پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

رستاخیز عربی


رستاخیز عربی
یکی از شگفتی‌های هفته‌های گذشته افشای از سرگیری مذاکرات دوجانبه اسرائیل و سوریه با میانجیگری ترکیه بود که از دو سو شگفتی‌ساز شد. کم شگفت‌انگیز نیست که دولت اسلام‌گرایی واسطه مذاکره صلح یک کشور سکولار با دولتی یهودی باشد؛ آن هم در عصری که از اتحاد جهان اسلام سخن می‌گویند و در عصری که برای اتحاد جهان عرب قافیه‌سرایی می‌کنند. شگفت است که دولت اسلامی میانجی دو دولت عرب و یهود باشد و دولت عرب از آرمان‌های عرب چرخش کند و دولت اسلامی بکوشد دولت عربی را به جانب دولت یهودی و خلاف جهت آرمان‌های دول اسلامی و عربی که مبارزه با صهیونیسم را شعار خود ساخته بودند، براند. درون این آشفته‌بازار متناقض و متعارض اما روایتی از سومین دوره تکوین جهان عربی نهفته است که تحقق آن عربیت جهان عرب را بر باد می‌دهد؛ گذر از ناسیونالیسم «نژاد محور» و «زبان باور» به ناسیونالیسم، بسان ایدئولوژی «سرزمین مبنا».
می‌دانیم که جوامع عربی محصول نخستین جنگ جهانی بودند و روند گسترش امپریالیسم اروپایی به درون‌گرایی جهان عربی- اسلامی قرن‌های پس از جنگ صلیبی آرام گرفته بود. بدیهی است که نمی‌توان بدون نگاهی به فعل و انفعال جهانی امپراتوری‌های مدرن اروپایی و پیشامدرن آسیایی و انتقال ارزش‌های نظام جدید کشوری که با ماهیت امپراتوری، هم به حیث ظاهر حکومت‌داری و هم از منظر ساخت ذهنی و ایدئولوژیک حاکمان و مردمان تفاوت دارد پی به حوادث و چرخش‌های مهم تاریخی در حال وقوع کشورهای عربی برد.
● شکل‌گیری رگه‌های ناسیونالیسم در اروپا
در دنیایی زندگی می‌کنیم که سیستم بین‌المللی با حاکمیت کشورهای ملت پایه از همان آغاز با دو جریان موازی دوام یافته است. ملی‌گرایی و هویت باوری از یک سو که به واقع تشعشع اعتقاد به یک «موجودیت جمعی» است که طایفه‌ای را از طایفه دیگر و گروهی را از گروه دیگر به‌واسطه شباهات فیزیکی و روانی جدا می‌کند. در دوران مدرن این نیروی کهن را ناسیونالیسم نامیده‌اند و ترسیم خطوطی را بر گرد سرزمین‌های مادری‌‌نشان آن شمرده‌اند.
نیروی دوم اما ایدئولوژی‌ای بود که همزاد انقلاب فرانسه به آزادیخواهی و ملی‌گرایی سنجاق خورده بود. اگر تولد ناسیونالیسم و سرزمین‌خواهی با نوزایی دینی و پایان بی‌نتیجه جنگ‌های مذهبی اروپا آغاز شد، التقاط معنایی ایدئولوژی و ناسیونالیسم با شکست ناپلئون در جنگ‌های اروپا و تشکیل کنگره وین و برآمدن اشرافیت محافظه‌کار و ضدآزادیخواه در برابر آزادیخواهان فرانسوی و مهجور پدید آمد. نوزایی دینی و شکستن تابوی ایدئولوژی کلیسایی به زبان و نژاد جنبه قدسی بخشید .
جنگ‌های دوگانه جهانی، ایدئولوژی ناسیونالیسم را از زبان و نژاد به اصالت سرزمین کیمیا کرد و از کف‌دادن سرزمین در جنگ‌ها، هویت سرزمینی را در قواره ایدئولوژی سکولار درآورد و سربازان را نه برای دفاع از شاه و کلیسا که برای زمین و مام میهن روانه جبهه‌های نبرد می‌کرد. دو قرن مبارزه برای سرزمین اجدادی و تشکیل هویت ملی فلسفه مسلط بر منازعات محوری اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم و سرتا سر قرن بیستم اروپا بود.
● تزریق ناسیونالیسم عربی در فرآیند استعمار
ظهور کشورهای عربی برجای مانده از امپراتوری عثمانی و ناشی از پیامد ملی‌گرایی امپریالیستی دول اروپایی نیز دقیقا در امتداد مفهوم ناسیونالیسم اروپایی و ایدئولوژی اسلامی معنا می‌یابد. لاجرم تحولات کنونی جهان عرب را نمی‌توان از تاریخ شکل‌گیری آن که امتزاجی میان امپریالیسم (به عنوان نتیجه صریح ناسیونالیسم اروپایی) و ایدئولوژی‌هایی همانند ناسیونالیسم مبتنی بر مذهب و ناسیونالیسم مبتنی بر نژاد و زبان و نهایتا ناسیونالیسم استوار بر سرزمین جدا دانست. در مقایسه‌ای تاریخی میان استعمارگران و قدرت‌های امپریالیستی که ناقل اشکال نوین ناسیونالیسم اروپایی یعنی «ملی‌گرایی سرزمینی» به جوامع شرقی و اسلامی بودند با مستعمرات و کشورهای عربی واپس مانده از ایدئولوژی ناسیونالیسم مدرن، چند نکته جالب می‌توان دید. در جامعه غربی چنانکه رولان برتون قوم‌شناس سیاسی بررسی کرده است، ملت‌ها در انطباق با تفکیک جغرافیایی مذهب پدید آمدند؛ در حالی که در جامعه عربی ملیت عربی مقدم بر دولت و استوار بر ایده خلافت اسلامی- عربی، جنبه عرفی نیرومندی داشتند. جوامع غربی، ملت‌سرزمینی را زودتر از موعد دریافتند و از ملت‌گرایی و نژاد‌گرایی به سمت تعلق سرزمینی ملل فرانسوی و آلمانی و انگلیسی حرکت کردند. بی‌شک شیوه تولید اقتصادی و افتادن فئودالیسم به سود بورژوازی در این رویه تاثیر شگرفی داشته است. در آنسو جامعه سنتی اعراب همچنان پس از مرزبندی‌های جغرافیایی خلافت‌های اسلامی، هنوز تعلق ملت را نه به زمین که به مذهب می‌دانستند و نژاد و زبان را کاتالیزور این قرابت آرمانی می‌پنداشتند و پس از فروپاشی عثمانی و تزریق ملی‌گرایی مبتنی بر نژاد و زبان روند فوق معکوس شد و این‌بار دین سرعت‌بخش ناسیونالیسم نژادی و قومی شد تا جایی که امیر فیصل پادشاه پان عرب سوریه در ۱۹۱۹ می‌گفت «ما ملت واحدی هستیم که از سمت مشرق و جنوب و غرب به دریا و از شمال به کوه‌های توروس محدود می‌شویم» و افزوده بود« ما عرب هستیم پیش از آنکه مسلمان باشیم و محمد(ص) عرب بود پیش از آنکه پیامبر باشد». از این گفته به خوبی پیداست که مقصود از جهان عرب نه یک ملت اسلامی و نه یک ملت سرزمینی که ملتی زبانی و نژادی بود و طبیعی می‌نمود که هرگز خط‌کشی‌های جغرافیای را بر نتابد. دو جنگ عالمگیر اول و دوم مرحله نهایی تثبیت سیستم کشورپایه جوامع اروپایی بود تا مذهب و زبان و نژاد به سود جغرافیای واحده که ملیت را بازتولید می‌کرد، محدود شوند؛ درست زمانی که امپراتوری بریتانیا در هم پاشید مستعمرات فرانسه و ایتالیا و هلند به یاری استعمارگران به استقلال رسیدند.
بدین ترتیب عصر پسااستعماری عصر تشدید ملی‌گرایی سرزمینی اروپاییان هم بود. چنانکه عصر ستیز فرقه‌های مذهبی اروپا در سده هفدهم، دوران تشدید ملی‌گرایی نژادی شد؛ این در شرایطی است که همان دو جنگ ویرانگر مرحله ورود اعراب به ملی‌گرایی نژادی بود به سنخی که مذهب و سرزمین در رتبه‌های بعدی قرار گرفتند.
● تکریم سرزمین ملی در جهان عرب
البته به هنگام فروپاشی عثمانی، دو جریان در موازات هم رشد کردند که بانی چالش‌های جهان عرب حداقل در نیم قرن آتی شدند. یکی هوادار عبور از ایدئولوژی مذهبی به ناسیونالیسم مبتنی بر طایفه‌گری بود که در رقابت‌های دو خاندان هاشمی و آل‌سعود تجسد یافته بود و دیگری از ناسیونالیسم نژادی و زبانی هواخواهی می‌کرد و مذهب را چاشنی خود می‌پنداشت. به همین سبب، میانه دو جنگ جهانی عده‌ای روشنفکران عرب با ارائه «نظریه اقلیمی» ایده ناسیونالیسم را از طایفه به جوامع متکثر عربی اما محصور در مرزهای جغرافیایی مشخص تقلیل دادند تا میان سنت‌های خلیفه‌گری و اقتضائات نو، پلی بزنند و شکاف نژاد واحد و قبایل متعدد را فروبکاهند.
سرانجام دو مولفه یعنی سرکشیدن دولت‌های نفتی در کنار رویارویی با اسرائیل در شکل‌گیری جغرافیایی سیاسی جهان عرب چنان نقشی ایفا کرد که پیش از آن قدرت‌های قیم و استعماری از تحققش عاجز بودند. ثروت نفتی علقه سرزمینی ایجاد کرد و تهدید اسرائیل اهمیت دفاع از سرزمین عربی را فاش کرد. اینچنین بود که ناسیونالیسم مبتنی بر سرزمین در یک فرآیند تدریجی و تکوینی پدید آمد. شکست مصر و متحدانش در برابر اسرائیل در دو جنگ ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ نهایتا دوره واپسین گذار به ملی‌گرایی سرزمینی و معامله صلح در برابر زمین را در دولت انورسادات شکل بخشید و با شعار او یعنی «اولویت با مصر» رویای جهان واحده عرب بر باد رفت.
اگر دو جنگ جهانی ملی‌گرایی سرزمینی را در اروپا تثبیت کرد مواجهه با اسرائیل این ایدئولوژی مدرن را نصیب اعراب ساخت. کنفرانس مادرید در ۱۹۹۱ که رسما مسئله تبادل صلح در برابر زمین را پیش کشید، شاهدی بر این موضوع است. قراردادهای پی در پی صلح اعراب و اسرائیل در دهه‌های گذشته از قطر و عمان تا اردن و الجزایر و امروز سوریه تا چه‌بسا آرامشی که مصر و اردن روانه تل آویو کردند دگربار به اسرائیل تقدیم کند .
در حالی که هواداران اتحاد سوریه با جهان عرب در دهه ۱۹۸۰ میلادی سرمنشأ نگرانی قدرت‌های فرامنطقه‌ای بود هم‌اکنون این آمارها با مماشات دولت سوریه در برابر اسرائیل بلکه در برابر احیای سرزمین رو به کاهش گذارده است. ظاهرا بازار ایدئولوژی ناسیونالیسم سرزمینی در جهان عرب هر روز گرم‌تر می‌شود و این واقعیت بی‌گمان دهه‌های آتی را محل تولد خاورمیانه‌ای جدید می‌کند که هیچ‌یک از بازیگران در جای کنونی خود نیستند. آن روز نه از جهان عرب که از کشورهای عربی‌ای سخن خواهد رفت که هر یک منافع ملی خویش را پیگیری می‌کنند؛ بی‌اعتنا به اینکه دیگر افراد هم‌زبان و هم‌نژاد در کجای جهان قرار گرفته‌اند. چنانکه اروپای مدرن؛ این استعمارگران سابق و ناقلان «ناسیونالیسم سرزمینی» امروز چنین رفتار می‌کنند.
دیاکو حسینی
منبع : روزنامه کارگزاران