چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
جنگ بر سر هژمونی
وقایعی که پس از حمله به سازمان تجارت جهانی و پنتاگون رخ داد، دیگر بار، حتی با وضوحی بیش از گذشته، در همه کشورهای بهاصطلاح غرب، زنگ خطر ایجاد شکل جدیدی از هژمونی فرهنگی لیبرال را به صدا در آورده است. این شکل جدید هژمونی تهدیدگر همان آزادی بیانی است که جزء اصول و پیشفرضهای غیرقابلتقلیل دموکراسی است. احتمالاً عجیب به نظر میرسد که در قرن۲۱، در کشورهای «پیشرفته»، احتمال گسترش شکلی از دیکتاتوری تفکر وجود دارد که مبتنی است بر ایدئولوژیای که خود را مدافع آزادی تفکر و عقیده میداند. در واقع، این ادعا منجر شده است به خشم کسانی که در معرض انتقاد قرار گرفتهاند. با اینهمه، شواهد موجود در خصوص این دو پیششرطی ــ تکثر عقاید و گردش آزادانه اطلاعات ــ که بهرهمندی از آزادی را میسر میسازند، دلگرمکننده و اطمینانبخش نیست. سانسوری که رسانههای جمعی (بیش و پیش از همه تلویزیون) بر هر نوع مخالفتی با ارزشها و داوریهای مشروعیتیافته از سوی ایدئولوژی رسمی اِعمال میکنند، در حال رشد است. چیزی که الکساندر سولژنیتسین در سخنرانیاش در دانشگاه هاروارد بلافاصله پس از تبعیدش به آمریکا ذکر کرد ــ اینکه در اتحاد شوروی برای بستن دهان مخالفان باید آنها را به زندان انداخت، حال آنکه در غرب کافی است مخالفان را از داشتن یک میکروفن محروم کنید ــ به رویهای عادی بدل شده است. بدتر اینکه، این فرایند به ثبات نرسیده و در حال شدتیافتن است. این فرایند رفتهرفته به قالب عملیاتی در میآید برای ازبینبردن پیشگیرانه نطفههای تفکر غلط از اذهان افراد. این نسخهای است برای قسمی آموزش مدنی که بر پایه کیش اصولِ تاییدشده، کلی و بیچونوچرا قرار دارد، زیرا این اصول مبنای بهترین جهانهای ممکن را تشکیل میدهند.
این چیز جدیدی نیست. هر دوره و عصری هژمونی سیاسی خاص خود و ابزارهای فکری لازم برای تحمیل و تغییر شکل آن را ایجاد کرده است. آنچه امروزه جدید به نظر میرسد از پیشترسیمکردنِ فقط و فقط «یک» هژمونی و توانایی دم و دستگاه فرهنگی در کیشوماتکردن تهدیدهای بالقوه، بدون توسل به خشونت، است. رویای تسلط کامل ــ مبتنی بر آن دسته از افراد زیردستی که تصمیمهای حاکم را میپذیرند ــ که سرسختانه توسط رژیمهای توتالیتر بدون دستیابی به نتایج مطلوب پرورشیافته است، رفتهرفته در یک زمینه رسماً دموکراتیک جنبهای واقعیتر مییابد. اما، برای پیشرفت بیشتر در این زمینه، باید تلاشهای دیگری نیز صورت گیرد. پایان تاریخ که فرانسیس فوکویاما آن را پیشبینی کرد هنوز واقعیتی مسلم نیست و هنوز هم مقاومتهایی در برابر یکدستکردن و همگونسازی سرتاسرجهان وجود دارد. [...]
● نقش بازنمایی در رسانهها
چنانکه انتظار میرفت، وقایع خونین ۱۱ سپتامبر موجی از احساسات نیرومند، از دهشت گرفته تا رقّت، را به راه انداخت. این واکنشهای خودانگیخته بلافاصله بدل شدهاند به شکل روانپریشانهای از برآوردها و داوریهای جمعی که از هر نوع مبنای عینی بیبهرهاند. ترجیعبند آنها این عبارت است که «دیگر هیچ چیز همچون قبل نخواهد بود.» روشن است که مسئله این نیست. ضربه روانیِ واردشده به آمریکا، کشوری که در قلمرو خود تا به حال اینچنین مورد حمله قرار نگرفته بود و به واسطه حس شکستناپذیریش با کمال اطمینان سرنوشت خویش را سلطه و برتری میدانست، جهان را، بهاندازه موارد بیشمار کشتارها، جنایتها و نسلکشیهای پیشین، دگرگون نساخته است. با اینهمه، نشاندادن بیشترین حد برآشفتگی [از سوی آمریکا] ضرورت داشت.
این واقعیت نشان میدهد که چرا بر میزان بالای مرگ و میر انسانها در نتیجه تخریب مرکز تجارت جهانی تاکید میشد: در ابتدا پیشبینی میشد که قربانیان این حادثه چیزی حدود دهها هزار نفرند، سپس این تعداد به شش الی هفت هزار نفر رسید؛ و در نهایت، در روایت واقعگرایانهتر روزنامه نیویورک تایمز آمار قربانیان چیزی کمتر از نصف این تعداد ذکر شد. حال صفحات روزنامهها به ناگه پر شده بود از عکسهای کشتهشدگان، جمعیت متفرق و سرگردان، و نجاتدهندگان ــ امتیازی که هرگز به قربانیان نفرت و ارعاب که همواره گزارشهای خبری را پُر میکنند داده نشد. از روانشناسان و روانپزشکان دعوت میشد تا به بررسی این مسئله بپردازند که دیدن مکرر برخورد هواپیماها به برجهای دوقلو ممکن است چه اثرات مخربی بر کودکان بگذارد (که، در عوض، از نظر کودکان اغلب اوقات به صحنهای عجیب و غریب از یک بازی ویدئویی میماند). بیش از هر چیزی، بر ضعف و ناتوانی فرضی و هنوز ناموجودِ کشوری «تحت حمله»، و بر نیاز این غول زخمخورده به کمک تاکید میشد، انگار نه انگار که زمانی قدرتمندترین کشور این کره خاکی بوده. اما، چیزی نگذشت که این تاکید بر ضعف و ناتوانی تبدیل شد به جشن و بزرگداشت رستاخیز «معجزهآسای» این کشور. علیالظاهر، این رستاخیز ثمره در دسترسبودن منابع فراوان، که هواپیماهای مرگبار کوچکترین تاثیری بر آنها نداشت، نبود، بلکه حاصل توان بیهمتای اراده بود، که [...] در حاشیههای جهان غرب اثری از آنها نیست.
طبیعی است که در این عملیات رسانهای، قربانیان نقش عمدهای بازی میکنند. بیشک، تعداد آنها فراوان است. اما، اگر به سیاقی ارولی (Orwell) بیان کنیم، آنها «وجهاشتراک بیشتری» با یکدیگر دارند تا بسیاری دیگر از قربانیانی که زاده جنگها و دیگر منازعات در کشورهای دیگر بودند. در این مورد، این قربانیان عبارتند از «کودکان، مادران، کارگران، زنان خانهدار»، و نه قربانیان همیشگی همچون «فلسطینیها» یا «عراقیها» یا «تامیلیها». کسانی که به حد کفایت از مرگ قربانیان این حادثه متاثر نمیشدند و پیامدهای سیاسی آن را علناً به تصویر نمیکشیدند فوراً ماخذه میشدند. اما، این نمایشی مزوّرانه است.
روشنفکران دردمند جبهه غرب چنین غمی برای قربانیان دیگر احساس نمیکنند. آنها کودکانی را که در عراق به علت تحریم آمریکا کشته میشوند قربانیان جنگطلبی دیکتاتور بغداد میدانند، و هزاران قربانی دیگر را، که اغلب غیرنظامیاند، نادیده میگیرند، قربانیانی که محصول حملههای هوایی آمریکا به گرانادا، پاناما، عراق، یوگسلاوی، سومالی، و سوداناند. در چنین زمینهای، کلبیمسلکی کسانی که آشکارا و بیپرده اذعان میکنند که قربانیان آرمانهای «برحق و عادلانه» با مابقی قربانیان فرق میکنند تقریباً سنجیده و معقول به نظر میرسد: «طی جنگ جهانی دوم شهرهای آلمان و ایتالیا برای روزها، ماهها و سالها هدف حمله و بمباران بود: هدف اصلی عبارت بود از شکست رژیمهای هیتلر و موسولینی. هزاران قربانی غیرنظامی قیمتی بود که برای دستیابی به این هدف پرداخت شد. اما [در عوض] دیکتاتورها سقوط کردند و، به لطف دموکراسی، بر زخمها مرحم نهاده شد.»
برای رسیدن به هدف دلخواه، نباید آنقدرها تردیدی به دل راه داد. ازاینرو، [از نظر ایشان] میتوان استدلال کرد که تقبیح کشتارهای غیرنظامیان در درسدن آلمان قدغن است، چرا که پیامدهای نظامی و سیاسی عبرتآموز و سودمندی داشته است، یا میتوان دل به دریا زد و حمله به برجهای دوقلو را همسنگ شمرد با «بمباران اتمی هیروشیما؛ پدیدهای جدید، و حتی وحشتناکتر از هیروشیما.»
● تحریف علتها و دستکاری معلولها
زمینهزدایی (decontextualization) وقایع تراژیک ۱۱ سپتامبر نقشی اساسی در استراتژی رسانهها برای حمایت از آرمان «غربی» ایفا میکند. کسانی که به پیشداوریها و تعصبات ایدئولوژیک بدگماناند میدانند که خلبانان هواپیماهای مرگبار و ویرانگر ناگهان سر و کلهشان از غیب پیدا نمیشود. عمل آنها جزء اَعمال تروریستی نیست، بلکه عملیاتهایی جنگی در یک جنگ نامتعارف به حساب میآید. آنها که عبارت «خسارت فرعی» را جعل کردند، که غالباً در رابطه با عراق و کوزوو به کار میرود، میدانند که این جنگجویان نامتعارف هزینههای گزافی به بار آوردند. این تنها نوع ممکن از جنگ انسانزداییشده علیه کشورهایی است که قدرت تکنولوژیک نظامیشان بیتناسب با قابلیتهای مخالفانشان است.
آنها همچنین میدانند که تروریسم و توطئه همواره جزء لاینفک جنگهای رهاییسازی (liberation) بودهاند. در مورد حاضر، علت این انفجارِ خشونتِ «تروریستی» نقشی است که آمریکا برای دههها در خاورمیانه بازی کرده است، آنهم نه در دفاع از آزادی (کویت یکی از غیردموکراتترین کشورهای جهان است، که فاقد انتخابات آزاد و نهادهای نمایندهای است)، بلکه دفاع از منافع خودش، بیتوجه به آرمانهای عدالتجویانه مردم این منطقه.
در زمینهای که رسانهها بر عقاید مخالف سرپوش میگذارند، عده انگشتشماری این واقعیت را به خاطر دارند. طبق گفتههای تیزیانو تریزانی، «اکنون چندی است که جنگهای ناگهانی و اعلامنشده با وسایلی جدید صورت میگیرند، دور از چشمان جهانی که خود را با این عقیده خر میکند که میتواند همهچیز را ببیند و بفهمد فقط به این دلیل که قادر است فروریختن برجهای دوقلو را به طور مستقیم تماشا کند. از سال ۱۹۸۳ به این سو، آمریکا متناوباً و به کرات کشورهای خاورمیانه را بمباران کرده است. از سال ۱۹۹۱ به بعد، تحریمی که آمریکا بعد از جنگ خلیج بر عراق تحمیل کرد، طبق برآورد آمریکاییها، منجر شده است به چیزی حدود نیم میلیون کشته به خاطر سوءتغذیه، که اکثرشان کودک بودهاند.» [...]
لیبرالها درکی از این مسائل ندارند، و رسانهها نیز سناریویی یکسره متفاوت را به نمایش میگذارند. طبق نظر برونو اتین اسلامگرا: «آمریکاییها از زمانی که تنها شدهاند، یعنی پس از پایان دوران جهان دو قطبی، سرمایهای قابلتوجه از نفرت را در جهان انباشت کردهاند و این نفرت بیش از همه ــ اما نه منحصراً ــ در جهان عربیـ اسلامی گسترش یافته است،» همان جایی که آمریکاییها «به علت حمایت از اسرائیل و حضورشان در کشورهای اسلامی بعد از جنگ خلیج، به نفرت و انزجار دامن زدهاند.» در محافل ژورنالیستی، حرف کسانی چون او هیچ خریداری نداشت. اما به شکلی قرینهوار و تماشایی، همهجا در صفحات اول روزنامهها اعلام میشد که «ما همه آمریکایی هستیم.»
هر استدلالی، و نیز هر بهانهای، به کار بسته میشد تا رابطه میان سرکوب خونبار فلسطینیها و وقایعی همانقدر خونین در ۱۱ سپتامبر را حذف و خنثی کند. گمانهزنیهایی بود در خصوص «بروز ناروای شادی» در خیابانهای رامالله، بیآنکه حتی، برای مثال، کلامی در خصوص شور و هیاهویی بیان شود که، در استادیوم یانکی، از پی نمایش تصاویری از کشتار سربازان و غیرنظامیان عراقیای که در جاده بصره در حال عقبنشینی بودند، برپا بود. [...] توجه و تمرکز وسواسی رسانهها به حمله هواپیمایی به ساختمان مرکز تجارت جهانی، و بیتوجهی به حمله دیگر و به همان اندازه مهمی که به پنتاگون صورت گرفت، بخشی از یک استراتژی واحد بود. زخمی که بر شمایل ابرقدرت نظامی وارد شد آمریکا را بیش از این عذاب میداد، زیرا فقدان نامنتظر آمادگی نظامی آمریکا را نمایان میکرد. این زخم باید به سرعت ترمیم میشد، زیرا این احتمال وجود نداشت که افکار عمومی بینالمللی همان همدلیای را که برای قربانیان «بیگناه» آن دو آسمانخراش نشان داد برای افراد کشتهشده در پنتاگون نیز نشان دهد.
نوشته مارکو تارکی
ترجمه:جواد گنجی
منبع: فصلنامه تلوس
ترجمه:جواد گنجی
منبع: فصلنامه تلوس
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست