شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
مجله ویستا
سنتگرایی، تجددگرایی و پساتجددگرایی از نگاه شهید مطهری

زمان که فهم هرگونه رابطه بین مفاهیم زمانمند و مکانمند سنت و تجدد ـ به معنایی که به زودی به آن میپردازیم ـ بیشناخت ماهیت و واقعیت وجودی آن، ناممکن، و در بیشتر مباحث جدالبرانگیز معمول، مغفول واقع میشود؛ شاید از کلیدیترین مفاهیمی باشد که حل بسیاری از معضلات فکری و عقیدتی، به ویژه کثیری از مسایل فرا زمانی و فرا مکانی مابعدالطبیعه، را در بازنمایی و وارسی خود مقید نموده است. نخستین و برجستهترین ویژگی وحی الهی که بدون بهرهوری از نور پر فروغ آن، عقل و حس و تجربه در مجرای صحیح خود به کار نمیافتند، فرازمانی و فرامکانی بودن آن است. با تغییر در نگرش هر فیلسوفی دربارة زمان، کل دستگاه فلسفی او با چهرهای نو رخنمایی کرده؛ مبانی مورد نظر او توضیح مییابند یا خود را از تیررس بررسیهای زمانمند و مکانمند بشری دور میسازند؛ و نیز اصول زیربنایی و کلیدی آن در چالشی بزرگ با سایر اجزا به سبک و روش جدیدی نظم و نسق مییابند.
تو گویی زمان چون روحی است در کالبد هر دستگاه فلسفی. چه بسیار اذهان که تحت سیطرة آن در فهم ابتداییترین مسایل مابعدالطبیعه سر به آستین میسایند؛ و با رهایی از قید و بند آن به نظارة حقیقت هستی مینشینند و در قلههای رفیع وجود، فارغ از هر وسوسهای از عدم و نیستی سکنی میگزینند؛ تا آن جا که حتی کروبیان نیز از مجد و عظمت او انگشت تعجب بر دهان میگیرند و از همراهی او به اشارة «لودنوت انمله لا حترقت» باز میمانند.
زندان زمان از مخوفترین و وحشتناکترین زندانهای عالم طبیعت است و آزادی از آن از لذت بخشترین وارستگیها. رهایی از زندان زمان، در فرار و نفرت از آن نیست؛ بلکه در قبول واقعیتهای وجودی آن است. از این منظر، هم نفرت و بیزاری و انکار واقعیت وجودی زمان (جمود) زیانبار است و هم شیدایی و رویآوری مفرط و بر صدر نشاندن آن (جهالت). چه گرفتاریها و حوادث خشونتباری که نفرت از زمان یعنی نفرت از نو شدن و نوگرایی در طول تاریخ برای انسان زمانمند به وجود آورده؛ و چه وانهادگیها و سرگشتگیهایی که از شیدایی به آن، برای انسان «فرا زمان گوهر» حاصل آمده است.
تحولات اساسی در بنیانهای فکری بشر در طول تاریخ فرهنگ و تمدن، مدیون و وامدار و ریشه در تحول فهم زمان داشته است. شیرینترین و پیچیدهترین یافتههای متفکر و فیزیکدان بزرگ معاصر، انیشتین، زیرمجموعه آموزة فضا ـ زمان است. جوهرة تفکر ملاصدرا ـ فیلسوف عالم اسلام ـ در نظریة محوری حرکت جوهری، به مسئلة زمان تعلق دارد. فلسفة کانت ـ فیلسوف شهیر غرب ـ که آبشخور بسیاری از نحلههای فلسفی قرون اخیر است، با بازنگری در مقولههای زمان و مکان، متولد شده است. انسان در فلسفة کانت از دو منفذ زمان و مکان به عالم هستی مینگرد و به همین لحاظ از درک مسایل مابعدالطبیعه با عقل نظری عاجز است.
آن جنبه از بحث حاضر که با نگرش دربارة زمان پیوند میخورد این مسئلة مهم است که زمان، آن چنان که در بینشهای سطحی بر آن تأکید میشود، به سه بخشِ گذشته، حال و آینده قابل تفکیک نیست. بنابراین، تحلیل آسانوار و بیپروای جنبههای مختلف امور زمانمند به «کهنه» و «نو» و تقدم بخشیدن به هر یک از این دو، ناشی از سطحینگری و آساناندیشی است. حال و گذشته و کهنه و نو در هم تنیده است؛ و هر کس گذشته را به بهانة آینده نفی میکند حقیقت وجودی خود را انکار میکند؛ و با گذاشتن داغ بیهویتی بر پیشانی خود، از حظ عمیقترین زوایای وجودی خود محروم میشود. نفی حال و ماندن در گذشته نیز نفی زوایای دیگری از وجود انسان است؛ و مشتمل بر تبعات ویرانگر دیگر. همچنین زمانمند و مکانمند بودن که از ویژگیهای امور مادی است، قابل اطلاق بر همة وجوه هستی، از جمله وجه ماوراء زمانی و مکانی موجودات مابعدالطبیعی، نیست.
● سنت (ترادیسیونالیسم)
در لغت به معنای شیوه، روش فکری و قالب عملی معین و ثبوت یافته است. شادروان محمود حسابی در واژة «trade» به جز شیوه، استادگی، ورزه، کرکدکاکرک، کار وکرد را آورده است که در مجموع، معنای کار پختة ورزیده و از روی استادی را افاده مینماید. (حسابی، ۱۳۷۳، ص ۵۵۳). سنت در اطلاق فرهنگ اسلامی آن، از مقولة ارزشی محض است و بر گفتار و کردار و رفتار پیامبر گرامی اسلام(ص) که برای مسلمانان تقدس خاصی داشته و لازمالاتباع است اطلاق میشود.
سنت در بحث فعلی، معنای عامی دارد؛ یعنی افکار، اعتقادات و آداب رفتاری که از گذشته بر جای مانده و شامل همة مظاهر و فرهنگ و تمدن گذشته میشود. از این منظر، سنت دارای اجزایی است؛ از مضامین بلند کتب مقدس گرفته تا عادات و شیوههای زندگی خاصی که در برههای از زمان شکل گرفته و چه بسا به علت فرو رفتن در فرهنگ دینی، رنگ تقدس به خود گرفته و ممکن است در زمان حاضر سازندة ویرانگر و خرافاتی محض باشد. با بنابراین، نخستین و مهمترین کار در هر بحثی راجع به سنت، تفکیک اجزای مقدس و ثابت و لایتغیر سنت از اجزای زمانمند و مکانمند آن است؛ و چه بسا مسامحه و سهلانگاری در این امر مهم موجب سرایت تقدس بخشی از سنت به بخش متغیر و غیر مقدس آن شود؛ و این جاست که ممکن است جمعی برای حفظ جاه و مال و منال خود و به بهانة دفاع از حریم اعتقادات دینی، با جمود و تحجر جامعهای را به ایستایی و عقبماندگی بکشانند و جمعی نیز به بهانة پیشرفت فرهنگ و تمدن و به ناحق، دین و اجزای مقدس سنت را عامل رکود و عقبافتادگی بدانند.
تجدد یا به تعبیر زبان فرانسه، مدرنیته و یا به زبان انگلیسی «modernity» وصف انسانی است که تقریباً از پانصد سال پیش ظهور کرده است. موجودی که متصف به مدرن بودن و متجدد بودن میشود، اولاً و بالذات انسان است؛ انسانی که تقریباً از پانصد سال پیش بدین سو، ابتدا در اروپای غربی و بعد در امریکای شمالی و آهسته آهسته در سرتاسر جهان درحال پدید آمدن بوده است.» (ملکیان، ۱۳۸۱، ص ۸۸)
شروع مدرنیته را از چند جنبه میتوان مورد بحث قرار داد. کسانی که از منظر تاریخی به مدرنیته نگریستهاند، تاریخ مدرنیته را در فاصلة زمانی میان عصر نوزایی و پایان قرن نوزدهم مدنظر قرار دادهاند. «مارکس» و «ماکس وبر» فراگرد صنعتی شدن و گسترش سرمایهداری را سرآغاز زایش و پویش مدرنیته دانستهاند. عدهای کشف قارة آمریکا و اختراع چاپ و رواج نظریة گالیله و اشاعة انسانباوری را آغاز این دوره شناختهاند. جمعی از نظریهپردازان سیاسی، مدرنیته را با قرن هجدهم و ظهور عصر روشنگری و استقرار دموکراسی در غرب همزمان دانستهاند.
کسانی که از منظر هنر به مدرنیته نگریستهاند، تغییر نگرش به هنر را سرآغاز آن دانستهاند. فیلسوفان و اندیشمندان، ظهور خردباوری نوین و به خصوص رواج اندیشة مکانیکی دکارت و نیز فلسفة انتقادی کانت را طلیعة مدرنیته دانستهاند. در این میان، خاستگاههای پیچیدهای نیز برای مدرنیته مطرح شده است. از این منظر، مدرنیته دارای وجوه متنوعی است که هر یک از وجههای آن متعلق به زمان خاصی است. وجه ادبی و فرهنگی مدرنیته، محصول تحولات سدة شانزدهم میلادی است که انسانگرایان در ظهور آن نقش اساسی داشتهاند. وجه دوم مدرنیته در قرن هفدهم از سوی فلاسفه و با نظرات کسانی چون دکارت و کانت به اوج خود رسید. وجه دین ستیز و تقدسگریز مدرنیته، محصول تعارضات بین علوم جدید و اندیشههای رایج دینی بود که کلیسا با انگیزههای خاصی آنها را در عداد اصول و عقاید دینی قلمداد کرده بود؛ و آن را همچون سدی در برابر ظهور و بروز نظرات جدید علمی مینمایاند.
بعضی نیز سابقة مدرنیته را تا اندیشههای «اگوستین قدیس» پی گرفتهاند. واژة (modernus) تا سدة چهاردهم به معنای کسی که دارای ایمان است، در تقابل با انسانهای عصر کفر و جاهلی به کار میرفت. وجه مشترک این دیدگاهها نگریستن به مدرنیته به مثابة تحولی عظیم در تاریخ بشر است؛ که این برگ از تاریخ با انقلاب کپرنیک در نجوم یا انقلاب کانت در شناخت و یا انقلاب هیوم در اخلاق ورق خورده است. (نک: هیوم، تحقیق در مبادی اخلاق، ترجمة رضا تقیان)
«با ظهور مدرنیته، اولاً عقل به سطحیترین لایة خود یعنی ابزار محاسبه انسان در رفع و رجوع امور مادی تقلیل وجود یافت؛ ثانیاً، پیوند عقل با ایمان از هم گسست. یعنی آن عقلی که دارای جنبة الهی و ماوراء طبیعی بود و از مهمترین منابع شناخت انسان از امور فراحسی بود انکار شد؛ و علم کلی و اعلای حاصل از آن مورد تردید جدی قرار گرفت و در عوض، علم به امور تجربی که در آن دیگر نیازی به فعلیتهای پیچیده عقلی نبود اصالت یافت.» (ضمیران، ص ۱۶ـ۱۷، با تلخیص و تصرف.) انسان مدرن با محدود نمودن همه چیز به زمان و اصرار عجولانه و لجاجتآمیز بر طبیعت ناسوتی و انکار سایر مراتب وجود، سطحینگری را به حد افراط رسانده و به عقیدة نگارنده، مهمترین ویژگی او همین سهلاندیشی است. انسان مدرن آن اندازه سهلاندیش است و عالم هستی را آن قدر بیرمز و راز میداند که میتواند «انسان» را محور و مدار آن قرار دهد. در عصر مدرنیته، بنیاد سنتهای دیرپای فرهنگی و دینی در معرض پرسش قرار گرفت؛ مناسبت انسان با جهان و طبیعت و گذشته و حال و آینده و حتی نظام حاکم بر مرگ و زندگی تغییر اساسی یافت و شک، تعدد، کثرتگرایی، خودکفایی، تخصص و کارشناسی جایگزین یقین، وحدت، منزلت و حرمت شد.
حقیقت این است که مدرنیته و مدرنیسم مورد تفسیرهای زیادی قرار گرفته است. گروهی که در باتلاق نفرت و بدبینی فرو رفته و در زندان گذشته محبوس ماندهاند، یکسره بر آن خط بطلان کشیدهاند؛ و آنان که در برهوت سهلاندیشی ویلان و سرگردانند، یکسره بر آن مهر تأیید زدهاند. اما واقعیت این است که این پدیده نیز همچون سایر مظاهر زندگی انسان از جنبههای مختلف شایستة بررسی است.
پست مدرنیسم از پیشوند post و کلمة لاتینی الاصل modernism ترکیب شده است. پیشوند post مربوط است به posterity به معنای آیندگان. ریشة کلمة مدرن، از لاتین است؛ یعنی modoqa به معنای «همین الان». مفهوم این اصطلاح همواره ردیهای است بر کوتاهی چیزی که «اکنون گرایی» نام دارد. منطق روانشناختی «پسا» بودن، مربوط است به فراتر از چیزی رفتن، و بدین ترتیب معانی فرعی روانی و سیاسی خاصی با این واژه همراه است. فراتر از مدرن رفتن در واژگان فضاشناسی، یعنی بالاتر یا خارج از حال حاضر رفتن. با نگاهی خوشبینانه میتوان گفت: آن چه در تمام کاربردهای «پسا» نظیر پست آمپرسیونیسم، پسا صنعتی، پسا تاریخی، پسا سرمایهداری، پسا مسیحی و... مشترک است، تفکر برای آینده بودن است؛ گذار از یک شاخص شناخته شده به آیندهای که نامعلوم است اما تداعیکنندة مسایل بسیار. پسا مسیحیت، مسیحیتی است که در مقیاس جهانی، در حال تکامل به شکل نوعی فلسفة دو رگة جدید است؛ چیزی است که تعالیم ارزشمند مسیح(ع) را حفظ میکند، اما عقاید باور نکردنی را از خود میزداید و به سوی آیندهای کیهانی و تکاملی جهت میگیرد. پست مدرنیسم در واقع پاسخی است به تنگناهایی که مدرنیسم برای بشر ایجاد کرد. پست مدرنیسم هیچ یک از آموزههای مدرنیسم را به جدّ قبول ندارد، هر چند درصدد نفی مطلق آن نیز نیست. او نه تأکید و اصرار بر نفی گذشته دارد و نه از آن تقلید میکند. اگر مدرنیسم نوعی غرور انسان بر یافتههای علمی، شگفتآور و محیرالعقول خود باشد؛ پست مدرنیسم، نوعی فروتنی و تواضع در تمامی زمینههاست. پست مدرنیسم، دیگر به هر چه بلندتر بودن آسمانخراشها اصرار ندارد؛ بلکه به جای زندگی طبقاتی بر روی هم به زندگی در کنار هم میاندیشد و آن را لذت بخشتر میداند. او به جای مطلقنگری در شناخت (حس، تجربه، یا عقل) رویکردی نسبیگرایانه به شناخت دارد و به جای ترویج ناسیونالیسم و تولد دولتهای جدید با ملیتهای واحد، بر تشکیل حکومتهایی از ملیتهای مختلف و تحقق ایدة حکومت جهانی، اما نه آنگونه که مارکسیسم در صدد تحقق آن بود، میاندیشد. ساختار سازمان ملل در این نگرش به گونهای نیست که به مصالحه بین دولتهای در جنگ بیندیشد، بلکه به دنبال ساختاری است که توان حکومت بر همة جهان و اجرای سیاستهای جهانی در دهکدهای جهانی را داشته باشد.
«دستور کار پست مدرنیسم توجه خاصی دارد به کثرتگرایی و احترام به فرهنگهای محلی، که در برابر مدرنیزاسیون مقاومت میکند. پست مدرنیسم میل به سو زدن به مذاق فرهنگهای متفاوت است. پست ـ مدرنیسم به رسمیت شناختن تفاوتها و طور دیگری بودنهاست... پست مدرنیسم در نگاهش به فرهنگ، آن را تکاملی میبیند و از چند مرجعی و چند عنوانگی در وزین ساختن گذشته، حال و آینده حمایت میکند. درکی است که دانستن را مایة قدرت میداند. معتقد است که در عصر الکترونیک و اطلاعات، باورها، نظریات و سبکها بسیار سریع جابهجا میشوند و باید تمایلات اغتشاشگرایانه و مشابهههای نازلشان را از آن زدود... در آخر، دیدی است به جهان به عنوان معیار قضاوت دربارة همه چیز، رویدای منفرد، خلاق و در حال ظهور و گسترش، که همواره میکوشد به سطح بالاتر سازمان یافتگی دست یابد و فراروایتش داستانی است که میتواند به تمدنی جهانی جهت دهد.» (چارلز جنکس، پست مدرنیسم، ترجمه فرهاد مرتضایی، ص ۷۹). تفکر پست ـ مدرنیسم که نوعی اقرار و اعتراف به ناکارآمدی روند مدرنیسم است و درک بنبست مدرنیسم، شاید آغازی باشد بر تحولات عمیقتر در همة مظاهر حیات انسانی.
به طور کلی، پست مدرنیته را باید در تقابل با مدرنیته به بحث گذاشت. اندیشة مدرن همیشه با آن چه از قبل از آن وجود داشته، در ستیز بوده است. بنابراین، میتوان گفت مدرن در درون خودش مفهوم «post» را نهفته دارد؛ یعنی بعد از چیزی که قبلاً وجود داشته است. وقتی مدرنیته با خودش در ستیز قرار گیرد پسا مدرنیته نام میگیرد.
کسانی که پست مدرنیته را با نگاهی بدبینانه به نظاره نشستهاند، معتقدند: پست مدرنیسم به عنوان جنبشی فلسفی، متضمن صورتی از تشکیک و شکاکیت نسبت به مفاهیم متافیزیکی، مقبولات فرهنگی و شالودهها و میزانهای پذیرفته شده است. و فلسفه را با شکاکیتی اساسی مورد بن فکنی قرار میدهد. «نیچه اولین فیلسوف در عصر جدید بود که با طرح آمیزة ارزیابی ارزشها، مفاهیمی چون حقیقت، اخلاق و معرفت را به داوری گذاشت.» (ضمیران، ص ۳۲)
از این منظر، باید وضعیت پسامدرن را در غیاب قاعدهها، هنجارها و اصول در نظر گرفت. در پسا مدرن، «مضمونهای اصلی روشنگری از قبیل معنای نیوتونی طبیعتی، خردباوری دکارتی و کانتی و معنای فردیت و ترقی مورد انکار و چالش قرار گرفت. اکثر روایتهای حاکم را به اسطورهای غیر قابل اعتماد تبدیل کرد. مشروعیت انحاء لیبرالیسم، مارکسیسم، پوزیتیویسم و هگلگرایی که روایتهای کلان عصر حاضرند مورد تردید قرار گرفت. در چارچوب نظام روایی مدرن، حقیقت، جوهر،... اساس علم را تشکیل میداد اما در چارچوب نظام پسامدرن، مجاز، عرض، کثرت، دگربودگی، مغایرت و نظایر آن جانشین روایتهایی کلان مزبور میشوند. دانشمند مدرن در تحقیقات خویش، اساس کار را بر حذف و انحصار، کلیت بخشیدن و اثبات همسانی پدیدهها قرار میدهد؛ در حالی که در معرفت پسامدرن، ناهمسازی، دگرسانی و ناهمگونی به اثبات میرسد. علم پسا مدرن هیچگاه به ابزاری در خدمت قدرتهای خودکامه جهت همسان کردن جماعتها تبدیل نمیشود بلکه حساسیت در برابر مغایرت و تباین را افزایش میدهد.» (ضمیران، ص ۱۶۸)
جامعة پسامدرن، جامعة کامپیوترها و تکنولوژی پیشرفته و تغییرات شتابان است. در چنین جامعههایی، تقدم با دانش، اطلاعات و تکنولوژی است. جامعة رمزها، اشارهها و تمثیلها و حیرت و سرگشتگی است؛ از اینرو نسبیگرایی بر ارکان اندیشهها حکمفرما بوده و بشر مأمنی برای فرار از اندیشههای اضطرابآور نمیشناسد.
کسانی که وضعیت مدرن را از پسامدرن بهتر و ایدهآلتر میدانند؛ و قطعیت، استحکام و نظم دنیای مدرن را به رخ دنیای پسامدرن میکشند؛ همیشه از این نکته غفلت کردهاند که استحکام مورد ادعای دنیای مدرن، استحکامی موهوم و حداکثر موقتی بود. در حقیقت، علت العلل این بینظمی مورد اشاره در پست مدرنیسم ناشی از بنیانهای سست و پوشالی بود که بانیان مدرنیته بنای آن را مغرورانه بر آن نهاده بودند؛ یعنی رویگردانی از آموزههای راستین ادیان الهی. از اینرو، ناقدان مدرنیسم، به جای توصیه به بازگشت به بنیانهای مرصوص، توسل به طنز و مطایبه؛ یعنی تغفل و گریز از تفکر و تعقل را برای ایمن ماندن از اضطراب موجود تجویز کردهاند. «بودریا میگوید ما نباید در انتظار ظهور فاجعه باشیم؛ زیرا فاجعه قبلاً رخ داده است. مراد او از جامعة سرطانی آن است که پارهای از عناصر فرهنگی ـ اجتماعی به صورتی سرطان رشد یافتهاند. این امر در قلمرو اطلاعرسانی و ارتباطات به اوج خود رسیده است. در واقع، انسان همیشه با فاجعه دست و پنجنه نرم کرده است. به طور کلی، ما در شرایط بینظمی و گونهای فروریختگی (chaos) قرار داریم و همین امر امکان دسترسی به اطمینان و وثوق را از ما میگیرد. ما در ورطة عدم تعین و نااستواری غوطهوریم. نه میتوانیم غایتی را دنبال کنیم و نه به مبدئی تکیه کنیم. حال باید پرسید راه برخورد با چنین وضعیت متزلزلی چیست؟ بودریا میگوید ما کاری نمیتوانیم بکنیم جز این که به گونهای طنز و مطایبه متوسل شویم.» (ضمیران، ص ۲۲۹ـ ۲۲۸)
شهید مطهری در بیان حقایق، بیپروا و شجاع بود. در آن دوران سیاه که دین از جوانب مختلف مورد هجوم و تاخت و تاز قرار گرفته بود، او ریشة بسیاری از گرفتاریها را در داخل میدید و نه از خارج. او پرچمدار اصلاح فکر دینی بود: «فکر دینی ما باید اصلاح شود. تفکر ما دربارة دین غلط است، غلط. به جرأت میگویم از چهار تا مسئلة فروع، آن هم در عبادات، چندتایی هم از معاملات، از اینها که بگذریم دیگر فکر درستی دربارة دین نداریم؛ نه آن چه در این منبرها و در این خطابهها میگوییم و نه آن چه در این کتابها و روزنامهها و مقالهها مینویسم. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. ما مسلمانهایی هستیم که فکرمان دربارة اسلام غلط است.» (شهید مطهری، ده گفتار، ص ۱۴۷)
به نظاره یکی از اندیشههای روشنگر او مینشینیم. اصلیترین آموزهای که هر اندیشمند دینی در فهم نظر دین دربارة سنت و تجدد با آن دست به گریبان است، مسئلة قلمرو دین است. «از دیدگاه برخی، نیاز انسان به امداد وحی چنان است که حتی در امور پزشکی و خواص ادویه نیز محتاج پیامبران است. این دیدگاه را کسانی چون علامه طباطبایی برنتافته و به حق تأکید کردهاند که آدمی در این گونه امور میتواند با خردورزی و بهرهگیری از تجارب خود نیازهایش را برآورد.» (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، ص ۵۶ پاورقی علامه طباطبایی). سؤال این است که آیا دین اسلام در مورد شکل اجرایی و مظهر عملی همة امور مورد نیاز انسان، قوانین و دستورهای لایتغیر ارائه کرده است؟ نظر شهید مطهری این است: «یک قانون اساسی اگر مبنا و اساس حقوقی و فطری داشته باشد، از یک مکانیسم زنده بهرهمند باشد، خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و صورت زندگی که وابسته به درجة تمدن است نپردازد، میتواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند، بلکه رهنمون آنها باشد. تناقص میان قانون و احتیاجات نوبهنو آنگاه پیدا میشود که قانون به جای این که خط مسیر را مشخص کند، به تثبیت شکل و ظاهر زندگی بپردازد، مثلاً وسایل و ابزارهای خاصی را که وابستگی تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدن دارد بخواهد برای همیشه تثبیت نماید. (همان، مجموعه آثار، ج ۳، ص ۱۸۵)
از نظر شهید مطهری، «قرآن میخواهد مسلمانان رشد عقلی و اجتماعی داشته باشند و به موجب همان رشد عقلی، مردم حق را از غیر حق تمیز دهند، قرآن نیامده است که برای همیشه با مردم مانند ولی صغیر با صغیر عمل کند، جزئیات زندگی آنها را با قیمومت شخصی انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت و نشانة حسی تعیین نمایید. (همان، جاذبه و دافعه امام علی(ع)، ص ۱۷۲). «اسلام هرگز به شکل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است، تعلیمات اسلامی، همه متوجه روح و معنی و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی میرساند. اسلام هدفها و معانی و ارائه طریقة رسیدن به آن هدفها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله از هرگونه تصادمی با توسعة تمدن و فرهنگ پرهیز کرده است. در اسلام یک وسیله مادی و یک شکل ظاهری نمیتوان یافت که جنبة «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظیفة خود بداند که آن شکل و ظاهر را حفظ نماید. از اینرو، پرهیز از تصادم با مظاهر توسعة علم و تمدن، یکی از جهاتی است که کار انطباق این دین را با مقتضیات زمان آسان کرده و مانع بزرگ جاوید ماندن را از میان بر میدارد. این همان در هم آمیختن تعقل و تدین است. از طرفی، اصول را ثابت و پایدار گرفته و از طرفی، آن را از شکلها جدا کرده است. کلیات را به دست داده است. این کلیات، مظاهر گوناگونی دارند و تغییر مظاهر حقیقت را تغییر نمیدهد؛ اما تطبیق حقیقت بر مظاهر و مصادیق خود هم آنقدر ساده نیست که کار همه کس باشد، بلکه نیازمند درکی عمیق و فهمی صحیح است.» (همان، جاذبه و دافعه امام علی(ع)، ص ۱۷۰ـ۱۷۱) فرازهای پایانی گفتار نقل شده قابل تأمل است. عدم دقت در این مهم، خطر افتادن در درة هولناک دیگری است که نقطة مقابل جمود است؛ یعنی جهالت.
شهید مطهری معتقد است با مقتضیات زمان «نه باید نبرد کرد و نه میتوان»، اما بر هر پدیدة نو که در زمان پیدا میشود نیز مهر تأیید نمیزند: «زمان و محیط و اجتماع، مخلوق بشر است و بشر هرگز از خطا مصون نبوده است؛ از اینرو تنها وظیفة انسان انطباق و پیروی از زمان و افکار و اندیشههای زمان و عادتها و پسندهای زمان نیست، کنترل و اصلاح زمان نیز هست. اگر انسان باید صد در صد خود را با زمان تطبیق دهد پس زمان را با چه چیز تطبیق بدهد؟» (همان، مجموعه آثار، ج ۳، ص ۱۸۶) وی بر این عقیده است که «بشر همان طوری که عقل و علم دارد. شهوت و هوای نفس هم دارد و همان طوری که در جهت مصلحت و زندگی بهتر گام بر میدارد، احیاناً انحراف هم پیدا میکند؛ پس زمان نیز هم امکان پیشروی دارد و هم امکان انحراف. با پیشرویهای زمان باید پیش رفت و با انحرافات آن باید مبارزه کرد. (همان، ص ۱۸۷) این بیان بسیار نزدیک به این نظر مرحوم فیض کاشانی است: «باید دانست که غرض اصلی از فرستادن پیامبران و قرار دادن شرایع، بهرهمند ساختن حیات دنیوی از امدادهای غیبی، سوق دادن انسان به سوی خداوند، شهوات را به خدمت عقل در آوردن و سمت و سوی اخروی دادن به حیات دنیوی است؛ تا انسان از شقاوت رهیده، همای سعادت را در آغوش بگیرد؛ وگرنه برای انسان نوعی زندگی داشته باشد که بدون توجه به جاودانگی انسان، اجتماع او را باقی نگه دارد، نیازی به پیامبران ندارد و چنین کاری به شیوههای دیگر هم قابل دسترسی است. (فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول دین، تحقیق: محسن بیدارفر، ج ۱، ص ۴۳۶).
جوهرة این تفکر، همان تفکیک ساختهای وجودی انسان از یکدیگر است. در ساحت وجود مادی، وحی به اصول اساسی و بیان راهها و روح حاکم بر این ساحت میپردازد ولی اقتضائات ساحت وجود غیر مادی او مشمول مرور زمان نمیشود و «وحی» قافلهسالار هدایت انسان در این زمینه است. «کسانی که مدعی هستند مقتضیات متغیر زمان ایجاب میکند هیچ قانونی جاوید نماند، اول باید دو موضوع بالا را از یکدیگر تفکیک کنند، تا معلوم گردد که در اسلام هرگز چیزی وجود ندارد که با پیشروی به سوی زندگی بهتر مخالف باشد. مشکل عصر ما این است که بشر امروز کمتر توفیق مییابد میان این دو تفکیک کند، یا جمود میورزد و با کهنه پیمان میبندد و با هر چه نو است مبارزه میکند؛ و یا جهالت به خرج میدهد و هر پدیده نوظهوری را به نام مقتضیات زمان موجه میشمارد. (شهید مطهری، مجموعة آثار، ج ۳، ص ۱۸۸)
میتوان موضع شهید مطهری در قبال سه جریان فکری: سنتگرایی، تجددگرایی و پساتجددگرایی را در سطور زیر خلاصه کرد: اگر سنتگرایی را به مفهوم تقدس بخشیدن به همة اجزای سنت و تحقیر دستاوردهای علمی کنونی بشر به کار بریم شهید مطهری به شدت با آن مخالف است و با بینشی تکاملگرایانه به علم و تمدن بشر مینگرد. مبارزة مستمر او با اهل جمود گواهی بر این مدعاست. وی بریدن از همة اجزای سنت، به خصوص بُعد الهی آن (ارسال رسل و انزال کتب) به گونهای که در غرب اتفاق افتاد را نوعی واپسگرایی و از مصادیق بارز جهالت فکری میداند، که بشر را از استوارترین موازین فکری و عقلانی و پرفروغترین منابع معرفتی، یعنی وحی الهی محروم کرده است. از نظر شهید مطهری انسانگرایی و علمگرایی به مفهوم مدرن آن که پایههای فکری مدرنیسم را تشکیل میدهد، نوعی تکبر علمی است که با روح حقیقتخواهی بشر یعنی تواضع در برابر حقیقت مناسبتی ندارد. پست مدرنیسم اگر چه تأییدی بر عدم کارآیی تفکر مدرن و نوعی تواضع فکری و تعدیل در مواضع استوار انگارشدة قبلی است؛ اما افتادن در مسیر نسبیگرایی جز تشتت فکری و اضطراب روانی حاصلی نداشته و گرهی از مشکلات فعلی حاکم بر فرهنگ و تمدن غالب جهان یعنی تمدن غرب نمیگشاید. تنها راه، رجوع دوباره به وحی الهی و آشتی مجدد انسان با خداست اما نه با میانجیگری ارباب کلیسا که تفکرات و رفتار جاهطلبانه آنان از علل اصلی گریز مردم از دین بوده و هست، بلکه با رجوع به کاملترین و آخرین نسخة وحی الهی و رعایت عدالت در تعیین جایگاه منابع شناخت.
ما اکنون در نیمه راه حرکت مدنی خود، دو تجربة عبرتآموز از غرب مسیحیت را در پیش رو داریم؛ یکی، تقدسبخشی به همه اجزای سنت و دیگری، تقدسزدایی از همة اجزای آن. این تجربهها نشان داده که نه عقل و حس و تجربه میتواند جای «وحی» را بگیرد؛ و نه «وحی» آمده تا جای عقل و حس و تجربه را بگیرد. وحی و عقل و تجربه، همه منابع شناختی است که خداوند به انسان عطا کرده، بنابراین نه باید از نقد سنت و تفکیک اجزای مقدس و غیر مقدس آن هراسی داشته باشیم و نه به نفی همة اجزای آن بپردازیم. به تعبیر شبستری در گلشن راز:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
در مغرب زمین، سنت و تجدد در مقابل هم قرار میگیرد و این تقابل وجودی ریشه در بنیانهای فکری مغرب زمینان دارد. در تاریخ مغرب زمین، حوادثی رخ داد که این نگرش به سنت و تجدد و عالم و آدم حاصل آن بود. در واقع، فربگی سنت و تقدس بخشیدن به همة اجزای آن و عدم تفکیک اجزای فرا زمانی و فرا مکانی سنت از اجزای زمانمند و مکانمند آن، چنان چالشی را بین سنت و تجدد به وجود آورد که خیلی زود همة سنت در برابر تجدد قرار گرفت و حاصل آن محروم شدن انسان متجدد از نعمات وجودی اصلیترین اجزای سنت یعنی آموزههای حیات بخش دینی بود. یعنی تقابل سنت و تجدد، تقابلی اساسی در ساختار وجودی جهان و انسان و فرهنگ و تمدن نیست؛ بلکه تقابلی ساختگی است؛ و چنانچه بسیاری پنداشتهاند نیازی به این تقابل در هر تحول فکری و مدنی نیست؛ و ماشین تجدد لزوماً نباید از ویرانههای سنت عبور کند. امر جدید و گذشته میتوانند در یک هم کنشی و همنشینی آرام و مسالمتآمیز در ساختن روح و جسم تمدن همیاری کنند و هیچ کدام (سنت و تجدد) هستی خود را مشروط به نیستی دیگری نداند. جدال سنت و تجدد و آن همه تلفات معنوی در غرب مسیحیت از آغاز رنسانس تا امروز، امری است واقعی، و شاید غرب جدید نمیتوانست بیگذر از بسیاری از سنتهای باطل و خرافی رایج که رنگ تقدس به خود گرفته بود به این مرحله از تمدن برسد. این جدال در زمان و مکان و شرایط خاص پا گرفته و رشد و نمو یافته است؛ و هر چند خود غربیان مسرور محصول این جدال و مغرور این وضع باشند؛ نسخهای بوده هر چند ناقص برای آن بیمار در آن دیار؛ اما پیچیدن این نسخه برای بیماری با شرایط دیگر در شرق اسلامی و طابق النعل با النعل دانستن همه آن رخدادها نوعی فرار از مسئله و راهحلهای معقول و منطقی آن است.
انسان در ساحت وجود مادی خود در قید زمان و مکان است؛ به این معنا انکار یا تحقیر مظاهر ناشی از این ساحت وجودی متغیر، نوعی جمود است. زمان در عین حال یک کمیت جاری و سیال است. تو گویی هویت شیء زمانمند ریشه در گذشته دارد و با قطع این ارتباط نه تنها هویت که واقعیت وجودی خود را از دست میدهد و گم میشود. یعنی نفی گذشته به بهانة آسانتر دویدن در سرزمین آینده، نوعی جهالت است. با پذیرش ویژگیها و قیود این ساحت وجودی، نه زندگی در برهوت بدبینی و ناامیدی از آینده، وجهی معقول مییابد و نه شیدایی به حال و آینده و نفی گذشته. نه بر هر چه از گذشته مانده است مهر تأیید زده میشود و نه بر هر چه فعلاً جاری است.
انسان با پذیرش این واقعیت وجودی نه بر گذشته اصرار میورزد و نه حال را بیبنیان و بریده از گذشته میداند. نه بر حال قفل گذشته مینهد و نه بر گذشته داغ کهنگی؛ بلکه در سیر تکامل فکری و فرهنگی و مدنی خود گذشته، حال و آینده را سهیم میداند. ساختمان مجلل «نو» بر ویرانههای عمارات گذشته بنا نمیشود. جدال بین «تز» و «آنتی تز» که کانت مطرح و هگل آن را پرورش داد و در بنیان تفکر جدید غرب ساری و جاری ساخت در این بینش جایی ندارد.
انسان، ساحت وجودی دیگری نیز دارد. اهمیت و کرامت انسان در اسلام و نقش او در عالم هستی نسبت به آن چه در اگزیستانسیالیسم ـ چه نوع الحادی آن در «سارتر» و دیگران و چه در نوع الهی آن که در امثال «برگسون» مطرح است ـ بسان کوهی به کاهی است؛ البته انسان «با خدا» و نه «بریده از خدا». این ساحت ملکوتی انسان از چشمهسار زلال وحی که مبری از رنگ زمان و مکان است سیراب میشود. باران وحی اگر چه در گذشته باریدن گرفته و اکنون پایان یافته، اما خصلت فرازمانی و فرامکانی، آن را از هر گونه چالش و تصادمی با حال و آینده مصون داشته است. یعنی پیشینة تاریخی جدال سنت و تجدد در غرب، سرگذشت ویژهای دارد. این جدال در غرب پا گرفت و در آن سرزمین نشو و نما یافت و پس از طی دوران غرور جوانی و میانسالی، دوران پیری خود را سپری، و در چند قدمی مرگ لحظهشماری میکند؛ هر چند کسانی در شرق بخواهند این پیر فرتوت را بزک کرده، جوانی مغرور و نیرومند نشان دهند. اشتباه بزرگ کلیسا و بانیان مسیحت غرب، که آگاهانه یا ناآگاهانه دین را دستآویزی برای رسیدن به جاه و مقام و زراندوزی قرار داده بودند، و بدین لحاظ وجود هیچ رقیبی را بر نمیتافتند، این بود که تقدس بخشی از سنت، یعنی دین و آموزههای دینی، را به همه اجزای سنت، حتی نظریات علمی که از عهد کهن بر جای مانده بود، سرایت دادند. آنان هر قلمروی را ملک طلق خود میدانستند و از ورود به آن، سر از پا نمیشناختند. بسیاری از اصول و نظرات علمی در زمرة معتقدات مذهبی در آمد و همدوش و همردیف سایر مقدسات دینی، در کلیساها و اماکن مذهبی تعلیم داده میشد. این تقدس بخشی، به همة امور اجتماعی، سیاسی، اقتصادی سرایت یافت و ارباب کلیسا با عنوان نمایندگان تامالاختیار خداوند بر زمین، هر مخالفی را با این دستاویز که در پی ویرانی اندیشهها و اعتقادات دینی است، خانهنشین میکردند. در حقیقت، شکل ظاهری تمدن در زمرة اصول ثابت و لا یتغیر دینی در آمد. در این وضعیت، هر چالشی با یکی از این امور، که وقوع آن در صحنة زندگی اجتماعی انسان بسیار عادی است، به مثابة اعلان جنگ با آن بزرگان و در نتیجه، مقابله با خدا تلقی میشد. اندیشمندان و نواندیشان یا بایستی خود را به چارچوبی که آنان ساخته و پرداخته بودند مقید کنند یا برای مصون ماندن از خشونتهای قساوتمندانة آنان به مبارزه برخیزند. آیا دینی که با این دستاندازیها، جذابیت الهی خود را از دست داده بود، توان مقابله با این جریان، که با پیشرفت علم شتاب بیشتری مییافت، را داشت. تجربة تاریخی نشان داد وقتی منادیان دین در ساحتی که جایگاه آموزههای ثابت و لا یتغیر نیست به وضع قوانین ثابت بپردازند؛ قلمرو ذاتی دین نیز از دست خواهد رفت.
در سوی دیگر این جدال، دانشمندان علوم جدید قرار داشتند که سرمست و مغرور، به نفی همة اجزای سنت پرداختند؛ و این بار اینها بودند که با خشونت فکری به مراتب بالاتری از رقیب پیشین خود، چراغ علم بر دست و شمشیر انتقام بر کف، به قلع و قمع هر آن چیزی دست زدند که نشانی از تفکر دینی داشت و میخواستند با سر ساییدن بر آستانة علم بریده از دین و معنویت، و بیمعنا و مهمل دانستن همة گزارههای ما بعدالطبیعی، با کلید علم، که به نظر آنان هر در بستهای را به روی انسان میگشود، همة نیازهای انسان را پاسخگو باشند. این بار نیز تجربه نشان داد که انسان وقتی بخواهد ساختمان تمدن خود را بر ویرانههای دین بنا کند، ناگزیر است چرچیلواراز ترس هیتلر از نعمتهای زندگی بر روی زمین محروم باشد؛ و برای فرار از اضطراب حاکم بر روان خود به رمالان پناه ببرد.
فهرست منابع
نویسنده: رضا تقیان ورزنه کارشناس ارشد فلسفه و سرپرست دانشگاه پیام نور.
۱. دکتر حسابی، فرهنگ حسابی، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۳ ش.
۲. چارلز جنکس، پست مدرنیسم، ترجمة فرهاد مرتضایی، تهران، انتشارات کلهر، ۱۳۷۹ ش.
۳. ضمیران، دکتر محمد، اندیشههای فلسفی در پایان هزارة دوم، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۸۰ ش.
۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، ص ۵۶ (پاورقی علامه طباطبایی ـ به نقل از جوادی، محسن، امینی، علیرضا)، معارف اسلامی(۲) تدوین نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، انتشارات معارف، ۱۳۸۳ ش.
۵. فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول دین، تحقیق محسن بیدارفرج.
۶. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه امام علی(ع)، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۶۳ ش.
۷. مطهری، مرتضی، ده گفتار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۹ ش.
۸. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۰ ش.
۹. ملکیان، مصطفی، مدرنیته، روشنفکری و دیانت (رهیافتی بر تجددگرایی، سنتگرایی و پساتجددگرایی)، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ص ۶۳ ـ ۱۲۸، تهران، ۱۳۸۱ ش.
۱۰. هیوم، دیوید، تحقیق در مبادی اخلاق، ترجمة رضا تقیانورزنه، اصفهان، انتشارات گویا، ۱۳۷۷ ش.
نویسنده: رضا تقیان ورزنه کارشناس ارشد فلسفه و سرپرست دانشگاه پیام نور.
۱. دکتر حسابی، فرهنگ حسابی، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۳ ش.
۲. چارلز جنکس، پست مدرنیسم، ترجمة فرهاد مرتضایی، تهران، انتشارات کلهر، ۱۳۷۹ ش.
۳. ضمیران، دکتر محمد، اندیشههای فلسفی در پایان هزارة دوم، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۸۰ ش.
۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، ص ۵۶ (پاورقی علامه طباطبایی ـ به نقل از جوادی، محسن، امینی، علیرضا)، معارف اسلامی(۲) تدوین نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، انتشارات معارف، ۱۳۸۳ ش.
۵. فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول دین، تحقیق محسن بیدارفرج.
۶. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه امام علی(ع)، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۶۳ ش.
۷. مطهری، مرتضی، ده گفتار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۹ ش.
۸. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۰ ش.
۹. ملکیان، مصطفی، مدرنیته، روشنفکری و دیانت (رهیافتی بر تجددگرایی، سنتگرایی و پساتجددگرایی)، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ص ۶۳ ـ ۱۲۸، تهران، ۱۳۸۱ ش.
۱۰. هیوم، دیوید، تحقیق در مبادی اخلاق، ترجمة رضا تقیانورزنه، اصفهان، انتشارات گویا، ۱۳۷۷ ش.
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست