جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سقوط «از اوج آسمان تا قعر زمین»


سقوط «از اوج آسمان تا قعر زمین»
۱) خواه باور داشته باشید یا نه؛ تفاوت بنیادینی که منشأ تمام دعواهای همیشه‌ی تاریخ پس از انقلاب اسلامی بوده، میزان فهم و چگونگی درک «نظام ولایی اسلام» است. نمی‌توان باور کرد اختلاف‌هایی که در مبنا و سبک حکومت دولت‌های پس از انقلاب اسلامی وجود داشته، تنها محدود به دایره‌ی سلیقه و ذوق آدم‌ها و جریان‌ها بوده است و به طریق اولی نمی‌توان پذیرفت که امتداد همه‌ی نگاه‌ها و روش‌ها در افق آرمان‌های نظام اسلامی قرار دارد. چه شهید بهشتی هم در نامه‌ی تاریخی‌اش به امام خمینی نوشت: «دوگانگی موجود میان مدیران کشور، بیش از آن‌که جنبه‌ی شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط می‌شود. یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زنده بودن و پویا بودن باید سخت ملتزم به وحی و تعبد در برابر کتاب و سنت باشد. بینش دیگر در پی اندیشه‌ها و برداشت‌های بنیادین که نه به‌کلی از وحی بریده است و نه آن‌چنان‌که باید و شاید در برابر آن متعبد و پای‌بند و گفته‌ها و نوشته‌ها و کرده‌ها بر این موضع بینابین گواه.
بینش اول در برابر بیگانگان و هجوم تبلیعاتی و سیاسی و اقتصادی آن‌ها سخت به توکل بر خدا و اعتماد به نفس و تکیه بر توان امت اسلامی و پرهیز از گرفتار شدن در دام داوری‌ها و دل‌سوزی‌های بیگانگان معتقد و ملتزم؛ بینش دیگر هرچه دلش همین را می‌خواهد و زبانش همین را می‌گوید و قلمش همین را می‌نویسد اما چون همه‌ی مختصات لازم را برای پیمودن این راه دشوار ندارد در عمل لرزان و لغزان.
بینش اول به نظام و شیوه‌ای برای زندگی امت ما معتقد است که در عین گشودن راه به سوی همه نوع پیشرفت و ترقی، مانع حل شدن مسلمان‌ها در دستاوردهای شرق یا غرب باشد و آنان را بر فرهنگ و نظام ارزشی اصیل و مستقل اسلام استوار دارد؛ بینش دوم با حفظ نام اسلام و بخشی از ارزش‌های آن، جامعه را به راهی می‌کشاند که خود به خود درها را بر روی ارزش‌های بیگانه از اسلام و بلکه ضداسلام می‌گشاید.
بینش اول روی شرایطی در گزینش مسئولان تکیه می‌کند که جامعه را به سوی امامت متقین و گسترش این امامت بر همه‌ی سطوح می‌برد؛ بینش دیگر بیشتر روی شرایطی تکیه می‌کند که خود به خود راه را برای نفوذ بی‌مبالاتی‌ها در همه‌ی سطوح مدیریت اسلامی و حاکم شدن آن‌ها بر سرنوشت انقلاب هموار می‌سازد»(۱).
۲) به جرأت می‌توان گفت که در هیچ دوره‌ای از تاریخ پس از غیبت، حقیقت تفکر ولایت الهی و حاکمیت دین در گستره‌ی اجتماع، به اندازه‌ی دوران انقلاب اسلامی ظهور نکرده است. گویی دانشمندان علوم اسلامی در طول حدود ۱۱۰۰ سال دوره‌ی غیبت کبری مجاهدت کرده‌اند و با آبیاری ریشه‌های این شجره‌ی طیبه، راه را برای رشد و به ثمر رسیدن آن باز نموده‌اند. همانانی که در مظلومیت نیز به عنوان حاکمان حقیقی و مشروعیت‌یافته از اراده‌ی الهی، جامعه‌ی شیعیان را تدبیر می‌نموده‌اند. نگاهی به زندگی و حوادث دوران حیات و همچنین آراء و نظریه‌های بزرگانی هم‌چون شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، شهید اول و شهید ثانی، مقدس اردبیلی، شیخ بهایی، شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، ملا احمد نراقی، شیخ مرتضی انصاری، میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، شیخ فضل‌الله نوری، سید ابوالحسن اصفهانی، آیت‌الله بروجردی و امام خمینی رضوان الله علیهم اجمعین، این اعتقاد عمیق و ریشه‌دار تاریخی را اثبات می‌نماید.
حضرت امام روح‌الله که به عنوان حلقه‌ی متأخر سلسله‌ی عالمان شیعی ابتدا به تبیین اندیشه‌ی «ولایت مطلقه‌ی فقیه» و سپس به مجاهدت برای استقرار آن پرداخت، خود این‌گونه آن‌را شرح می‌دهد: «حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است البته نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد... تمام اختیاراتی که برای امام به عنوان حجت خداوند بر مردمان وجود دارد عیناً برای فقها که از جانب امام به عنوان حجت بر مردمان تعیین شده‌اند نیز جاری است... ولایت که از شئون نبوت است به عنوان ارث به فقها می‌رسد...‌ ‌فقها اوصیای دست دوم رسول اکرم هستند و اموری که از طرف رسول الله به ائمه واگذار شده رای آنان نیز ثابت است و باید تمام کارهای رسول خدا را انجام دهند چنان که حضرت امیر انجام داد... فقها از طرف رسول الله(ص) به خلافت و حکومت منصوبند»(۲).
این نگاه الهی و آسمانی به مبنای حکومت دینی، پس از به‌ ثمر نشستن انقلاب و تا پایان عمر مبارک ایشان استمرار یافت. نگاهی که نظام اسلامی را استمرار راه پیامبران و جانشینان آن‌ها می‌داند و ولی فقیه را صاحب ولایت همانان: «قضیه‌ی ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایت فقیه چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است، همان ولایت رسول الله است. اینها از ولایت رسول الله هم می‌ترسند. خدا او (ولی فقیه) را ولی امر قرار داده است»(۳).
۳) در پیدایش، رشد و به‌ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، نگاه هریک از یاران راستین حضرت امام روح‌الله به حکومت اسلامی، مبتنی بر همان نگاه اصیل الهی ایشان بود که برخاسته از تعالیم اسلام ناب محمدی و نگاه توحیدی این تفکر به زندگی بشری می‌باشد. یاران و شاگردان راستین ایشان، جنبه‌های گوناگون این نگاه را مورد کنکاش علمی قرار می‌دادند و این کنکاش‌ها گاه آن‌قدر بالا می‌گرفت که استاد به یاری شاگرد می‌آمد. نمونه‌ی بارز آن، مباحثه‌ی‌ علمی و طلبگی مقام معظم رهبری با استاد و مرادشان یعنی حضرت امام در سال ۱۳۶۶ است که پاسخ‌های منطقی استاد، نکته‌های مبهم این عرصه را در برابر دیدگان تمامی شاگردان باز نمود. مباحثه‌ای که پایانش تحسین آن‌چنانی استاد را برانگیخت: «اینجانب که از سال‌های قبل از انقلاب با جنابعالی ارتباط نزدیک داشته‏ام و همان ارتباط بحمداللَّه تعالی تاکنون باقی است، جنابعالی را یکی از بازوهای توانای جمهوری اسلامی می‏دانم و شما را چون برادری که آشنا به مسائل فقهی و متعهد به آن هستید و از مبانی فقهی مربوط به ولایت مطلقه‌ی فقیه جداً جانبداری می‏کنید می‏دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانی اسلامی از جمله افراد نادری هستید که چون خورشید، روشنی می‏دهید»(۴).
مقام معظم رهبری به عنوان یکی از پیشتازان نهضت و روشنگران جامعه‌ی دینی، ۴ سال پیش از پیروزی انقلاب و در ماه مبارک رمضان ۱۳۵۳ در مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام شهر مشهد، بحث ولایت و حکوت اسلامی را با زبانی شیوا و گویا برای جوانان بازگو می‌نمودند. ایشان در آن جلسات (و در زمانی که هنوز هیچ نشانه‌ای از تشکیل حکومت دینی رخ ننموده) به حق حاکمیت الهی و مشروعیت حکومت دینی از سوی خدا پرداخته و در مجموع این بحث‌ها می‌فرمایند: «امام یعنی آن حاکم و پیشوایی که از طرف پروردگار در آن جامعه تعیین می‌شود... یا خدا به نام و نشان [امام را] معین می‌کند؛ مثل اینکه امیر المومنین، امام حسن و امام حسین و بقیه‌ی ائمه را معین کرد. یک وقت هم خدای متعال امام را به نام معین نمی‌کند، بلکه تنها به نشان معین می‌کند؛ مثل فرمایش امام [عصر] (عجل‌الله تعالی فرجه) که فرمودند: فامّا من کان من الفقها صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً علی هواه، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام أَن یُقلّدوه (وسایل الشیعه، ج ۱۸، ص ۹۵) هر کس که این نشان بر او تطبیق کرد آن امام می‌شود... امام یعنی پیشوا، یعنی حاکم، یعنی زمامدار، یعنی آن کسی که هر جا او رود، انسان‌ها دنبالش می‌روند، که باید از سوی خدا باشد، عادل باشد منصف باشد، با دین باشد، با اراده باشد... اینطوری ولی را مشخص می‌کنند، این هم از طرف خداست. حاکم جامعه‌ی اسلامی چه کسی باشد؟ باید آن کسی باشد که خدا معین می‌کند... صاحبان فرمان (اولی الامر) یعنی چه؟... اولی الامر که شیعه به آن معتقد است، آن اولی‌الامری است که خدا منشور فرمان را، به نام او کرده باشد، شیعه این را می‌خواهد. آن انسانی است که اگرچه «منکم» (از شما) است و جزو انسان‌ها، اما ولایت را از خدا گرفته باشد، چرا که صاحب ولایت کبری، خداست... چون همه چیز برای خداست... انسان‌ها باید تحت فرمان خدا باشند و هر چیزی که انسان را از اطاعت فرمان خدا باز دارد، طاغوت است... به طور کلی هر ولایت غیر خدایی، ولایت شیطانی و طاغوتی است. آن کسی که تحت فرمان ولی حقیقی زندگی نمی‌کند، باید بداند که تحت فرمان طاغوت و شیطان زندگی می‌کند... پیداست که شیطان و طاغوت انسان را به نور و معرفت و آسایش و رفاه و معنویت رهنمون نمی‌شود... و ولایت به جز ولایت خدا و جانشینانش ولایت طاغوت و شیطان است»(۵).
ایشان در سال ۱۳۸۵ که بحث مبنای مشروعیت ولایت فقیه بسیار مورد شبهه‌افکنی قرار گرفته بود فرمودند: «بعضی ولایت فقیه را زمینی می‌دانند در حالی که ولایت فقیه امری آسمانی است. اصلاً تفاوت نظام اسلامی ما با نظام‌های دیگر دنیا در همین است»(۶).
شاگردان و یاران راستین حضرت امام در جای جای آثار و بیاناتشان، همین خط اصولی را حفظ و بر آن استقامت ورزیده‌اند. این نگاه آن-قدر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است که می‌تواند به عنوان محک، متمایزکننده‌ی پیروان راستین امام از مدعیان دروغین شاگردی ایشان باشد. شهید مطهری (رضوان الله علیه) به عنوان یکی از بارزترین شاگردان حضرت امام، در ضمن همین بحث می‌فرمایند: «حقیقت این است که حکومت به مفهوم دموکراسی با حکومت به مفهوم اسلامی متفاوت است. حکومت اسلامی واقعاً ولایت و سرپرستی است و در این ولایت، رأی و اراده‌ی مردم دخالت ندارد. نه از قبیل تفویض حق حکومت از طرف مردم است و نه از قبیل توکیل است، بلکه سلطه‌ای است الهی و واقعاً ولایت و سرپرستی و قیومیت است و موضوع یک سلسله احکام شرعیه نیز هست(۷)... مطابق اعتقاد شیعه و شخص امیر المومنین علیه‌السلام، زمامداری و امامت در اسلام انتصابی و بر طبق نص است(۸)... شیعه‌ همان گونه که نبوت یعنی راهنمایی دینی را از جانب خدا می‌داند، رهبری دینی را نیز «من جانب الله» می‌داند. پیامبر بزرگ هم راهنما بودند و هم رهبر. ختم نبوت، ختم راهنمایی الهی با ارایه‌ی برنامه و راه است، اما ختم رهبری الهی نیست(۹)... نائب امام معصوم نیز به طور غیر مستقیم از ناحیه خداست و مقام او مقام مقدس و الهی است(۱۰)».
آیت‌الله جوادی آملی نیز همین موضوع را در کتاب گران‌سنگ «ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت» بحث می‌کنند: «بیعت در فقه شیعه فقط کاشفیت دارد... بیعت در فرهنگ تشیع و فقه شیعه اثنا عشریه علامت حق است، نه علت آن. حق حاکمیت در نظام اسلامی از آن خدای سبحان است... آراء مردم نسبت به پذیرش حاکمیت قانون الهی علامت ثبوت حق بوده، نه علت آن... هرگز زمامدار اسلامی از طرف مردم یا خبرگان منصوب یا معزول نمی‌گردد. مجلس خبرگان فقط خبره‌ی تشخیص انتصاب فقیه جامع یا انعزال از اوست، نه سبب نصب یا موجب عزل. نمی‌توان چنین پنداشت که آراء مردم در اصل پذیرش دین و حقانیت قرآن و حاکمیت پیامبر و زمامداران امامان معصوم علامت است، نه علت؛ ولی نسبت به رهبری فقیه جامع الشرایط، علت است، نه علامت. روح این سخن که آراء مردم، موجدِ حق حاکمیت فقیه جامع الشرایط است، این خواهد بود که فقیه آگاه به همه‌ی قوانین حکومت، نماینده‌ی مردم است، نه نایب امام عصر (عج)، زیرا نیابت خود را از مردم دریافت کرده و وکالت خویش را از موکلان خود دارد، نه آنکه نیابت خود را از طرف ولی عصر (عج) احراز کرده باشد... هرگز نباید بین تأثیر خارجی حضور مردم و بین تأثیر آن در ایجاد حق حاکمیت و علیت نسبت به اصل ولایت خلط نمود، و به بهانه تکریم آراء عمومی، حق حاکیمت را مجعول خلق [مردم] دانست و جنبه‌ی ربوبی آن را رها کرد... عهده داری ولایت و رهبری جامعه به عهده‌ی شخصی است که از ناحیه خداوند بر این مقام منصوب شده باشد... شکی نیست که تعیین و انتصاب ولی فقیه در عصر غیبت، جهت رهبری و زعامت جامعه از سوی خداوند سبحان، ضروری و حتمی است... زمامداری در محور ولایت است، نه وکالت و نیابت تا آن که به تعین مردم تأمین شود. در اسلام شخص حاکمیت ندارد، بلکه فقه و عدالت است که حکومت می‌کند. از این رو ولی فقیه حق ندارد، به تبعیت از آراء مردم عمل نماید. در قانون اساسی برای این که توهم وکالت و یا نیابت ولی فقیه از مردم نرود، از رأی و انتخاب مردم سخن به میان نیامده است بلکه از پذیرش آنان که همان تولّی است، نه توکیل، سخن گفته است و خود خبرگان نیز در این قانون که به دلیل قدرت تمیز و تشخیص واسطه و وسیله شناخت «ولیّ» هستند، تنها انتصاب و یا انعزال ولی فقیه را تشخیص می‌دهند و هرگز عهده‌دار عزل و نصب ولی فقیه نمی‌باشند»(۱۱).
۴) «نظریه‌ی انتصاب فقیه، پایه‌ی شرعی ندارد»(۱۲). این حرف از دهان کسی خارج می‌شد که در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ و با نگارش کتاب دوجلدی در باب ولایت فقیه، خود را به عنوان یکی از حامیان نظریه‌ی «ولایت فقیه» معرفی کرده بود. حسین‌علی منتظری که ثابت کرده است می‌توان با وجود «قائم مقام رهبری بودن» در سراشیبی سقوط قرار گرفت، این بار با این حرف نشان می‌داد که (پس از صلاحیت سیاسی) چوب حراج به صلاحیت علمی‌اش نیز زده است؛ کسی که امام به او توصیه کرده بود: «از آنجا که ساده‌لوح هستید و سریعاً تحریک می‌شوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد... و الله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را ساده‌لوح می‌دانستم که مدیر و مدبر نبودید، ولی شخصی بودید تحصیل‌کرده که مفید برای حوزه‌های علمیه بودید و اگر این گونه کارهاتان را ادامه دهید مسلما تکلیف دیگری دارم و می‌دانید که از تکلیف خود سرپیچی نمی‌کنم»(۱۳). حرف‌های حسین‌علی در سال‌های تلاش برای استحاله‌ی نظام، آن‌قدر از حرف‌های دهه‌های ۵۰ و ۶۰ خودش فاصله گرفته بود که مخالف‌ترین عناصر ضدانقلاب و نظریه‌پردازان مقابله با ولایت فقیه از او تمجید می‌نمودند. تا جایی‌که عزت‌الله سحابی هم به حرف آمد و با شگفتی گفت: «امروز دیگر حتی منتظری، پایه‌گذار(!) اندیشه ولایت فقیه هم از اندیشه‌ی خود عدول کرده و در درون حاکمیت هم زمزمه‌هایی در مورد تعدیل ولایت فقیه به گوش می‌رسد»(۱۴). و این‌ بار اولی نبود که فضاسازی‌های مطبوعاتی، حسین‌علی را در خود منحل می‌کرد، بلکه گویی او خود عادت دارد که موهای جلوی سر خود را به دست دیگران بدهد تابه هرجایی که می‌خواهند ببرندش. امام هم به او گفته بود: «نامه‌ها و سخنرانی‌های منافقین که به وسیله‌ی شما از رسانه‌های گروهی به مردم می‌رسید؛ ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان -روحی له الفدا- و خون‌های پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید؛ برای این‌که در قعر جهنم نسوزید، خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند»(۱۵).
این تراژدی اما به همین‌جا محدود نمی‌شود. قصه‌ی غم‌انگیز موج‌سواری و تب‌مداری –که مبنای عمل آدمی، تبِ روز باشد- همچنان ادامه داشت. این بار گویی نوبت یوسف بود که از احکام قضایی آن‌چنانی در ابتدای انقلاب به گردشی این‌چنین برسد که شنیدن نظریاتش، آب دهان رسانه‌های غربی را به راه اندازد. باور می‌کنید همین آقای صانعی که در نظریات امروزش شورای برآمده از رأی مردم، اولی بر تمامی ارکان نظام است روزی در کتاب «ولایت فقیه»اش نوشته باشد: «ولایت فقیه سایه‌ای از ولایت ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه) است و به یک معنی خود ولایت ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه) می‌باشد. من نمی‌دانم که چگونه باید تعبیر کرد، امّا این همان ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه) در قالب ولایت فقیه جلوه می‌کند و در قالب ولایت فقیه متبلور و روشن می‌شود... اساس قانون اساسی ولایت فقیه است... تمام ارزش این قانون اساسی به آن است که ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه) یعنی نماینده‌ی او، آن را پذیرفته است و چون نماینده‌ی ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه) آن را پذیرفته، ما نیز آن را می‌پذیریم»(۱۶)؟ اصلا باور کردنی است؟ این همان فردی است که در دیدار با سازمان نامشروع مجاهدین انقلاب اسلامی گفت: «خداوند در امور سیاسی هیچ کسی را قیم بر مردم قرار نداده است»(۱۷).
وقتی کسانی مثل حسین‌علی و مثل یوسف به سرنوشتی این‌چنین دچار شوند دیگر حساب افرادی کوچک که فانوس‌کش این‌ها هم نیستند معلوم است. مرور حرف‌های افرادی مثل بهزاد نبوی و آرمین و تاج‌زاده و فاضل میبدی و یوسفی اشکوری و کدیور و... از حوصله-ی این نوشتار خارج است. البته از باب فهم چگونگی هم‌جبهه شدن آدم‌ها با هم، خوب است چند مورد دیگر را نیز بازخوانی کنیم.
حسین موسوی تبریزی می‌گوید: «خداوند صد در صد امور اجتماعی و سیاسی کشور را به خود مردم داده است(۱۸)... زمامداری و مشروعیت رهبری، با انتخاب و رأی مردم است»(۱۹).
محمدجواد حجتی کرمانی اظهار می‌دارد: «رضایت مردم نه تنها در مقبولیت، بلکه حتی در مشروعیت حکومت شرط است»(۲۰).
حسن روحانی بر این باور است: «عده‌ای می‌گویند: در ایران رده‌ی بالای نظام [ولی فقیه] را خداوند تعیین می‌کند و ما کاشف هستیم و می‌توانیم نظر خداوند متعال را کشف کنیم، خودشان هم نمی‌دانند چه می‌گویند»(۲۱).
مجید انصاری می‌گوید: «حکومت اسلامی نه محبوبیتش؛ بلکه مشروعیتش به رأی مردم است»(۲۲).
علی‌اکبر محتشمی‌پور معتقد است: «در کشور ما مشروعیت و حقانیت از رأی مردم است. در همه‌ی امور و مراحل مشروعیت نظام و نه صرفاً مقبولیت آن بر اساس رأی مردم است»(۲۳).
عطاء‌الله مهاجرانی گفت: «حکومت پیامبر نه بر اساس وحی، که براساس رأی مردم بود، حضرت علی هم هیچ گاه نگفته که من از طرف خدا منصوب شده‌ام(!)»(۲۴).
عبد الکریم سروش نیز به عنوان رهبر فکری جریان استحاله‌طلب پیشتر و بیشتر از همه گفته بود: «نظریه‌ی ولایت فقیه از همان ابتدای کار برای من بسیار قابل تأمل بود. به قول مولانا الله الله اشتری بر نردبان. ولایت فقیه یک تئوری اقلیت شیعه است که خیلی نیز جوان است. ما چیزی به نام حکومت دینی نداریم و خود پیامبر هم حاکم دینی نبود! چه رسد به دیگران و جانشینانش! این چنین نیست که متدین، فقیه، پارسا و عالم دین بودن حق ویژه‌ای برای کسی بیاورد که به حاکمیت دست پیدا کند»(۲۵).
البته خیلی قبل‌تر از او، محمدکاظم شریعتمداری همین حرف‌ها را زده بود. شریعتمداری در نخستین روزهای انقلاب اسلامی و همزمان با برگزاری مجلس خبرگان قانون اساسی، که در حال بررسی اصل ولایت فقیه بود، به شدت ازاین اصل انتقاد کرد و چنین گفت: «اصالت با ملت است،‌ قدرت مال ملت است، در ولایت فقیه قدرت حاکمیت مردم نباید فراموش شود»(۲۶).
این انتقاد همچنین ۳ روز پس از حرف‌های او که مدافع شاه هم بود، به شیوه‌ای اهانت‌آمیز از سوی جبهه ملی در قالب بیانیه‌ای تکرار شد. جبهه ملی، ولایت فقیه را نوعی دیکتاتوری مذهبی برشمرد و حکومت فقهای اسلام - که به تعبیر امام خمینی، وارثان انبیاء و ائمه معصوم هستند- را به حکومت موبدان زرتشت ایران باستان و کشیش‌های قرون وسطای اروپا تشبیه نمودند(۲۷).
ابوالحسن بنی‌صدر نیز چند ماه پس از این مواضع، دیدگاه خود را اعلام نمود: «تشخیص و مشروعیت ولی فقیه را با مردم است»(۲۸).
اما جالب‌تر و درس‌آموزتر از همه‌ی این‌ها اظهارات سید محمد خاتمی است. او در تاریخ ۴ اسفند ۱۳۶۳ در جمع مردم چنین گفته بود: «حاکم را رأی مردم تعیین نمی‌کند، حاکم را خدا معین می‌کند برخلاف حکومت‌های عرفی حالا از هر نوعش باشند... در اسلام رأی مردم انسانی را حاکم نمی‌گرداند حکومت ملاک‌های واقعی دارد که خدا بیان کرده... در زمان غیبت ملاک‌ها حاکمند خدا و پیغمبر خدا و اولیاء معصوم خدا، ملاک‌ها را مشخص کرده‌اند که عبارت است از دانایی، تدبیر و تقوی. در رأس دانایی‌ها دانایی به دین خدا است... در نظام اسلامی همین ملاک ها باید بر مردم حاکم باشد این امور، اموری نیست که به رأی مردم ایجاد بشود»(۲۹).
اما ۲۰ سال بعد از این اظهارات گویی کشف جدیدی کرده است. سیدمحمد خاتمی در جمع هواداران سیاسی‌اش، سخنانی جدید می‌گفت که با سخنان پیشین او فاصله‌ای داشت از آسمان تا زمین؛ فاصله‌ای به اندازه همان نگاه زمینی او به مشروعیت ولیّ و حاکم مسلمین! او چنین گفت: «از نظر من دموکراسی فقط تحت شرایطی خاص محقق می‌شود: اول این که قدرت باید منشأ زمینی داشته باشد که با خواست مردم همراه شود، دوم این که این قدرت باید در برابر ملت مسئول باشد، سوم این که ملت باید قادر باشد در صورتی که بخواهد قدرت را تغییر دهد. اگردر نظر بگیریم که اسلام می‌تواند خود را با این معیارها تطابق دهد، آنگاه می‌توانیم اسلامی سازگار با دموکراسی را متصور شویم. من شخصاً اسلام را تحت شکل معاصرش این طور درک می‌کنم»(۳۰).
۵) عمر بن حنظله میگوید: «روزی از امام صادق علیه السلام پرسیدم که هرگاه دو نفر از شیعیان درباره‌ی مساله‌ای چون قرض یا ارث با یکدیگر درگیر شوند و برای حل نمودن درگیری و داوری میان خود به نزد پادشاه ستم‌گر و یا قاضیان رسمی حکومت او بروند، آیا چنین کاری پسندیده و درست است؟».
حضرت فرمودند: «هرکس از آن دو نفر اگر داوری آنان را چه در امری که حق باشد چه باطل، بپذیرد به یقین به طاغوت روی آورده‌است و هر چیزی که آن‌چنان حاکمی به سود آن حکم کند اگرچه به حق هم حکم نموده باشد حرام و باطل است. زیرا آن فرد، حق خود را به حکم طاغوت از [حاکم ستمگر] گرفته است؛ حال آن‌که خداوند به بندگان خود فرمان داده است که از طاغوت روی گردانید آن‌جا که در آیه‌ی ۶۰ سوره‌ی نساء می‌فرماید: \"آنان می‌خواهند که از طاغوت داوری بخواهند، در حالی‌که به ایشان دستور داده شده‌است که از آن روی‌گردان باشند\"».
سپس از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم: «ای پسر پیامبر خدا پس می‌گویید که آن دو نفر چه باید بکنند؟».
امام فرمودند: «بنگرند که کدام‌یک از شما مردم، روایت‌گر حدیث ماست و در حلال و حرام ما صاحب‌نظر و خبره است و احکام ما را به خوبی می‌شناسد، آن‌هنگام داوری را به نزد او برده و حکم خود را به او واگذار کنند و به نتیجه‌ی داوری او خشنود باشند، زیرا من چنین شخصی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. هرگاه چنان حاکمی میان شما داوری کرده و حکم فرمود و سخن او پذیرفته نشد، به یقین حکم خدا کوچک شمرده و فرمان ما را نپذیرفته و کسی که ما را نپذیرد، گویی که خدا را نپذیرفته است و چنین کسی در حد شرک‌ورزی به خداست...»(۳۱).
۶) جهان، دیر یا زود حقانیت نظام ولایی اسلام را باور خواهد کرد. چه ریشه‌های این نظام در فطرت بشر مستحکم شده است و هرچه فطرت بشری بیدارتر شود، آمادگی او برای پذیرش ولایت الهی افزایش می‌یابد. شاید هنوز درک این حقیقت برای دنیایی‌ها سخت باشد که حکومت اسلامی با محوریت ولایت بی‌بدیل الهی و قیام بی‌نظیر ولی امر مسلمین بتواند به اداره‌ی جهان بپردازد اما در باور ما تحقق این پدیده نزدیک و قطعی است.
نویسنده: احسان - محمودپور
ارسال کننده: الف.میم
پی‌نوشت‌:
۱- روزنامه کیهان؛ ۸ شهریور ۱۳۷۹، ص۷.
۲- امام خمینی؛ ولایت فقیه؛ مؤسسه نشر آثار حضرت امام،‌ به ترتیب صفحات ۳۳، ۴۶، ۵۹، ۶۵ و ۱۲۲.
۳- صحیفه امام؛ ج‏۱۰؛ ص۳۰۸.
۴- صحیفه امام؛ ج‏۲۰؛ ص ۴۵۵.
۵- سیدعلی خامنه‌ای؛ ولایت؛ انتشارات سازمان تبلیغات (به نقل از فصل‌نامه فرهنگ پویا؛ شماره دوم؛ ص۴۱).
۶- خردادماه ۱۳۸۵ (به نقل از فصل‌نامه فرهنگ پویا؛ شماره دوم؛ ص۴۱).
۷- یادداشت‌های استاد؛ انتشارات صدرا، ج ۵، ص ۲۹۲.
۸- مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ انتشارات صدرا، ج ۱۶، ص ۳۳۰، جاذبه و دافعه علی علیه‌السلام.
۹- مرتضی مطهری؛ امامت و رهبری؛ انتشارات صدرا، ص ۲۸.
۱۰- مرتضی مطهری؛ اسلام و مقتضیات زمان؛ انتشارات صدرا، ج ۱، ص ۱۷۱.
۱۱- آیت‌الله جوادی آملی؛ ولایت فقیه؛ انتشارات اسراء، صفحات ۱۹، ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۷.
۱۲- پیام هاجر، شهریور ۷۷، ش ۲۳۶(به نقل از فصل‌نامه فرهنگ پویا؛ شماره دوم؛ ص۴۴).
۱۳- صحیفه امام؛ ج‏۲۱؛ ص ۳۳۰.
۱۴- هفته نامه ایران فردا، ۲/۱۱/۷۸، ش ۶۸، ص ۲۴ و ۲۵(به نقل از فصل‌نامه فرهنگ پویا؛ شماره دوم؛ ص۴۴).
۱۵- صحیفه امام؛ ج‏۲۱؛ ص ۳۳۰.
۱۶- یوسف صانعی؛ ولایت فقیه؛ ص ۱۵۱و ۲۴۶ و ۲۴۷.
۱۷- به استناد پایگاه رسمی خودشان http://www.saanei.org/page.php?pg=showmeeting&id=۱۰۲&lang=fa.
۱۸- روزنامه مردم سالاری، ۴/۶/۸۲، ص ۲ (به نقل از فصل‌نامه فرهنگ پویا؛ شماره دوم؛ ص۴۴).
۱۹- روزنامه همبستگی، ۲۴/۱۰/۸۴، ص ۲ (به نقل از همان).
۲۰- روزنامه شرق، ۲۷/۱۰/۸۴، ص ۷ (به نقل از همان).
۲۱- روزنامه مردم سالاری، ۲۲/۱۲/۸۴، ص ۲(به نقل از همان).
۲۲- روزنامه مردم‌سالاری، ۱۵/۸/۸۱، ص ۳ (به نقل از همان).
۲۳- روزنامه اقبال، ۱۹/۱۰/۸۳، ص ۱(به نقل از همان).
۲۴- روزنامه همبستگی، ۴/۵/۸۲، ص ۲(به نقل از همان).
۲۵- نامه، اسفند ۸۲، ش ۲۹، ص ۳۳ - جامعه نو، دی ۸۳، ش ۲۳ ص ۴ - ماهنامه خرد، خرداد ۸۴، ش ۳۸ ص ۶۱ (به نقل از همان).
۲۶- اطلاعات، ۱ مهر ۱۳۸۵، ص ۲ (به نقل از همان).
۲۷- اطلاعات، ۳ مهر ۱۳۸۵، ص ۲(به نقل از همان).
۲۸- اطلاعات، ۱۷ دی ۱۳۵۸(به نقل از همان).
۲۹- روزنامه کیهان، ۷/۴/۸۴، ص ۴ (به نقل از همان).
۳۰- روزنامه سلام هموطن، ۱۷/۱/۸۴، ص ۴ (به نقل از همان).
۳۱- شیخ حرّ عاملی؛ وسائل الشّیعه؛ جلد ۱۸، صفحه ۹۸.
منبع : باشگاه اندیشه