شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مِسکوب - شاهرخ


مِسکوب - شاهرخ
شاهرخ مسكوب . متولد ۱۳۰۴ اصفهان
اخذ دیپلم در اصفهان ۱۳۲۴
اخذ مدرك لیسانس از دانشگاه تهران در رشته حقوق ۱۳۲۸
برای خیلی از همنسلان من كه به نسل سوم انقلاب معروفیم شاهرخ مسكوب تقریباً یك غریبه است. همان طور كه دیگرانی مثل او. با این همه مسكوب اهل همین آب و خاك است و برای ارتقای فرهنگش زحمات بسیار كشیده است و پرداختن به او شاید به نوعی ادای دینی است كه بر گردنش داریم و این ادای دین جز با نوشتن و دانستن در باره اش امكان پذیر نخواهد بود.شاهرخ مسكوب متولد دهه اول سده ۱۳۰۰ است. متولد سال ۱۳۰۴. و از همان كودكی كنجكاو وعلاقه مند به زبان و ادبیات. «از كلاس پنجم ابتدایی میل به خواندن در من بیدار شد و بعدهم به زودی تبدیل شد به یك بیماری نه یك نوع بیماری یا یك نوع میل سودایی خیلی شدید.»و این چنین بود كه مسكوب كودك به خواندن عادت كرد و این عادت همچنان در او مانده است . گرچه اوایل وقتش را صرف «شرلوك هولمز و رمان های پلیسی» می كرد اما رفته رفته و در سالهای اول و دوم متوسطه ترجمه های شفا از ادبیات رمانتیك فرانسه، لامارتین و شاتوبریان را می خواند و بعد سال ۱۳۱۹ اگر اشتباه نكنم نوشته های حسنعلی مستعان كه ماهی یك قصه چاپ می كرد را می خواند. در باره آن روزها می گوید: «من آن وقت مدرسه علمیه می رفتم. كوچه پشت مسجد سپهسالار. تفكری پرچانه ، اسم مستعارش تفكری پرچانه بود و اسم فامیل خودش تفكری ، یك مغازه خرت و پرت فروشی و تنقلات و این جور چیزها داشت. بقالی كه مشتری هایش بچه های مدرسه بودند. خودش هم شعر می گفت در» توفیق «و من از او كتاب می خریدم .»یكی از خاطرات شیرین شاهرخ مسكوب سقوط رضاشاه است . او آن روز را خوب به خاطر دارد چه در آن روز پدرش كه از مخالفان سرسخت شاه بود و البته پدر سختگیری هم بود. «ازشدت خوشحالی تو اتاق می پرید هوا، می رقصید . یك كارهایی كه با آن جذبه ای كه او داشت و آن ترسی كه ما از او داشتیم اصلاً باور نمی كردیم بابا از این كارها بكند.»علاوه براین مسكوب و خانواده اش در شهریور ۱۳۲۰ در اصفهان ساكن بوده اند. در باره آن روزها می گوید: «ما در اصفهان بودیم و اتفاقاً رضاخان آمده بود اصفهان و منزل كازرونی مقیم بود و ما رفتیم جلو خانه كنار زاینده رود كه او را ببینیم. آمد توی حیاط قدم زد. از پیاده رو خیابان دیده می شد. دیگر از ابهت شاهی و این چیزها خبری نبود.»مسكوب روزهای پس از شهریور ۲۰ یعنی در سالهای هزار و سیصد و بیست و دو و بیست و سه و در كلاس یازده دبیرستان آن زمان سخت شیفته مذهب می شود. در بحبوحه جنگ دوم جهانی . برای مسكوب تنها دلخوشی مذهب بود و در پیروی از یك واعظ و زاهد واقعاً وارسته ای كه در شهر بود و در ضمن وعظ و مذهب و اخلاق ، به تاریخ هم گریز می زد. بسیار خوش صحبت بود. تاریخ می گفت بالای منبر و ما مرتب می رفتیم پای منبرش به خصوص ماه رمضانها.شاهرخ مسكوب پس از اتمام دبیرستانش با نثر كلاسیك و عرفانی فارسی انس و الفت بسیار پیدا می كند. می گوید:« از اولین كتابهایی كه در این زمینه خواندم تذكره الاولیا بود و اسرارالتوحید » پس از پایان تحصیلات دبیرستان در سال ۱۳۲۴ او از اصفهان به تهران می آید و در رشته حقوق دانشگاه تهران مشغول به تحصیل می شود. و در همین سالهاست كه به روزنامه « قیام ایران » می رود و برای آنها تفسیر اخبار خارجی می نویسد و این «اولین كارنویسندگی » او بود . علاوه براین مسكوب در این سالها زبان فرانسه را می آموزد و گرایشات چپی اش و اشتیاق فراوان برای دانستن اطلاعات روز، مطبوعات چپ فرانسه یكی از اصلی ترین انگیزه های او دراین باره است.
با این همه گرایشات سیاسی او باعث می شود كه در فروردین ماه سال ۱۳۳۰ در آبادان دستگیر و روانه زندان شود. كه البته خودش می گوید: « این بار دومی بود كه به زندان می افتادم. بار اول بیست و چهار ساعت بیشتر نبود. » و آن بار اولش سال ۱۳۲۷ بوده است.« بیست و چهار ساعت در شهربانی نگه ام داشتندو بعد ولم كردند. » ولی در سال ۱۳۳۰ یك ماه تمام در زندان می ماند و در اردیبهشت همان سال آزاد می شود و« بعد از اینكه از زندان درآمدم منتقلم كردند شیراز ».مسكوب یك بار دیگر یعنی در اسفند سال ۱۳۳۳ و چندماه پس از كودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ دوباره دستگیر می شود و تا اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در زندان می ماند و پس از آن در كارخانه « ریالكو » مشغول به كار می شود و در سال ۱۳۳۷ از این كارخانه استعفا می دهد و در شركتی كه با دوستانش شریك آن بود به مقاطعه كاری مشغول می شود تا سال ۱۳۳۹ . اما « از شش هفت ماه پیش از اینكه كارم در شركت تمام شود به این نتیجه رسیدم كه این كار ، كار من نیست. تمام انرژی مرا می گیرد. تمام هوش و حواس مرا می گیرد. » و در این مدت هویت معنوی اش را شاهنامه و مثنوی و تراژدی ها و ادب اساطیر یونان تشكیل می داد و « چندكتاب عهد عتیق ، فلسفه آلمان كه كمی دیرتر و با مطالعه استتیك هگل شروع شد. منظورم از فلسفه آلمان فقط هگل و كانت است آن هم ناقص ... » با این همه مسكوب ارادت ویژه ای به شاهنامه دارد و می گوید :
« شاهنامه راه مرا به ادبیات بزرگ باز كرد. ظاهراً هیچ ارتباطی ندارد. شاهنامه را از نوجوانی شروع كردم به خواندن. سال ۱۳۲۱ بود كه اول بار یك دوره شاهنامه خریدم برای خودم به مبلغ بیست و چهار تومان. یك دوره شاهنامه بروخیم. » و همین شاهنامه او را به طرف تورات می كشاند.البته مسكوب از سالیان قبل علاقه ناشناخته ای به ادبیات كلاسیك ایران و جهان داشت . آنچنان كه می گوید: « هویت فكری یا روحی من بنایش روی ادبیات عرفانی و شاهنامه گذاشته شده است و این هسته ای بود كه از پانزده سالگی كم كم داشت پیدا می شد و در تمام دوره فعالیت حزبی من هم آن زیر پنهان و پیدا وجود داشت. » و این علاقه به هیچ وجه جنبه منطقی و از پیش تعیین شده ای نداشته است. خودش می گوید :« من از كلاس هشتم گرایش پیدا كردم به خواندن ادبیات كلاسیك و نثر. بخصوص متوجه نثر عرفانی شدم. می خواندم و لذت می بردم، حتی اگر معنایش برایم دریافتنی نبود یا اگر درمی یافتم و موافق نبودم. مثلاً تذكره الاولیا می خواندم یا اسرارالتوحید. از نفس این نوع حرف زدن از موسیقی كلام و حسی كه در آن بود كه هنوز هم هست. موقع چیز نوشتن این حس شدیدتر است. حس می شود مثل جسم ، تیله ، مثل سنگریزه یا موم است زیر انگشت هایم. شبیه كار مجسمه ساز است . یعنی كلمه را من باید لمس كنم تا ببینم این همان است كه معنی را می رساند یا نه و لمس می كنم كلمه را . این حالتی است كه شاید كمی خفیف تر از همان اوایلی كه عشق به فارسی پیدا شد در من موجود بود . »و همین علاقه به ادبیات او را به كار ترجمه واداشت. درباره ترجمه می گوید :« مسأله اول بار با ترجمه به طور جدی شروع شد . كه خوب، چه شكلی باید این را عمل آورد .ترجمه جای تمرین فوق العاده ای است برای زمان. برای اینكه اگر آدم نخواهد وراجی بكند. شلخته نباشد و خودش را با ترجمه آزاد دلخوش نكند ، یك كمی وجدان كار داشته باشد ، آن وقت یك فضای محدودی دارد كه دیگری ، نویسنده متن اصلی ، به او داده و در آن محدوده باید معنا را برساند و این تمرین فوق العاده ای است . برای من خیلی تمرین خوبی بود . هم ترجمه خوشه های خشم و هم به خصوص ترجمه از یونانی ها . وقتی كه آدم می بیند كه منظور حاصل می شود ، به هدف می رسد .یك لذت بزرگی دارد. »مسكوب در جوانی اش شاعری هم كرده و شعرهایی هم سروده با حال هرگز جسارت و شهامت چاپ شعرهایش را نداشته است . چرا؟ خودش می گوید:« شعر چیز ناسیاسی است . یعنی متوسطش و حتی متوسط خوبش هم به درد نمی خورد. شعر یا باید یگانه باشد كه بماند و یا اینكه بعد از چند صباحی فراموش می شود . شعر چیز بی رحمی است . شعر نسبت به شاعر به بی رحمی مرگ است و البته به زیبایی عشق. »او راز ماندگاری شاعری چون نیما را در همین می داند .« برای این است كه تمام حرفهایش یك جور دیگر است . یكی آمده بعد از هزار سال برای شعر یك حرف تازه و یك تعبیر دیگر آورده و این حرف تازه را یك جور دیگر زده . با این همه از نیما چند شعرش مانده است ؟ ده یا پانزده تا. » با این همه مسكوب علاقه و افری به سهراب سپهری و اشعار او دارد . « من سپهری را دوست داشتم و شعرش را دوست دارم. »چون او دید سپهری را دید دیگری می بیند. درباره سپهری می گوید: « سپهری با جهان و طبیعت رابطه ای متعالی یا بگوییم «عارفانه» دارد . با دیدی ویژه خود كه «دید ویژه» ، بینشی از آن خود ، شرط اصلی شاعری است و به این معنی «عرفان» سپهری و دید او امروزی است ، و زبانش هم سادگی زبان امروز را دارد؛ این زبان یكی از عواملی است كه شعر سپهری را نجات می دهد . »
شاهرخ مسكوب در موسیقی بتهوون را بیش از دیگران می پسندد.« آن هم بیشتر در كارهای مجلسی اش، كوراتت ها ، كوئینتت ها ، تریو ها و كنسرتوهایش، در مورد سمفونی هایش هم سمفونی شماره ۹ و ۶ و ۵. » او اولین باری كه با موسیقی كلاسیك فرنگی آشنا شده ، باخ و بتهوون را بیشتر می شنیده است .« تا اینكه بعد از حدود یكی دو سال كه كمابیش گوش می دادم، یك روز حس كردم دیگر نمی توانم گوش بدهم برایم زیادی است و كلافه ام می كند؛ و ترك شد . » اما سال ها بعد یعنی در چهل و دو سالگی دوباره به سراغ بتهوون می رود.« حس كردم برگشته. بلند شدم و رفتم صفحه فروشی بتهوون آن وقت روبروی خیابان بزرگمهر تازه باز شده بود و تا اندازه ای كه جیبم اجازه می داد، شروع كردم به خریدن و از آن روز تا حالا روز به روز شیفتگی من به او بیشتر شده است . البته باخ در كنارش . و بعد هم موتزارت و شوبرت و برامس و شومان و ... »با این همه حالی كه موسیقی ایرانی به شاهرخ مسكوب می دهد به كلی متفاوت است . ولی باید اعتراف كنم كه موسیقی غرب برای من یك چیز دیگری است . موسیقی ما به وسعت ادبیاتمان نیست . موسیقی ما هنوز اسیر شعر است . اما موسیقی غرب، خودش یك چیز است ، به وسعت ادبیات غرب.یكی از دغدغه های اصلی مسكوب ناتوانی مردم ایران در كنار آمدن با یكدیگر در مسائل و مشكلات سیاسی و اجتماعی است. می گوید:« با وجود پشتوانه غنی فرهنگی هنوز یاد نگرفته ایم كه با همدیگر چطور كنار بیاییم و در زندگی اجتماعی عاجزیم. در مناسبات خصوصی و فردی، دوستی ، خویشاوندی و غیره با گذشت و فداكاریم اما در روابط اجتماعی مخصوصاً وقتی پای سیاست به میان می آید به راحتی و آسانی دشمن همدیگریم، هر كه مثل ما فكر یا عمل نكند از ما نیست و گمراه است و باید از میدان بیرونش انداخت . یاد نگرفته ایم مخالفت را تحمل كنیم. »شاهرخ مسكوب حالا در پاریس زندگی می كند و آنجا مشغول مطالعه و تحقیق بر روی فرهنگ و زبان فارسی است . چه او معتقد است زبان با طرز تفكر رابطه مستقیم دارد . او درخصوص ارتباط زبان با جامعه می گوید: « اجتماعی كه در حال انحطاط و فرو ریختن باشد زبانش هم فرو می ریزد . مگر آن كه انحطاط موقتی و زبان، زبان كهن مایه داری باشد . بتواند مقاومت كند . دوره هایی كه از نظر فكری فقیر است زبان هم فقیر می شود . در طی این چهارصد سال اخیر گمان می كنم كه زبانمان دچار مصیبت بدی شده است . (۱)و شاهرخ مسكوب پس از زندان سال ۱۳۳۶ به ورطه ادب و فرهنگ و آنچه خود داشت می افتد و این دوره از زندگی او نقش بسزایی در فرهنگ و ادب این سرزمین داشته است . چه با ترجمه های درخشانش و چه با تألیفات گرانمایه اش همواره دغدغه زنده نگه داشتن زبان فارسی را داشته است . دغدغه ای كه هنوز هم او را وا می دارد تا درباره ایران و تاریخ ایران و زبان ایرانی بیشتر بكاود و بكاود و بنویسد .
آثار منتشر شده :
ترجمه آثار مهم ادبیات مدرن و كلاسیك غرب در ایران . برخی از آنها عبارتند از: خوشه های خشم (جان اشتاین بك ۱۳۲۸) . آنتیگون (سوفوكلس و آندره بونار ۱۳۳۵) . ادیپ شهریار (سوفوكلس ۱۳۴۰) ، ادیپوس دركلنوس (سوفوكلس ۱۳۴۶) پرومته در زنجیر (آشیل ۱۳۴۱) ، غزل غزلهای سلیمان ۱۳۷۳.
تألیف آثاری چون: مقدمه ای بر رستم و اسفندیار، سوگ سیاوش، در كوی دوست، ملیت و زبان، گفت و گو در باغ، چند گفتار در فرهنگ ایران، خواب و خاموشی، درباره سیاست و فرهنگ و ...
منبع : آی کتاب


همچنین مشاهده کنید