سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

طوطی گری و مخالف خوانی


طوطی گری و مخالف خوانی
حوزه مجاز و معقول سیاست ورزی کجاست؟ این پرسش در ذات خود دو نکته را نهفته دارد. نخست اینکه تنوع و تفاوت سلیقه امری طبیعی است و افراد و احزاب طبق قانون «حق» دارند از «آزادی» فعالیت برخوردار باشند و دوم اینکه حق مذکور «حد» دارد و نامحدود نیست. حال باید پرسید تنوع و اختلاف تا کجا مجاز است و براساس عقل، از کدام مرزها نباید بگذرد؟ به بیانی دیگر با وجود همه تفاوت ها و اختلاف ها، آیا در جاهایی باید به اجماع و اتحاد رسید یا نه، اختلاف چاه ویلی است که نه سر دارد و نه ته. اباحی گری و آزادی مطلق تا مرز آنارشیسم را هیچ عقل متعادلی که قائل به تأسیس «جامعه»، «ملت» و «حاکمیت ملی» باشد، نمی پذیرد. همچنان که نمی پذیرد هر عضو «جامعه» برای خود ساز مخالف بزند و بگوید من، هم سوار «کشتی جامعه» هستم و هم آزاد و مجازم همان جایی را که نشسته ام، سوراخ کنم.
اکنون باید پرسید نقطه اعتدال «آزادی» و «تنوع»، و «اتحاد» و «اجماع» کجاست؟ این پرسش برای ملت ما از آن رو اهمیت دارد که سده های طولانی را تحت سیطره مطلق استبداد داخلی و استعمار خارجی سپری کرد و با انقلاب اسلامی ۵۷ زنجیره این اختناق را گسست و حالا باید طرحی نو و ملی در سیاست درمی انداخت و چشم اندازی تازه را تعریف می کرد. اما متأسفانه برخی غفلت ها و فرصت طلبی ها طی ۳ دهه گذشته باعث افراط و تفریط هایی شده و میان سیاست ورزی و آن نقطه طلایی اعتدال فاصله انداخت. در این میان می شود نقطه اعتدال را تعریف کرد و قلمروها را روشن ساخت تا از هزینه های گزاف عدم تعادل و افراط و تفریط به کشور و ملت کاست. البته طبیعی است این تعریف و تبیین صرفاً به کار ذهن های منصف، وجدان های بیدار و عقول مستقل می آید و حلقه هایی که دانسته نقض منافع ملی می کنند و عامدانه آسیب می زنند، از اساس در انگیزه ها با ملت و جامعه در تعارضند.
اگر پذیرفتیم «ایران» از دیرباز دشمنانی دارد که کینه آن دشمنان به اعتبار انقلاب اسلامی ملت، امروز مضاعف شده است، بنابراین حتی اگر سند و مدرکی هم وجود نداشت -که به وفور موجود است- باید درمی یافتیم که به رسمیت شناختن اختلاف و تنوع سلیقه و آزادی در جمهوری اسلامی، محل سوءاستفاده هم می تواند واقع شود. پس، طبیعی ترین توقع از فعالان سیاسی، روشن و پررنگ نگاه داشتن مرزبندی ها با دشمنان بیگانه و عوامل میدانی آنها بود. که اگر چنین نشد، فضای سیاسی به جای شفافیت، دچار غبارگرفتگی مفرط و دشواری تشخیص دوست و دشمن می شود.
انقلاب اسلامی در ایران، سرآغاز مردم سالاری و تأسیس دولت ملی بود. از این جهت طبیعی بود که در تمرین این مردم سالاری نوپا خطاهایی هم بروز کند اما آنچه طبیعی نبود و به کشور و ملت تحمیل شد، رویکرد غریب برخی جریان های سیاسی به گفتمان های عاریه ای استعماری بود. دشمن واقعیت داشت اما به تدریج محافلی «مدل سیاسی» خود را از همان دشمن اخذ کردند با این توجیه بعدی که «توطئه، توهم است» یا «آنچه در جریان است تبادل فرهنگی است نه شبیخون و تهاجم فرهنگی». دشمن بی تردید برای بازگشت، پروژه تعریف کرده بود. برای او محرومیت از منابع غنی موجود در ایران فاجعه بود اما فاجعه بارتر، این بود که ملت ایران ادعای احیای تمدن بزرگ اسلامی را عملیاتی کرده و به موفقیت های بزرگ یکی پس از دیگری دست می یافت و در عمل، گفتمان مسلط و ناعادلانه جهانی را به چالش کشیده و خود سنگ محکی برای عیارسنجی گفتمان های غیرانسانی موجود شده بود.
پروژه دشمن پس از یک دهه آزمون و خطا، در حوزه نفوذ نرم و ضربه از درون - بسیج امکانات کشور علیه کشور- متمرکز شد. طراحی از آن سو و غفلت در این طرف به هم آمیخت تا جرعه ای تلخ در کام ملت فروبنشاند. ساماندهی اقتصاد ضرورت داشت اما از درون این نیاز، مدل «توسعه اقتصادی منهای عدالت» براساس مدل های بیگانه در دستور کار قرار گرفت و لطمات فراوانی را به بار آورد. پس از آن، حلقه ای دیگر، مدل «توسعه سیاسی منهای اقتصاد و عدالت» را کلید زدند و صراحتاً گفتند «توسعه اقتصادی و رفاه در دستور کار مجلس و دولت اصلاحات نیست» یا «طبق نظرسنجی ها مسئله اول مردم رابطه با آمریکاست و مسائل معیشتی، اولویت هشتم آنهاست.» یک روز سرمایه سالاری افسارگسیخته فربه شد تا عدالت را زیر پا بگذارد و روزگار دیگری که تداوم روزگار قبلی بود، «سیاست و آزادی» چنان متورم شد که تمامیت عمل اجرایی و تفنینی را در تیول خود گرفت و... شد آنچه از افراط و تفریط شد. کاهش مفرط کارآمدی، افزایش رنج های مردم، طمع بیگانه و جولان عوامل آن در عرصه سیاست کشور. دشمن خیال می کرد پروژه فروپاشی رقیب قدرتمندی به نام ایران در مراحل نهایی موفقیت است. اما ملت، راه دشمن را سد کرد تا شعارهای اصیل انقلاب اسلامی همچون استقلال و آزادی و عدالت خواهی دوباره کرامت یابد.
از اینجا به بعد افراط گران و تفریط کاران دیروز، گارد خود را عوض کردند. انهّم لیطلبون حقاً هم ترکوه. به تعبیر امیر مؤمنان(ع)، آنها حقی را مطالبه می کنند که خود آن را ترک کردند و فروگذاشتند. آری، رنج های اقتصادی مردم را آزار می دهد اما موج سواری و مانور برخی مقصران و بانیان وضع موجود روی این رنج ها حتماً آزاردهنده تر است. با رنج دوگونه می شود مواجه شد؛ دلسوزانه و طبیبانه یا فرصت طلبانه و رندانه. و مع الاسف برخی جریان های داخلی برخورد دوم را ترجیح داده اند همچنان که دست بر قضا دشمن خارجی با ناامیدی از چالش های سیاست خارجی و احساس شکست در این حوزه، روی مسائل داخلی متمرکز شده است.
تأکید بر ایجاد یا تعمیق شکاف های قومیتی، نژادی، فرهنگی، جنسیتی، اقتصادی و... دقیقاً کاری است که دشمن برای برهم زدن وحدت ملی دنبال می کند و متأسفانه برخی جریان های داخلی هم تابع النعل بالنعل همان شیوه را پی می گیرند. چرا؟ به راستی آیا میان این دو هیچ مرزی نیست؟ و این همانی پیش آمده، خبر از یک فاجعه و خیانت نمی دهد؟ بگذارید چند جمله ای را به نقل از سخنرانی آقای «هـ-ص» سردبیر سابق نشریه گروهکی ایران فردا در منزل حبیب الله پیمان مرور کنیم. او می گوید «جریان های سیاسی ]اصلاح طلب[ در وانفساترین دوران خود به سرمی برند به گونه ای که جریانی که به اپوزیسیون موسوم است- گفتم موسوم است زیرا الان خود اپوزیسیون وجود ندارد- هیچ گاه به مانند اکنون نبوده است. فاقد ایده نو، سازماندهی نو، فکر نو... باید بپرسیم چرا ما در این شرایط گرفتار آمده ایم؟... جریان روشنفکری در حال حاضر محلی از اعراب ندارد و نمی تواند موفق شود و قادر نیست دوران بسازد... باید بپرسیم ما چه چیزی را برای عرضه داریم تا چشمی را خیره و ذهنی را متوجه خودمان کنیم. هنگامی که می گویند اپوزیسیون اصلا قابل اعتنا نیستند، بخشی از واقعیت است چون حرف جدیدی برای گفتن ندارند... هرجا نگاه می کنیم آدم های تکراری می بینیم یعنی در خودمان هستیم... اکنون روشنفکر ملی- مذهبی [؟! ]در ربع قرن اخیر موّزع ]توزیع کننده[ شده است. شما رابطه آن را با نهضت ترجمه و اینترنت قطع کنید و سپس ببینید چه اثر ویژه ای برای عرضه دارد؟».
چرا از نعمت آزادی، فلاکت ولنگاری و هرج و مرج ساختند؟ و به بهانه تکریم آزادی و سیاست ورزی، عدالت را سربریدند؟ چرا به نام روشنفکری، حلقه خشوع دربرابر بیگانه را به گردن آویختند و طوطی سخنگوی او شدند؟ چرا حیثیت آزادی را ملکوک ساختند و در لفافه نوخواهی و تحول، به ارتجاع و انحطاط و عقبگرد رسیدند؟ چرا از دل سیاست ورزی آنها هرگز عزم و اتحاد و اراده مستقل ملی نجوشید؟ چرا حاکمیت ملی را دوگانه و چندپاره می خواستند؟ از این آنارشیسم معرفتی- سیاسی چه سودی می بردند و چه سودی به دولت (ملت) یا دشمن رساندند؟ چرا هرجا پای فشار دشمن بر ملت و کشور و نظام در میان بود، دست بر قضا جانب بیگانه را گرفتند؟ از سر لجبازی، سوفسطایی گری یا بازی در زمین دشمن؟! آیا نمی توان ناف افراطی گری، مصلحت ستیزی و نقدسوزی را یکباره برای همیشه برید؟ این ها زیبنده سیاست ایرانی نیست.
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان