پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا
حذف دین از زندگی دنیوی بشر
![حذف دین از زندگی دنیوی بشر](/mag/i/2/sowsk.jpg)
در نهایت موءلف محترم با توجه به عوامل پیدایش سکولاریسم در غرب و با توجه به بیان معنی حیات، دین و سیاست از دیدگاه اسلام، پیدایش سکولاریسم در جوامع مسلمانی که باردار فرهنگ اسلامی هستند را منتفی و بلکه محال میداند.
● تعریف سکولاریسم، آتهایسم و لائیسم
نخست باید به اصل معنای واژه سکولاریسم[۱]، که با مفاهیم اصطلاحی آن مناسبت کامل دارد، توجّهی داشته باشیم. این کلمه و کلمات هم خانواده آن در فرهنگ لغات و دائرةالمعارفها با مفاهیم متعددّی تفسیر شده است:
۱) سکولاریسم: مخالفت با شرعیات و مطالب دینی، روح دنیاداری، طرفداری از اصول دنیوی و عرفی.
۲) سکولار: وابسته به دنیا، غیرروحانی، غیرمذهبی، عامی، عرفی، بیسواد، خارج از صومعه، مخالف شرعیات و طرفدار دنیوی شدن امور.
۳) سکولاریزه: دنیوی کردن، غیرروحانی کردن، از قید کشیشی یا رهبانیت رها شدن، ملک عام کردن، اختصاص به کارهای غیرروحانی دادن، از عالم
روحانیت(درموردکشیش)خارجشدن،دنیاپرستشدن،مادیشدن،جنبهدنیوی دادن به عقاید یا مقامکلیسایی.[۲]
دو اصطلاح دیگر وجود دارد که ما برای تکمیل بحث آن دو را نیز در اینجا مطرح میسازیم:
الف) آتهایسم[۳]: انکار وجود خدا، بیاعتقادی به وجود پروردگار؛ و آتهایست؛ یعنی ملحد.[۴]
ب) لائیک: وابستگی به شخص دنیوی و غیرروحانی، خروج از سلک روحانیون، دنیوی، آدم خارج از سلک روحانیون، آدم خارج از سلک روحانیت (به معنای اخصّ). بنا به تعریف دائرةالمعارف بریتانیکا، لائیک؛ یعنی تفکیک دین از سیاست، لائیک از موارد و مصادیق سکولار میباشد. زیرا تفکیک دین از سیاست، اخصّ از سکولار و سکولار اعمّ از لائیک میباشد. این دو طرز تفکّر، دین را به طور کامل نفی نمیکنند، بلکه آن را از امور و شئون زندگی دنیوی و بویژه از سیاست تفکیک میکنند.
ج) آتهایست: بدان جهت که خدا را قبول ندارد، از این رو به بطلان کلّی دین حکم میکند و آنرا به عنوان یک امر واقعی تلقّی نمیکند؛ البته ممکن است از دین به عنوان ابزار و وسیلهای برای پیشبرد اهداف مکتبی خود بهرهبرداری کند امّا این همان روش ماکیاولی است که سیاست را از اصالت محروم ساخته است.
نظریه سکولار در قرنهای ۱۴ و ۱۵ میلادی در نتیجه تعارض طرز تفکّرات و روشهای اجتماعی و سیاسی کلیسا در مغرب زمین پا به عرصه تفکرّ نهاد. امّا همانگونه که خواهیم دید با توجّه به معنای حیات، دین، سیاست از دیدگاه اسلام، چنین تعارضی امکانپذیر نیست. زیرا در اسلام، عقاید دینی، سیاست، علم، اقتصاد، فقه، حقوق، فرهنگ، اخلاق و نظایر آن، اجزا و شئون تشکیل دهنده یک حقیقتاند.
● سکولاریزم و فلسفه سیاسی ارسطو
بعضی از مورّخان فلسفه سیاسی، نظریه سکولاریسم را به ارسطو نسبت دادهاند امّا از دید ما این نسبت به طور قطع صحیح نیست. گفته شده است:
«دیگر از نکات غفلت و عدم توجّه هر دو فیلسوف[۵] آنکه به اهمّیت خطر مسلک سکولاریسم؛ یعنی دنیاپرستی و دنیاداری که در بطن کتاب سیاست ارسطو نهفته بود پینبردند، بهخصوص مسائلی که از این فرضیه ارسطو ناشی میشد که میگفت: «جامعه مدنی به خودی خود در حدود کمال و بینیاز است و احتیاجی به تطهیر و تحصیل جواز از یک عامل مافوق طبیعت ندارد.»[۶]
▪ اوّلاً: چنین مطلبی در آثار ارسطو دیده نشده است.
▪ ثانیا: اصل نظریه ارسطو چنین است:
۱) زندگی برتر چیست؟ نخستین اصلی که هیچکس جدالی در آن ندارد این است که خیرات بر سه قسمند:
الف) خیرات خارج از وجود انسان؛
ب) خیرات مربوط به بعد جسمانی انسان؛
ج) خیرات مربوط به نفس آدمی؛
هیچکس میل ندارد به سعادت کسی معتقد شود که نه شجاعتی دارد و نه عدالتی و نه اعتدالی و نه حکمتی. و هر کس که با پریدن مگسی مضطرب میشود و کسی که تسلیم شهوات خوراک و آشامیدنی و دیگر مختصّات مادی است و کسی که برای یک ششم درهم، آماده خیانت به عزیزترین دوستانش میباشد و کسی که ادراکش به قدری پست شده است که به حماقت رسیده و هر چیزی را مانند کودک و دیوانه تصدیق میکند، سعادتی ندارد. انسان پیوسته بر این گمان است که آن فضیلتی را که داراست، برای او کافی است، اگرچه کمترین مقدار فضیلت را داشته باشد، حتّی گاهی معتقد میشود که فضیلت او بیش از دیگران است.
ارسطو پس از آنکه اثبات میکند که سعادت عبارت از مجموع خیرات سهگانه یاد شده است، به اثبات این مطلب میپردازد که «خیرات نفس» بر همه خیرات مقدّمند و از همه آنها اصیلتر؛ و این خیرات است که میتواند سعادت انسانی را تحقّق ببخشد.
۲) «حال که نفس به طور مطلق یا نفوس منسوب به ما، با عظمتتر و باارزشتر از ثروت و جسم و شهرت است، پس کمال نفس و کمال ثروت و جسم نیز باید بر مبنای خیرات نفس منظور شود. و با توجّه به قوانین اصلی، مطلوبیت تمامی خیرات خارجی، به سود خیرات نفس است. در نتیجه، این امر را یک حقیقت مسلّم میگیریم که همواره سعادت، بر مبنای فضیلت و حکمت و اطاعت از قوانین آندو که خیرات نفس نامیده میشوند میباشد. ما برای اثبات گفتههای خود، خداوند را شاهد میآوریم که سعادت اعلای او مربوط به خیرات خارج از ذات او نیست، بلکه در ذات خاصّ اوست... ممکن است تصادف، خیرات خارج از نفس را نصیب ما کند، ولی انسان نمیتواند از روی تصادف، عادل و حکیم بوده باشد».
با نظر به این اصل که مستند به دلایل یاد شده است، نتیجه چنین میشود که دولت برتر یا جمهوری برتر، همان دولت سعادتمند است که توفیق یافته است.
پس دولت از این جهت، مانند فردی از انسان است که توفیق کمال، بدون فضیلت، امکان پذیر نیست.[۷]
بدیهی است که فضیلت و حکمت و عدالت ـ بویژه با توجه به استشهاد ارسطو به خداوند ـ نمیتوانند از سنخ امور طبیعی دنیوی باشند که تنها بر مبنای غرایز و خود طبیعی به جریان میافتند. در نتیجه ممکن نیست که سیستم دولت و حکومت و سیاست، سکولاریستی باشد.
۳) «ممکن است این زندگی شرافتمندانه که همراه با فضیلت و حکمت (سعادتآمیز) است، فوق طاقت انسان باشد، یا حداقل انسانی که چنین زندگی میکند، به خاطر طبیعت معمولی او نیست، بلکه به آن جهت است که در او یک حقیقت قدسی وجود دارد، و به مقدار عظمت این اصل قدسی است که فعّالیت اصل سعادت بالاتر میرود. حال اگر ادراک (دریافت)، امر قدسی باشد، سعادت آمیزترین زندگیها همان زندگی دریافتی خواهد بود.»
بیشکّ منظور ارسطو ـ با توجّه به دیگر مطالبش ـ مجرّد ادراک (فهمیدن) نیست، بلکه حکمت است که اتّصاف به فضیلت از مختصّات آن است، بهویژه با توجّه به این عبارت صریح که میگوید: «و اینکه سعادت الهی امکانپذیر نیست مگر با ادراک ابدی»[۸]، مسلّم است که مجرّد تصوّر ابدیت، به شکل مفهومی آن، سعادت حقیقی نیست، بلکه سعادت حقیقی، درک و دریافت ابدیت است با قرار گرفتن در شعاع جاذبیت کمال مطلق سرمدی که فوق ازل و ابد است. باز میگوید:
«سعادت از تصادف ناشی نمیشود، بلکه سعادت عنایتی از طرف خدا و نتیجه کوشش و تلاش ماست. این مطلب هم مورد گفتگو است که آیا سعادت، حقیقتی است که با تعلیم و تربیت تحقّق مییابد، یا به جهت عادتهایی معیّن به دست میآید و یا ممکن است از راههای مشابه دیگر آن را به دست آورد، یا اینکه یک عطای خداوندی است و یا امری است تصادفی؟ در حقیقت اگردردنیا عطایی باشدکه خدا بر انسانها[۹]عنایت فرماید، ممکن است اعتقاد جزمی کنیم که سعادت نعمتی است الهی. و انسان از این عقیده بخوبی استقبال میکند. زیرا برای انسان چیزی با عظمتتر از این وجود ندارد.»[۱۰]
با توجّه به این عبارات، استناد تفکّرات سکولاریستی به ارسطو به هیچ مأخذ صحیحی متّکی نمیباشد. این که ارسطو گفته است: «طبیعت، انسان را بوسیله غرایزش به اجتماع سیاسی میکشاند»[۱۱]، کمترین منافاتی با ضرورت تحصیل سعادت و فضیلت برای انسان ـ در حال فردی و جمعی ـ به وسیله دولت و سیاست ندارد. زیرا عبارت یاد شده سیاسی بودن انسان را به طبیعت او نسبت میدهد و امّا هویت و مدیریت و هدف سیاست را که در عبارات بعدی «سعادت» میداند، در این عبارت مسکوت گذاشته است.
و امّا ضرورت تحصیل سعادت و فضیلت، مطلبی است که ارسطو هم در کتاب سیاست و هم در کتاب اخلاق به طور فراوان بدان گوشزد کرده است. چنان که ملاحظه کردیم در تاریخ سیاسی جامعه بشریت، در برابر روش و تفکّرات سکولاریسم، حکومت و سیاست تئوکراسی نیز مطرح بوده است. معنای تئوکراسی عبارت استازحکومتخدایی، خدا سالاری، حکومت خدا، کشوری که خدا پادشاه آن است، اعتقاد به لزوم حکومت الهی، اداره کشور طبق احکام الهی ... است.[۱۲]
برای درک سرگذشت نوسانات حکومت و کلیسا و پدیده سیاسی تئوکراسی و سکولاریسم باید مروری بر تاریخ مختصر این نوسانات داشته باشیم.
برای درک سرگذشت نوسانات حکومت و کلیسا و پدیده سیاسی تئوکراسی و سکولاریسم باید مروری بر تاریخ مختصر این نوسانات داشته باشیم.
● نگاهی بر نوسانات کلیسا و حکومت
موضوع مورد منازعه این است که دو نهاد قانونی حکومت و کلیسا، در جامعه واحد و در میان افراد واحدی، هر دو مدّعی وفاداری و تبعیت مردم بودند. از لحاظ تئوری مطابق آیه ۲۱، باب ۲۲، انجیل متی، باید قاعده «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا» اجرا میشد، امّا در عمل قلمروی ادّعای حاکمیت قدرت دنیوی و روحانی تصادم پیدا میکرد.
در جوامع اوّلیه، این تفکیک بین وجوه دینی و دنیوی حیات اجتماعی، به نحوی که امروزه رایج است، عملاً غیرممکن بوده است. در تمدّنهای اوّلیه همه جا، پادشاه و یا حاکم نماینده خدا[۱] محسوب میشد. تا زمان قبول دین مسیحیت توسّط امپراطور روم، شخص امپراطور، نه تنها عنوان بالاترین مرجع دینی را هم داشت و دین ولایات را کنترل میکرد، بلکه خود، موضوع پرستش و چون «خدایی در روی زمین» بود.
به هر حال، مفهوم «حکومت» و «کلیسا» به عنوان دو هویّت جداگانه، از وقتی مطرح میشود که خطّ تمایزی بین جامعه سکولار بشری از یک طرف و جامعه یا جوامع دینی در داخل یک هسته سیاسی، از طرف دیگر کشیده میشود. درست نیست که بگوییم تمایز بین حکومت و دین توسّط مسیحیت به وجود آمده است، هر چند که مسؤولیت عمده بر دوش مسیحیت است. جریان با دین یهود آغاز شده است؛ چرا که با سقوط اورشلیم در سال ۵۸۶ میلادی، دیگر یهودیان هرگز از یک جامعه سیاسی مستقلّ برخوردار نبودهاند؛ یعنی از آن به بعد، اینها یک اقلّیت دینی یهودی در دل یک حکومت غیریهودی بودند، و لذا مجبور بودند راجع به عضویت در جامعه دینی خود و شهروندی سکولار خویش به عنوان دو امر جداگانه بیندیشند. وقتی هم دین مسیحیت به وجود آمد، تا مدّتها مسیحیان در شرایط و محیطهایی بودند که باید تحت حکومتهای غیر مسیحی به سر میبردند.
پس از پایان تعقیب و شکنجه و آزار مسیحیان و آغاز دوره تساهل، توسّط امپراطور کنستانتین کبیر در قرن چهارم میلادی، مسیحیان با این سؤال اساسی مواجه شدند که اکنون رابطه آنها و کلیسا با حکومت سیاسی امپراطوری که فرمانروایان آن خودشان مسیحی بودند چه باید باشد؟ شکّی نیست که امپراطوران مسیحی خود را صاحب همان منزلت میدانستند ـ یعنی منزلتی که امپراطور در تفکّر قدیم شرکآمیز رومی داشت ـ یعنی این که آنان نه تنها حافظین کلیسا و بلکه به یک معنی فرمانروایان آن بودند...
از زمان تئودوسیوس اوّل کبیر در پایان قرن چهارم، مسیحیت به تنها دین امپراطوری روم تبدیل شد، و شرک و یا بدعتهایدرون مسیحیت طرد شدند. از اینجا مرحلهای شروع شد که کلیسا و حکومت به صورت دو جنبه (وجه) یک جامعه واحد مسیحی تلقّی میشدند. در این دوران کلیسا نوعی نظارت معنوی و قدرت سیاسی روی کلّیه شهروندان و از جمله رهبران و فرمانروایان سیاسی جامعه داشت.[۲]
▪ کلیسای ارتودوکس شرقی
نظام بیزانس یا شرقی را میتوان به صورت حکومت مطلقه علمای روحانی[۳] و یا «پاپیست سزاری» تعریف کرد. امپراطورانشرقیخود را به عنوان حافظین ونگهبانانکلیساکهازطرفخدامنصوب شده بودند، میدانستندکه میتوانستند درباره امور و ضوابط کشیشی حکم وضع کنند و این احکام، توسّط کلیسا به عنوان بخشی از قانون شریعت قلمداد میشد، البته این طور هم نبود که کلیسا همواره تسلیم باشد؛ و در واقع این جنگ و گریز، با میزان قدرت رهبران کلیسا و یا حکومت در زمانهای مختلف تغییر میکرد. امّا با توجّه به اینکه بعضی از امپراطوران، حدود و ثغور اخلاقی کلیسا را رعایت نمیکردند، بهتدریج کلیسا خود را از آنان کنار کشید.
یکی از بیزانس شناسان سرشناس، لویی برهیه[۴] نظام حکومت بیزانس[۵] را نه به صورت Caesaropapisبلکه به عنوان یک تئوکراسی که در آن، امپراطور از یک موقعیت سنگینتر و یا برتری برخوردار است، امّا نه یک موقعیت انحصاری یا استثنایی تعریف میکند.[۶]
▪ کلیسای کاتولیک روم
در غرب[۷] تا قرن یازدهم، اوضاع چندان متفاوت نبود، هر چند که پاپ ـ مدّعی اقتدار معنوی بر روی همه قلمروی مسیحیت بود ـ از احساس قدرتی برخوردار بود که هرگز اسقفهای اعظم قسطنطنیه آنرا بهدست نیاورده بودند.
▪ تضادّ و منازعه میان پادشاهان و پاپها
در فاصله میان قرون یازدهم تا سیزدهم میلادی، این تئوری ـ به صورت علنی و یا ضمنی ـ که قدرت کشیشی (کلیسایی) طبیعتا مافوق قدرت سکولار است و در آخرین مرحله میتواند آنرا کنترل کند، هرگز حتّی توسّط خود روحانیون مسیحی جنبه یک اعتقاد عمومی نداشت، بلکه تنها از تأثیر عظیمی برخوردار بود و در منازعات میان پاپ و امپراطوری مقدّس رم ـ که در آنزمان این منازعات بسیار رواج داشت ـ ریشه داشت.
دفاع از تئوری مزبور معمولاً بر این پایه استوار بود که هنگامی که یک حاکم به هنگام اعمال قدرت خویش، قوانین اخلاقی مسیحی را زیرپا میگذاشت، او نیز مانند هر فرد مسیحی دیگری باید تحت سانسورهای کلیسا[۸] قرار میگرفت و میتوانست از ناحیه عوامالناس وفادار به کلیسا، مورد اعمال اجبار و اکراه بگیرد.[۹]
یک تز افراطیتر که توسّط پاپ بونتیفاس هشتم ارائه شد، ایناستکه قدرتهایی که توسّط عیسی مسیح(ع) به سن پیتر، حواریون و از ناحیه آنان به جانشینانشان[۱۰] تفویض شد، شامل برتری دنیوی غایی میباشد، صرفا به این دلیل که قدرت معنوی به خاطر ماهیت و ذات خود، مافوق قدرت دنیوی قرار داشت. به اعتقاد وی، حضرت عیسی مسیح(ع) به پطر مقدّس و جانشینان او دو شمشیر عطا کرده بود[۱۱] که این دو شمشیر سمبل (نماد) قدرتهای معنوی و مادّی (دنیوی) بودند؛ قدرت معنوی را خود پاپها بهکار میبردند، در حالیکه شمشیر دنیویرا به افراد غیرروحانیتفویض میکردند؛ امّا این گروه اخیر باید آنرا مطابق رهنمودهای مقام پاپ به کار بردند.
● جدایی دین از حکومت (کلیسا و حکومت)
شاید بتوان گفت که از لحاظ نظری، رادیکالترین نظریات در زمینه جدایی قلمروی دین از سیاست، نظریه[۱۲] "دو پادشاهی"[۱۳] مارتین لوتر است. تعلیم وی در این زمینه را میشود عملاً به یک سخن موجز تلخیص نمود: «انجیل خدا باید در قلمرو کلیسا و قانون شریعت وی در قلمرو جامعه حکومت کند». اگر بخواهیم کلیسا را توسّط قانون مذهبی[۱۴] و یا جامعه را توسّط انجیل [۱۵] اداره کنیم، مردم مجبور خواهند بود تا قانون و مقرّرات را به قلمرو لطف و فیضالهی، و احساسات و عواطف را به قلمرو عدالت بیاورند؛ در نتیجه خداوند را از تخت سلطنت خویش محروم سازند و شیطان را به جای او بنشانند.
گرچه عقاید اصلاحی لوتر در عمل، حفظ روابط و پیوندهای خویش با نظم اجتماعی[۱۶] حاکم شد و در مناطقی مثل آلمان و کشورهای اسکاندیناوی که اکثریت را داشتند، به صورت دین رسمی درآمد؛ امّا در بسیاری از مناطق، پرنسها نظارت و سرپرستی راکه قبلاً بر عهده اسقفهای کاتولیک بود عملاً بر عهده گرفتند.
جانکالون، کوششهای نظری[۱۷] کمتری در جهت جدا ساختن دو قلمرو دینی و غیردینی به عمل آورد. در نظر وی، ژنو باید به صورت یک تئوکراسی که در آن قدّیسین حکومت میکردند درمیآمد. جامعه موعود الهی باید بر مبنای شریعت خداوند[۱۸] بنا میشد. هیچ یک از اجزای حیات اجتماعی یا شهری آن قدر دور[۱۹] یا آن قدر سکولار و یا آن قدر بیاهمیّت نبود که از قلمرو نظارت و یا مقرّرات کالونیسیتها فرار کند.[۲۰]
ما در تاریخ گذشته سیاسی و مذهبی شرق غیراسلامی و غرب، معنای سکولاریسم را تا حدودی واضحتر و مشخّصتر از معنای تئوکراسی میبینیم. زیرا مفهوم حذف مذهب از زندگی دنیوی و سیاست و علم، خیلی روشنتر از تئوکراسی در جامعه میباشد. چون عدم دخالت مذهب در زندگی سیاسی و اجتماعی دنیوی و استناد مدیریت و توجیه زندگی فردی و جمعی به خود انسان، یک مفهوم واضحی است که درک آن با مشکلی مواجه نمیشود. در صورتیکه مفهوم حاکمیت خداوندی در جامعه[۲۱]، به جهت احتمال معانی متنوّع در آن، ابهامانگیز است. ما پیرامون مفهوم یاد شده، به دو احتمال اشاره میکنیم:
۱) احتمال نخست: همه گردانندگان سیاسی و علمی و فرهنگی و اقتصادی و حقوقی جامعه، واقعیت امور را به طور مستقیم از خداوند متعال و به طریق وحی یا الهام دریافت میکنند.
این احتمال به هیچ وجه صحیح نیست. زیرا؛
▪ اوّلاً: ثابت نشده است که گردانندگان جامعه،[۲۲] ادّعای نزول وحی داشته باشند.
▪ ثانیا: اگر برای آنان در مدیریت جامعه وحی نازل میشد، هرگز اختلاف و رویارویی در میان آنان به وقوع نمیپیوست، در صورتیکه در میان گردانندگان جامعه اختلاف و مشاجرات فراوانی دیده میشود.
۲) احتمال دوم: گردانندگان سیاسی ... جامعه در اثر تهذّب و صفای درونی، با یک حالت شهودی، واقعیات را از خداوند سبحان دریافت میکردند و آنها را در زندگی مردم به کار میانداختند. بدیهی است که گردانندگان جامعه به اضافه اختلافاتی که با یکدیگر داشتند، دچار خطاهایی میشدند که اسناد آنها به خداوند امکان پذیر نیست.
بنابراین همانگونه که در ابتدا نیز اشاره کردیم، سکولاریسم در شیوه حیات اجتماعی، معلول تعارض شدید مقامات کلیسایی و سیاسی و اجتماعی با یکدیگر بود. در توضیح ریشه اصلی این تعارض چنین گفته شده است:
کلّیه تضادّها و تجزیه افکار و تحوّلات فکری در قرن ۱۴ و ۱۵ آشکار شد و به تدریج شکل گرفت. این جریان تحول افکار، در طی سه واقعه معروف انجام یافت که در این فصل پیرامون واقعه نخست، و در فصل آتی از دو واقعه دیگر بحث خواهیم کرد.
نویسنده: محمدتقی جعفری
پینوشتها
Secularism -۱
۲- فرهنگ کامل انگلیسی؛ آریان پور کاشانی؛ ص ۴۹۵۳؛ مادّه ATH…و دائرةالمعارف بریتانیکا؛ مادّه . Seccul…
Atheism -۳
۴-همان، مادّه ATH
۵- دانته و توماداکن
۶- تاریخ فلسفه سیاسی؛ بهاءالدین پاسارگاد، ج ۱، ص ۳۶۰ و همانگونه که خواهیم دید عبارت ارسطو چنین است: «طبیعت انسان را به وسیله غرایز آنها به اجتماع سیاسی میکشاند. کتاب سیاست، تألیف ارسطو، مترجم از یونانی به فرانسه بارتلمی سنت هیلر و از فرانسه به عربی احمد لطفی سیّد، ک ۱ ب ۱ اف ۱۳
۷- سیاست؛ ارسطو؛ کتاب چهارم؛ ب ۱، فصل ۳، صص ۲۳۷ ـ ۲۳۹.
۸- همان، ص ۹۶
۹- در اینجا تعبیر ارسطو «خدایان» است و با تتبّع لازم در امثال این موارد، معلوم میشود که منظور ارسطو و امثال او از «خدایان» موجوداتی هستند که جنبه قداست الهی دارند، مانند فرشتگان، انبیا و حتّی حکمای راستین. ژان ژاک روسو نیز در کتاب قرارداد اجتماعی، ص ۸۱ همین تعبیر را به کار میبرد و میگوید: «... بنابر آنچه گفته شد، تنها خدایان میتوانند چنان که شاید و باید برای مردم قانون بیاورند»
۱۰- اخلاق نیکو ماخوس، ک ۱، ب ۷، ۲۰۴.
۱۱- کتاب ۱ ب ۱ ف ۱۳
۱۲- فرهنگ انگلیسی ـ فارسی؛ عبّاس آریانپور کاشانی؛ ج ۵، ص ۵۷۲۳.
پینوشتها (قسمت دوم)
[۱] - قدرتهای الهی ـ آسمانی
[۲] .Church and state - دائرةالمعارف بریتانیکا، ج ۴، ص ۵۹۰ کلیسا و حکومت
[Caesaropapism- [۳
[Louis Brehier -[۴
[۵] - روم شرقی، قسطنطنیه، استانبول
[۶] - همان مأخذ، ص ۵۹۱
[۷] - بخش غربی مسیحیت
[۸] - سانسور به معنای عیبجویی، انتقاد، سرزنش و غیره
[۹] - این استدلالی است که در مورد قدرت غیر مستقیم پاپ در امور دنیوی مورد استفاده قرار میگیرد
[۱۰] - کشیشان و پاپها
[۱۱] - انجیل لوقا، باب ۲۲، آیه ۳۸ ۲۴- وقتی که مردم مغرب زمین به بهانه حذف مزاحمان «حیات معقول» خود، دین را کنار گذاشتند، در حقیقت آن دینی را که ساخته شده متصدیان دین بود و ضدّ علم و پیشرفت و آزادی معقول و عدالت و کرامت ذاتی انسانی بود را، کنار گذاشتند
[Two Kingdoms- [۱۳
[Law- [۱۴
[Gospel- [۱۵
[Civil- [۱۶
[Theoritical -[۱۷
[۱۸] -آن گونه که در کتاب مقدس وحی شده بود.
[Remote- [۱۹
[۲۰] دائرةالمعارف بریتانیکا، ج ۴، ص ۵۹۰ کلیسا و حکومت Church and state ۳۲- ترجمه این بخش توسط دکتر عبدالرحیم گواهی انجام شده است.
[۲۱] - تئوکراسی
[۲۲]-به غیر از انبیای معروف که واقعیات مذهبی را به طریق وحی از خدا گرفته و به مردم تبلیغ میکردند.
پینوشتها
Secularism -۱
۲- فرهنگ کامل انگلیسی؛ آریان پور کاشانی؛ ص ۴۹۵۳؛ مادّه ATH…و دائرةالمعارف بریتانیکا؛ مادّه . Seccul…
Atheism -۳
۴-همان، مادّه ATH
۵- دانته و توماداکن
۶- تاریخ فلسفه سیاسی؛ بهاءالدین پاسارگاد، ج ۱، ص ۳۶۰ و همانگونه که خواهیم دید عبارت ارسطو چنین است: «طبیعت انسان را به وسیله غرایز آنها به اجتماع سیاسی میکشاند. کتاب سیاست، تألیف ارسطو، مترجم از یونانی به فرانسه بارتلمی سنت هیلر و از فرانسه به عربی احمد لطفی سیّد، ک ۱ ب ۱ اف ۱۳
۷- سیاست؛ ارسطو؛ کتاب چهارم؛ ب ۱، فصل ۳، صص ۲۳۷ ـ ۲۳۹.
۸- همان، ص ۹۶
۹- در اینجا تعبیر ارسطو «خدایان» است و با تتبّع لازم در امثال این موارد، معلوم میشود که منظور ارسطو و امثال او از «خدایان» موجوداتی هستند که جنبه قداست الهی دارند، مانند فرشتگان، انبیا و حتّی حکمای راستین. ژان ژاک روسو نیز در کتاب قرارداد اجتماعی، ص ۸۱ همین تعبیر را به کار میبرد و میگوید: «... بنابر آنچه گفته شد، تنها خدایان میتوانند چنان که شاید و باید برای مردم قانون بیاورند»
۱۰- اخلاق نیکو ماخوس، ک ۱، ب ۷، ۲۰۴.
۱۱- کتاب ۱ ب ۱ ف ۱۳
۱۲- فرهنگ انگلیسی ـ فارسی؛ عبّاس آریانپور کاشانی؛ ج ۵، ص ۵۷۲۳.
پینوشتها (قسمت دوم)
[۱] - قدرتهای الهی ـ آسمانی
[۲] .Church and state - دائرةالمعارف بریتانیکا، ج ۴، ص ۵۹۰ کلیسا و حکومت
[Caesaropapism- [۳
[Louis Brehier -[۴
[۵] - روم شرقی، قسطنطنیه، استانبول
[۶] - همان مأخذ، ص ۵۹۱
[۷] - بخش غربی مسیحیت
[۸] - سانسور به معنای عیبجویی، انتقاد، سرزنش و غیره
[۹] - این استدلالی است که در مورد قدرت غیر مستقیم پاپ در امور دنیوی مورد استفاده قرار میگیرد
[۱۰] - کشیشان و پاپها
[۱۱] - انجیل لوقا، باب ۲۲، آیه ۳۸ ۲۴- وقتی که مردم مغرب زمین به بهانه حذف مزاحمان «حیات معقول» خود، دین را کنار گذاشتند، در حقیقت آن دینی را که ساخته شده متصدیان دین بود و ضدّ علم و پیشرفت و آزادی معقول و عدالت و کرامت ذاتی انسانی بود را، کنار گذاشتند
[Two Kingdoms- [۱۳
[Law- [۱۴
[Gospel- [۱۵
[Civil- [۱۶
[Theoritical -[۱۷
[۱۸] -آن گونه که در کتاب مقدس وحی شده بود.
[Remote- [۱۹
[۲۰] دائرةالمعارف بریتانیکا، ج ۴، ص ۵۹۰ کلیسا و حکومت Church and state ۳۲- ترجمه این بخش توسط دکتر عبدالرحیم گواهی انجام شده است.
[۲۱] - تئوکراسی
[۲۲]-به غیر از انبیای معروف که واقعیات مذهبی را به طریق وحی از خدا گرفته و به مردم تبلیغ میکردند.
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست