فصل‌ به‌ صورت‌ برش‌ موازی، عقده‌های‌ بازنیافته‌ کاراکترش‌ را در فصل‌ بعد از آن‌ نمایان‌ می‌سازد. یکی‌ از زیباترین‌ و کلیدی‌ترین‌ سکانسهای‌ فیلم، صحنه‌ گفتگوی‌ زن‌ و شوهر (کیدمن‌ و کروز) است، نیکول‌ بلند می‌شود و به‌ طرف‌ قفسه‌ داروها می‌رود. به‌ دنبال‌ مسکن‌ است‌ و در همانجا چشمانش‌ به‌ ماده‌ مخدر می‌خورد.
نگاهی‌ به‌ آن‌ می‌اندازد و لحظاتی‌ بعد او را می‌بینیم‌ که‌ دچار حالت‌ نامتعادل‌ شده‌ که‌ این‌ حالت‌ درنتیجه‌ کشیدن‌ سیگار گراس‌ به‌ او دست‌ داده‌ است.
زن‌ در این‌ واپس‌گرایی‌ ذهنی‌ و عقدهای‌ لیبیدوئی‌ که‌ در ضمیر ناخودآگاهش‌ قرار گرفته‌ است‌ خود را آشکار می‌کند. کیدمن‌ با نقل‌ خاطره‌ای‌ تمام‌ شخصیت‌ کروز را که‌ از نظر عقلی‌ در آن‌ لحظه‌ سالمتر از همسرش‌ است‌ به‌ هم‌ می‌ریزد.
حالا مرد درون‌ انسانها را با پرسه‌ زدن‌ در خیابان، جدل‌ کوتاه‌ با چند جوان‌ مست، دیدن‌ دوستش‌ در رستوران، پرس‌وجو از نمایشهای‌ مضحک‌ شبیه‌ فراماسونری، دیدار با زن‌ خیابانی‌ همه‌ و همه‌ شخصیت‌ دچار تزلزل‌ و شک‌ و تردیدی‌ را که‌ درنتیجه‌ بحث‌ با همسرش‌ به‌ وجود آمده‌ است‌ درهم‌ می‌آمیزد و چون‌ خمیرمایه‌ای‌ تغییر می‌یابد. اما این‌ تغییر روانی، سریع‌ انجام‌ نمی‌شود.
حال‌ به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسیم‌ که‌ چرا کوبریک‌ تا این‌ اندازه‌ برای‌ به‌ پایان‌ رساندن‌ این‌ فیلم‌ و کار و وسواس‌ روی‌ آن‌ حساسیت‌ نشان‌ می‌داد. شاید خود او از آن‌ دسته‌ هنرمندانی‌ بوده‌ است‌ که‌ فروید مطرح‌ می‌کند.
زیرا عقیده‌ داشت‌ که‌ والایش‌ لیبیدوئی‌ ارضانشده‌ مایه‌ تولید همه‌ هنر و ادبیات‌ است. یعنی‌ هنرمندان‌ جنسیت‌ کودکی‌ خود را این‌گونه‌ تخلیه‌ و آن‌ را به‌ صورت‌ غیر غریزی‌ تبدیل‌ می‌کنند. در <دکتر استرنج‌ لاو>، <راههای‌ افتخار>، <غلاف‌ تمام‌ فلزی> حتی‌ در اثر اسطوره‌ای‌ <اسپارتاکوس> نیز یک‌ نوع‌ کمبودهای‌ در شخصیتی‌ دیده‌ می‌شود که‌ در سرشت‌ آنها نهادینه‌ شده‌ است.
در میان‌ آثار کوبریک‌ فیلمی‌ که‌ بیشتر مورد توجه‌ بوده‌ <۲۰۰۱: یک‌ اودیسه‌ فضایی> است. این‌ فیلم‌ محصول‌ سال‌ ۱۹۶۸ نوعی‌ بدعت‌ سینمایی‌ است‌ که‌ برای‌ شکل‌ بصری‌ هماهنگ‌ شده‌ و فضا را به‌ عنوان‌ فراخوان‌ زمینیها پی‌ریزی‌ کرده‌ است. فیلم‌ از دو فصل‌ اصلی‌ تشکیل‌ شده‌ است‌ و باید همسفر کوبریک‌ شویم‌ تا بتوانیم‌ به‌ زوایای‌ این‌ حرکت‌ پرداخته‌ و دریابیم‌ <اودیسه‌ فضایی> مهمترین‌ فیلم‌ عملی‌ تخیلی‌ سینما است...
فیلم‌ در مورد سیر تکامل‌ انسان‌ و یکی‌ از معدود فیلمهای‌ تاریخ‌ سینماست‌ که‌ با چنین‌ تصاویر قوی‌ و چشم‌اندازهای‌ افسون‌کننده‌ ساخته‌ شده‌ است.
نزدیک‌ به‌ چهل‌ دقیقه‌ از فیلم‌ بدون‌ دیالوگ‌ و با تکیه‌ بر تصاویری‌ به‌ وجود آمده‌ که‌ هر نمای‌ آن‌ بیان‌ یک‌ نوع‌ زیبایی‌ مخصوص‌ را مطرح‌ می‌کند. حتی‌ می‌توان‌ <اودیسه...> را فرهنگ‌ تصویری‌ تاریخ‌ سینما نامید. در این‌ مورد کوبریک‌ می‌گوید: <هدفم‌ این‌ بوده‌ که‌ فیلم‌ عمیقاً یک‌ تجربه‌ ذهنی‌ باشد.
این‌ فیلم‌ چون‌ بقیه‌ آثار کوبریک‌ یک‌ نوع‌ ایهام‌ را بازیابی‌ می‌کند که‌ ذهن‌ برای‌ پی‌ بردن‌ به‌ آن‌ نیاز به‌ جستجو دارد. او در <اودیسه...> چون‌ بقیه‌ آثار خود مخصوصاً <چشمان‌ کاملاً بسته> انسانی‌ نیازمند و موجودی‌ آسیب‌پذیر در برابر عوامل‌ بیرونی‌ را مطرح‌ می‌کند.
حال‌ این‌ عوامل، هم‌ می‌تواند مثل‌ <چشمان‌ کاملاً بسته> اجتماعی‌ و هم‌ بسته‌ به‌ محیط‌ و فضای‌ زمانی‌ مانند <۲۰۰۱ اودیسه‌ فضایی> باشد.
مسئله‌ دیگری‌ که‌ در کلیه‌ آثار کوبریک‌ جلب‌ توجه‌ می‌کند وجود میزانسن‌ و حرکت‌ دوربین‌ روی‌ تراولینگ‌ یا کرین‌ است‌ که‌ بازیگرها باید آرام‌ و شمرده‌ و گاهی‌ مقطع‌ گفتگو کنند، گاهی‌ حرکت‌ کلمات‌ به‌قدری‌ کند و آرام‌ است‌ که‌ این‌ احساس‌ به‌ تماشاچی‌ عادی‌ دست‌ می‌دهد که‌ فکر کند بازیگران‌ در ادای‌ زبان‌ گفته‌شده‌ در فیلم‌ مشکل‌ دارند. در حالی‌ که‌ این، جزو خصوصیات‌ داستان‌ است.
اگر این‌ امر به‌ صورت‌ نامحسوس‌تر در <۲۰۰۱ اودیسه‌ فضایی> و به‌ صورت‌ محسوس‌ و در بیش‌ از نود درصد سکانسهای‌ <چشمان‌ کاملاً بسته> وجود دارد به‌ خاطر حضور انسانهایی‌ است‌ که‌ در حل‌ مشکل‌ عاجزند.
در آثار کوبریک‌ استعاره، درست‌ به‌ شکل‌ ادبی‌ آن‌ جای‌ خود را باز کرده‌ است‌ و این‌ شاید به‌ خاطر تسلط‌ کوبریک‌ در ادبیات‌ استعاره‌ای‌ باشد و با همین‌ شیوه‌ در روابط‌ انسانها در سال‌ ۱۹۷۱ فیلم‌ <پرتقال‌ کوکی> را می‌سازد که‌ اثری‌ بسیار گزنده‌ در زمینه‌ روابط‌ تند و خشن‌ آدمهای‌ حیوان‌صفتی‌ است‌ که‌ به‌ مرز گسسته‌ شدن‌ رسیده‌اند.
سراپای‌ این‌ فیلم‌ در یک‌ نوع‌ خشونت‌ فرو رفته‌ است، شکلها و تصاویر به‌ صورت‌ گرافیکی‌ طرح‌ریزی‌ شده‌اند که‌ متأ‌سفانه‌ در بعضی‌ مقاطع‌ به‌ حد افراط‌ رسیده‌ است. این‌ خشونت‌ سادیستی‌ بسیار وحشتناکتر از خشونت‌ <غلاف‌ تمام‌ فلزی> بیان‌ می‌شود و حتی‌ به‌ شکل‌ خشونت‌ سادیستی‌ در بعضی‌ کاراکترها تبدیل‌ به‌ یک‌ نوع‌ بیماری‌ مازوخیستی‌ می‌شود.
کوبریک‌ در سال‌ ۱۹۷۵ <بری‌ لیندون> را ساخت‌ که‌ از نوع‌ سینمای‌ ماجراجویانه‌ است‌ و در سال‌ ۱۹۸۰ <درخشش> را که‌ در ژانر سینمای‌ وحشت‌ و ترس‌ و دلهره‌ قرار می‌گیرد. اما همانطور که‌ مشخص‌ است‌ در تمام‌ آنها آنچه‌ مد نظر کوبریک‌ است‌ مسئله‌ انسان‌ است. انسانی‌ که‌ به‌ شکلهای‌ متفاوت‌ در آثار متفاوت‌ او نمود پیدا می‌کند.
قادر رشیدزاده
۱-‌سهراب‌ سپهری‌
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید