پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

از نیچه چه می توان آموخت


از نیچه چه می توان آموخت
نیچه در زمانه یی می زیست که فرایازی پایدار فرهنگ آلمانی به فرودی مغاک مانند درافتاده بود و بدسگالی و تبهگنی جای حکمت و فرزانگی و بلندنظری را گرفته بود. او از منظری انتقادی فرهنگ حاکم بر جامعه روزگار خویش را به چالش گرفت. نیچه از چکاد تاریخ به آینده نگریست و آنچه را که معاصرانش نمی توانستند دید، او به وضوح نظاره کرد. هم اکنون که بیش از یک سده از حضور موثر او در فرهنگ معاصر می گذرد هنوز بینش ژرف او به تاریخ و فرهنگ مدرن ایرادناپذیر بر جای مانده و سرچشمه الهام اندیشمندان کنونی عالم است. هر کس به خوانش آثار او میل کند خویشتن و برداشت های خود را در نوشته های او می یابد. بدین سان نمی توان او را متعلق به دیروز شمرد. او فیلسوف امروز و فرداست. به قول خودش او برای همه و هیچ کس نوشته است. هر چند که بیش از یک سده است که زمینه و زمانه نیچه را پشت سر نهاده ایم، اما گفته ها و نوشته های وی جاندار و الهام بخش می نماید.
نیچه با نگاهی ژرف همچون عقاب از فراز افق زمانه خویش نیست انگاری حاکم بر تاریخ و فرهنگ اروپا را دریافت و آن را در جای جای آثار خویش به کنایه، طنز و گاهی هجو بیان کرد. در «زایش تراژدی» به یکسونگری آپولونی عصر حاضر اشاره کرد و کاستی این گونه نگاه را در قیاس با روزگار کهن یونان بررسید و اعلام کرد شکوه و عظمت یونان نه در ساحت عقلیت منجمد آپولونی که در شور و طرب و سرمستی دیونیسوس تبلور یافت. در همین راستا مدعی شد که آمیزش این دو در تراژدی یونان باستان متجلی شد. او هنر خلاق را در رقص دل انگیز این دو در منظومه یی نوابخش و طربناک مجسم یافت. در همین جا یادآور شد که با ناپدید شدن عنصر دیونیسوسی در فرهنگ یونان نظم معقول، توازن و تناسب و تقارن بر همه شئون هستی و از جمله آثار هنری چیره شد و لذا آفرینندگی پیشین هنر از میان رخت بربست. بر همین اساس نتیجه گرفت که آمیختن شورانگیز این دو ایزد (عنصر عقلی و عاطفی) راه را بر زیست آرمانی بشر هموار می سازد. در نوشته بعدی او «چنین گفت زرتشت» ابرانسان در ترکیب متوازن این دو نیرو جان تازه یی یافت. او با تکیه بر اندیشه های استادش شوپنهاور انحطاط اروپای آن زمان را با مطالعه سقوط و فروپاشی امپراتوری یونان مورد بررسی قرار داد. نیچه طلیعه فروپاشی فرهنگ یونان را در گفت وگوهای فلسفی سقراط متبلور یافت. به گفته وی سقراط و فلسفه او جلوه آپولونی فرهنگ یونان را بازتاب داد. او نطفه نوزایی عظمت و مجد اروپا را در موسیقی معاصر آلمان جست وجو کرد و در پایان «زایش تراژدی» روحیه هنری آلمان مدرن را ستود و گفت تنها بسط و و گسترش این روحیه می تواند فرهنگ اروپایی را از ورطه اضمحلال نجات دهد. در اثر بعدی خویش «فراسوی نیک و بد» کلیه سامان های اخلاق را به دو طیف تقابلی اخلاق خدایگان و اخلاق رمگان تقسیم کرد. اخلاق خدایگان از حاکمیت، چیرگی و فرمانروایی در جامعه نشات می پذیرد و اخلاق رمگان از خوی و منش رمگان و فرمانبرداران جامعه سرچشمه می گیرد. اخلاق خواجگان موید و مفرح ذات است حال آنکه اخلاق رمگان نفی و ابتذال، انزجار و بیزاری و دلزدگی و تلافی جویی را در فرد زنده می کند، یکی فعال است و دیگری منفعل، یکی کنشگر است و دیگری کنش پذیر. نیچه برای روشن کردن مقصود خویش آموزه «خواست قدرت» را مطرح کرد و یادآور شد که این خواست را می توان بنیادی ترین رانش در وجود آدمی و به طور کلی جامعه و فرهنگ به شمار آورد.
