چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
انعکاس اندیشه خیام در آثار سعدی
اندیشه شک و بدبینی ، غنیمت شمردن فرصت و عشرت جویی ،تذکر مرگ و تاسف برناپایداری زندگانی و بیاعتباری روزگار از اصول معانیای است که خیام در رباعیات خود به شیوههای گوناگون پرورده است . البته این فکر و تذکرها با او آغاز نشده و جزء کهنترین تاملهای بشری است . در ادب فارسی نیز از رودکی تا فردوسی و از فردوسی تا سعدی و حافظ هیچ سخنور مهمی نیست که از آن سخن نگفته باشد.
در این مقاله ضمن بیان رگههایی از اندیشه خیامی در آثار سخن سرایان پیش و پس از خیام تاثیر آشکار آن بر آثار سعدی در چهار بخش نقد و بررسی شده است.
● مقدمه
“پایه اصلی اندیشه خیامی تامل در راز هستی و نیستی است و سرنوشت انسان، اینکه از کجا آمدهایم و به کجا میرویم ؟ چرا کائنات به وجود آمدهاند و چرا از میان میروند، پرسشی است که قرنهاست فکر بشر را به خود مشغول داشته است . بدیهی است در این میان آنچه مسلم به نظر میرسد عالم وجود است. سپس سرنوشت محتوم عدم یعنی مرگ . ناگزیر زندگی فرصتی کوتاه و ناپایدار است و هر چه هست بیاعتبار و فناپذیرست و آدمی محکوم و مجبور.” (یوسفی۱۳۸۳ : ۱۱۷)
بنابراین پایه اصلی تفکر خیام مرگ و زندگی است . در جریان سیل آسای زندگی و مرگ - آدمی تاثیر و اختیاری ندارد از این رو زندگی بشر در چشم خیام با همه تکاپو و داعیهها و بلندپروازیها در عرصه اندیشه و عمل چون ذرهای ناچیز است:
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد . خیام (۱۳۸۱ :۱۳۷ )
اما همین فرصت حیات و تحول از وجود به عدم عبرت آموز است . به هرچه مینگری یک نکته را تکرار میکند : زندگی مهلتی کوتاه بیش نیست . پس از آن ژرفنای عدم است انسان از نیستی به هستی رسیده است و باز، نیست میشود اما میان این دو عدم زندگی که به منزله یک دم است مغتنم است و باید از نعمتهای آن بهره برد اما مظهر این برخورداری از نعمتهای حیات باده است . پس “ اگر از باده سخن میرود حاصل تامل در ناپایداری زندگی است و نموداری از تمتع از زندگی است نه صرف باده نوشی.” (دشتی ۱۳۷۷ :۲۱۶)
اندیشه خیامی یکی از کهنترین اندیشههایی است که بشر در سر خود پرورده است، اینکه از کجا آمده، به کجا خواهد رفت، چرا آمده و باید عمر خود را چگونه بگذراند و تا چه اندازه زمام زندگی خود را در اختیار دارد، پرسشهایی است که ذهن بشر را به خود مشغول میکردهاند.
پیش از خیام، فردوسی همین اندیشه را در شاهنامه بسیار تکرار کرده است. رودکی و شعرای دوره سامانی نیز چنین اندیشههایی داشتند اما هرچه هست این اندیشه در رباعیات خیام درخشش خاص یافته است و کسانی که از او پیروی کردهاند، بسیارند. به سخن دیگر، تاثیر خیام بر شعرای پس از او شگفت است. در این مقاله ابتدا رگههای اندیشه خیامی در آثار سخن سرایان پیش و پس از خیام در دو بخش نقد و بررسی می شود و پس از آن، در بخش سوم، با بررسی دقیق اشعار سعدی، به انعکاس این اندیشه در آثار این شاعر گرانقدر پرداخته شده است.
الف ) ریشههای اندیشه خیامی در سخن سرایان پیش از او
اندیشه شک و بدبینی، غنیمت شمردن فرصت و عشرتجویی، تذکر مرگ و تاسف بر ناپایداری زندگانی و بیاعتباری روزگار، در اندیشه فیلسوفان یونان همچون ذیمقراطیس و اپیکور که خیام با اندیشه آنان آشنا بود وجود دارد. سخنسرایان پیش از او - چه ایرانیان و چه اقوام دیگر - این نوع معانی را بسیار پروردهاند.
از شعرای عرب “ابوالعلای معری” به رباعیات خیام بسیار نزدیک است.
خرجت الی ذیالدار کرها و رحلتی
الی غیرها بالرغم و الله شاهد
ما باختیاری میلادی و لاهری
و لا حیاتی فهل لی بعد تخییر
لا تمدحن ولا تذمن امرء
فینا فغیر مقصر کمقصر
(به دنیا آمدم ناخواسته و به آن دنیا ناخواسته خواهم رفت. خدا شاهد است که تولد و مرگ من به اختیار من نیست، آیا بعد از این اختیاری خواهم داشت؟ هیچکس را مدح یا نکوهش مکن. بیگناه و گناهکار هر دو یکسانند( .)فرزاد۱۳۷۹ :۶ )
از ایرانیان متقدم، ”شهید بلخی” و “رودکی” - از شاعران عصر سامانی - تامل و روشنبینی بیشتری نسبت به شاعران دیگر زمان خود داشتند. شهید بلخی جهان را تاریک و غم را از سرنوشت خردمندان جداییناپذیر میداند:
اگر غم را چون آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
“رودکی” در منظومهای زیبا به مطلع:
“ای آن که غمگینی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری”. (۱۳۷۴ :۴۳)
جهانبینی خود را که بسیار خیاموار است بیان میکند.
“فردوسی” نیز پیش از خیام این معانی را در اشعار خود بیان کرده است:
جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود
برآری یکی را به چرخ بلند
سپاریش ناگه به خاک نژند . (۱۳۷۱،ج ۶۰:۱)
ب) تاثیر اندیشه خیام بر شاعران پس از او
اندیشه خیامی از عصر او تا زمان حال، اندیشمندان و شاعران بسیاری را تحت تاثیر قرار داده است:
“انوری” - شاعر همعصر جوانتر از خیام - رباعیاتی دارد که یادآور رباعیات خیام است:
با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد از شبنم گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن با نشکفت. (۱۳۷۶ :۹۶۳)
در جای جای دیوان خاقانی که ولادتش همزمان با وفات خیام بود نیز انعکاسی از اندیشه خیامی را میتوان دید:
گوید که تو از خاکی و ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان. (خاقانی ۵۸:۱۳۶۸ )
“اندیشه خیامی از مضمونهای قابل تشخیص در شعر نظامی هم هست”. (احمدنژاد ۱۸:۱۳۷۵)
هر ورقی چهره آزادهای
هر قدمی فرق ملکزادها ی
گر به فلک بر شود از زر و زور
گور بود بهره بهرام گور
“عطار نیز هرچند نسبت به خیام به چشم انتقاد و بلکه اعراض و اعتراض مینگرد، اما گاه چنان به فکر خیام نزدیک میشود که تصور میرود در نقد آفرینش و بیاعتباری حیات حسی، تابع و پیرو آرا و معتقدات اوست” (فروزانفر ۴۶:۱۳۷۴.)
برای مثال در مثنوی الهینامه در حکایت “هارون و بهلول”، شیخ توانگری و عزت جاه دنیا را سخت نکوهش میکند و از ناپایداری حیات بشری و بقای انسانی که کمتر از سنگ است، مضمون میسازد و میگوید: همه برای مرگ زادهایم. در اینجا اندیشه و فکر او به گفتههای خیام مانند:
در هر دشتی که لالهزاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
و اینکه گل هر کوزه از خاک پادشاه و شاهزادهای است، بسیار نزیک است .
کم و بیش بسیاری از اندیشههای خیام به غزلیات حافظ نیز راه یافته است. حافظ بیش از هر شاعر دیگری به خیام نزدیک است. تاثیرپذیری حافظ از خیام بسیار عمیق و فلسفی است و او بیشتر تاثیرات را با مضامین گوناگون و به صورتهای مختلف در غزلیاتش تکرار میکند. به سخن دیگر، حافظ یکی از بهترین و متفکرترین پیروان خیام است که تاثیر اندیشه او در ذهن و زبانش به طور کامل مشهود است:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشاده است . (حافظ، بیتا: ۲۷)
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست . (همان: ۴۵)
ج) انعکاس اندیشه خیام در آثار سعدی
“از میان شاعران پس از خیام، سعدی توجه و ارادتی خاص به خیام دارد. وی با تواناییهای شگفتانگیزی که در پهنه ادب فارسی دارد، رنگ و بویی اخلاقی و پندآمیز به پروردههای خیام داده است. در حقیقت، سعدی در اشعارش یاس تلطیف شدهای را به نمایش میگذارد که در آن دشواریهای فلسفی ذهن بشری با نمایش جلوه رحمت و حکمت خداوند بیشتر قابل تحمل خواهد شد”. (قنبری ۳۳۱:۱۳۸۴)
در این بخش، از وجوه شباهت کلام سعدی با سرودههای خیام در چهار مضمون به شرح ذیل سخن گفته میشود:
۱) اغتنام فرصت
خیام در رباعیات خود بارها به گونهای مختلف این معنی را پرورده است که عمر به سرعت میگذرد و باید فرصت را غنیمت شمرد، اندیشه گذشته و آینده، حال را مسموم میکند در صورتی که اصل زندگی حال است و گذشته و آینده فرع آن. وقتی آدمی در فرع و حاشیه زندگی میکند اصل را از بین میبرد پس باید فرصت را غنیمت شمرد و از اتخاذ روش نامعقول توجه به گذشته و آینده پرهیز کرد. به سخن دیگر، گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحد دو دنیاست.
دمی را که زندهایم، دریابیم استفاده کنیم و در استفاده شتاب کنیم امروز را خوش باشیم فردا را کسی ندیده این تنها حقیقت زندگی است:
روزی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نآمده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن. (خیام ۱۵۲:۱۳۸۱)
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نهای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور . (همان: ۱۳۸)
در آثار سعدی نیز توجه به ناپایداری عالم و عشق ورزیدن به جنبه مثبت خلقت و ارزش نهادن به هر لحظه از زندگی گذران آدمی، بسیار دیده میشود. اینکه هر لحظه دارای زیبایی و ارزشی تکرار نشدنی است که باید از آن بهره کامل برد و فرصت را به معنای اصلی کلمه مغتنم شمرد:
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است. (سعدی ۳۸۵ :۱۳۷۵)
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را . (همان:۴۱۵)
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بیمرغ قیمت ندارد قفس
۲) تذکر مرگ و ناپایداری جهان و زوال آدمی (استحاله به صورت سبزه، کوزه، خشت و ...)
اندیشه مرگ قدمتی به کهنگی تاریخ جهان دارد. همه ما در مقطعی از حیات خود همواره درباره مرگ اندیشیدهایم و همواره از ناتوانیخود در مقابل عظمت خلقت سرافکنده شدهایم. اندیشه مرگ بر بیشتر اشعار خیام نیز سایه افکنده است و حتی بازگشت فکر خیام به لزوم غنیمت شمردن فرصت نیز ناشی از مرگاندیشی و تاسف بر نیست شدن همه زیباییهای زندگی است.
درحقیقت، مرگ دستمایه اصلی اندیشه خیام برای توجه به ذات هستی است و استفاده درست از آن است که با حسرتی وصف نشدنی از کوتاهی عمر و شتاب شگفتانگیز لحظهها - که سرنوشت محتوم آدمی است - بیان میشود.
خیام برای آنکه بیاعتباری روزگار و هیبت مرگ را بهتر نشان دهد، از مرگ شاهان و قدرتمندان و زیبارویان یاد میکند. اینکه بزرگانی مثل جمشید، فریدون و بهرام و ... که قدرتهای اول زمان خود بودند چگونه از بین رفتند و نابود شدند نشاندهنده این است که زندگی چقدر میتواند شکننده باشد:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت. (خیام ۱۰۰:۱۳۸۱)
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهره جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است. (همان: ۱۰۷)
سعدی با عنایت به این مضمون میفرماید:
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که بر تخت و ملکش نیاید زوال
نماند به جز ملک ایزد تعال. (سعدی ۲۲۶:۱۳۷۵)
شنیدم که جمشید فرخسرشت
به سرچشمهای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند
گرفتیم عالم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور. (همان: ۲۲۲)
مطلبی که در کلام خیام بسیار جلب توجه میکند این است که خاکی که ما بر آنها پا میگذاریم، خاک وجود مردمانی است که پیش از ما زندگی میکردند و در سر آرزوهایی را میپروراندند:
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز به کاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشمنگاری بوده است. (خیام ۱۳۸۱ :۱۰۴)
سعدی باتوجه به این مطلب میسراید:
این خاک نیست گر به تامل نظر کنی
چشم است و روی و قامت زیبای دلبران. (سعدی ۸۳۳:۱۳۷۵)
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم نالهای دردناک
که زنهار اگر مردی آهستهتر
که چشم و بناگوش و روی است و سر . (همان: ۳۸۵)
خیام، سبزه و گل دمیدن از خاک مردگان را در رباعیات خود بسیار ذکر کرده است، اینکه سبزهای که امروز تماشاگه ماست، فردا از خاک ما برخواهد رست:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشتهخویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لالهرویی رسته است. (خیام ۱۳۸۱ :۱۱۷)
سعدی با عنایت به این مضمون آورده است:
وه که هر گه که سبزه در بستان
بدمیدی چه خوش شدی دل من
بگذر ای دوست تا به وقت بهار
سبزه بینی دمیده بر گل من. (سعدی ۱۶۱:۱۳۷۵)
یکی از مضامین که خیام در یادآوری مرگبارها گفته این است که میمیریم و خاک میشویم و از خاک ما کوزه خواهند ساخت یا خشت خواهند زد:
برخیز بتا بیار بهرــ دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما . (خیام ۹۸:۱۳۸۱)
سعدی در این باره میسراید:
ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش
کانها که بمردند گل کوزهگرانند. (سعدی ۵۰۱:۱۳۷۵)
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت. (همان: ۳۸۳)
۳) ناتوانی انسان در برابر گردش زمان و گیتی و سرنوشت (جبر)
باور داشتن قضا و قدر محتوم، چیرگی مطلق سپهر و قدرت بیپایان آسمان و جریان بیچون و چرای تقدیر و سرنوشت، در سراسر سرودههای خیام پراکنده است.
به این علت خیام را تا حدودی ملهم از مکتب زروانی دانستهاند “چون زروانیان همه چیز را از جانب سپهر، محتوم و مقدر میدانستند و در نتیجه نمیتوانستند به ثواب و عقاب نیز اعتقادی داشته باشند.” (اسلامی ندوشن ۱۱۸:۱۳۸۲)
خیام، جبر را بر ما حاکم میداند که به دنبال آن انسان مجبور نیز در برابر حساب و کتاب و حشر و نشر مسئولیتی ندارد:
بر من قلم قضا چون بیمن رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند. ( ۱۲۶:۱۳۸۱)
سعدی نیز گاهی اشارههایی دارد به اینکه آدمی چارهای جز تسلیم شدن در برابر تقدیر و سرنوشت ندارد:
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که هر که بنده فرمان حق شد آزاد اوست. ( ۷۰۷:۱۳۷۵)
سعدی در مدرسه نظامیه و به اقتضای فرهنگ غالب زمان خود، در کلام تربیت اشعری یافته بود. مدرسه نظامیه بغداد مرکز اشاعره بود و امام مرشد آن، محمد غزالی. مهمترین اصل کلامی اشعریان اعتقاد به جبر است. اینکه خداوند جهان را از نیستی به هستی آورده است، جهان آفریده اوست و هرچه بخواهد با آن میکند و هیچکس را حق چون و چرا نیست اما سعدی اعتقاد دارد که کار خداوند بیقاعده هم نیست و این قاعده، قاعده لطف است. خداوند بر بندگان خود لطف دارد، پاداش نیکی را از روی لطف با نیکی میدهد نه از آن رو که کار نیک، خداوند را ملزم به پاداش نیک کند. بنده را قدرت ملزم کردن خداوند نیست این خداوند است که به بنده لطف میکند” (موحد ۱۰۵ :۱۰۳-۱۳۷۳)
عدل است اگر عقوبت ما بیگنه کنی
لطف است اگر کشی قلم عفو بر خطا. (سعدی ۷۰۳:۱۳۷۵)
پس در اندیشه سعدی سیاهی و تاریکی افکار انکارآمیز خیام دیده نمیشود و جبری که مطرح میکند عبارت است از تسلیم و رضای بنده در برابر خداوند:
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کو قسمت کند درویش را. (همان: ۷۸۴)
۴) بیاثر بودن زندگی و مرگ انسان در سیر مستمر جهان
از دیدگاه خیام بودن یا نبودن انسان در گردونه طبیعت خللی به عالم هستی وارد نمیکند زیرا وی مقهور سرنوشت ازلی و ابدی خویش است و باعقل و خرد وی نیز گرهی گشوده نمیشود. پیش از ما این جهان بوده و پس از ما نیز همچنان خواهد بود در واقع انسان در قلمروی هستی هیچ کاره است و کسی از او چیزی نپرسیده است. به سخن دیگر، دنیا سیر دائمی خود را دنبال میکند و زندگی و مرگ، در سیر مستمر او تاثیری ندارد، آفتاب پیوسته میتابد، سیارات در مدار خود میگردند، سبزه و گل و بهار و خزان از پس هم خواهند رسید و زندگی جریان خواهد داشت، چه ما باشیم چه نباشیم:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چون نباشیم همان خواهد بود. (خیام ۱۳۸۱ :۱۲۴)
در آثار سعدی صحنههای عبرتانگیزی است که ما را به حسرت و تاسف وا میدارد. از بسیاری کردهها پشیمان میشویم و در زیر لب میگوییم: “فغان از بدیها که در نفس ماست”. دنیا را کاروانسرایی میبینیم “که یاران برفتند و ما بر رهیم”. به یاد میآوریم که ما نیز بزودی به شهری غریب سفر خواهیم کرد. ایام از دست رفته را یاد میآوریم و افسوس میخوریم که بی ما بسی روزگار گل خواهد رویید و نوبهار خواهد شکفت، دوستان نیز با یکدیگر خواهند نشست ولی از ما اثری نخواهد بود پس بودن و نبودن ما تاثیری در روند روزگار نخواهد داشت:
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری زبالین گور. (سعدی ۲۳۷:۱۳۷۵)
دریغا که بیما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار. (همان:۳۸۳)
● نتیجهگیری
از مجموع آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که رگههای اندیشه خیام را در آثار سعدی به روشنی میتوان یافت اما تفاوتهایی را که میان اندیشه خیام و سعدی دیده میشود، میتوان چنین خلاصه کرد:
خیام از مردم زمانه کناره گرفته، اخلاف و افکار و عادات آنها را با زخمزبانهای تند محکوم میکند و همواره فاصلهای میان خود و آغوش زندگی نگاه میدارد.
گویی همه پردهها از جلوی چشم او کنار رفته و عمق دالان تاریک زندگی، خود را به او نموده است و به همین خاطر لحنی قاطع و سرد دارد. در نزد او امید فسرده شده: “بازآمدنت نیست، چو رفتی، رفتی”اما سعدی نوع بشر را دوست دارد طبع آدمی را خوب میشناسد، با مردم به سر میبرد و آنها را با بردباری و گذشت تحمل میکند. راه او راه میانهای است که حزم و دوراندیشی یک خردمند جهاندیده بر میگزیند.
از این رو اساس تربیت او حکمت عملی و ذوق زندگی است که خواننده را به راه راستی که همان بازگشت به سوی خداست، فرا میخواند و به این علت لحن او گرم و صمیمی و امیدوار کننده و سرشار از شور زندگی است و بیجهت نیست که او را شاعر انسانیت میدانند و عشق و اخلاق مایه افتخار اوست.
فریده محسنی هنجنی
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست