دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته
![سه قرائت از سنت در عصر مدرنیته](/mag/i/2/u60is.jpg)
● مقدمه
اصل و اساس ایمان مسیحی این است که خداوند در یک زمان تاریخی معین، ضمن یک فعل، یعنی خبر دادن از خود به وسیله عیسی مسیح، بر انسانها ظاهر شده، درباره آنان داوری نهایی کرده و آنها را آمرزیده و از فنا نجات داده است. این حادثه (اخبار خداوند از خود)، به وسیله شاهدان این حادثه تاریخی، یعنی حواریون عیسی مسیح، به صورت گزارشهای ایمانی به نسلهای پسین منتقل گردیده است. این انتقال باید دائماً استمرار یابد. این انتقال دادن مستمر که هدف آن نجات یافتن همه نسلها در همه عصرهاست، خود عبارت است از تحقق و ادامه یک سنت مستمر دینی تاریخی که همیشه حامل اخبار خداوند از خود است. در هر عصر، فهم مسأله اخبار خداوند از خود به وسیله مسیح، تنها به صورت فهم این سنت تاریخی مستمر میسر میشود. در هر عصر، مسیحی بودن عبارت است از فهم این سنت مستمر ذاتاً دینی تدریجی و فهم عبارت است از رویارو شدن با مژده خداوند.
در تفکر مسیحی، تأثیری که این ورود خداوند در تاریخ گذاشته، این بوده که فکر و عمل را معین کرده و به درون آدمی شکل داده است.
انسان مسیحی سنتی در یک تاریخ قدسی زندگی میکند و به همین جهت این مسائل برای او به وجود آمده که تاریخ عرفی چیست؛ تاریخ قدسی چیست و نسبت آن تاریخ قدسی با تاریخ عرفی چیست. پس این خداوند است که با ورود خود در تاریخ، سنت را میسازد. تاریخ در اندیشه مسیحی به شکل افقی تصور میشود؛ به این معنا که آن تاریخ که با ظهور عیسی مسیح آغاز شده، به نقطه پایانی منتقل خواهد شد و آن نقطه پایان هم ظهور ملکوت خداوند است.
این توضیحی بود درباره ماهیت سنت در غرب مسیحی. اینکه آیا سنت به این معنا در اسلام وجود داشته یا نه، محل تأمل است. مطالعات بنده نشان میدهد که سنت به این معنا در جهان اسلام نبوده است. سنت در جهان اسلام، آنتروپولوژیک(۱) بوده است؛ یعنی سنتی غیر قدسی بوده که رنگ دینی به خود گرفته است. به همین جهت تاریخ قدسی در میان عموم مسلمانان معنا نداشته است.
مدرنیته یک وضعیت است؛ همان طور که سنت نیز یک وضعیت بود. مدرنیته وضعیتی انسانی است که دائماً میان آن منابع نیرویی مربوط به زندگی که آدمی در اختیار داشته، ولی دارد از کار میافتد و منابع نیرویی زنده و کارآمدتر که آدمی آنها را کشف میکند، نسبتی برقرار میشود. این وضعیت، یک وضعیت اختیاری نیست.
مشخصه دیگر مدرنیته این است که در این روند، جهان خارج از انسان دائماً زیر سؤال میرود و جهان درون انسان دائماً پیچیدهتر میشود. انسان احساس میکند که مثلاً با آن قانون، گزارههای دینی، نهادهای سیاسی و نظام تربیتی قبل نمیتواند زندگی کند و باید قانون، گزارههای دینی، نهادهای سیاسی و نظام تربیتی دیگری پیدا کند. با زیر سؤال رفتن اینها، پیچیدگیهای درون آدمی بیشتر میشود. در زندگی سنتی، به دلیل هماهنگی کاملی که بین درون و بیرون انسان وجود دارد و به خاطر اینکه ظاهر انسان آرام و محکم است و انسان در آغوش آنچه بیرون از اوست، مثل کودکی آرام لمیده و تطابق کاملی بین درون و برون آدمی برقرار است، همه چیز سر جای خود قرار دارد. این آرامش و استحکام را «وضعیت مطمئن» مینامند. ولی وقتی چیزهایی که در بیرون آدمی وجود دارد، کم کم زیر سؤال رفت و اطراف انسان نامطمئن شد، اثر این عدم اطمینان بر درون انسان این خواهد بود که باید محاسبه کند و ببیند که چگونه میتواند دوباره وضعیتی اطمینانبخش برای خود ایجاد کند. انسان، در سنت، تجربهای به نام تجربه تقدیر و جهان از پیش ساخته شده با حساب و کتاب منظم داشته که از آن به شکلهای مختلف تعبیر شده است؛ مانند جهان معقول؛ جهانی که عقلی را در خود نشان میدهد. در تجربه تقدیری، جهان، معقول و دارای نظم و حساب دیده میشود. این تجربه تقدیری، چه در تفکر، چه در دین و چه در زندگی، در عصر مدرنیته از میان رفته است. انسان جدید امروزی، انسانی است که در بیابان بینهایتی پرتاب شده و در آنجا باید خود را پیدا کند و با مسؤولیت خود زندگی کند و معین کند که چگونه میخواهد زندگی کند. این همان چیزی است که اگزیستانسیالیسم آن را مطرح کرده است. زندگی چارچوب ندارد و آدمی باید به آن شکل بدهد. در چنین وضعیتی تمام اتوریته(۲)هایی که آدمی به آنها تکیه میکرد، فرو ریخته است. جهان بیرون از انسان نامطمئن میشود؛ یعنی اتوریتهها فرومیریزد. مرجعیتهایی که انسان در پرتو آنها زندگی میکرده، فرو ریخته است. این مرجعیتها شکلهای مختلف داشته و در زمینههای مختلف موجود بوده است. در دین، در فلسفه، در سیاست، همه جا اتوریته وجود داشته است. برای انسان جدید این اتوریتهها تماماً فروریختهاند.
در چنین وضعیتی انسان در هر زمینهای خود باید انتخاب کند. کار انسان جدید انتخاب است؛ نه تبعیت. در گذشته کار آدمی تبعیت بود؛ تبعیت از اتوریته. در عالم سیاست، این تبعیت خود را با مفهوم اطاعت نشان میداد. انتخاب در جایی معنا پیدا میکند که چند گزینه وجود دارد. این همان پلورالیته یعنی «کثرت» است که در همه زمینهها وجود دارد. در اینجاست که بدعت معنی خودش را پیدا کرده است. بدعت در گذشته مذموم شمرده میشد؛ چون چیزی استثنایی بود. آنچه غلبه داشت، تبعیت از اتوریتهها بود. بدعت عبارت بود از قد علم کردن و صاحب نظر شدن در مقابل اتوریته. این بدعت، امری مذموم و استثنایی بود. اما این عصر، عصر بدعت است؛ چون در جهان مدرنیته، عصر، عصر انتخاب است؛ لذا هر انسانی بالقوه میتواند بدعتگذار باشد.
اگر مسلمانی بگوید من با سنت اسلامی کاری ندارم، نمیتواند بگوید مسلمانم. مسأله مؤمنان این است که چگونه میتوانند ایمانشان را حفظ کنند. اینجاست که مشکل پیش میآید. یعنی یک مسلمان، یک کاتولیک یا یک پروتستان، در عصر تجدد، در وضعیتی که نه اتوریتهای برایش باقی مانده و نه تجربه تقدیری، چه باید بکند؟ اینجاست که در سنت دینی - مسیحی مغرب زمین، برای حل این مشکل سه نوع رویکرد در میان متالهان مسیحی دیده میشود:
▪ رویکرد اول، روشی است که در عالم مسیحیت، نوارتدکسها آن را انتخاب کردند که چهره بارز آنها «کارل بارث» است.
بنیادگرایان مسیحی کسانی هستند که به وقوع مدرنیته اصلاً استشعار ندارند؛ اما نوارتدوکسها میگویند این اتفاق افتاده است و زندگی انسانی که در عصر مدرنیته زندگی میکند، فارغ از اتوریتههای دینی است. ولی ما میخواهیم کاری کنیم که این اتوریتههای دینی دوباره در زندگی او سر برآورند و زنده شوند و سخن آنها نافذ شود. چهارصد سال پیش وقتی کسی کتاب مقدس را میخواند، تجربهاش این بود که خداوند با او سخن میگوید. امروز نیز باید کاری کرد که وقتی کسی آن کتاب را میخواند، صاحب چنان تجربهای شود. کاری که کشیش میتواند در کلیسا انجام دهد، استخراج و تصفیه پیام و سپس ابلاغ پیام است. در واقع اینها قبول دارند که واقعیات بیرونی مدرنیته تغییر یافته است؛ اما عقیدهشان این است که در همین واقعیات نیز وضعیت درونی انسانی را که در عصر مدرنیته زندگی میکند، میشود تغییر داد؛ یعنی انسان به لحاظ بیرونی میتواند در چنان واقعیاتی زندگی کند که مدرنیته ایجاب میکند؛ ولی به لحاظ درونی شنونده پیام خداوند باشد و اتوریته مسیحی برایش معنا داشته باشد. اینها تطابق اجتنابناپذیر درون و بیرون را چندان ضروری نمیدانند.
اشکالی که به این روش گرفتهاند، این است که ساختن یک «درون مسیحی» در عصر مدرنیته برای انسانها به نحوی که درون انسان به برون و به آنچه در خارج وجود دارد، کاری نداشته باشد و بتواند اطمینان و آرامشی را که یک مسیحی در عالم ایمان میتواند داشته باشد به او بدهد، ممکن نیست.
▪ روش دوم، روش تقلیل است. تقلیلگران به دنبال نوعی تئولوژی سکولار هستند. در روش تقلیل، هر چه با مدرنیته سازگار نیست، باید کنار گذاشته شود. در اینجا در واقع معرفت دینی با معرفت عصر مدرن وارد معامله میشود.
یکی از افراد شاخص این روش در عالم مسیحیت، «بولتمان» است که میخواهد از مسیحیت اسطورهزدایی کند. او میگوید: اساس مسیحیت مبتنی بر تفکر اسطورهای است؛ البته نه به این معنا که در کتاب مقدس چند اسطوره وجود دارد؛ بلکه تمام مسیحیت آن طور که به دست ما رسیده، اسطوره است. باید کاری کرد که محتوای دینی، آگاهیهای ذهنی انسان مسیحی و مقدمات معرفتی ذهنی او نیز غیر اسطورهای شود. این کاری است که بولتمان میکند. روش بولتمان تقلیلگرایانه است؛ چون مفاهیم اسطورهای دینی را به مفاهیم کاملاً متفاوت، که همان مفاهیم اگزیستانسیالیسم است، تعبیر میکند.
منتقدان وی میگویند: کسانی که راه تقلیلگرایی را میروند، در واقع جای اتوریتهها را عوض میکنند. آنها خودشان را از اتوریته رها نکردهاند؛ بلکه اتوریتههای مدرنیته را به جای اتوریته سنت مینشانند و در هر حال به اتوریته تکیه میکنند؛ یعنی مقدسات معرفتی مدرنیته را که مفاهیم اگزیستانسیالیستی از جمله آنهاست، ترجیح میدهند و میگویند: این مقدمات معرفتی، آری؛ ولی آن مقدمات معرفتی اسطورهای، نه! اینجا نوعی ترجیح اتفاق میافتد که نمیتوان برای اثبات حقانیت معرفتی آن استدلال کافی اقامه کرد. امروز عدهای میگویند زبان علم هم نوعی زبان اسطوره است و انسان هیچگاه از اسطوره خلاصی نخواهد داشت. البته مهمترین امتیاز این روش در این است که ناهماهنگیهای معرفتی را میان مقدمات معرفتی ذهنی دینی انسان مدرن و مقدمات معرفتی مربوط به واقعیات اجتماعی که انسان مدرن در آن زندگی میکند، تا حد زیادی از میان برمیدارد. به بیان دیگر، ناهماهنگی برون و درون انسان جدید را به مقدار زیادی کم میکند؛ ولی آنچه در اینجا اتفاق میافتد، مفقود شدن محتوای دینی سنت است.
▪ روش سوم: شاخص این روش در عالم مسیحیت، «شلایرماخر» است. او تئولوژی لیبرال را در عالم مسیحیت به وجود آورد. رویکرد این روش به سنت، از موضع کشف کردن تجربههای دینی موجود در هر دین، خصوصاً تجربه بنیانگذاران آن دین، با روش تاریخی و پدیدارشناسانه و نشان دادن حقانیت آن تجربهها و الهی بودن آنها به انسان جدید است.
روش سوم، انسان مدرنیته را آن طور که هست، قبول دارد؛ ولی این را قبول ندارد که توانایی انسان مدرن برای کشف و تصدیق این مطلب که در جایی تجربه امر قدسی وجود دارد، نابود شده است. باید به دنبال کشف آن تجربههای دینی بود که اساس و پایه هر سنت دینی و خصوصیات مسیحیت میباشد. تجربههای دینی موجود در سنتهای دینی، با اتصال به تجربههای بنیانگذاران، رودخانهای از تجربه دینی را شکل میدهد. ما هر تجربهای را که کسب میکنیم، در زبان و فرهنگ و تاریخ پیدا میکنیم. سنت و فرهنگ واقعیاتی هستند که ما در آنها به تجربههایی نایل میشویم. در هر سنت و فرهنگی به هر تجربهای نمیتوان دست یافت.
الهیات طرفداران روش سوم، بر تجربه دینی استوار شده است؛ در حالی که در مکتب کارل بارث و پیروان او میخواهند وحی را بازسازی کنند. شلایر ماخر و پیروان او میخواهند تجربههای ایمانی موجود در سنت را بازسازی کنند. آنها کارشان را از وحی شروع میکنند و اینها کارشان را از تجربه انسان. اینکه آیا دین، انسانی است یا نه، به نظر من مهمترین معیارش همین است که آیا باید از انسان شروع کنیم یا از خدا؟ کارل بارث از انسان شروع نمیکرد؛ از سخن خدا شروع میکرد؛ درست مثل اینکه انسان در برابر آفتاب قرار داشته باشد و از آفتاب شروع به سخن گفتن کند. اما اگر وضوح خداوند و وضوح آن واقعیت قدسی برای ما در این حد نباشد، اینجاست که انسان میگوید از خود شروع میکنم؛ چون خودش برای خودش وضوح دارد. از تجربه دینی انسان شروع میکند؛ اما در انسان متوقف نمیماند؛ چون فرض بر این است که در تجربه دینی، واقعیت قدسی تجربه میشود و آن واقعیت قدسی فراتر از انسان است.
بدین طریق مدرنیته به رسمیت شناخته میشود و در بطن مدرنیته از تجربه دینی سخن به میان میآید؛ بدون تقلیل به مدرنیته و بدون نادیده گرفتن مدرنیته. در این روش، هر گونه اتوریته کنار گذاشته میشود. نه اتوریتههای مدرنیته در آنجا از آدمی تبعیت میطلبند و نه اتوریتههای سنت.
هر کدام از آن سه رویکرد، گونهای قرائت از مسیحیت است که در عصر جدید انجام میگیرد. اگر به جامعه ایرانی خودمان نگاه کنیم، میبینیم که برای ما سه بحث اصلی مطرح است: یک بحث این است که اصلاً سنت دینی ما چه نوع سنتی بوده است؟ بنده معتقدم نمیتوان با تحقیقاتی که درباره سنت در غرب به طور کلی انجام شده، تکلیف جامعه و سنت خودمان را روشن کنیم. شما میدانید که تئولوژی مسیحیت هنوز در تمام تار و پود علم و فلسفه و تحقیقات غربی وجود دارد.
بحث دوم ما این است که آن تجددی که در داخل سنت ما در حال اتفاق افتادن است، چیست؟ اگر مهمترین مسأله مدرنیته در غرب این بود که «معرفت» و «تاریخ» بهتدریج «سکولار» شدهاند، آیا در ایران هم چنین چیزی در حال اتفاق افتادن است؟
بحث سوم ما این است که ما در عصر ویژه خودمان و عصر فعلی ایران، چه رویکردی میتوانیم به سنت داشته باشیم؟ نمیتوان برخی از رویکردهای سهگانه مذکور را که در غرب مقبولیت بیشتری یافته، ملاک قرار داد. ما راه درازی در پیش داریم: شناسایی ساختار و بافت سنت گذشته؛ شناسایی اینکه چه اتفاقی در جامعه ما رخ میدهد؛ شناسایی اینکه ما چه باید بکنیم و نسبت سنت و مدرنیته را چگونه برقرار کنیم و چه نوع الهیاتی تدوین کنیم. اینها مهمترین وظایف ماست.
● اشاره
۱) آقای شبستری در این مقاله اشارهای کوتاه به تفاوت سنت مسیحی و سنت اسلامی میکند و میگوید: «این سنت، آن محتوا و ساختار دینی سنت مسیحی مغربزمینی را ندارد و به آن معنا سنت دینی نیست؛ ولی به معنای دیگری هست». نویسنده چندان توضیح نمیدهد که تفاوت این دو سنت در چیست؛ اما میتوان بحث تاریخی بودن سنت مسیحی را که در ابتدای مقاله نیز آمده است، با سنت اسلامی مقایسه کرد. سنت اسلامی، سنتی تاریخی نیست؛ به این معنا که مفاهیم اصلی و اساسی آن اسیر تاریخ نیستند. سنت اسلامی به اصولی فراتاریخی اتکا دارد. از خداپرستی تا نبوت و عدل و معاد و حتی امامت، اصولی هستند که بر پایه مبانی عقلی قابل توجیهاند یا دست کم تلاش و ادعای عالمان مسلمان این بوده است که چنین شود. در مسیحیت همواره مفاهیمی تاریخی، همچون آمدن خداوند در قالب بشر در یک حادثه خاص تاریخی، متوقف شدن مفهوم نجات بر تصلیب و رنج مسیح و مرگ فدیهوار او و مانند آن، که همگی حوادثی تاریخیاند، پایه ایمان مسیحی را تشکیل میدهد. اگر در اسلام از ایمان به خدا و رسول او و عمل صالح به عنوان راه نجات و رستگاری سخن میرود، نه از باب یک اتفاق تاریخی به نام بعثت است، که این اتفاق در هر عصری و سرزمینی میتوانست به وقوع بپیوندد و حتی آن زمان نیز که واقع نشده بود، میتوانست طریق نجات باشد. حقیقت محمدیصلی الله علیه وآله وسلم که خلافت الهی را دارد، امری فراتاریخی است. حقیقت علوی نیز همین گونه است. اگر در میان شیعیان گفته میشود که ولایت امیر مؤمنانعلیه السلام نجاتبخش است، مقصود وجود تاریخی حضرت علیعلیه السلام نیست؛ بلکه وجود نوری و فراتاریخی حضرت مورد نظر است. شاهد این مدعا نیز این است که بنا بر روایات شیعه، قبل از وجود تاریخی امیر مؤمنان نیز انبیای بزرگ الهی، همچون آدمعلیه السلام از طریق توسل به ایشان راه پذیرش توبهشان باز شده است و این دلیل بر آن است که وجود تاریخی حضرت علیعلیه السلام و حوادثی که در زمان حیات آن بزرگوار رخ داده است، نقشی در نجاتبخشی ایشان ندارد. آن حقیقت، رنگ هیچ زمان و مکانی به خود ندارد و برای همه انسانها قابلیت رستگاریبخشی دارد.
۲) آقای شبستری میگوید: «سنت در جهان اسلام آنتروپولوژیک بوده است؛ یعنی سنتی غیر قدسی بوده که رنگ دینی به خود گرفته است... به همین جهت است که تاریخ قدسی در میان عموم مسلمانان معنا نداشته است». این گفته به یک معنا درست است و به یک معنا جای تأمل دارد. در جهان مسیحیت، تاریخ قدسی به معنای تاریخ دینی است و تاریخ دینی همواره مسیری در برابر تاریخ عرفی داشته است و امکان جمع آن دو وجود نداشته است. اما در جهان اسلام این دو تاریخ هیچ گاه تمایزی از یکدیگر نیافتهاند. این تمایز نیافتن، نه به آن دلیلی است که جناب شبستری میگوید؛ یعنی به این دلیل نیست که سنت در جهان اسلام، سنت غیر قدسی بوده که رنگ دینی به خود گرفته است؛ بلکه به این دلیل بوده است که این دو تاریخ با یکدیگر تطابق داشتهاند و امکان جمع آن دو وجود داشته است. تاریخ عرفی، تاریخی عقلانی است و در جهان اسلام نیز تاریخ قدسی، تاریخی عقلانی بوده است. تاریخ اسلام از همان ابتدا همراه با علمآموزی و نقادی و استفاده از تجربههای انسانی بوده است. روششناسی تاریخ اسلام گواهی میدهد که هیچ گاه تحت امر یک مرجع دینی خاص، روش تاریخنگاری تعیین نشده است؛ لذ ا خود تاریخ اسلام همواره در معرض نقد عقلانی بوده و چیزی به نام تاریخ قدسی در برابر تاریخ عقلانی شکل نگرفته است. نمیخواهیم از بحث روششناسی علم تاریخ، نتایجی انسانشناسانه، کلامی یا فلسفی بگیریم؛ بلکه آن را دلیلی بر این مطلب میگیریم که روح حیات دینی و ایمانی در اسلام، همواره با عقلانیت قرین بوده است و موجب نشده تا دو مسیر مجزا از یکدیگر در جهان اسلام پدید آید و نیاز به آن نیز احساس نشده است.
۳) جناب شبستری در متن مقاله وضع سنت مسیحی را بازگو کردهاند که نیازی به تکرار آن نیست. با مقایسه این وضع میبینیم که امکان وقوع مدرنیته در جهان اسلام تقریباً منتفی است. هیچ زمینهای برای وقوع مدرنیته اسلامی وجود ندارد؛ زیرا خلأی احساس نمیشد تا مدرنیته لازم شود. عقلانیت، علممحوری، انسانگرایی و دیگر اصول مدرنیته، پیشاپیش در جهان اسلام وجود داشته است. حتی میتوان ادعا کرد که مدرنیته نوعی تهاجم فرهنگی شرقی بوده که جهان غرب مسیحی را زیر و رو کرده است و البته دیگر در جای مناسب خود توقف نکرده و جنبه ویرانگری یافته است. اینک ما مسلمانان پس از گذراندن دوره طولانی خواب آلودگی، دوباره در فکر احیای حیات دینی خود افتادهایم و برای این کار مجبوریم به بازخوانی سنت دینی خود بنشینیم. در این بازخوانی دو چیز را باید پاس داشت: یکی جوهره سنت دینی و دیگری فراروی مدرنیسم و ناهنجاریهای آن؛ گو اینکه توجه به نیازهای امروز، اساس کار است.(۳)
(۱) anthropologic
(۲) authority
(۳) برای دیدن پارهای تفاوتهای دیگر میان اسلام و مسیحیت و مشکلاتی که پذیرش مطلق مدرنیسم پیش میآورد رک.: شبستری، «هرمنوتیک؛ قرائتهای متعدد»، بازتاب اندیشه، همین شماره.
(۲) authority
(۳) برای دیدن پارهای تفاوتهای دیگر میان اسلام و مسیحیت و مشکلاتی که پذیرش مطلق مدرنیسم پیش میآورد رک.: شبستری، «هرمنوتیک؛ قرائتهای متعدد»، بازتاب اندیشه، همین شماره.
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست