چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
گذری کوتاه بر زندگی ولادیمیر ایلیچ لنین»
اگر مجموعهی عوامل و شرایط پیدایش پدیدهای ـ چه مثبت چه منفی ـ شناخته نشوند و وجودِ آن پدیده بر شرایطِ محیطَش تأثیرگذار باشد، طبیعیست که برای توصیفََش از واژههایی مانند: غیرمترقبه، شگفتانگیز، فوقالعاده، عجیب، باورنکردنی و از ایندست استفاده شود. پدیدهی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و پیدایش اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی در ۱۹۲۲، برای بیشتر مردم جهان بههمان اندازه غیرمترقبه بود که فروپاشی آن در ۱۹۹۱ـ ۱۹۹۰ آنها را شگفتزده کرد. پیدایش اتحاد شوروی، از دیدگاه مردم جهانِ متأثر از آن، پدیدهای تأثیرگذار و تاریخی ارزیابی شد و فروپاشی آن نیز در روند حرکت تاریخی زندگی مدم به مثابهرویدادی شگفتانگیز تأثیر گذاشت.
از دههی گذشته تا به امروز و حتماً در آینده، با تحلیلها و نتیجهگیریهای بسیار گوناگونی مواجه بوده و هستیم که هدفِ همهی آنها پاسخ به این سؤال است: «چرا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فرو پاشید؟» هرقدر که این تحلیلها و نتیجهگیریها در پاسخگویی به این پرسش به واقعیت و حقیقت نزدیکتر باشند، مفاهیمِ واژههای ذکر شده (عجیب، باورنکردنی، شگفتانگیز و...) برای توصیف پدیدهی فروپاشی شوروی بیشتر از محتوا تهی میشوند؛ در نتیجه، بستری فراهم میگردد که در آن میتوان واکنش یا واکنشهای متضمنِ مقصودی نسبت به این پدیده داشت.
هر تحلیل و نتایج حاصل از آن، برآمده از هرخاستگاه ایدئولوژیکی که باشد، دستکم گویای قسمتی از حقیقت موضوع مورد تحلیل است. اما مهمتر این است که نمیتوان با شناخت جزیی از حقیقت، در مورد علتِ پدیدهای اظهار نظر کرد چرا که شناختِ جزیی، شرط لازم برای شناختِ علت است و نه شرط لازم و کافی. برای مثال نمیتوان تنها از نفس کشیدن جانداری به انسان بودن آن پی برد چرا که علاوه بر انسان، بوقلمون نیز به سادگی چنین کاری را میکند! گرچه، شناختِ جزیی از حقیقت، برای آگاهی از علت یک پدیده امری لازم است، اما غفلت از کلِ آن، شخص را در مسیر مطلقنگری قرار میدهد. کسی که حقیقت را تنها از دیدگاه خودش تفسیر میکند، دیگر کاری ندارد تا بداند حقیقتِ پدیدهی موردِ بررسی چه بوده است.
جمعی براین باورند که استثمار انسان از انسان، در سرشت، جوهر و طبیعتِ بشر وجود دارد و هرکسی با آن درافتد، همآنند اتحاد شوروی ورخواهد افتاد. گروهی عدم درک صحیح از مفهوم جاافتادهی «ماتریالیسم تاریخی» را علتالعللِ شکست سوسیالیسم در روسیه و دیگر کشورهای بهاصطلاح اقماری آن میدانند. بعضیها برای مقولهی جبر تاریخی، حسابی تقدیرگونه باز میکنند و فروپاشی را بهصورت امری اجتنابناپذیر میپذیرند. جمعی بهعکس، اراده و شعور انسان را مطلق میانگارند و فروپاشی را بهحساب فقدانِ خرد میگذارند. دستهای عملکردهای استالین را تابو کردهاند و نقش شخصیت را در تاریخ، خداگونه القا میکنند تا بگویند چرا اتحاد شوروی فرو پاشید. ماحصل بعضی از تحلیلها؛ نقشِ ماهیتِ وجودی پدیده را به صفر رساندند و عواملِ تأثیرگذار خارجی را مطلق کردند، آنان امپریالیستها و بهویژه امپریالیسم آمریکا را علت نهایی فروپاشی معرفی میکنند.
از این دست نظرها و تحلیلها فراوان یافت میشود. آنچه از نتیجهی تحلیلهای فوق بهدست میآید، هریک میتواند بازگوکنندهی جزیی از حقیقتِ ماجرا باشد، حتا آنجا که علتِ فروپاشی شوروی را درسرشت و طبیعتِ بهرهکشی انسان از انسان تبیین میکنند!.
سراسر تاریخ، بشر با این مقوله درگیر بوده است: بردهداران و بردهها، اربابها و رعیتها، سرمایهداران و کارگران. در هر دورهی اجتماعی، سرشت و فطرتِ صاحبان وسایل تولید، بهرهکشی از انسان بوده است، زیرا درغیراینصورت، هویت واقعی آنان و عینیتِ وجودیشان مفهومِ خود را از دست میداد. سرشت و طبیعت هر پدیده، در خواص وجودی همان پدیده تعریف میشود، بنابراین هرگز نمیتوان از تخممرغ انتظار جوجه اردک داشت! تخممرغ چه بخواهد و چه نخواهد، در صورتی که عوامل محیطی همسازش باشد، چارهای جز جوجهی خود شدن ندارد. صاحبان برده نیز ناگزیر از تبعیتِ سرشت خود بودند همانگونه که صاحبان سرمایه اسیر گوش به فرمان آن هستند. کاملاً پذیرفتنی است که خصلتِ سرمایه، افزایش بیوقفهی آن را تقاضا میکند و آنجا که بگوید کافی است، نه امکانپذیر است و نه شدنی! در آن صورت، سرمایه نام ندارد. پس ذاتِ سرمایه، یعنی مالک خصوصی سرمایه، حق دارد تا بهرهکشی انسان از انسان را در سرشت، جوهر و طبیعتِ بشر بداند، زیرا جوهرهی وجودیش، بدون این که انسان را «ابزار» بنگرد، نمیتواند به حیاتش ادامه دهد.
ذاتِ سرمایه، نظم موجود را ابدی و ازلی میانگارد و هر مزاحمی که بخواهد در برابر سرشت برحقش عرضاندام کند، با تمام اهرمهای در دستش نابود میسازد.
نظام بردهداری چند هزار سال طول کشید، اسپاتاکوسها را به خود دید، سرکوبها و ستمهای فوق تصور انسانی را شاهد بود، ناکامیها و شکستها را از سرگذراند تا این که نطفه از پوسته بهدرآمد و بساط آن نظام را فرو ریخت. نظام فئودالی صدها سال رعیت را با زمین فروخت، خود را مالک زمین، جان و ناموس رعیت دانست، چپاول و غارت کرد تا این که بالاخره میراثخوارش یعنی کاپیتالیسم پا به عرصهی وجود گذاشت. کاپیتالیسم، هنوز دو قرنِ کامل از رشدش نگذشته است که توانست جهان را در چنگال پر از خون و آتش خود ببلعد و با شتاب توقفناپذیرش، راه هزاران سالهی اسلافش را در کمتر از دو قرن طی کند و خود را در عنفوان جوانی به مرز پیری برساند. این پیرِ بهواقع فرتوت که خود را ابر قدرتی ماندگار و ازلی میپندارد، از دستِ گلی که برای بشریت به آب داده است، بهخوبی اطلاع دارد. کاپیتالیسم جوان که در پیری نامِ امپریالیسم را در قوارهاش مناسب یافته، نیک میداند برای این که بتواند بیش از چهار و نیم میلیارد نفر انسان کره خاکی را در فقر مطلق و نسبی قرار دهد باید از تمام وسایل ممکن استفاده کند. این پدیدهی نوظهور، دو جنگ جهانی را بهخاطر سیریناپذیر بودن امپریالیستها، با برجای گذاشتن میلیونها قربانی و نابودی شهرها و روستاها و منابع مادی و معنوی انسانهای آفرینندهی آن، به سرانجام رساند تا از آن رهگذر سلطه و اقتدارش را تداوم بخشد.
امپریالیسم، کشورها را بهطور مستقیم و غیرمستقیم مستعمرهی خود میگرداند، شوونیسم را در میان ملل تحت ستم ترویج میدهد، جنگهای قومی و ملی را برای فروش تسلیحات خود بهراه میاندازد، فرهنگ، هنر و تمام ارزشهای ملل تحت ستم را قلب میکند... تا همه چیز را در راستای ماهیتِ وجودی خودش جهانی سازد.
امپریالیستها در جهت بلعیدن کامل جهان، بهکارِ جهانی سازیِشان سرعت بخشیدهاند تا یکبار و برای همیشه، تمامی ملل و کشورها را در مطامع سیریناپذیرشان مستحیل گردانند. این رویداد، عصر نوینی را رقم زده است که پیامد آن چیزی جز اضمحلال این جوانِ زود هنگام پیر شده (نظام سرمایهداری) را در پی نخواهد داشت!
فرهنگ و هنر امپریالیستها، نیروی فوق پیشرفتهی نظامی آنان، دیکتاتورهای انتصابیِشان در کشورهای بهظاهر آزاد، اما بهواقع مستعمره، لشکر کشیهای امپریالیستها به کشورهای برپاخاسته علیه تجاوزات آنان به خصوص نظریهپردازان و ایدئولوگنماهای آنان که در این دوران، با تمام توان و قدرتشان از کارل مارکسِ بیخطر ساخته شدهی همین نظریهپردازان استمداد میطلبند تا به تحمیق روشنفکران و تودههای پیشروِ تمام ملل جهان کمک کند تا امپریالیسم با تمام وسایل و امکانات یاد شده بتواند در کار جهانی سازی، هر چه زودتر به موفقیت برسد.
این نظریهپردازان، هزاران بار نبش قبر میکنند و استالین را از گور بیرون میکشند تا برای طبقهی کارگر و تمام زحمتکشان عصر ما توضیح دهند اتوپیای سوسیالیسمِ آنان سرابی بیش نبوده است. آنان کمترین تمایلی ندارند تا بگویند و تحلیل کنند چرا اکثریت قریب به اتفاق حاکمان کشورهای فروپاشیده شدهی اتحاد شوروی سابق و دیگر کشورهای بهاصطلاح اقمارِ آن را همان کمونیستهای بزرگ و کوچک شاغل درگذشته تشکیل داده است؟ این حاکمان کمونیست کشورهای ماندگار از فروپاشی، چرا تا بنِ دندان در فرو غلطیدن به دامان امپریالیسم گوی سبقت را از هم میروبایند و درهای تمام کشورهایشان را برای چپاول و غارت امپریالیستها به قیمت بیهویتی ملتهایشان، فقر، ناامنی، جنگهای قومی و ملی، مافیاییسم و... گشودهاند؟ این کمونیستهای حاکم، فرزندان چه کسانی هستند و پدران آنان چه کسانی بودند؟!
این کتاب اولبار در سال ۱۹۵۹ توسط انتشارات پروگرس چاپ شد. در آن زمان حرفی از فروپاشی در میان نبود و انتشار آن بیشتر اهداف تبلیغاتی را دنبال میکرد. امروز، شاید این جنبهی آن برای خواننده خوش نیاید، پس ترجیح چنین است تا به آن در راستای پاسخگویی به موضوع مطرح شده، یعنی پیجویی در علتیابی فروپاشی اتحاد شوروی سابق نگریسته شود و مورد نقد و بررسی قرار گیرد. از این روست که بسیاری از کلمهها، عبارات و جملههای «برجسته شده» مربوط به اصل کتاب نیست.
نام این کتاب «گذری کوتاه برزندگی لنین» است و بدیهی است که کتاب از تولد تا درگذشت لنین را محور اصلی موضوع خود قرار دهد، اما به این بهانه ما را با تاریخ کشور کثیرالمله روسیه تزاری، چگونگی تشکیل حزب کمونیست و برپایی اتحاد شوروی سوسیالیستی از سال ۱۸۷۰ تا ۱۹۲۴ آشنا میسازد. تردید نیست اگر چگونگی پیدایش حزب کمونیست شوروی، انقلاب ۱۹۰۵ و دو انقلاب ۱۹۱۷، مسایل جنگ جهانی اول، نگرش نسبت به مسألهی ملیتها و غیره که در این کتاب آمده است با حوصله، عمیق و نقادانه مورد مطالعه قرار گیرد بهخوبی مفهوم خواهد شد که چرا بهتر است عنوان سمبلیک آن را «علل فروپاشی شوروی از دیدگاه لنین» بنامیم.
سطر سطر کتاب حرفی برای گفتن دارد، میگوید اگر انسان «هدف» داشته باشد و هرچه آن هدف بزرگتر باشد، نسبت به «کار» سیریناپذیر خواهد بود. میگوید هدف را باید شناخت و شناخت ممکن نمیگردد مگر آنکه بستر آن را فراهم نمود. میگوید چگونگی فراهم آوردن بستر بهمنظور دستیابی به شناخت، زندگی نام دارد. لنین همانند دیگر فرزانگان تاریخ «زندگی» کرد.
کاپیتالیسم و شکل ددمنشانهتر آن امپریالیسم در استمرار حیاتش از تمام وسایل نظامی، اقتصادی، فرهنگی، فلسفی، هنری و... استفاده میکند تا وضع موجود را که براساس بهرهکشی از انسانها استوار شده است، حفظ گرداند.
کتاب میگوید، لنین و همراهانش برای دگرگون کردن وضع موجود تلاش کردند و اعتقاد داشتند تا جوامعی عاری از اسثتمار انسان توسط انسان بسازند. در این راه تمامِ عوامل آشکار حفظِ وضع موجود (کاپیتالیسم) با تمام ابزارهایشان صفآرایی کردند که این امر در طبیعت و سرشتِ آن نهفته است. اما، علاوه برآن مجموعِ عوامل پنهانِ کاپیتالیسم که در پوشش انسان دوستانِ ضد سرمایهداری و ضد امپریالیسم، با هجومی گیجکننده در مقاطع گوناگونِ زندگی تاریخی خلقها، بهمثابه عوامل بازدارندهی جنبش ضد امپریالیستی تودههای تحتستم ـ چه در سطح ملی و چه جهانی ـ عمل کردند، حکایتی دردناک دارد که این کتاب پرده از آن میگشاید.
«دوستان توده کیانند؟» به این سؤال و دهها سؤال دیگر پاسخ میدهد و مشخص میکند که چرا بعد از فروپاشی شوروی باید میراثبران دشمنانِ لنین، بدون استثناء حاکمان اتحاد شوروی چند پاره شده بشوند. چرا گورباچفها، یلتسینها، علیاُفها، شورادنادزهها، میلوسویچها و دهها نفر دیگر که اکثرشان هماکنون مصدر کار هستند، باید پیروزیشان را با کفزدنهای امپریالیستها بر روی خرابههای خودساختهی آنان ـ که جز فقر و فساد و عقبماندگی، جنگهای قومی، اشاعهی شوونیسم، قتلعامها، نسلکشیها، تشکیل باندهای مافیاییِ مواد مخدر، غارت سرمایههای ملی و به تاراج دادن آنها و... بهبار نیاورده است ـ جشن بگیرند. کافی است تا در این کتاب اجداد و پدرانِ این حاکمانِ کشورهای فروپاشیده و کارگزاران و تئوریسینهای آنان را تا سالِ ۱۹۲۴ و سپس تا سال ۱۹۹۰ تعقیب کنیم و لفاظیهای جبرگرایانهی آنان را در بستر حرکتِ تاریخی جامعهی بشری مطلق نگردانیم و به نقش شعور انسانی براساس این دیدگاه داهیانه که «بدون تئوری انقلابی حرکت انقلابی میسر نیست» بهایی درخور همان بستر شرایط تاریخی بدهیم...، آنگاه پیخواهیم برد که اضمحلالِ کشورهای فروپاشیده شده، در عرصهی تاریخ، تنها گامی بهعقب بیش نیست.
با هیچ منطقی نمیتوان فهم نمود که «بازگشت به نقطهی آغاز» تحول یا انقلاب نام داشته باشد. میتوان گفت، که این نقطهی آغاز همان نقطهی آغاز سابق نیست. اما هرگز نمیتوان مدعی شد آنچه بهنظر حادث شده انقلاب نام دارد. این امر را در مقیاس کلان، تنها میتوان بهمثابه یک بازگشت به عقبِ دیالکتیکی ارزیابی نمود که مطمئناً برآیند آن تحولی پویاتر را درپی خواهد داشت که پایهگذار انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، چشمانداز جهانی آن را پیشبینی کرده بود.
انقلاب، ماهیت، سرشت و جوهرهی «وجود» را آنگونه بهمنصهی ظهور میرساند که «این»، دیگر «همان» نیست. یعنی اگر جامعهای براساس مناسبات سرمایهداری ـ اشرافی تزاریسم، انقلاب اکتبر را از سر میگذراند و مناسبات سوسیالیستی را برقرار میکند و پس از هفتاد سال، این مناسبات اجتماعی به سال قبل از ۱۹۱۷ رجعت میکند، نمیتوان آن را انقلاب نامید زیرا ماهیت و سرشتِ جدیدش، نه تنها تحولی نوین بهوجود نیاورده است بلکه گامی به درازای هفتاد سال بهعقب برداشته است. با این وجود کشورهای فروپاشیده شده، با این که از نظر سرشت و ماهیت هفتاد سال به عقب بازگشتند ولی باید توجه داشت که این واپسگرایی در سال ۱۹۹۰ ظهور پیدا میکند که دیگر شرایط دورانِ هفتاد سال پیش وجود ندارد و تکامل نهایی عصر جهانی سرمایه با عنوانِ «جهانی سازی» آلترناتیو خود را در برابر کُل بشریت قرار داده است.
اولین حکومت کارگریِ هفتاد و دو روزهی کمونِ پاریس در ۱۸۷۱ و استقرار حاکمیت اتحاد شوروی سوسیالیستی در ۱۹۱۷ و دیگر انقلابهای سوسیالیستی در کشورهای چین، کوبا، ویتنام، کره و دهها انقلاب آزادیخواهانهی ملل تحت ستمِ اکثر کشورها که سرنگونی دیکتاتورهای انتصابی امپریالیستها را درپی داشته است، همگی و بدونِ استثناء، به مثابه انقلابهای تکوینی پیدرپیای بودهاند که در بطن نظام رو به تکاملِ سرمایهداری جهانی یعنی امپریالیسم، بستر لازم را در راستای ایجاد انفجار جهانی امپریالیسم بهوجود آوردهاند. در ایجاد چنین شرایطی، کمون پاریس، اتحاد شوروی سابق و دهها انقلاب ضد امپریالیستی در مقاطعی از تکامل اجتماعی شکست خوردند، اما همهی این شکستها بهدلیل این که ماهیت و خصلت وجودیشان یر اساس «نفی» امپریالیسم که در آن پرورش یافتهاند، استوار بوده است نه تنها به جای نخستین آن که نطفهای بیش نبوده باز نخواهد گشت بلکه با فداسازیهای مقطعی و تاریخی خود، باز هم به ایجاد شرایط انفجار جهانی امپریالیسم مدد رسانده و میرسانند. این فرآیند هرگز شکست انقلاب اکتبر یا دیگر شکستهای نهضتهای آزادیخواهانهی کشورهای جهان نام ندارد. این را «برگشت بهعقبِ دیالکتیکی» مینامند، یعنی مجموع عواملِ علت و معلولی یک پدیده (جامعه جهانی) در راستای تکامل قانونمندش، اگر ضروری باشد، جزیی از خود را موقتاً از حرکت باز میدارد تا بتواند بهنقطهی جوشِ تکاملِ اجتنابناپذیرش برسد. چنین است که فروپاشی اتحاد شوروی، تنها گامی به عقب بیش نیست!
بدیهی است که این چند سطر، نه میتواند تصویری هر چند کلی از شرایط اجتماع جهانی در عصر انفجار امپریالیسم بدهد و نه توجیهی برای عملکردِ دوستانِ ماسکزدهی امپریالیستها باشد. تنها اگر بتواند ذهن خوانندهی کتاب را معطوف بهدستاوردهای گذشته نموده و وی را قادر سازد تا از جمعبندی جزء جزء حقایق در بارهی علل فروپاشی شوروی سابق، به نتیجهای یاریرسان در امر تسریعِ اضمحلال سیستم جهانی امپریالیسم برساند، موفق عمل کرده است.
در راستای چنین هدفی، اولویتهایی که این کتاب مطرح میکند میتواند برای هر نگرشی که امپریالیسم را در نهایت دشمن اصلی و غایی بشریت میشناسد، مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد. کتاب براجتنابناپذیری انفجار در عصر امپریالیسم تردید ندارد، اما این امر را بدون ایجاد بستر مناسب که توسط انسانها و تودههای پیشرو باید فراهم شود، انتزاعی و متافیزیکی ارزیابی میکند و براین اساس برای ملل هر کشور، نسبت بهچگونگیِ رشد و تکامل خاصِ خودش و ویژگیهای مربوط به آن کشور، حرفی برای گفتن دارد. کتاب تأکید دارد که هدف اصلی را باید شناخت، آن را در شرایط ویژهی هر کشوری در ارتباط با همسایگان و کل جهان تعریف نمود و...
ولادیمیر ایلیچ اولیانُف (لنین) در دهم (۲۲) آوریل ۱۸۷۰ در شهر سیمْبیرسک (اولیانُفسک امروز) واقع در حاشیه ولگا به دنیا آمد. دوران کودکی و جوانی را در فضاهای گسترده و باز آن رودخانة بزرگ روسی، در شهرهای سیمبیرسک، کازان و سامارا (اکنون کایبایِشُف) سپری کرد.
پدربزرگ او که یک رعیّت روستایی روسیالاصل وابسته به زمین بود، در نیژنی – نووگراد گابرنیا[۱] زندگی میکرد تا این که در سال ۱۷۹۱ به حومه آستراخان و سپس به آن شهر مهاجرت نمود، در آنجا به عنوان عنصری از طبقة متوسط پایینی شناخته شد و سپس در همان شهر در فقر شدید فوت نمود.
پدر لنین، ایلیا نیکولایانویچ اولیانف، از ابتدای جوانی درد فقر را چشیده بود. او تنها به خاطر کمک برادر بزرگتر و تحمل مشترک کار سخت و توانایی استثناییاش بود که موفق شد به مدارج بالاتری از آموزش دست یابد. نیکولایانویچ بر پایة طبقهبندی آموزشی دانشگاه کازان، ابتدا در مدارس متوسطه به تدریس پرداخت و سپس بازرس مدرسه و بعد مدیر مدارس دولتی در «سیمبیرسک گابرنیا» شد. او انسان روشنفکری بود که برای ارتقای امر آموزش و پرورش در میان تودة مردم مشوق و همراه بود، نسبت به ادارة مدارس در روستاها و کمک به معلمین، پرتلاش و برای آموزش مردم غیرروسی منطقه ولگا با اخلاص و توجه کار میکرد.
مادر لنین، ماریا الکساندرونا، دختر یک پزشک بود. او که در زادگاهش تحصیل کرده بود، به خوبی در ادبیات با تجربه و به چندین زبان خارجی مسلط و عاشق موسیقی بود. زنی با شخصیتی قوی، روشنفکر، آرام و نیکخصلت که با تمام توان و ایمانش خود را وقف آموزش و تربیت فرزندانش نمود.
اولیانف و همسرش شش فرزند به نامهای آنا، الکساندر، ولادیمیر، الگا، دیمیتری و ماریا داشتند. این والدین نهایت سعیشان را در دادن درسِ آزادیخواهی به فرزندان بهکار بستند و آنها را به سختکوشی، صداقت، افتادگی و تواضع رهنمون شدند. تصادفی نبود که همة فرزندان اولیانف در بزرگی به صف انقلابیون پیوستند.
ولادیمیر اولیانف در این خانوادة کاملاً به هم پیوسته و منسجم رشد یافت. او بچهای باهوش، دوستدار بازی و سرگرمی، مشتاق ورزشهای پرجنب و جوش، شنا، اسکیت و گردش در مکانهای دور با دوستانش بود.
خواندن را وقتی پنج ساله بود فراگرفت و برای حضور در باشگاه ورزشی ژیمناستیک سیمبیرسک در سن نُه سالگی همت گماشت. وی دانشآموزی جدی، کتابخوان و با استعدادی استثنایی بود که هر سال به عنوان دانشپژوهی ممتاز در مسابقات شرکت میکرد. همیشه برای کمک به همشاگردیهایش در رفع اشکالهای درسی آنان داوطلب بود. در ادامة آخرین سال تحصیلی در مدرسه، حاضر شد به ن.م.اُخوتنیکف که ملیت چوواش داشت، برای امتحانات او به منظور کسب گواهینامه تحصیلی کمکش کند.
ولادیمیر اولیانف فراوان مطالعه میکرد، با آثار نویسندگان بزرگ روس مانند پوشکین، لُرمانتف، گوگول، تورگینف، نکراسف، سالتیکوف، چهچدرین و لئوتولستوی آشنا بود. مهمتر اینکه آثار نویسندگان انقلابی دموکرات، بخش عمدة مطالعات او را تشکیل میداد. بزرگانی چون بلینسکی، هرزن، چرنیشفسکی، دوبرولیوبف و پیزارف از جمله کسانی بودند که کتابهایشان را بعداً به طور رسمی توقیف کرده بودند. کتاب معروف «چه باید کردِ؟» چرنیشفسکی جذابیت ویژهای نزد او داشت. بعدها لنین بارها روی نکات برجستة فعالیتهای چرنیشفسکی تأکید کرد، وی را محققی متمایز و مخالفی سازشناپذیر در برابر نظام استبدادی ـ رعیتی تزاریسم میشناخت. به گفتة لنین، کارهای چرنیشفسکی با توجه به مضمون نوشتههایش، توانست انقلابیون واقعی را حتی تحت شرایط سانسور شدید تزاری آموزش دهد.
تربیت خانوادگی و ادبیات پیشرفته روسی که او دایماً مطالعه میکرد و بینش زندگیش را در اطراف آن میجست، عوامل مؤثری بودند تا شخصیت و دیدگاههای لنین جوان را شکل دهند. سرمایهداری روسیه در آن دوران گامهای سریعی برمیداشت، کارخانهها و مؤسسات تولیدی رویش ناگهانی صنعتیشدن را با استخدام هزاران کارگر استقبال کردند؛ اما با وجود این، بقایای شیوة ارباب رعیتی هنوز با مرگ دست و پنجه نرم میکرد. بهرهکشی کاپیتالیستی و همسویی آن با ظلم و ستم فئودالی، نتیجهای جز وضع اسفناک و بدبختی برای زحمتکشان شهری و روستایی درپینداشت. قوانین ظالمانة دولت تزاری و مالکان و سرمایهداران، وضعیت محروم و ستمدیدة کارگران و روستاییان فقرزده، در مرد جوان احساس تنفر و انزجار نسبت به استثمارگران و علاقه به استثمارشوندگان را برانگیخت. ولادیمیر که هنوز مشغول به تحصیل در مدرسه بود، این چیزها برایش نشانههایی از احساسات انقلابی به حساب میآمد. معلم مدرسه در حالی که انشایی را که وی نوشته بود پس میداد با حیرت به آن توجه کرد: «این طبقات تحت ستم که تو دربارة آنها نوشتهای، چه هستند؟ آنها چه کاریست که باید با سرمایهداران انجام دهند؟»
الکساندر، برادر بزرگترش که مردی جوان با ارادة قوی و اصول اخلاقی ممتاز بود بر ولادیمیر تأثیر و نفوذ بسیاری داشت. اولیانووا، خواهر لنین، به یاد میآورد: «الگوی با ارزش خود را دوست داشت، الکساندر از اهمیت فوقالعادهای نزد ولادیمیر برخوردار بود، و ولادیمیر نیز از همان سالهای نخست، تلاش میکرد تا هر چیزی را از برادرش تقلید نماید. وقتی از وی سؤال میشد در موقعیت پیش آمده چگونه باید عمل کرد، بدون استثناء پاسخ میداد مانند الکساندر.» الکساندر در دانشگاه سنت پترزبورگ دانشجو بود و میخواست یک دانشمند برجسته شود. لیکن، مسیر زندگیش را در راه مبارزة انقلابی بر علیه دیکتاتوری تزاری انتخاب کرد تا زندگی بهتری برای مردم فراهم شود. الکساندر اولیانوف در عقایدش تا آنجا استوار ماند که بین نارودنیک ولیا[۲] و مارکسیسم قرار گرفت. در آغاز توسط برادر بزرگتر بود که ولادیمیر با ادبیات مارکسیستی آشنا شد.
ولادیمیر هنوز خیلی جوان بود که زندگی ضربة کاریش را به او زد. در سال ۱۸۸۶ ناگهان پدرش فوت کرد و قبل از اینکه خانواده از این شوک رهایی یابد فاجعة دیگری رخ داد. در مارس ۱۸۸۷ الکساندر در سنت پترزبورگ به هنگام اقدام به حمله برای ترور الکساندر سوم دستگیر شد و در ماه مه همان سال او را اعدام کردند.
آنا، خواهرش نوشت: «الکساندر اولیانف، قهرمانانه مرد، هالة شهادت انقلابیش راه را برای برادرش ولادیمیر روشن کرد.»
اعدام برادر برای ولادیمیر ضربهای مبهوتکننده بود و عزم او را در تصمیم به خاطر اینکه زندگیش را وقف مبارزة انقلابی نماید تقویت نمود. اما در حالیکه شجاعت و فداکاری داوطلبانة برادر و رفقای برادرش را ستایش میکرد، راهی را که آنها انتخاب کردهبودند، مردود دانست.
ولادیمیر جوان دریافت که در جنگ علیه نظام دیکتاتوری، ترور فردیِ اعضای دولت و یا حتی شخص تزار مسیری اشتباه است که دسترسی به هدف را ممکن نمیسازد. او گفت: «نه. ما آن راه را پی نخواهیم گرفت، آن راهی نیست که بتوان از آن پیروی نمود.» و ولادیمیر جستجو را برای یافتن راهی متفاوت تا حصول آزادی زحمتکشان آغاز کرد. به منظور آمادهسازی خود برای عمل انقلابی، گرایش ویژهای به دانش اجتماعی پیدا کرد و بر این اساس به مطالعات اساسی روی آورد. در آگوست سال ۱۸۸۷، بعد از اتمام دبیرستان با دریافت مدال طلا وارد دانشگاه کازان در رشته حقوق شد. در اینجا، اولیانف جوان با دانشجویان مترقی – انقلابی تماس برقرار کرد. دیری نپایید که در دسامبر ۱۸۸۷ از دانشگاه به سبب شرکت در یک جلسة مخفی دانشجویی اخراج و سپس دستگیر شد. سالها بعد، گفتگو با مأمور پلیسی که او را تا زندان اسکورت کرده بود را به یاد آورد. پلیس به او گفته بود: «مرد جوان فایدة شورش چیست، این دیوارِ پیش رویت را نمیبینی؟» اولیانف پاسخ دادهبود: «بله، ولی این دیوار کاملاً پوسیده، فشاری به آن بده، سرنگون خواهد شد!»
ولادیمیر هفده سال داشت که درگیر مبارزه انقلابی علیه دیکتاتوری شد. او را به دهکدة کوکاشکینو (لنینو امروزی) در کازان تبعید کردند و از آن پس ولادیمیر تحت نظر پلیس بود. زندگی در این دهکدة کوچک دورافتاده، فرصت خوبی برای او فراهم کرد تا با مطالعه، دانش خود را وسعت دهد. بعدها به خاطر آورد: «هرگز فکر نمیکردم تا این اندازه بتوانم در زندگیام مطالعه کنم، نه در زندان، نه در سنت پترزبورگ و نه در سیبری، چنین کاری را تنها پس از اینکه در آن سال به روستای کوچک کوکاشکینو تبعید شدم توانستم انجام دهم. به طور خستگی ناپذیر از صبح زود تا پاسی از شب گذشته مطالعه میکردم.»
یک سال بعد به او اجازه داده شد تا به کازان بازگردد، جایی که او برای ادامة تحصیل نیمه تمام خود برای ورود به دانشگاه درخواست داد. این تقاضا رد شد. باز درخواست کرد تا اجازه دهند برای ادامة تحصیل به خارج برود، اما قدرتمندان تزاری از پذیرش آن امتناع کردند. اولیانف حالا در لیست «از لحاظ سیاسی غیر قابل اعتماد» جای گرفته بود.
در آن زمان چندین محفل غیر قانونی در کازان وجود داشت که توسط ن.ی.فدوزیف، یکی از اولین مارکسیستهای انقلابی روسیه، سازماندهی میشد. لنین با بعضی از اعضای آن آشنا و سپس به یکی از محفلهای آموزشی ملحق شد.
از اینجا، او مطالعه جدی مارکسیسم را – تئوری انقلابی که بعداً به نام بنیانگذار آن کارل مارکس نامیده شد – شروع کرد. مارکس و دوستش فردریک انگلس تمام زندگیشان را وقف آرمان نجات طبقة کارگر و تمام زحمتکشان از یوغ و ستم کاپیتالیسم نمودند. در نیمه قرن نوزدهم، مارکس و انگلس قوانین علمی جنبش اجتماعی را کشف و خطوط اصلی حرکت انقلابی جامعه را ترسیم کردند.
این آموزگاران بزرگ پرولتاریا به طور ماهرانهای اثبات کردند که در سیستم اجتماعی تحت اداره نظام سرمایهداری، تنها به بهای فقر و بیچیزی زحمتکشان است که ثروت سرمایهدارها افزوده میگردد. برای نجات نوع بشر از ستم کاپیتالیسم، نیرویی لازم است تا قادر به واژگونی دولت بورژوایی و ایجاد بنای یک جامعه سوسیالیستی جدید باشد. آن، نیروی پرولتاریا و طبقه مزدبگیر بود. پرولتاریایی که بیشترین ستم را تحمل میکند، بیشترین قدرت رهبری و سازماندهی را دارد و مهمترین طبقه انقلابی جامعه بورژوایی است. در توصیف خلاصه و چکیدة مارکسیسم، بعدها لنین نوشت: «ارزش تاریخی بزرگ مارکس و انگلس آن است که به کارگران سراسر جهان نشان دادند که نقش، وظیفه و رسالت آنهاست که باید پیشگامان مبارزة انقلابی علیه سرمایه باشند و در این مبارزه این خودشان هستند که میتوانند هم کارگران و هم مردم استثمار شده را سازماندهی و رهبری نمایند.»
مارکس و انگلس آموزش دادند که سرانجام مبارزه بین پرولتاریا و کاپیتالیسم منجر به انقلاب سوسیالیستی خواهد شد که در آن رابطه، کارگر قدرت سرمایهداری را دگرگون کرده و در راستای منافع همه زحمتکشان، دیکتاتوری پرولتاریا را با دردستگرفتن قدرت حاکم، مستقر خواهد ساخت.
مسألة دیکتاتوری پرولتاریا، از نقطه نظر مارکسیسم یک ضرورت است. کارگران برای سرکوب بقایای طبقات استثمارگر – کاپیتالیستها و مالکین بزرگ – نیاز به دیکتاتوری پرولتاریا دارند تا بتوانند با همراهی روستاییان بنای جامعة سوسیالیستی نوین را بسازند. برای تحقق این وظیفة تاریخی، پرولتاریا باید حزب انقلابی خودش را – حزبی که مجهز به تئوری علمی است – برپا دارد و نشان دهد که هدف و مقصود طبقه کارگر، مبارزه به خاطر سوسیالیسم میباشد.
در آن زمان که لنین به جنبش انقلابی پیوسته بود، ایدئولوژی مارکسیستی در جنبش کارگران اروپای غربی تسلط و برتری داشت و تازه سرایت آن به روسیه شروع شده بود. نخستین مبلغ استوار مارکسیسم در روسیه پِلخانُف بود، کسی که به خاطر آزار و اذیت تزاریسم مجبور به ترک کشور شده بود. پلخانف و رفقایش در سال ۱۸۸۳ در شهر جنوای ایتالیا اولین گروه شناخته شده مارکسیستهای روسی را به نام «گروه رهایی طبقه کارگر» تشکیل دادند. اعضای این گروه آثار مارکس و انگلس را به زبان روسی ترجمه و آنها را از طریق قاچاق وارد روسیه میکردند. در دهه ۱۸۸۰ اولین گروهها و محفلهای مطالعه مارکسیستی در روسیه آغاز به کار کردند.
در مارکسیسم بود که لنین جوان آن ایدئولوژی برتری را یافت که میتوانست پرولتاریای روسیه را در دستیابی به آزادی و اطمینان به پیروزی سوسیالیسم هدایت نماید. وی به طور اساسی به مطالعه «کاپیتال» اثر مهم مارکس پرداخت، آنا خواهرش به یاد میآورد که لنین با چه اشتیاق و حرارتی برایش شرح داد: «اصول تئوری مارکس، افقهای تازهای پیش روی میگستراند... . مارکس به چشمانداز تابناکی از اطمینان خوشبینانهای که بسیار قابل حصول میباشد، نظر کرده است. حتی در آن روزهای آغازین نیز آثارش از قدرت نفوذ و فراخوانی برخوردار بوده است.» اکنون دیگر ولادیمیر اولیانف یک مارکسیست معتقد و یک مبلغ پرشور ایدههای بزرگ سوسیالیسم علمی شده بود.
در سال ۱۸۸۹ اولیانفها به سامارا گابرنیا عزیمت کردند و برای چهار سال و نیم در آن منطقه ماندگار شدند. در تابستان، نزدیک روستای آلاکایوکا در یک خانة روستایی زندگی میکردند و در پاییز به شهر سامارا بازمیگشتند. در این ایام بود که کارهای متمرکز و عمیق انجام شد. ولادیمیر به مطالعات اساسی آثار مارکس و انگلس ادامه داد و وقت بسیار زیادی را صرف یادگیری زبانهای خارجی، به ویژه آلمانی نمود. در همان دوره «مانیفست حزب کمونیست» که یکی از مهمترین آثار برنامهای مارکس و انگلس بوده است را به زبان روسی ترجمه کرد. این ترجمه در محفلهای آموزشی جوانان انقلابی به صورت دستنویس مطالعه میشد. وی با عقیدة راسخ و انرژی بیپایان برای شناساندن آموزههای مارکسیستی در بین جوانان اقدام میکرد.
به هنگام ورودش به سامارا، جوانان انقلابی مصمم، عمدتاً دانشجویان، تحت نفوذ عقاید نارودنیکی بودند که هنوز با نفوذترین جنبش انقلابی در روسیه بود. این عقاید چه بودند؟ نارودنیکها چگونه با تزار دست و پنجه نرم میکردند؟
آنان بر این باور بودند که در روسیه، کاپیتالیسم نمیتواند توسعه یابد. روسیه مسیر خاص خودش را دارد و متفاوت از دیگر کشورها میباشد، نارودنیکها نقش تاریخی طبقه کارگر را انکار میکردند و طبقه رعایا را به مثابه نیروی انقلابی اصلی مینگریستند و سعی داشتند تا بهوسیله آنان نبرد علیه دیکتاتوری را برپا دارند. براساس این برداشت نهایی که باید به «میان تودهها» رفت، روشنفکران انقلابی به سوی روستاها سرازیر شدند. اما روستاییها به موعظه و پند و اندرز آنان به دیدة شک و تردید نگریستند. تروریسم مهمترین شیوة مبارزة نارودنیکها علیه استبداد بود، ایشان امیدوار بودند که با ترور شخصی کارگزاران حکومت، ساختار دیکتاتوری را ترسانده و با فشار میتوانند آنان را مجبور به تغییر روش گردانند. بدین ترتیب باور داشتند که با کارهای فردی جدا از تودههای مردم میتوانند سیستم تزاریسم را سرنگون نمایند. اما همه اینها توهمی عمیق بیش نبود، نه ترور اشخاص برجستة تزاری و نه حتی شخص تزار نمیتوانست در نظم سیستم تغییری بهوجود آورد؛ زیرا نوکران جدید تزار، کاملاً وفادار، به جای کارگزاران ترور شده جایگزین میشدند و بیرحمانه از نارودنیکها انتقام گرفته میشد. آنان به زندان، اعدام و کار اجباری غیرمنصفانه محکوم میشدند. شجاعت و خود فداسازی نارودنیکها ضرورت بازشناسی را برای آنان مانند هر انقلابی بهوجود آورد و به آنان کمک کرد تا نفوذشان را در بین روشنفکران گسترش دهند و در لایههایی از طبقة کارگر آگاه نیز پیشرفت نمایند. در تمام مدتی که نارودنیکهای سالهای ۱۸۷۰ به خاطر آزمون انقلابی شجاعت و ثابتقدمیشان مورد ستایش و قدردانی قرار میگرفتند، لنین بینش و عمل ناردست آنها را مورد انتقاد قرار میداد.
بعد از اینکه تشکیلات مخفی نارودنیا – وُلیا توسط دولت تزاری سرکوب شد، اکثر نارودنیکها از مبارزة انقلابی دست کشیدند و در راه سازش با دیکتاتوری موعظه سردادند. برعکسِ نارودنیکهای انقلابی پیشین که با تزاریسم نبرد کرده بودند، نارودنیکهای دهه ۱۸۹۰ نه تنها مخالف نظام استبدادی نشدند بلکه حتی در برابر آن سرخم فرود آوردند. آنان به «نارودنیکهای لیبرال» مشهور شدند. لنین در برابر این نارودنیکهای نادم قاطعانه ایستاد. آنهایی که از وجه انقلابی عمل و نظرشان دست کشیده بودند.
لنین برای اولین بار در سامارا بود که آشکارا علیه نارودنیکها افشاگری نمود و در مباحثه و جروبحثهای دایمی، سفسطة تئوری آنان را که با واقعیت ناسازگاری داشت برملا ساخت.
در آلاکایوکا، فصل تابستان در خیابانی با درختان زیرفون که نیمکت و میزی در آنجا بود، لنین جای خلوت و سایهداری را پیدا کرده بود تا به مطالعات متمرکز و فشردهاش ادامه دهد. آنا، خواهرش به یاد آورد: «هر صبح بعد از صبحانه با دستی پر از کتاب به آنجا میرفت، گویی معلمی سختگیر در انتظارش بوده است. او در خلوت کامل خود تا وقت شام آنجا را ترک نمیکرد.»
لنین توانایی یک کاسه کردن مطالعة جدی با استراحت و تفریح را داشت: با ورزش منظم و پیادهروی طولانی، فرصتی هم برای شنیدن موسیقی، آواز و شطرنج پیدا میکرد. جوک و شادی و خنده را دوست داشت و همیشه دیگران را با شادی و نشاط خود تحت تأثیر قرار داده، همه را با شادابی بر سر شوق میآورد.
در مدت هیجده ماه مطالعة مستقل، دورة چهار سالة تکمیلی دانشگاه را تمام کرد و در سال ۱۸۹۱ ماهرانه در رشته حقوق امتحان داد و با رتبه لیسانس و با درجة ممتاز از دانشگاه سنت پترزبورگ فارغالتحصیل شد. در ادامة همان سال به عنوان وکیل مدافع در دادگاه بخش سامارا کار را آغاز کرد. اکثر مراجعینش را دهقانانی بیچیز تشکیل میدادند، با این وجود کار وکالت، لنین را به خود مشغول نکرد، وی تمام انرژی و توان خود را در راستای کانالیزه کردن مطالعات مارکسیستی بهکار گرفت تا خودش را برای گام نهادن در عرصه عمل انقلابی آماده سازد.
در سال ۱۸۹۲ اولین محفل را برای آموزش آثار مارکس و انگلس و تبلیغات مارکسیسم سازماندهی کرد. اعضای آن را جوانان پرشور انقلابی تشکیل میدادند، آنان عبارت بودند از: آ.پ.اسکلیارنکو، ی.ک.لالایانتس، م.ی.سیموف، ی.آ.کوزنتسوف، م.ی.لِبدوا. در آن زمان، لنین به پیروان انقلابیاش خاطرنشان میکرد که با آموزش فوقالعاده، عقیدة راسخ و استحکام لازم به عضوگیری بپردازند. لالایانتس نوشت: «این انسان ۲۳ ساله مجموعهای از سادگی، کاردانی، سرزندگی و جوانی را به طور شگفتآوری همراه با متانت، فراگیری عمیق، سازگاری منطقی بیرحمانه با محیط، شفافی و درستی قضاوت را به تماشا میگذارد.»
لنین نسبت به زندگی روستایی روسی نظر و نگاهی صمیمانه داشت. اغلب با آنها دربارة شرایط دشوار زندگیشان گفتگو میکرد و از شنیدن خاطرات جذابشان درس میآموخت. در همان ایام با دقت بر روی کارکردهای اقتصادی و اطلاعات آماری حاصل از شرایط مسایل روستایی مطالعه و کار میکرد. در سامارا نخستین نوشته تئوریکیاش را که تا کنون بهدست آمده است، نوشت: «پیشرفتهای اقتصادی جدید در زندگی روستایی» در این مقاله نشان داد که چگونه با نفوذ کاپیتالیسم در کشاورزی، طبقه دهقان به روستاییان فقیر، متوسط و ثروتمند (کولاک) تفکیک شدند.
لنین فعالیتهایش را در سامارا محدود نکرد. با مارکسیستها در کازان، ساراتف، سیزان و دیگر شهرهای حاشیه ولگا به مثابه نقطه اتصال، روابط را تشکیل و سازمان میداد.
سالهای اقامت در سامارا از اهمیت فوقالعادهای برای فعالیتهای سیاسی آیندة او برخوردار بود. در این دوره بود که وی فراخوانی و گردآوری نیرو در مسیر باز و گستردة مبارزة انقلابی را شکل داد و اعتقادات مارکسیستی – کمونیستیاش شفاف و استوار شد و ادامه دهندة متعهد آرمان بزرگ مارکس و انگلس و آموزگار بزرگ اهداف آنها گردید. به هر حال، ناحیة سامارا حوزة بسیار محدودی برای فعالیتهای انقلابی لنین بود، لذا برای حضور در هر مرکز صنعتی بزرگی که شمار انبوهی از پرولتاریا را در خود گردآورده باشد آرزو میکرد، جایی که بتواند برای مبارزه انقلابی از فرصتهای گستردة آن استفاده نماید. این امکان در آگوست ۱۸۹۳ با عزیمت از سامارا به سنت پترزبورگ تحقق پذیرفت.
مؤلفان: ج.د.ابیچکین، ک.آ.استروخوا،
م.ی.پانکراتوا، ی.ن.استلیفروسکایا
برگردان: هادی پاکزاد
[۱] گابرنیا: واحدی منطقهای و اداری در روسیه تزاری
[۲] نارودنیک ولیا (ارادة مردم): تشکیلات تروریستی انقلابی که در دهة ۱۸۸۰ در روسیه فعال بود.
م.ی.پانکراتوا، ی.ن.استلیفروسکایا
برگردان: هادی پاکزاد
[۱] گابرنیا: واحدی منطقهای و اداری در روسیه تزاری
[۲] نارودنیک ولیا (ارادة مردم): تشکیلات تروریستی انقلابی که در دهة ۱۸۸۰ در روسیه فعال بود.
منبع : پایگاه اطلاعرسانی فرهنگ توسعه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست