سه شنبه, ۱۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 4 June, 2024
مجله ویستا


جهان یعنی من


جهان یعنی من
ـ اشاره های بیشتر در باب جایزه بین المللی «جهان معنوی»
مراسم اهدای جوایز جشنواره داستانک نویسی «کشف لحظه» و گشایش مسابقه‌ بین المللی «جهان معنوی» روز جمعه ۲۷ دی ماه در مجموعه فرهنگی هنری تهران برگزار شد. این جایزه حاصل ماه ها تلاش بی سر و صدای شماری از نویسندگان و منتقدین بوده است. در مجموع حدود ۲۱۰۰ داستان برای جشنواره ارسال شد و داوران، متشکل از بلقیس سلیمانی، رضا شکراللهی و علیرضا محمودی ایرانمهر پانزده داستان را شایسته تقدیر دانستند و به سه داستان هم جوایز اول ، دوم و سوم را اهدا کردند.در این مراسم فریدون مجلسی ، مترجم، فتح الله بی نیاز، نویسنده و منتقد، اسدالله امرائی، مترجم، رضا شکراللهی ویراستار و مدیر سایت ادبی خوابگرد ، علیرضا آبیز شاعر و مترجم - که قرار است دبیری بخش انگلیسی داستانک جشنواره را به عهده گیرد - سخنرانی های کوتاهی داشتند و هر یک از آنها نکات خاصی را مطرح کردند. جشنواره کشف لحظه ها به منظور ارتباط بیشتر با دوستداران ادبیات داستانی از فتح الله بی نیاز درخواست کرد که متن کامل سخنرانی خود را در اختیار مجریان قرار دهد تا آن را در یکی از روزنامه ها به چاپ رساند. اکنون این متن را که اختصاصاً در اختیار فرهنگ آشتی قرار گرفته است، می‌خوانید.
در گلستان سعدی آمده است: «دزدی به خانه پارسائی درآمد. چندانکه جست، چیزی نیافت. دل تنگ شد. پارسا خبر شد. گلیمی را که روی آن خفته بود، در راه دزد انداخت تا محروم نشود.» کتاب پلک نیز مجموعه‌ای از داستانک است به ترجمه اسدالله امرایی، که جدا از جایگاهش در ترجمه متن‌های خارجی، در معرفی داستانک و داستان‌های مینی مالیستی زحمت بسیار زیادی کشیده است. داستان «نامه‌های بی صاحب» اثر آلن دو لیت را از این مجموعه با هم مرور می‌کنیم: « مامور اداره پست هیچ وقت نامه ای گم نکرده بود، غیر از یک بار در‌هاید اند سیک سان فرانسیسکو که بادی وزید و کارت پستالی را از دست او برد. دوید که آن را بگیرد، اما با ماشینی تصادف کرد. نامه به نشانی خودش بود: «آقای جو جان اشتراک شما برای مجله زندگی به پایان رسیده است.»
در هر دو قصه خواننده چیزی از آدم‌ها نمی داند. آیا آن پارسا در پارسایی اش صداقت داشت؟ همسایه و دوست خوبی بود ، تندخود و حسود بود یا مهربان، بلند نظر و گشاده دست؟ دزد، یک دزد حرفه‌ای بود که به لحاظ خصلتی در این ورطه افتاده بود یا نیاز آنی او را به این عمل واداشته بود؟ شاید هم
می‌خواست مثل رابین هود برای چند نیازمند دست به دزدی بزند. و صدها پرسش دیگر. در قصه دوم هم ما نمی دانیم که مامور پست، کارمند وظیفه شناسی بود یا نه؟ همکار باگذشتی بود یا خودخواه ، شوهر سازگار و متعهدی بود یا نه؟
به بیان کلی ما با لایه اول شخصیت‌ها روبه رو هستیم. یکی از فصل‌های مشترک هر دو متن همین است‌. در عین حال هر دو غافلگیرکننده اند و نمی توان منکر تاثیر آنی آنها بر خواننده شد. اما بستر شکل گیری این دو متن با هم اختلاف ماهوی دارد. متن اول از سادگی و محدودیت روابط برخاسته است. هفتصد سال پیش در روستا یا شهری که بیشتر مردم یکدیگر را می شناختند و رشد و تحول شان در محدوده معینی شکل می گرفت، بیشتر با عناوین کلی پارسا و بازرگان و دهقان معرفی می شدند تا با ویژگی‌هایی که در چارچوب شخصیت پردازی داستان امروزی معنا پیدا می کند. اما در متن دوم به دلیل انبوه و عظمت دستاوردهای مختلف، ساختار شهرها و اماکن وسیع و پرازدحام عمومی و مناسبات پیچیده مدنی و شغلی و حرفه ای، و ساز و کارهای اداری و بوروکراتیک، برآیند نهایی هر فرد به حدی ناچیز است که احساس می کند «دیده نمی شود و هیچ جا به حساب نمی آید.»‌ در هر دو نوع ، ما از گذشته انسان‌های قصه بی خبریم. به بیان دیگر نویسنده داستانک، چه بداند و چه نداند، متنش را بر شالوده روانشناسی اگزیستانسیالیستی‌ (لودویک بینزوانگر و مدارد باس) می نویسد و کاری به گذشته شخصیت ندارد. داستانک از یک سو محصول اتمیزه شدن انسان‌ها و از سوی دیگر حاصل فشار و تهاجم تکنولوژی است. انسان از همه سو با تولیدات تکنولوژیک و سرعت سرسام آور پدیده‌های فنی و اجتماعی و اقتصادی غافلگیر شده است و غافلگیرتر خواهد شد. عمر هر تکنیک جدیدی در مهندسی علایم و ارتباطات، ماهواره و فیلمبرداری، ابزارهای پزشکی و سخت‏افزار، به هشت ماه و بیست روز نمی‏رسد. اجزاء جدید در سیستم‏های پالس و دیجیتال، لاجیک و سویچینگ، بعد از پنجاه و سه روز دیگر «نو» به حساب نمی‏آیند.
سرعت هواپیمای ایکس بیست و نه از مرز هفت هزار و سیصد کیلومتر بر ساعت گذشته است. همین دستاوردهای «رعب انگیز» است که موجب می شود آنتونی گیدنز بگوید:«اگر عمر کل تاریخ جهان سی ثانیه باشد، ما اینک در دو ثانیه آخرش هستیم اما در همین دو ثانیه آخر، تحولاتی در جهان پدید آمده که بسیار ژرف‏تر و وسیع‏تر از بیست و هشت ثانیه گذشته است.» این سرعت، فقیر و غنی، بیسواد و با سواد، روستایی و شهری نمی‏شناسد. حتی ساختار زاینده خود را تغییر می‏دهد و چه بسا دگرگون می‏سازد. این سرعت ناشی از انرژی رها شده از «خود انسان» و «انسانیت» او، است که در صور متنوعی نمود پیدا می‏کند.
حال سؤال این جاست: آیا فرد انسانی، که مجموعه‏اش (کل انسان‏ها به مثابه یک ساختار) چنان عملکردی دارد و «فردیتش» در رفت و آمد، کار، خرید و خورد و خوراک، تا این حد تابع سرعت شده است، حوصله خواندن یک رمان سیصد صفحه‏ای و حتی یک داستان کوتاه پنج صفحه‏ای را ندارد؟ آیا می‏خواهد همه چیز را طی چهار- پنج دقیقه بخواند و رد شود؟ آیا مابه‏ازای رفتاری «سرعت»، پدیده «تنبلی» و «سهولت‏گرایی» است، آیا اینها عارضه زندگی در مقطعی است که شخص «تغییرات اصلی و نسلی» را به چشم می‏بیند؟ و آیا چون تنها چیز ثابت زندگی، بی‏ثباتی است، آدمی که کیفیت درونی‏اش را مشمول تغییر سریع و غیرقابل پیش‏بینی می‏بیند، می‏خواهد هر چه سریع‌تر پایان این تغییر را بداند؟ جواب هر چه باشد، بیماری پایان‏بینی، به عارضه‏ای عام تبدیل شده است. همه عجله دارند که پایان فیلم را هر چه سریع تر بدانند، همه شتاب دارند که پایان داستان کوتاه یا بلند را زودتر بفهمند. برای این منظور داستان باید حداقل کلمه را در خود جای دهد. حداقل‏گرایی در نوشتار، از همین دیدگاه پدید آمده است. به تعبیر متفکرینی مانند ژولیا کریستووا، ژاک لاکان و لسلی هیل، حداقل‏گرایی در نوشتار، نمایانگر دنیایی است که رخدادهای دهشتناکش باعث ایجاد گونه‏ای کمبود زبان و بازنمایی شده است. آن روی سکه این وجه روانکاوی - زبان‏شناختی، تکه‏تکه شخصیت‏هاست که با نوع زندگی کنونی جور درمی‏آید - شخصیت‏هایی که به لحاظ کاربرد زبان نیز دچار گونه‏ای بیماری اسکیروفرنیک شده‏اند و تبعاً به کم‏گویی روی می‏آورند؛ چه نویسنده باشند و چه خواننده متن.شماری از این متفکرین، از جمله ایهاب حسن، این گفته ساموئل بکت را که «فشار سکوت بر کلمات، ناشی از رنج است»، تصور تمام و کمال عینیت رنجی می‏دانند که تحول پرشتاب و عظیم تکنولوژی - و مناسبات حاصل از آن - به فرد انسانی تحمیل می‏کند. گویا این متفکرین می‏خواهند انسان را به حرف داستایوفسکی نزدیک کنند که روزگاری گفته بود:«علم مخوف‏ترین بلای جان آدمی است. مصیبت آن از طاعون و قحطی و جنگ بیشتر است.»
در چنین فضایی است که عده زیادی از نویسندگان به داستانک روی آورده‏اند. اما داستانک چیست؟ اگر داستان کوتاه طبق تعریف ادگار آلن پو در یک نشست خوانده می‏شود، داستانک یا فلش فیکشن یا سادن فیکشن یا میکروفیکشن باید در سه تا پنج دقیقه خوانده شود. بیشتر آنها پلات ندارند و اگر داشته باشند، ساده است؛ به حدی ساده که گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است. این پلات ساده، باید در زمان و مکان محدودی شکل بگیرد، البته می‏توان با ذکر یک یا چند کلمه به زمان طولانی هم اشاره کرد (برای نمونه: جنگ دوم جهانی تمام شده بود که ...) اما خود روایت باید در زمانی کمتر از یک روز یا حتی چند ساعت و گاهی چند دقیقه تمام شود. از همین جا می‏توان نتیجه گرفت که اگر داستان کوتاه برشی از زندگی است، داستانک، برشی «ناگهانی» و بسیار محدودتر از زندگی است و باید چنان کوتاه باشد که تأثیر احساسی‏اش قوی به نظر برسد. مرکز ثقل این داستان یک شخصیت یا یک رخداد است. اگر در داستان کوتاه، حداکثر فقط نگاه شخصیت متحول می‏شود (و نه کاراکترش)، در داستانک همین هم ممکن است پیش نیاید. با این حال باید دلمشغولی‏ها، نگرانی‏ها و دغدغه‏های انسان را به نمایش بگذارد، پدیده‏هایی مانند عشق، سرخوردگی، امید و مرگ را‌، اما نباید از مضامین اخلاقی، سیاسی و فلسفی برخوردار شود و یا نتیجه‏گیری کند.
بسیاری از نویسندگان و منتقدین، داستانک را تحقیر و مسخره می‏کنند و آنها را شگردهای مخفی برای سرگرم کردن حضار مهمانی‏ها می‏دانند. بی شک از دید دستگاه نظری و فکری منتقدین فرهنگ، کسانی چون ریموند ویلیامز، ریچارد هوگارت، فرانک ریموند لیویس، هورکهایمر، آدرنو و ... داستانک یک کالای فرهنگی است و فقط برای سرگرمی توده‌ها ساخته شده است. به اعتقاد پیروان این ساختارهای فکری و شماری از صاحب‏نظران حوزه نظریه‏ و نقد ادبی، دنیای آگاهی و دنیای ژرف‏تر و وسیع‏تر ناخودآگاه بشر، فقط تابع یک یا چند عنصر نیست و نمی‏تواند باشد. گرایش به سرعت، نمی‏تواند تمایل و شوق انسان را به «شناخت کامل» و ناخرسندی او را از «معرفت ناقص» حذف کند. اکثر مردم، به رغم کمبود وقت، حتی با داستان‏های کوتاه ارزشمندی مانند داستان «واش» اثر فاکنر، یا «سگ کوچک» نوشته لنگستون هیوز یا «کهن‏ترین داستان عالم» از رومن گاری، اقناع و سیراب نمی‏شوند. رمان را برای شخصیت پردازی‏هایش - ناخودآگاه برای پیدا کردن «من» در میان این شخصیت‏ها - ترجیح می‏دهند. این متفکرین بر این باورند که ساز و کار زندگی به دلیل پیچیده شدن ابزارها و ملزومات زندگی ساده‏تر و گرایش ذهنیت بشر به «ساده‏گرایی» اندیشه بارزتر شده است، اما «جهان یعنی من» فردریک شلینگ همچنان در نهاد بشری نهفته است. اگر غیر از این بود، نشانی از این همه پیشرفت و این همه «متن» بلند و «خواننده» متن بلند، وجود نمی‏داشت.
تردیدی نیست که به رغم ارزشمندی هنرهایی چون موسیقی، نقاشی و غیره، شکوهمندترین سنفونی‌های بتهوون، غم‌انگیزترین نکتورن‌ها و اسکرتزو‌های شوپن و مالیخولیائی ترین سنفونی‌های گوستاو مالر نمی‌توانند عظمت، اندوه و پیچیدگی تب آلود روح بشر را در حد و اندازه‌های متن‌های روایی بازتاب دهند. اما در هر دو عرصه هر ژانر و نوعی ارزش خاص خود را دارد. اگر در عرصه موسیقی نوع «سونات»، «کوارتت» و «کوئینتت» پدید می‌آید، چرا داستانک در عرصه ادبیات شکل نگیرد؟ عین همین اتفاق در نقاشی، مجمسمه سازی و دیگر هنرها هم دیده می شود. آینده داستانک، که در عین حال به حکم ضرورت تاریخی مطرح شده است، مثل هر پدیده دیگری، تابع عدم حتمیت حاکم بر جهان است. اما امروزه داستانک به «وسیله‌ای» برای ارتباط تبدیل شده است تا انسان‌ها از گوشه و کنار جهان بتوانند دردها و مصایب و لبخندهای شان را به یکدیگر انتقال دهند. انسان در رابطه با همنوعانش ساخته می‌شود و خود را به مثابه «نوع» کشف می‌کند، پس چه بهتر که «متن» وسیله ارتباطی او با دیگران باشد.
داستانک در عین حال پدیده ای پارادوکسیکال است؛ به این معنا از یک سو نوعی حرف زدن است؛ همان طور که خود حرف زدن گونه ای فریاد کشیدن و سرریز درد و اندوه و دست کم ناخشنودی است. از سوی دیگر در جهان کنونی این «زبان» است که عامل تعین و تشخص بشر است. فرایند «من فکر می کنم، پس هستم» ، «من احساس می کنم ، پس هستم»، «من تغییر می دهم ، پس هستم »، «من رویا می بینم، پس هستم»، امروز تبدیل شده است به «من حرف می زنم پس هستم» اما محدوده این حرف زدن در داستانک از سوی تمام عوامل عینی و ذهنی موجود خفه می شود مگر «نیاز انسان به همنوع». از این رو داستانک تبلور حقیقی سهم انسان‌های له شده از میزان انبوه حرف‌هایی است که حق دارند بر زبان آورند.
گفتن ندارد که باز هم رمان ، نوولت ، داستان بلند و حتی داستان کوتاه است که دردها و رنج‌های ابنا بشر، پلیدی‌ها و پاکی‌ها ، بدبختی و شادی او را در لایه‌های مختلف بازنمایی می کنند. شاید صدها هزار داستانک نتوانند در حد مجموعه آثار داستایفسکی یا فاکنر جهان درون و بیرون انسان‌ها را برای ما بازنمایی کنند. اما به همان دلیل که دون کیشوت و آثار بعد از آن نتوانستند شوق مردم را در خواندن «قصه‌های کانتربری» چاوسر و «قصه‌های دکامرون» بوکاچیو و «کلیله و دمنه» و «هزار و یک شب» و «گلستان» و «جوامع الحکایت» محو کنند، متن‌های روایی مدرن امروز هم نمی توانند داستانک‌های مدرن را کمرنگ سازند. یک قطعه طولانی موسیقی – با کلام یا بی کلام – جایگاه و ارزش خود را دارد و یک قطعه کوتاه منزلت خود را. حضور آنها با هم، به رخسار واقعی انسان اکنونی رنگ و جلای بیشتری می دهد.
در خاتمه یک نکته را نباید از قلم بیندازم: تمام پدیده‌های اجتماعی خواه ناخواه کمبودها و نواقصی دارند، جوایز ادبی هم از این امر مستثنی نیستند. اگر به مجله‌ها و روزنامه‌های معتبر ادبی و حتی غیرادبی اروپا و امریکا مراجعه شود، می بینم جوایز ادبی در کشورهای فرانسه و انگلستان و آمریکا هم با انواع مشکلاتی دست به گریبان اند و در عین حال به همه سلیقه‌ها و خواسته‌ها جواب نمی دهند و موجبات رضایت خاطر همه را فراهم نمی آورند. جایزه «جهان معنوی» هم که انبوهی دردسر و مشکلات مختلف اجتماعی، ارتباطی و مالی داشته است، مشمول همین قاعده است. تحمل همه این مسائل و مهم تر ازهمه، حساسیت توام با نگرانی و حتی دلهره در امر داوری، زمانی بازدهی مطلوب را دارند که این جشنواره بتواند سال آینده شمار بیشتری شرکت کننده داشته باشد و در سطح جامعه در مقیاس وسیع تری با هموطنان ارتباط برقرار کند.
فتح الله بی نیاز
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی