سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
خون انسانهای راستین
چخوف در مدتی كوتاه از داستان ناپخته «سیب» به نوشتههای نغز و ماندنی دمدمیمزاج، كالسكه، ماسك و بالاخره به گروهبان پرشیبیف رسید به تعبیری نویسنده ره صدساله را یكشبه پیمود، از آن سوی مقایسهیی با كار آغازین و نوشتههای سه یا چهار سال بعد به خوبی نشان میدهد كه نویسنده با تلاشی پیگیر شالوده شیوه و سبكی منسجم را پیریزی كرده است. در داستانهای پختهتر بعدی، چخوف فرسنگها از «سیب» فاصله میگیرد، بیان و دخالت مستقیم او در داستانها در پس حجاب و واقعیات عریان زندگی قهرمانان، پنهان میشود.
به گفته برخی منتقدان ادبی چخوف در آستانه نتیجهگیری و پایان قطعی ماجرا با شتابی وهمآلود داستان را به پایان میرساند و خواننده را در دنیایی از ابهام، سرگردانی، گیجی و بلاتكلیفی رها میكند. واقعیت هم همین است داستانهای چخوف در ابهام و بلاتكلیفی به نقطه پایان میرسند. نویسنده برای مشكلات چارهاندیشی نمیكند و نشان نمیدهد كه چگونه میتوان از محیط آلوده به كژی و عوامفریبی رهایی یافت. در این حال، واقعیتهای زندگی در داستانهای چخوف همچون پرتو خورشید روشن است. هرچند آدمهای داستانهای چخوف در حل مشكلات و معماهای زندگی خود درمانده و ناتوان هستند ولی پایان داستان به گونهیی درخشان و روشن و معلوم است.
لبه تیز طنز چخوف متوجه چاپلوسان لیبرالیست نیز بود. تیپهای كلاسیك طنز روسی در بسیاری از داستانهای چخوف مانند «مرگ یك كارمند»، «چاق و لاغر»، «نیازمند معرف»، «دمدمی مزاج» و گروهبان پرشیبیف» كم و بیش ویژگی مشتركی دارند یا در گسترهیی وسیعتر به همان شخصیتهای طنزگوگول و شچدرین شبیهاند. آثار دوره آغازین نویسندگی چخوف شامل طنز و داستانهای فكاهی و نمایشنامههای خندهدار میشد كه هنرمندانه با رشتههایی از درام و تراژدی آمیخته و ظریفانه ابتذال و عوامفریبی رایج را به سخره میگرفت. «عروسی» نمایشنامهیی در یك پرده از این دست است كه از لحاظ هنری چند درجه بالاتر از قصه «یك ژنرال در عروسی» است كه زمانی پیشتر نگاشته شد. یاداشتی كه چخوف درباره نمایشنامه «ایوانف» نوشت، در مورد «عروسی» هم صادق است: «من به این نتیجه رسیدهام كه هر پرده یك نمایشنامه مثل یك داستان كوتاه است. بعد از اینكه پرده اول با آرامش تمام به پایان میرسد، یكهو سیلی محكمی به گوش تماشاگر میزنم».
اندر مضرات سیگار كشیدن، كه اندكی مایه تراژیك دارد حدیث نفس شوهری توسری خور است كه شخصیتی سنتی دارد. زن جیغجیغو و سلیطهیی زندگی را به شكلی كه خود مایل است بر شوهر بیارادهاش تحمیل كرده و از او موجود بیخاصیتی ساخته است. شوهر با اینكه به آدمی پوچ و بیمقدار تبدیل شده خود را «برتر» میداند، چون به گذشته خود اتكا كرده است. زمانی جوان خوش قیافه و روشنفكری بوده، به دانشگاه میرفته، با آرزوهای تسلیبخش... خود را انسان برتر میشمرد... حالا كجاست؟ گذشتهام چه شده؟ جوان شاداب و هوشیاری بودم. چه افكار و آرزوهایی بس طلایی در سر میپروراندم! چه امیدی برای حال و آیندهام مانده است؟
نیكلای سركیویچ نیز در داستان «هنگامه» چون موم در دست همسرش است.
تلاش در راه پیوند طنز و درام با مضمونی تراژیك برای چخوف به صورت یك اصل درآمده بود. چخوف كار ادبی خود را به عنوان یك نویسنده طنزنویس شروع كرد و در اوج بالندگی به نمایشنامه باشكوه و تغزلی «باغ آلبالو» رسید كه رنگ و جلایی لطیف از طنز و كمدی دارد. او به مایه و جوهر ادبی خود وفادار ماند و هرگز از نگارش موضوعاتی كه رشتههای كمدی و تراژدی را به هم گره میزد رویگردان نشد. بدینسان تقسیم آثار چخوف به سه عنوان گوناگون نشانه تحول گرایشهای متفاوت نویسنده در عرصه رمان و در عین حال گویای تلاش اوست برای پیوند زدن و آمیختن عرصههای گوناگون ادبی.
اولین داستان چخوف كه وجه غالب آن عنصر كمدی نبود، در سال ۱۸۸۵ به چاپ رسید. از سال ۱۸۸۷ به بعد كمتر اتفاق میافتاد كه چخوف به روش گذشته به «كمدی بیبندوبار» رجعت كند. طنز با نقش تازه یی وارد آثار او شد. نقش تازه طنز در نوشتههای چخوف تشدید یا تلطیف عناصر تراژدی بود تا با خواندن آن لبخندی بر لبان خواننده نقش بندد. چخوف به آن مرحله از رشد و شكوفایی رسیده بود كه حضور و گستردگی عناصر كمیك را از آثار خود حذف كند و از آنها به عنوان موضوعی تبعی برای بیان كلیت و پیچیدگی زندگی استفاده كند.
«بونین» محق است كه بگوید: «حتی اگر غیر از «مرگ نابهنگام یك اسب» یا «داستان عشق یك خواننده» اثر دیگری نمینوشت میتوانستیم بگوییم شهابی فروزان در آسمان ادبیات روسیه درخشید و شتابان ناپدید شد، چون خلق اثری این چنین والا كه با طنز بیان شود مستلزم داشتن تیزهوشی خارقالعادهیی است.»
در آثار چخوف عناصر كمیك و تراژدی آنچنان طبیعی با هم آمیخته شدهاند كه خواننده نمیداند باید بخندد یا گریه كند. این امتیاز بزرگ نمایشنامههای چخوف است كه حتی تا عصر و زمانه ما خواننده یا تماشاگر نمیتواند براحتی دریابد كه این اثر كمدی است یا تراژدی. از این روی چخوف در دستهبندی نمایشنامههای خود انعطاف نشان میدهد. بدینسان او «مرغ دریایی» را كه جنبه تراژیك آن قویتر است، كمدی و نمایشنامه سه خواهر را درام مینامد. چخوف از یك اصل زیبایی شناسانه پیروی كرده و تراژدی و كمدی را دو روی یك سكه میداند و بین آنها مرزی قایل نیست. از نظر چخوف هر واقعهیی همزمان دارای عناصر كمیك و تراژیك است.
مرحله دوم و متعالی آثار چخوف زمانی آغاز میشود كه نویسنده بر آن است عنصر طنز را از وجه غالب و فراگیر آثار خود حذف كند. چخوف با دقت و ظرافت دریافت كه در واقعیتهای متضاد زندگی چگونه عناصر كمیك و تراژیك به هم گره میخورند. داستان «اندوه» از چنین دریافتی سرچشمه میگیرد. چخوف به شیوههای گوناگون، بیهیچ تاكیدی و سادگی چشمگیر رخدادهای روزانه زندگی را برجسته میكند و شگفتی را مینمایاند. به نظر میرسد كه او میخواهد به خواننده هشدار دهد: «زندگی در شرایط فعلی همین است.» او همچنین اشاره میكند افسوس آنچه در زندگی شگفتانگیز و دردناك است «ناگفته» باقی میماند، آنگاه حادثهیی رخ میدهد و روال روزمره زندگی را دگرگون میسازد. همان گونه كه اندوه التیام ناپذیرتر اشعار بیمقدمه و ناگهانی به او روی میآورد.بدینسان چخوف استعداد بینظیر خود را با سادهترین طرحها برای بیان بیتكلف حوادث روزانه به كار میگیرد و با شیوهیی هنرمندانه رخدادهای ساده را به ریشهدارترین مسائل اصولی زندگی پیوند میزند. در ادبیات جهان هیچ هنرمندی را نمیتوان یافت كه مانند چخوف توانسته باشد با ظرایف و سایه روشنهای رنگارنگ یا عنصر طنز جان و روح انسانها را بكاود و زیباییها را به خواننده بنمایاند.
طنز چخوف عمیقا متاثر از ملیت روسی او است. سختی و نرمشی كه در جاهای مختلف بروز میدهد، نشانه این است كه فضای روسیه را استنشاق كرده است.چخوف در سال ۱۸۸۶ به خلق آثار چشمگیری پرداخت: آنیوتا، آگافیا، كابوس، توفان، نجیبزاده آشنا، دختری از همسرایان، معلم، در محضر قانون و در سال ۱۸۸۷ هم دشمنان، پلینكا، نادانی، وروچكا، ولودیا و خوشبختی را نوشت. طیف موضوعات انباشته در ذهن نویسنده جوان روز به روز رو به گسترش بود.
این تنوع و گستردگی موضوعات مدیون رفت و آمد به وسسكرسنسك در حومه مسكو بود. تجربه، كار و زندگی در بیمارستانهای وسسكرسنسك و زونیگرود زمینه به وجود آمدن «مكتبگریز»، «حراجی»، «ماجرای ناخوشایند» و داستانهای دیگری پیرامون بیمارستان و پزشكها را فراهم كرد. بدون لمس واقعیتهای زندگی، نوشتن داستان لطیف و شاعرانه «بوسه» یا نمایشنامه «سه خواهر» غیرممكن بود. برای نوشتن آثار پیش گفته باید اخلاقیات دقیقی از زندگی افسران و روابط آنها میداشت. در نزدیكی وسكرسنسك هنگ توپخانهیی به فرماندهی سرهنگ مایفسكی مستقر بود. چخوف با وی كه افسری تیزهوش، زنده دل و اجتماعی بود، رابطهیی دوستانه داشت.
سالهای اقامت در بابكینو و وسسكرسنسك دوران شكوفایی ادبی و اجتماعی چخوف به شمار میرود. در همین سالها بود كه چخوف به روشنی دریافت كه حرفه واقعی او نویسندگی است نه پزشكی. او فریب شهرت را نخورده بلكه استعداد واقعی و گرایش خود را كشف كرده بود. او میدانست كه با هنرش قادر است در روح و جان مردم نفوذ كند ولی نگران بود مبادا اثر نامطلوبی در دیگران به جای گذارد. داستان در خانه، (۱۸۸۷) ماجرای وكیلی است كه میاندیشد تا برای شكوفایی استعداد انسانها راهی پیدا كند. برای رشد آدمها در زمینههای آموزش، حقوق، ادبیات و... تا چه حد هوش، حقیقت خواهی و اطمینان لازم است...
چخوف قهرمانان داستانهایش را با مهر و عطوفت دوست میداشت. به آنان تعلق خاطر و احساس توام با مسئولیت داشت. بویژه به آن دسته كه در حل مشكلات زندگی در میماندند. یك بار چخوف به ماكسیم گوركی گفته بود: «وقتی با معلمی كه لباس كهنهیی به تن دارد برخورد میكنم، بد آشفته میشوم... نمیدانم چرا خودم را در این اوضاع نابسامان مقصر میدانم.»
«پولینكا» كه در سال ۱۸۸۷ به چاپ رسید، نمایش دیگری است از عشق نویسنده به آدمهای عادی كوچه و بازار. انسانهای مورد توجه چخوف زنان و مردان ساده سرزمین روسیه هستند. معمولی بودن قهرمانان در همه زمینههای زندگی آنان مشاهده میشود. قهرمانان داستانهای چخوف از محیط اجتماعی گسترده و مردمی برخاستهاند. چخوف خود به نیكی از این موضوع آگاه بود و با پشتكار میكوشید تا واقعیتهای زندگی را ژرفتر و برجستهتر تصویر كند. وی در نامهیی به گوركی مینویسد و تاكید میكند كه قهرمانان یك داستان «نباید تافته جدا بافته و دور از تودههای مردم باشند.» چخوف ضمن ستایش از كتاب داستانهای كریمه گوركی آن را این گونه توصیف میكند: «آدم براحتی میتواند خود را به جای یكی از آدمهای داستان بگذارد، چون آدمها همین تودههای دور و بر ما هستند و در همان محیط و حال و هوای خواننده زندگی میكنند و در همان هوا نفس میكشند.»
گوركی در مقالهیی كه درباره «در آبراه» نوشته چخوف نگاشته است اشاره میكند: «رفتارها، اندیشهها، حالات و احساسات قهرمانان چخوف از متن واقعیتهای زندگی و محیط آن سرچشمه میگیرد و بر آن اثر میگذارد.» گوركی ادامه میدهد: «به همین دلیل خواننده آثار چخوف به این نتیجه میرسد آنچه باید تغییر یابد خود واقعیت است، چون عواملی كه مانع رشد و تحول خصایل انسانی میشوند، برخی از واقعیتهای بازدارنده موجود است.»
گوركی مینویسد:«آنگاه زندگی افق شفاف و روشنی خواهد داشت و ما میتوانیم عدالت و برابری اجتماعی را پایهریزی كنیم. چخوف اندیشههایی چنین ژرف، واقعگرایانه و انسانی در سر داشت، در حالی كه به او تهمت میزدند كه آدمی خشك و بیروح است. یكی از ظریفترین و اصیلترین جنبه زیبایی شناسانه داستانهای چخوف در قدرت موشكافی نویسنده برای كشف ظرایف آدمهای عادی است كه در غوغای زندگی روزمره كم رنگ و ناپدید میشوند. همان عشق و زیبایی گرمابخشی كه همسر ریموف در كنار آن زندگی كرده ولی قادر به كشف آن نشده بود.
چخوف در ژانویه ۱۸۸۹ در نامهیی به سوورین مطلبی را عنوان كرد كه بعدها زبانزد همگان شد:
«روشنفكران و نویسندگان طبقات پایین جامعه باید از عمر و جوانی خود مایه بگذارند تا به آن چیزی دست یابند كه نویسندگان اشراف بطور طبیعی از آن برخوردارند، چرا داستانی درباره مرد جوانی نمینویسی كه پدرش سرف بود، همزمان كه فروشندگی میكرد، عضو گروه همسرایان نیز بود، در مدرسه درس میخواند طوری تربیت شده بود كه به افراد صاحب قلم احترام بگذارد، دست كشیشان را ببوسد، از عقیده دیگران تعریف و تمجید كند، با چكمههای پاره پوره برای تدریس خصوصی از این خانه به آن خانه برود، با بچههای همسن و سال خود درگیر شود، به حیوانات آزار رساند، دوست داشته باشد همسفره بستگان ثروتمندش شود، زیرا كه خود را پوچ و خوار میپندارد و در مقابل مردم و حتی خدا دورویی كند. باید به روشنی توصیف كرد كه چگونه عصاره و ریشه بردگی آبا و اجدادی او قطرهقطره از درونش جاری و به بیرون چكانیده میشود، تا اینكه بامداد یك روز زیبا سر از خواب بردارد و حس كند دیگر ذرهیی از بردگی در وجودش نیست و خونی كه در رگهای او جریان دارد، خون یك انسان راستین است...»
این روند درست همان راه سخت و پرسنگلاخی بود كه چخوف برای بازآموزی خود طی كرد تا به سطح یك انسان متعالی برسد. او همه دوستان و عزیزان خود را فراخواند تا در راه بهسازی و خودسازی گام بردارند. تلاشی كه برای اصلاح و پیشرفت برادران بزرگش به كار میبرد صرفا عشق و علاقه برادرانه نبود، بلكه غرور آدمهای این طبقه بود كه میكوشیدند از فرهنگ و تفاخر ملی سرزمینشان برخوردار شوند. چخوف همه سعی خود را به كار برد، تا استعداد برادرانش شكوفا شود و به سوی «انسان راستین» شدن گام بردارند، ولی توفیقی نصیبش نشد.
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست