جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


مکان های سخنگو


مکان های سخنگو
در یکصد سالگی سینما وقتی مجله سایت اند ساوند از کریستف کیشلوفسکی خواست تا نام ۱۰ فیلم تأثیرگذار زندگی اش را فهرست کند، او پس از اشاره به جاودانه های همیشگی - همچون جاده و همشهری کین - از یک مستند کوتاه لهستانی نام برد: نوازنده های یکشنبه ( دیگر فیلم فهرست او ، قوش ساخته کن لوچ بود که تأثیرات سینمای مستند به روشنی در آن مشهود است)‎/
پیش تر نیز او هنگام صحبت درباره فیلم آماتور گفته بود: مستند های بسیاری بوده است که دوست داشته ام بسازم ولی هیچ وقت فرصت انجام آنها پیش نیامد. پاره ای از آنها را به عنوان سوژه فیلم های آماتوری فیلیپ - کاراکتر اصلی آماتور - به کار بردم.جالب آن که سینمای مستند برای کیشلوفسکی سکوی پرتاب به سینمای داستانی بلند نبود زیرا او در طول دهه هفتاد و پس از ساختن آثار داستانی اش کماکان به ساخت مستند ادامه می داد، حتی پس از فیلم تحسین شده آماتور که او را به جهانیان شناساند. شاید اگر آن حادثه تلخ برای مستند(ایستگاه) پیش نمی آمد - پلیس قصد داشت تا به کمک راش های او مجرمی را شناسایی کند و کیشلوفسکی همچون فیلیپ در آماتور راش ها را از بین برد تا همکار پلیس نشود - او هیچ گاه جهان مستند سازی را ترک نمی گفت. نمایش سی و پنج میلی متری فیلم های مستند لهستانی چندی پیش در دومین جشنواره سینما حقیقت فرصت مغتنمی بود تا علاوه بر آشنایی با یکی از مکاتب معتبر مستندسازی جهان به این پرسش نیز فکر کنیم که چرا جای این دوره طلایی سینمای اروپای شرقی در ادبیات سینمایی ما خالی است. دوره ای که دانوشا استوک معتقد است مردم بیش از آن که شوق دیدن فیلم های داستانی را داشته باشند بی تاب مستند های کوتاهی بودند که پیش از فیلم اصلی در سینما نمایش داده می شد. به هر روی این یادداشت نیزبی هیچ داعیه تحلیلی تنها مرور گذرایی است بر ۱۰ فیلم کیشلوفسکی که در این جشنواره دیده شد. به امید روزی که کلیه مستند های او را در اختیار داشته باشیم.
۱‎) این جا شهر لودز است (۱۹۶۹)، ۱۷ دقیقه، سیاه و سفید. این فیلم چهارمین مستند کیشلوفسکی و پایان نامه فارغ التحصیلی او از مدرسه فیلم لودز است. رساله نظری او فیلم مستند و واقعیت نام داشت. فیلم با دورنمای کلی از شهر آغاز می شود و سپس تصاویری هوایی از خیابان های اصلی، پارک ها وبناهای دولتی که اغلب قدیمی و رنگ و رو رفته و رو به خرابی هستند دیده می شود اما تصنیفی که این تصاویر را همراهی می کند شهر را بسیار زیبا و آرمانی توصیف می کند. بعد از این پلان ها دوربین به داخل کارخانه نساجی می رود که نبض تپنده شهر به شمار می آید و اغلب کارگران آن زن هستند. در این جا مراسم بازنشستگی و تودیع یکی از زنان کارگر که آمیزه ای از خنده و اشک حسرت است به نمایش در می آید. ردیف ایستاده کارگران که در مدیوم شات هایی دو یا چند نفره تصویر شده اند با گفتن جملاتی کوتاه دوست باز نشسته خود را بدرقه می کنند. به موازات این مراسم، اعتراض آدم های مختلف شهر به تغییر گروه موسیقی محبوبشان که آهنگ های فولکلور می نواخته را می بینیم. این تصمیم از سوی مقامات شهر گرفته شده است و قرار است آن گروه با یک گروه موسیقی پاپ جایگزین شود. زنان کارگر هم از جمله معترضین به تعویض این گروه هستند. آن ها اعتقاد دارند که پس از سی سال خدمت صادقانه حق دارند که از یک گروه موسیقی برخوردار باشند. در یک پلان به یاد ماندنی اعتراض گروه های مختلف مردم که در چند لوکیشن مختلف دیده می شوند ناگهان قطع می شود. با تصویر دستی که بالا می رود و صدای اعتراض ها را قطع می کند، گویی او فرمان به سکوت داده است اما بلافاصله می فهمیم که این تصویر دست رهبر همان ارکستر بوده است و حال صدای ارکستر بر تصاویر شنیده می شود. در تصنیف پایانی فیلم می شنویم: اینجا شهری است که نشانی از آن بر نقشه نیست. با مرور این تصاویر روشن و شفاف که از فضای داخل کارخانه و شهر ارائه شده است می توان به سرزندگی و شوخ طبعی فیلم پی برد و اگر مشابهت تعویض یک نسل قدیمی با جایگزینی آن گروه موسیقی قدیمی را مورد توجه قرار دهیم نوعی نگاه نوستالژیک نیز قابل تشخیص است. بر خلاف اغلب مستند های کیشلوفسکی که بر تقابل بین نماهای کلوز آپ و لانگ شات بنا شده است در اینجا کمتر پلان های بسته دیده می شود.
شاید به این علت که سوژه یک شهر است، آن هم شهری که فیلمساز به رغم تمام انتقاداتش به آن، دلبسته اش نیز هست. هرچه باشد این همان شهری است که از مدرسه فیلم آن آندره وایدا، پولانسکی، زانوسی، اسکولیمو فسکی و خود کیشلوفسکی فارغ التحصیل شده اند.
۲‎) من یک سرباز بودم (۱۹۷۰)، ۱۶دقیقه، رنگی. دوربین این فیلم که از تصاویری گرین دار و های کنتراست بهره می برد به یک آسایشگاه سربازان نابینای جنگ دوم جهانی که اغلب بر اثر انفجار مین به این وضعیت دچار شده اند می رود و پای صحبت چند تن از آن سالخوردگان می نشیند که در حلقه ای گرد هم آمده اند.
کیشلوفسکی از این کهنه سربازان تنها یک سؤال می پرسد: چه رؤیاهایی می بینید اما همین یک سؤال به جواب های منحصر به فردی منجر می شود. یکی می گوید من اصلاً خواب نمی بینم و دیگری می گوید من خواب های رنگی می بینم.
شاید ماندگار ترین چهره این جمع پیرمردی باشد که پیش از اعزام به جنگ نقاش منظره بوده است. فیلم با بیان آخرین آرزوی سربازان - دستیابی به صلح- و در حالی که موسیقی باخ به گوش می رسد پایان می یابد. کادرهای بسیار بسته فیلم که تمرکز مخاطب را برچشمان بی فروغ پیرمردها قرار می دهد و فضای روشن و پر نور اتاق کنایه ای تلخ به روزگار فعلی این آدم هاست. جالب آن که هیچ یک از آن ها دیگری را خطاب قرار نمی دهد و حرف دیگری را قطع نمی کند بلکه تنها به بیان واگویه های خویش از دورانی که به چشم دیده اند می پردازند. در این فیلم کیشلوفسکی از تمهیدی بهره می گیرد که بعد ها در فیلم بیمارستان نیز تکرار می شود: تقسیم بندی پاره های مختلف فیلم با استفاده از میان نویس. او قسمت های مهم گفتار سربازان را به شکل میان نویس حک می کند و برای حفظ ریتم نسبتاً آرام فیلم به جای برش تصاویر به این میان نویس ها از فید استفاده می کند. این فیلم در زمان خود ستایشی از میهن پرستی قلمداد شد و جایزه ای از سوی وزارت دفاع لهستان به آن تعلق گرفت!
۳‎) ترجیع بند (۱۹۷۲)، ۱۰ دقیقه، سیاه و سفید. این فیلم هزارتوی بوروکراسی را از چشم ساکنان آن یعنی کارمندان نشان می دهد. در حالی که نوای هارپسیکورد به گوش می رسد فیلم با نمای سرگردانی از دوربین که بر انبوه کاغذ ها و دفاتر رسمی می لغزد شروع می شود.
سپس ردیف فیلم کارمندانی دیده می شود که در فضایی دخمه وار مشغول چانه زدن با خیل مراجعه کنندگان - اغلب پیرمرد و پیرزن - هستند. این جا اداره کفن و دفن و صدور مجوز فوت است و علت بحث و مشاجره این کارمندان با ارباب رجوع این است که آن ها خواستار پیش خرید قبری برای خود هستند اما این ها امتناع می کنند و در جواب می گویند: شاید شما تا چند سال دیگر هم زنده بودید و نمردید. آن وقت قبر شما بیهوده و بی کاربرد گوشه ای افتاده است و دولت مرکزی هزینه ای برای این گونه تجملات ندارد !! هر وقت که فوت کردید ما هم قبر مناسب برای شما پیدا خواهیم کرد. پلان ترجیع بند فیلم، نمایی حرکتی است که از این فضای سیاه و سرد و خفه - که حاصل استفاده درخشان ویتولد استوک از لنز تله است - به پنجره کناری می رود تا با نمایش روشنایی روز و جنب و جوش مردم در خیابان بیشتر بر فضای دلمرده اداره تأکید کند.
پلان تکان دهنده انتهای فیلم خود فیلم دیگری را در ذهن مخاطب آغاز می کند: ردیف نوزادان در بیمارستان خوابیده در تخت ها با نشانی بر دست هایشان. آیا این تصویر اشارتی روشن است به نسل فردا یا اگر تلخ بنگریم امتداد صف مرگ است مردگانی متحرک و مجبور به زندگی بی چشم داشتی حتی در حد یک گور. واقعاً نمی دانم به چه شکلی بهتر از این می شد فضای گروتسک و حماقت بار یک نظام توتالیتر را توصیف کرد.
۴‎) اشعه ایکس ( ۱۹۷۴)، ۱۲ دقیقه، رنگی. فیلم با تصویری بهشت آسا از یک جنگل غرق در مه صبحگاهی آغاز می شود اما به زودی می فهمیم که این جنگل سبز دیوار محافظی است بر زندانی به نام آسایشگاه بیماران مسلول. این فیلم در ساختاری مشابه با فیلم من یک سرباز بودم پای صحبت بیمارانی می نشیند که از سال ها انتظار بیهوده در این محیط خسته شده اند. بر خلاف فیلم قبل این بار کارگردان از میان نویس استفاده نکرده است تا هذیان گویی و پراکنده گویی ذهن های پریشان این بیماران به شکلی بهتر به مخاطب انتقال پیدا کند.
۵.خلاصه سوابق کاری (۱۹۷۵)، ۲۹ دقیقه، سیاه و سفید. این فیلم نیز با تصویر چند مرد و زن در حال گفت و گو که دور یک میز نشسته اند شروع می شود.
نور پردازی لکه ای و تیره اجازه نمی دهد به جز چهره آدم ها چیز بیشتری از فضا درک کنیم. خوب که دقت می کنیم می بینیم که این بار همه نه با یکدیگر که علیه یک نفر صحبت می کنند.
این اتاق کمیته کنترل حزب است که وظیفه آن محاکمه آن دسته از اعضای حزب است که از شیوه تفکر حزب منحرف شده اند. کارگر آنتونی گرالاک متهم است به این که در سازماندهی یک اعتصاب کارگری نقش مهمی داشته است. بازجو ها خصوصی ترین جزئیات زندگی آنتونی از قبیل ازدواج او در کلیسا و غسل تعمید فرزندش را نیز زیر ذره بین می گذارند. در میان این جدال نا برابر تنها دو بار با پلانی عمومی از زاویه بالا مواجه می شویم و این فضای رعب آور را به طور کامل می بینیم.
سکانس های جلسه بازجویی با رفت و برگشت متناوب تصویر آنتونی که در اتاق کناری منتظر رأی کمیته است نقطه گذاری شده است. موسیقی این لحظات یادآور آثار مشترک.‎/‎/ داستان پشت صحنه این فیلم از آنچه خواندید نیز جذاب تر است. نقطه شروع فیلم کاملاً جعلی است.
اعضای حزب گرچه واقعاً به همین شغل مشغول بوده اند اما در عالم واقع هر یک از آن ها عضو یک هیئت این چنینی بوده اند که به علت خبره بودن در کار خود از شهر های مختلف کشور برای این فیلم گلچین شده اند. آنتونی هم گرچه واقعاً کارگر است اما حرف هایی که بر زبان می آورد مجموعه ای از اعترافات چند کارگر در موقعیت های مشابه است.
اکنون ممکن است فکر کنید رودست خورده اید و آنچه دیده اید یکسره داستانی است اما نکته کار این جاست که واکنش و تصمیم اعضای کمیته در برابر داستان آنتونی کاملاً مستند و بدون هماهنگی است. آنها دقیقاً جملاتی به زبان می آورند که همواره می گفته اند.
کیشلوفسکی با این تمهید می خواسته است تا خلاصه و فشرده ای از کلیات چنین جلساتی را عرضه کند.
مهرداد فراهانی
منبع : روزنامه ایران