یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
همه کودکی من
با صدای ناگهان بلندشده رادیو بیدار میشوی: شنوندگان عزیز توجه فرمایید. شنوندگان عزیز توجه فرمایید. بقیه خبر پیروزی میان تلاشت برای باز کردن چشمها و خمیازههای پیدرپیات گم میشود. قی قهوهایرنگ چشمانت را به هم چسبانده و نمیبینی. مامان گفتن آرامت، مادر را از آشپزخانه بیرون میکشد. مادر به عادت هر روز پنبهای کوچک و یک نعلبکی در دست دارد. پنبه دستش با حرکتهای دایرهای چایی دور چشمت میکشد. آنوقت تو دلتنگ پدر میشوی تا روی قی قهوهای را ببوسد و تو آنقدر به زبری صورتش دست بکشی تا... دست مادر که میایستد، میبینی و در خیال زبری صورت پدر دستانت را باز و بسته میکنی. در لباس خواب طرحدار خرسیات به دستشویی میروی. ادرارت را با فشاری به خود نگه میداری. شیر آب را تا ته باز میکنی تا مادر صدایش را بشنود و خودت از دیدن قطرات آشفته آب کیف کنی. انگشت اشاره را زیر آب میگیری و به چشمت میمالی. مادر شانه به دست جلوی دستشویی منتظر ایستاده؛ پیشاپیش گریه میکنی. موهایت در هم گره خورده و سرت با حرکت تند دست مادر کشیده میشود و هر بار با جیغت، مادر تشر میزند. با موهای فرفری بلند و مرتب و خطوط اشک خشکشده، تکیه میدهی به بخاری خاموش و مادر سینی صبحانه را جلویت میگذارد. نگاهت به عکس پدرت روی تاقچه است.
توی عکس، پدر، تو و خواهرت را بغل کرده و خندهاش صورتش را چین انداخته. تو سرت را پایین انداختهای و نخندیدهای و با وجود آنهمه اصرار پدر نبوسیدهایش. توی عکس اخم میکنی و انگشتانت را بالا میگیری تا ببیند که بیشتر از سه بار تمام انگشتانت را شمردهای و او هنوز با یک عروسک بزرگ برنگشته. برای خوشحال کردن مادر سینی صبحانه را به آشپزخانه میبری. مادر مدام رادیو گوش میکند و اشکهایش را با آستین لباسش پاک میکند که تو نبینی. برمیگردد و بوسه تندی بر سرت میزند و سینی را از دستت میگیرد. تو رادیو و آژیرهای گاه و بیگاه و صدای گوینده شنوندگان عزیز را دوست نداری. پیچ صدای رادیو را کم میکنی و مادر سرت داد میزند تا تو بدوی توی اتاقت. به سراغ عروسکت میروی. موهای سبز درهم پیچیدهاش را شانه نمیکنی تا دردش بیاید. میدانی از آب سرد بدش میآید و برای شستن صورتش اصرار نمیکنی.
به جایش روی پلک چشمان آبی و موهای سبزش را با ولع میبوسی. هنوز به او صبحانه ندادهای که صدای بلند مادر قاطی آژیر رادیو میشود. عروسکت را برمیداری و میدوی. به مادر که میرسی بغلت میکند و با هم به زیرپله تاریک میروید. در آغوش مادر، بوی تنش قاطی بوی گونی برنج زیر پایت میشود. نگاهت به کف تاریک زیرپله میافتد و چند قطره اشک شمع دستت هم پایین میافتد. سوسک میبینی و خودت را بیشتر به مادرت میچسبانی و اشکهای بیصدایت روی لباس مادر میریزد. مادر رادیو را به گوشش چسبانده و لبانش میجنبد. دیگر به انتهای تاریک زیرپله یا زیر پایت نگاه نمیکنی. شمع دستت را بالا میگیری و به سقف زیرپله نگاه میکنی. دیروز با خطوط درهم سفید هواپیمایی کشیدهای. روی گونی برنج میایستی و آرام در گوش هواپیمایت حرف میزنی. قبلاً توی آسمان هواپیما دیدهای که پرواز میکند. از مادرت هم پرسیدهای و او گفته هواپیماها توی دلشان آدمها را جا میدهند و با خود این ور و آن ور میبرند. تو هم برای هواپیمایت شکم بزرگی کشیدهای؛ تقریباً به بزرگی شکم خالهات وقتی که بچهاش را آنجا خوابانده بود. آرام در گوش هواپیمایت میگویی که بچه خوبی باشد. بیتربیت نباشد و از خودش صدای بلند در نیاورد تا تو مجبور شوی در تاریکی زیرپله بنشینی و اشکهای شمع دستت را بسوزاند. اسم آنجا که پدرت رفته را توی گوشش میگویی «جنگ». چند بار میگویی تا یادش نرود و ازش میخواهی تا پدرت را خیلی زود برگرداند. هنوز سفارشهایت به هواپیما تمام نشده که مادر از کمر میگیردت و بیرون میروید. خودش به آشپزخانه میرود تا باز رادیو را به گوشش بچسباند و گریه کند. میدانی پدر که بیاید، خوب میشود. پدر برایش هندوانه قاچ میکند و دستانش را میبوسد و آنقدر میخنداندش که قرمز و هزار بار خوشگلتر شود.
مینشینی جلوی تلویزیون و هاچ زنبور عسل میبینی. از زنبور و حشرههای ترسناک توی کارتون میترسی. تلویزیون را خاموش میکنی اما دلت میخواهد بفهمی هاچ مادرش را پیدا میکند یا نه؟ قبلاً دیدهای هاچ هم مثل هواپیمایت میتواند پرواز کند. فکر میکنی اگر او بتواند مادرش را پیدا کند، هواپیمای تو هم خواهد توانست پدرت را بیاورد. دوباره تلویزیون را روشن میکنی و چشمانت را میبندی و فقط به صداها گوش میکنی. هاچ که تمام میشود، تلویزیون را خاموش میکنی. خوشحالی که هاچ رد تازهای از مادرش پیدا کرده. دم زیرپله هواپیمایت را صدا میکنی و میپرسی خبر تازهای از پدرت دارد؟ بعد پیش مادر میروی که کاهو خرد میکند. به تو نگاه نمیکند اما تو شانههای لرزانش را میبینی. صدای رادیو، صدای هقهق گریه زن دیگری است.
پیچ صدا را میچرخانی و صدا را کم میکنی؛ مادرت سرت داد نمیزند، فقط گریهاش شدیدتر میشود و صورتش را زیر آب سرد میگیرد. عروسکت را محکم میچسبانی به سینهات و سر کمدت میروی. سارافن قهوهای چهارخانهات را با بلوز سفید یقهچیندار بیرون میآوری. جوراب شلواریات چینخورده در پایت و بالا نمیرود. مادر به کمکت میآید. شانه را تند به موهایت میکشد. چشمانت را میبندی و لبانت را گاز میگیری. چشمانت را که باز میکنی، مادر با کش جلوی موهایت را بالا بسته. عروسک را بغل میکنی و اجازه میدهی مادر کفشهایت را پایت کند. توی کوچه دست درازشدهاش را نمیگیری. وقتی میگوید حواست به ماشین باشد، تازه قصه گفتن برای عروسکت را شروع کردهای. سر خیابان با زور دستت را میگیرد؛ دستان عرقکردهاش را دوست نداری. هنوز کمی به مدرسه خواهرت مانده که هواپیمایت را در آسمان میبینی. خوشحال میشوی که اینقدر زود پدرت را آورده. با دست اشاره میکنی به هواپیمایت و مادرت را صدا میکنی. نمیفهمی چرا مادر بغلت میکند. چرا از دیدن پدرت خوشحال نمیشود. زیر چادر سیاه مادر، مادر خودش را خم کرده رویت و هر دو به دیوار چسبیدهاید. نگاه مادر هواپیمایت را دنبال میکند. نمیتوانی نفس بکشی و گریه میکنی و هواپیمایت را میخواهی. صدای بلند ترسناک که میآید، فقط سنگینی تن مادر و پرت شدنتان روی زمین را حس میکنی. به زحمت بلند میشوی. نمیدانی از سنگینی تن مادر گریه میکنی یا از جواب ندادنش؛ خیلی صدایش کردهای. با نگاه دنبال هواپیمایت میگردی که نیست. نمیدانی پدرت را کجا گذاشته، توی خیابان که کسی نیست. عروسک سر سبزت افتاده توی جوی آب و سرش جدا شده. گریه میکنی، مینشینی کنار مادرت و باز هم صدایش میکنی.
منبع : روزنامه تحلیل روز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست