چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

روان شناسی اعتیاد


بیماران مبتلا به اعتیاد اغلب برای درمانگران افرادی مشكل ساز و پردردسر هستند و رفتار آنها تاثیری منفی به جا می‌گذارد. این بیماران صرفن‌ظر از ماده ای كه به آن معتادند، تعاملی همانند دیگر بیماران با پزشك ندارند و این مساله پیامدهای گاه نامساعدی را در جریان رفتار متقابل آنها و كادر درمانی به وجود می‌آورد. با این وجود، هرگاه دینامیسم موقعیت درمانی درك شود با اتخاذ روش های مناسب می‌ توان به نتایج مثبتی دست یافت. هدف این مقاله برجسته كردن برخی جنبه های پویای روانی شایع در اعتیاد و ارایه پیشنهادهایی برای مقابله با آنها است. این به معنی ندیده گرفتن سایر روش های درمانی نیست بلكه هدف، اشاره به این مطلب است كه توجه به عوامل روان پویانه می‌ تواند راهگشای عملی برای درمانگر در جهت هدایت رضایت بخش تر ارتباط درمانی باشد.در سال های اخیر، حجم عظیمی‌ از شواهد نشان دهنده این واقعیت بوده اند كه اعتیاد یك اختلال زیستی، روانی و اجتماعی است كه به درستی توسط سازمان بهداشت جهانی به عنوان یك بیماری در طبقه بندی بین المللی بیماری ها ( ICD ) شناسایی شده است. به عبارتی ما در حال شناسایی روندهای مختلف زیستی، روان شناختی و اجتماعی هستیم كه در كشانده شدن قسمت قابل توجهی از افراد به سوی ماده مخدر دخالت داشته و منجر به آسیب های زیستی، روانی و اجتماعی می‌شوند. تصویری كه ما در دست داریم، حاكی از آن است كه اعتیاد یك اختلال پیچیده و چندعاملی است. در پیش گرفتن رفتاری سرزنش كننده با فرد معتاد تفاوتی با سرزنش كردن فردی كه دچار فقر بوده و یا از خونریزی ناشی از زخم معده رنج می‌برد ندارد.یافتن راه درمانی مناسب برای افرادی كه طیفی از رفتارهای مشكل ساز را نشان می‌دهند آسان نیست. اما همانند دیگر اختلالات مطرح شده در حوزه روان‌شناسی و روان‌پزشكی، ابتدا باید در جهت درك این رفتارها حركت كرد. تنها در این صورت است كه قادر به هدایت و مدیریت این رفتارها در جهتی خواهیم شد كه برای فرد معتاد و همه افرادی كه به او نزدیك هستند و قصد كمك به او را دارند سودمند باشد. به طور مثال بیماری كه در اثر افراط در مصرف مواد دچار مسمومیت شده و به دنبال آسیب دیدن در یك سانحه به بیمارستان آورده شده، می تواند در دام یك پرستار یا پزشك كم تجربه گرفتار آمده كه با لحنی سرزنش كننده با او سخن گفته و به بلایی كه او بر سر خود آورده اشاره كند. گاهی بیمار چنین رفتاری را برنتابیده و با كادر درمانی به شكل كلامی و حتی بدنی درگیر می‌شود. او بیمارستان را ترك می كند و بیماری زمینه ای وی درمان نشده، باقی مانده و پرستار و پزشك از شر وی خلاص می‌شوند اما تجربه ای تلخ در وجودشان باقی می ماند كه كار كردن با فردی مشابه را در آینده برایشان دشوار می‌كند. انسان ها به این نیاز دارند كه احساس كنند افرادی آبرومند هستند. اگر ما چنین بپنداریم كه به اندازه كافی خوب نیستیم- به علت نداشتن پول، دوست، موفقیت های ورزشی یا علمی، قیافه مناسب، موقعیت در جامعه و به هر دلیل دیگر - احساس ناشادی و افسردگی می كنیم. آنهایی كه با معتادین برخورد داشته‌اند، می‌دانند كه در میان این افراد اعتماد به نفس _ صرف‌نظر از ماده مصرفی- پایین است و در نتیجه احساس خوبی نسبت به خود ندارند.سرزنش كردن دیگری، راه بسیار مناسبی برای كاهش دادن اعتماد به نفس او است و زمانی كه عزت نفس ما مورد حمله قرار گرفت، تمایل به تلافی شكل می گیرد. یك فرد معتاد كه اعتماد به نفسی پایین دارد به بیمارستان مراجعه می كند و در آن از سوی پرستار و پزشك كه مراجع قدرت هستند تحقیر می‌شود. باتوجه به عزت نفس پایین وی كه مورد حمله نیز قرار گرفته، رفتار پرخاشجویانه كلامی و یا بدنی او قابل درك است. اما بسیاری از پزشكان و پرستاران باتجربه به شكلی واقع گرایانه اما توام با احترام با بیمار سخن می‌گویند. همانند همتایان كم تجربه خود، آنها نیز شاید در بدو ورود فرد معتاد به بیمارستان چیزی برای عرضه فوری نداشته باشند، اما با درك ماهیت اعتیاد از بدل شدن وضعیت به چیزی كه برای طرفین ناخوشایند است، جلوگیری می كنند.مثال بالا نشان می‌دهد كه چگونه دانش ما در مورد برخی جنبه های روان شناختی اعتیاد می تواند در خدمت بیمار، خانواده، دوستان و درمان گران وی قرار گیرد.در مورد جنبه های شناختی- رفتاری اعتیاد بسیار نوشته شده است. اینها افكار، عادات و باورهای هوشیارانه ای هستند كه در فرد معتاد به تداوم مصرف ماده مخدر می‌انجامد. بسیار مفید است كه از منظر شناختی- رفتاری به دستگاه باورهای بیمار و پاسخ های خودكار او به یك وضعیت نگریسته تا به وی در جهت تعدیل آنها یاری رسانیم. اما در مورد روندهای نیمه هوشیاری كه در همه وقت حضور داشته و تاثیرگذارند، اندك نوشته شده است. درمان اعتیاد به درستی بر رفتار جست و جوگرایانه فرد معتاد و مراحل هوشیارانه ای كه درمانگر از آن استفاده كرده كه بیمار را به شكلی آگاهانه به سمت ترك سوق دهد، متمركز است. اما برای بیمارانی كه تمایلی برای پیشرفت به سوی یك زندگی توام با آسایش نشان نمی‌دهند، مطالب زیادی برای یادگیری از طریق توجه به روندهای ناخودآگاه و روان پویانه وجود دارد.
بررسی
تاریخچه طبیعی اعتیاد نشان می‌دهد كه این اختلال در طول یك دوره طولانی به وجود آمده و بهبودی -اگر رخ دهد- مسیری ناهموار و شكننده را طی می كند. بررسی های سبب شناسانه علتی را برای اعتیاد به دست نداده اند بلكه بر عوامل مستعد كننده تاكید داشته اند. شرقی ها تحت تاثیر الكل سرخ می‌شوند و این حالت كه یك صفت وراثتی است آنها را در برابر اعتیاد به الكل در مقایسه با غربی ها حفاظت می كند. در زندگی افراد معتاد، تاریخچه بدرفتاری جنسی و بدنی به كرات دیده می‌شود (هرچند كه قرارداشتن در معرض بدرفتاری جنسی و جسمی، احتمال ابتلا به اختلالات روان پزشكی متعددی را بالا می‌برد). با این وجود وقتی به معتادانی می نگریم كه در مراحل اولیه ترك هستند، جنبه های روان شناختی و روان پویانه ویژه ای در آنها به چشم می خورد و این در زمانی است كه بی انگیزه و مقاوم به درمان به نظر می‌رسند. رفتارهایی مانند فرار از مسوولیت، پرخاشگری و مشكلات بین فردی از این قبیل هستند. با طی دوره درمانی این حالات می توانند به مسوولیت پذیری، خودبسندگی و ارتقای روابط بین فردی بدل شوند. بیماری كه در مرحله انكار مشكل خود است، در سازگاری با نیازهای زندگی دچار مشكل بوده و دارو برای وی به عنوان یك جایگزین مطرح می‌شود. با بهبودی، او به سازوكارهایی مجهز می‌شود كه هر فرد سالمی در گذشتن از دوران كودكی و نوجوانی و رسیدن به مرحله بزرگ‌سالی به آنها دست می یابد. در واقع اعتیاد به هر نوع ماده ای _ شامل سیگار- نوعی اختلال روان شناختی است كه در آن فرد یا در كسب سازوكارهای روان شناختی بالغانه موفق نبوده (اعتیاد اولیه) و یا آن كه تحت فشار شدید به سمت استفاده از سازوكارهای نابالغ و بچه گانه گذشته سوق داده می‌شود؛ سازوكار هایی كه زمانی در كودكی سودمند بوده اند (اعتیاد ثانویه). در اعتیاد، مواد مخدر جایگزینی برای یك رفتار بالغانه هستند. برای روشن كردن این موضوع كه اعتیاد یك اختلال روان‌شناختی است كه در مسیر رشد و تكامل روانی فرد رخ می‌دهد، مروری كلی بر تغییرات تكاملی كه فرد از بدو تولد طی می كند سودمند است. انسان از طریق گذشتن از دوران نوزادی و كودكی كه در آن به طور كامل به والدین خود وابسته است به رشد بالغانه می‌رسد.دوره نوزادی
به هنگام تولد، نوزاد به شكلی كامل به والدین خود به منظور برآورده شدن نیازهای تغذیه ای، احساسی، گرمایی و بهداشتی خود وابسته است. او كه هنوز به بسیاری از مهارت ها مانند تكلم، تحرك و توان به دست گرفتن اشیا دست نیافته است، تنها می تواند به شكلی غیركلامی از طریق گریه كردن به برقراری ارتباط بپردازد. نوزاد نمی تواند به شكلی مستقیم در رفتار مراقبت كننده مادر خود تاثیر بگذارد و آن را هدایت كند، بنابراین مجبور است به طور كامل به مادر تكیه كند و منتظر بماند كه مادر چه تفسیری از رفتار او به دست می‌دهد. او برای جلب توجه مادر به رفتار ها و ترفند هایی غیرمستقیم دست می زند. یكی از این ترفند ها گریه است كه با ماهیت گوش‌خراشانه خود بالاخره والدین را متقاعد می كند كه به او توجه كنند. در نتیجه می تواند در نیمه های شب مادر خود را در حالی كه خسته بوده و یك ساعت پیش به وی شیر داده وادار كند كه دوباره برخاسته و سینه خود را در دهانش بگذارد. او قادر است در هر ساعتی از شبانه روز مادر را فراخواند. فاصله ای میان احساس نیاز نوزاد و گریه ای كه به منظور رسیدن به هدف انجام می‌شود وجود ندارد. بنابراین دوران نوزادی با نشان دادن رابطه غیر كلامی و رفتار های غیرمستقیم و توام با وابستگی به دیگران، عدم تحمل در به تاخیر انداختن ارضای نیاز ها و داشتن منبع كنترل خارج از وجود مشخص می‌شود. نوزادی كه نیاز هایش برآورده نشود، تحریك پذیر و خشمگین می‌شود چرا كه تنها به ارضای نیاز های خود می‌اندیشد و جایی برای نیاز ها و احساسات مادر در دنیای او وجود ندارد.
دوره كودكی همچنان كه كودك رشد می كند به تدریج به مهارت هایی كه در دوران نوزادی وجود نداشتند مجهز می‌گردد. او قادر می‌شود به وسیله كلام ارتباط برقرار كند و به كمك آن دست به انتخاب بزند و آنچه را كه نیاز دارد به شكلی مستقیم انتخاب نماید (از یخچال غذا برمی‌دارد، خودش به دستشویی می‌رود، لباس می پوشد و دوستانش را برمی‌گزیند). زمانی كه به كمك نیاز دارد تمایل خود را نشان می‌دهد و یاد می‌گیرد كه نیازهای دیگران را به حساب آورد و ارضای نیازهایش را به تاخیر اندازد. در این جهت كودك بر دنیای اطراف خود مسلط می‌شود و می تواند كانون كنترل درونی پیدا كند و تقاضای خود را به شكلی مستقیم مطرح كند (علاوه بر روش غیرمستقیم و انفعالی كه در دوران نوزادی داشت).
اما در برخی كودكان این روند دچار توقف شده و یا با شكست مواجه می‌شود. در غیاب والدینی كه به شكلی مناسب به ایفای وظایف خود بپردازند، كودك نمی تواند یاد بگیرد كه چگونه تقاضا و نیازهایش را به شكلی مستقیم مطرح كند و به اهداف خود با موفقیت دست یابد و به جای آن به روش های غیرمستقیم و انفعالی متوسل می‌شود. هرگاه كودك آنچه را كه نیاز دارد _ حتی با تاخیر- دریافت نكند، نمی تواند به معنی انتظار دست یابد و توان تحمل كردن برای رسیدن به اهدافش را پیدا نمی كند. اگر بزرگترها وقت كافی برای بودن با كودك خود صرف نكنند، مهارت های كلامی به خوبی رشد نمی كنند. شكست های مكرر منجر به این می‌شود كه كودك احساس كند بر روی دنیای خود تسلط و كنترل كافی ندارد و در وی توان انتخاب كردن به وجود نمی‌آید. این موجب تقویت چرخه احساسی می‌شود كه انتخابی وجود ندارد و وقایع در كنترل او نیستند. كودك احساس بدبختی و شكست خوردگی می كند و نسبت به آنهایی كه نیاز او را برآورده نكرده اند، دچار خشم می‌شود و احساس ارزشمندی در وی به وجود نمی‌آید. اگر بدرفتاری بدنی و جنسی هم وجود داشته باشد می پندارد كه حتی بدنش نیز برای او امن نیست و مرز میان او و دیگران مخدوش می‌شود.
دوره نوجوانی
پس از گذشت ۱۵-۱۰ سال كه از چنین تجاربی بگذرد، تعجب آور نیست كه راه حل ساده ای كه به نوجوان پیشنهاد می‌شود از سوی او با استقبال مواجه شود: "این را مصرف كن حالت بهتر می‌شود". نوجوان با شگفتی می‌بیند كه همین طور می‌شود. حركت از یك وابستگی شكننده و ناامن به یك والد (كه نوجوان در آن به سرخوردگی رسیده است) به سمت وابستگی به یك ماده كه آن هم ناامن و شكننده است، راه درازی نیست.
درمان گران و بیماران
زمانی كه فردی معتاد برای ترك به یك مركز ترك اعتیاد مراجعه می كند، كاركنان این مراكز با فردی روبه رو هستند كه از نظر جسمی بالغ است اما از این امر آگاه نیستند كه از نظر برخی روندهای ذهنی در واقع با یك كودك سروكار دارند. به علاوه، برخی از كاركنان این مراكز به علت نیاز های وابستگی خود به این حرفه رو آورده اند و نمی توانند بپذیرند كه انتظار رفتار بزرگ‌سالانه از فرد معتاد توقعی غیرمنطقی است و كمتر قادر می‌شوند كه رفتار توام با وابستگی بیمار خود را تحمل نمایند. این زمینه ای را برای ارایه رفتار نامناسب از سوی دو طرف فراهم می‌كند كه منجر به درمان ناكافی، نامناسب و گاه زیان بخش می‌شود.
براساس مطالب بیان شده می توان گفت: دینامیسم رفتاری حاكم بر رفتار یك معتاد به گونه ای است كه از او فردی خودشیفته و منفعل با اعتماد به نفس و خوداتكایی كم و كانون كنترلی خارج از وجود خویش می سازد كه مستعد تفكر جادویی، درهم شكستن حد و مرز ها در روابط فردی، رفتار دوری گزینانه و ناتوان در كنترل تكانه های خود است. در تكامل طبیعی روانی و هم‌چنین بهبودی از اعتیاد، سازوكار های بالغانه به مكانیسم های بچه‌گانه و نابالغ قبلی اضافه می‌شوند اما جای آنها را نمی‌گیرند. در زمان های بالا بودن فشار روانی با بازگشت به استفاده از این سازوكار های نابالغ روبه رو هستیم. در فرد سالمی كه تحت فشار روانی به مواد مخدر روی می‌آورد و در موارد عود، در فردی كه مدت زمانی در ترك بوده است با این پدیده برخورد می‌كنیم.اعتماد به نفس و كنترل
حوزه های اصلی مشكل ساز در زمینه روابط بین فردی در افراد معتاد، به اعتماد به نفس و داشتن احساس كنترل بر محیط اطراف مربوط است كه در زمینه یك ساختار شخصیتی خودشیفته قابل درك است. در این ساختار دیگران نه به عنوان افراد مستقل و برای خود بلكه به عنوان كسانی كه در خدمت اهداف وی هستند، درك می‌شوند. مرز بین او و دیگران از استحكام و روشنی برخوردار نیست. در حالی كه چنین رفتاری در یك نوزاد دارای مزایایی است اما در فرد بالغ نمی تواند موجب گریز و رهایی وی از موقعیت های استرس‌زا گردد. روند رشد روان‌شناختی در انسان كه طی آن سازوكار های جدید و بالغانه تر به مكانیسم های قبلی اضافه می‌شوند به فرد اجازه می‌دهد كه با رسیدن به بلوغ روانی اضطراب خود را پذیرفته، آن را دربرگرفته و تحمل نماید و از روش های دفاعی قابل قبول برای مقابله با آن استفاده كند (مانند والایش). این سازو كار ها به اندازه كافی در فرد معتاد شكل نمی‌گیرند و به ناچار در برابر فشار روانی از سازوكار های ابتدایی تری چون سركوبی، انكار، فرافكنی و واكنش سازی استفاده می‌كند و این موجب می‌شود كه در واقع حقوق و مسوولیت های خود را به دیگران واگذار كند. هر چند اثر فوری چنین رفتار هایی كاهش اضطراب است اما در نهایت نتیجه ای كه به دست می‌آید، كاهش حس اتكا به نفس و كنترل است كه منجر به شكل گیری یك چرخه معیوب می‌شود. برای فرد معتاد ماده مخدر همانند انسان های دور و برش به عنوان وسیله ای برای گریز از مسوولیت بالغانه عمل می‌كند.در جریان درمان فرد معتاد حالت خودخواهانه قابل توجهی داشته و حرمت و اعتبار اندكی برای درمانگر خود قایل می‌شود. او مسوولیت اعمال خود را نپذیرفته و ترجیح می‌دهد به درمانگر وابسته شود. درمانگر با فردی وابسته، ناراضی، منتقد و گاه خشمگین و متخاصم روبه رو است كه به طور شایع در جهت شكستن مرز های روابط بین فردی می‌كوشد. در نتیجه، درمانگر احساس حمله به اعتماد به نفس و احساس كنترل خود می‌كند. این حمله به ویژه هرگاه از جانب بیمار موفقیت آمیز به نظر رسد موجب به وجود آمدن ناآرامی روحی در درمانگر می‌شود. درمانگر كم تجربه می تواند در پاسخ سعی در ارضای بیمار نماید (مثلا به وسیله تجویز دوز بیشتر داروی مخدر) و یا آنكه بیمار را طرد كند. هر دو این پاسخ ها موجب می‌شوند كه درمانگر از همان رفتار های نابالغانه ای كه بیمار دارد، استفاده نماید و این به تقویت رفتار بیمارگونه فرد معتاد بینجامد.
بیمار خودشیفته
بیمار خودشیفته در شناخت واقعیت وجودی دیگر افراد ناتوان است. او دنیا را حول محور خود می‌بیند و دیگران برایش وسیله اند. در جریان گفت و شنود، این ویژگی خود را به شكل یك محاوره خودمحورانه نشان می‌دهد. به عنوان مثال، او فكر می‌كند دارو های تجویز شده توسط پزشك، متعلق به خود او است و هر طور كه مایل باشد می تواند در مورد زمان مصرف دوز و طول مدت درمان تصمیم بگیرد. اگر دكتر به این نتیجه برسد كه دارو اثری نداشته و باید قطع شود، بیمار به این تصمیم به عنوان یك تصمیم پزشكی نگاه نمی‌كند، بلكه احساس می نماید كه دكتر او را از حقی محروم كرده است. اگر پزشك بخواهد از خود قاطعیت نشان دهد، بیمار رنجیده خاطر شده و فكر می‌كند كه به او ظلم شده است. دینامیسم دیگری كه در چنین رابطه ای عمل می‌كند این است كه بیمار رژیم درمانی اش را به میل خود تعیین می‌كند، در حالی كه در حقیقت مسوولیت درمان و پیامد های ناشی از مصرف دارو به عهده پزشك است. بیمار در این حالت كنترل بر مصرف دارو را اعمال می‌كند و در همان حال اگر مشكلی پیش آید، این تجویز كننده دارو است كه باید سرزنش شود. راه حل موثر برای برخورد با چنین پدیده ای این است كه پزشك و بیمار را به عنوان دو فرد مجزا كه هر یك وظیفه ای دارند در نظر گرفت. بیمار در جست وجوی كمك بوده و پزشك آنچه را كه سودمند می پندارد، ارزانی می‌كند و این امر لزوما، مطابق با تمایلات و انتظارات بیمار نیست.بیمار می تواند به طور آزادانه افكار خود را با پزشك در میان گذاشته و دیدگاه های خود را مطرح كند اما در این رابطه دوطرفه، سخن آخر به عهده فردی است كه مسوولیت تجویز دارو را به عهده دارد. اگر بیمار یك نوع خاص دارو را طلب می‌كند كه مورد تایید پزشك نیست، خود وی باید مسوولیت آن را به عهده بگیرد. در عمل این به معنی تهیه دارو از منابع دیگر است. با این وجود اگر بیمار نتواند با پزشك در مورد داروی مصرفی به توافق برسد، دلیلی وجود ندارد كه فكر كنیم دارو را به هر ترتیب ممكن از خیابان تهیه نمی‌كند. بنابراین از همان ابتدا باید برای بیمار روشن شود كه تصمیم گیری در مورد داروی مصرفی به عهده پزشك است.عدم درنظر گرفتن، دیگران در رفتار و گفتار بیمار بازتاب می یابد. خیلی از بیماران دیر سر قرار درمانی خود حاضر می‌شوند. برای بعضی این رفتار به معنی كاهش احتمال برخورد با كادر درمانی- پیش از زمان لازم برای دریافت نسخه است (احتراز از دریافت مشاوره و تفكر در مورد اعتیاد خود). اما برای برخی دیگر، تنها به این مفهوم است كه دنیا حول محور نیازهای او چرخیده و نیازهای دیگران اهمیتی ندارد؛ دیگران باید هرگاه كه وی به آنها نیاز داشت و در هر ساعتی كه مناسب دید در دسترس باشند.تعامل اجتماعی مستلزم آگاهی داشتن از انتظارات و توقعات دیگران است و اگر بیمار در ساعاتی غیر از ساعات مقرر مراجعه كند، احتمال دارد كه كادر درمانی مشغول باشند. بیمار می تواند شغل خود و دیگر فرصت های مناسب اجتماعی را به علت این رفتار از دست بدهد. به این دلیل، كادر درمانی باید لزوم رعایت نظم را به بیمار گوشزد كرده و سعی در اعمال آن نمایند. بیماری كه دیر مراجعه كرده نباید دیده شود. برای آنكه چنین درسی از سوی بیمار به خوبی فراگرفته شود، كادر درمانی باید به طور متقابل به وقت بیمار احترام گذاشته و تلاش خود را به كار گیرند تا به موقع بر سر قرار حاضر شوند.شاید برخی تصور كنند كه اهمیت دادن به وقت شناسی و نظم از سوی كادر درمانی، وسواسی بیهوده باشد. اما این یك تفكر اشتباه است چرا كه همین رفتارهای به ظاهر كم اهمیت اند كه هسته اصلی اعتیاد (و درمان) را تشكیل می‌دهند و فراموش كردن چنین جنبه های رفتاری است كه درك روند اعتیاد را چنین مشكل می‌كند. هم‌چنین خواننده ممكن است به اشتباه تصور كند كه تاكید بر ارایه رفتارهایی خاص از سوی كادر درمانی به معنی اعمال سلطه و قدرت بر بیمار است. زمانی كه نسخه درمانی خاصی برای بیمار تجویز می‌شود، به این معنی نیست كه یكی از دو طرف رابطه، در مقامی برتر از دیگری قرار دارد. بلكه این دو در یك رابطه برابر قرار داشته و این احتمال وجود دارد كه در انتهای مصاحبه دیدگاه های متفاوتی داشته باشند. عدم درك اهمیت این برابری در رابطه درمانی بدل به مانعی بر سر راه ارایه خدمات درمانی مناسب به بیمار می‌شود.
حد و مرزهای بین فردی
آگاه نبودن از دیگران به عنوان افرادی مستقل و مجزا موجب بروز مشكلاتی در روابط بین فردی می‌شود. ممكن است بیمار سعی نماید درمانگر را در خانه و یا ساعات غیركاری ملاقات كند و با وی رابطه ای دوستانه (و نه حرفه ای) برقرار كرده و از او درخواست كند كه در یك فعالیت اجتماعی همراه او باشد و یا درخواست رابطه خصوصی نماید و خلاصه رفتارهایی بروز دهد كه مرزهای رابطه درمانی را شكسته و از آن عبور كند. درمانگر باید با رفتار و سخن خود به بیمار گوشزد نماید كه این یك رابطه حرفه ای است و تعامل میان وی و بیمار باید محدود به رفتارهایی باشد كه برای درمان لازمند. در شرایطی كه در تعاملات اجتماعی روزمره، افراد یكدیگر را به نام كوچك صدا می زنند، درمانگر باید بر نامیدن خود به شكلی رسمی و با در نظر گرفتن عنوان خود از سوی بیمار تاكید كند و این پیام را به بیمار منتقل نماید كه رابطه آنها رابطه ای حرفه ای است. با درنظر گرفتن رابطه برابر میان درمانگر و بیمار، بیمار نیز باید از سوی درمانگر به شكلی رسمی مورد خطاب قرار گیرد و این علاوه بر نشان دادن برابری، به شكلی غیرمستقیم تقویت كننده اعتماد به نفس بیمار نیز هست با بیمار- شاید به عنوان اولین بار در زندگی اش- به عنوان یك فرد بالغ رفتار می‌شود. به شكلی مشابه، دیگر كاركنان مركز درمانی نیز باید تنها در چارچوب شرایط درمانی با بیمار رابطه برقرار كنند. در موارد نادری كه ملاقات با بیمار در خانه لازم می‌شود نیز باید معیارهای حرفه ای رعایت شوند از جمله دیدن بیمار در یك وقت معین و با هدف معین و هم‌چنین استفاده از دو درمانگر. مكالمه ها در جریان درمان باید به حوزه اعتیاد بیمار محدود باشد و كادر درمانی نباید اطلاعاتی در مورد جزییات زندگی شخصی خود به بیمار بدهند. فرد معتاد علاقه ای به شنیدن آنها ندارد و در عین حال این اطلاعات در آینده می توانند از سوی بیمار علیه خود فرد به كار گرفته شوند. به طور مثال دلیلی ندارد كه بیمار بداند فردی كه جزء كادر درمانی است یك معتاد سابق است. داشتن روابط اجتماعی و یا خصوصی با بیمار در هر زمان و به هر صورت عملی ناپسند است.در وضعیت خودشیفته، بیمار یاد می‌گیرد كه "دادن" گاهی اوقات برای "گرفتن" لازم است. به طور مثال باید برای گرفتن ماده مخدر پول بپردازد. اما قادر به یادگیری این مطلب نیست كه می توان برای دیگران كاری انجام داد و در عوض توقعی نداشت. بنابراین در روابط بین فردی به شكلی ابزاری و ماشینی رفتار می‌كنند تا اینكه به جنبه انسانی رابطه توجه داشته باشند. اگر بیمار به این نتیجه برسد كه در حال دادن چیزی است، در مقابل توقع دریافت چیزی را دارد. به طور مثال اگر بیمار طبق درخواست كادر درمانی سر وقت در قرار خود حاضر شود، مایل است به ازای آن به چیزی برسد و واكنش حاكی از خشم بیمار برای كادر درمانی كه چنین رفتاری را درك نمی‌كنند، تعجب آور است. درمان‌گران در درازمدت باید این نكته را برای بیمار روشن كنند كه وقت شناسی عملی نیست كه بیمار برای درمان‌گران انجام دهد بلكه نشان دهنده احساس مسوولیت و تعهد بیمار نسبت به خود است. ناتوانی فرد معتاد در شناسایی و به رسمیت شناختن حد و مرز روابط انسانی، ناشی از اختلال وی در تشخیص میان خویشتن خویش و دیگران است. این اختلال خود را در شناسایی و به رسمیت شناختن احساسات، افكار و اعمال نیز نشان می‌دهد. پاسخ های احساسی از قبیل خشم، خنده و گریه به سهولت و با سرعت رخ می‌دهند. زمانی كه او چیزی را می خواهد، برایش بسیار مشكل است كه صبر كند و برآورده شدن نیازش را به تعویق اندازد و به راحتی تحریك پذیر و شاكی می‌شود. ممكن است كادر درمانی به قیمت نیمه كاره رها كردن كار خود سعی در برآوردن فوری نیاز او كرده و یا برعكس از اصرار بیمار خشمگین شده و به طور عمد وی را بیش از حد منتظر گذارند. هر دوی این روش ها نامتناسبند. به جای آن باید با بیمار رفتاری همانند دیگر افراد بالغ در پیش گرفت و این فرصتی را برای یادگیری به وجود می‌آورد. مانند هر فرد دیگری، كادر درمانی در زمانی كه در دسترس نیستند می توانند برای بیمار توضیح دهند كه در حال حاضر گرفتار بوده و او می تواند منتظر بماند و یا آن كه وقتی دیگر مراجعه كند.
دكتر علی فیروزآبادی
روان‌پزشك و عضو هیات‌علمی‌دانشگاه علوم پزشكی شیراز
منبع : روزنامه جوان