صورت ناب این خواست قدرت را در اراده آدمی به سوی تحقق توانایی های بالقوه در او می توان جست. این خواست خود متضمن به در آمدن از خمودگی و انفعال و به اوج خلاقیت دست یافتن است. به تعبیری می توان گفت اخلاق خواجگی راه را بر تحقق این خواست هموار می سازد. اما اخلاق رمگی را می توان مانعی بزرگ در سمت و سوی چنین تحققی به شمار آورد. چیرگی اخلاق رمگی در آدمی وجه ابتذال و میان مایگی را تکوین می بخشد.
نیچه اخلاق رمگی را مودی به بیماری و فتور فرهنگی اروپا می شمارد و مدعی است که این برابری ظاهری خود نمودی است از همین اخلاق. پیامد این گونه اخلاق از میان رفتن معیارهای متعالی و لاجرم هم سطح کردن آدمیان در آرمان ها را به دنبال خواهد داشت. در همین راستا مسیحیت به عنوان آیین بردگان خواست تنانی را خوار داشته و آدمیزاده را به نفسی افسانه یی و توهم آمیز مشغول می دارد. بدین اعتبار است که نیچه رسالت خویش را در فلسفه ورزی با پتک قلمداد کرد و گفت باید با این پتک این همه بت های پوشالی را درهم کوبید و راه را بر حرکت اراده معطوف به قدرت (خواست قدرت) هموار کرد.
در همین چارچوب او از استعلا و استحاله ارزش ها سخن گفت. به نظر او پویه کنونی زیست بس ناپایدار و گذرنده است. باید زمینه را برای زندگی بهتر فراهم کرد. هم از این روست که او از انسان به عنوان پلی به سوی ابرانسان یاد کرد.
انسان کنونی باید در پرتو وجهی نهیلیسم فعال کلیه ارزش ها و پیش انگاره های تحمیلی را نفی کرده و به قول خود او شانه را بر گاوآهن فشرد و زمین سترون ارزش ها را شخم زد. به گفته وی نهیلیسم فعال بر ما آشکار می سازد که همه اعتقادات و باورهای ظاهراً پرمنزلت خود نمود و نماد وجهی نگاه فرودست و فاقد ارزشند. این همه را می توان مظاهر فروپاشی تمدنی فرسوده به شمار آورد؛ تمدنی که در حال فروریزی است. به گفته او صورت های تازه اپیکورگرایی و رواقی گری را می توان جلوه های همین اضمحلال به شمار آورد. به گفته او معناباختگی نیز یکی دیگر از مظاهر همین وضع محسوب می شود.
نیچه به ما می آموزد که چگونه رامشگران پروانس می توانند الهام بخش ما باشند. او عنوان حکمت شادان خویش را از سروده های آنها برگرفت. در این اثر او به مرگ خدا اشاره کرد و بازگشت جاودانه را پیش کشید. مراد او اثبات آزادی و آزادگی راستین در جهان پرتزویر کنونی بود. او با طرح آموزه بازگشت جاودانه کوشید هستی در جهان فراحسی را به چالش گیرد و شعار معروف خویش یعنی آری گفتن به زندگی روی زمین را مورد تاکید قرار دهد. او می گفت آموزه بازگشت جاودان یکی از دشوارترین و پرمخاطره ترین رهیافت هایی است که قبول آن بر همگان امکان پذیر نیست.
اثر شاعرانه و جذاب او «چنین گفت زرتشت» در واقع بیانیه یی است در برابر جهان بینی مسیحی- یهودی. لحن کتاب سخت شاعرانه و سبک آن هم نوا با سبک عهد عتیق و عهد جدید انتخاب شده است. این نوشته آکنده است از تمثیلات، استعارات و تلمیح ها. در این اثر از جانوران، زمین، آسمان، آب و اجرام سماوی و گیاهان در خدمت شکوفایی جان زرتشت یاد شده است. نیچه در «چنین گفت زرتشت» از عقاب و مار به عنوان جانوران مغرور و خردمند نام برده است. او در این شاهکار خود از گذار از پویه بیمارگونه انسان واپسین به سوی انسان والا و سپس ابرانسان گفته و سرانجام به عشق به زندگی زمینی به عنوان بزرگ ترین موهبت اشاره کرده است و یادآور می شود که زندگی این جهانی را باید در برابر زندگی آن جهانی مسیحیت قرار داد.
در «فراسوی نیک و بد؛ پیش گفتاری به فلسفه آینده» (۱۸۸۶) از تخیل، خلاقیت، شجاعت و خطرپذیری یاد کرده و این گونه خصلت ها را در زمره اوصاف فیلسوف راستین شمرده است. او این ویژگی ها را در تقابل با محافظه کاری رسمی در دانشگاه ها و روحیه بزدلانه پژوهندگان فرمایشی قرار داده است.
نیچه در این نوشته از منظر زندگی به نحله ها و مفاهیم فلسفی نگریسته و لذا صریحاً به ما می گوید که باید از گستره نیک و بد امور به فراسوی ارزش های متعارف سیر کرد. به نظر وی اگر از منظر زندگی به پدیده های گوناگون بنگریم دیگر اخلاق متعارفی را که به همه انسان ها به یک نحو می نگرد نمی پذیریم. به باور او ارزش ها در وضعیت و شرایط خاصی متبلور و لذا در شرایط متفاوت همین ارزش ها دگرگون می شوند. پس هیچ حکمی کلی و تغییرناپذیر نمی تواند بود. عامل تعیین کننده همانا سلامت، تندرستی، توانمندی و به طور کلی هر آن چیزی است که رو به سوی زندگی دارد.
اثر دیگری که نیچه در سال ۱۸۸۷ منتشر کرد و آموزه اصلی او در مورد ارزش ها به شمار می رود تبارشناسی اخلاق نام دارد. این اثر در واقع متضمن چالشی است در برابر مسیحیت فرسوده و آیین های تعبدی نظیر آن. این نوشته را باید پیامد «فراسوی نیک و بد» شمرد. او در جستار نخست اخلاق خدایگان و خواجگان را بر ما برمی شمارد و آن را در مقابل اخلاق رمگان قرار می دهد و یادآور می شود که مسیحیت و آیین هایی از این دست نمود عینی همین اخلاق به شمار می رود. او اخلاق مسیحی را محصول وجهی خودفریبی، بزدلی و جبن می شناسد و بیزاری و دلزدگی، انتقامجویی و احساس گناه را مظاهر کلی باور به این آیین می انگارد. او در جستار دوم این نوشته وجدان بیمار انسان معاصر غربی را محصول اخلاق مسیحی می شمارد. اما در جستار سوم آرمان های زاهدانه و خوی پارسامنش را در رهبانیت جست وجو می کند. در همین جستار او به منظر فیلسوفانه خویش یعنی اصالت چشم انداز می پردازد. به نظر وی حقیقت را نمی توان از منظری مطلق و خارج از قلمرو چشم اندازها و دیدگاه ها بررسید. به باور او هر حقیقتی واجد منزلت و شأن خاص خویش است و آدمیان از افق خاص خود به امور و پدیده ها می نگرند و حقیقت آن را درمی یابند.
کوتاه سخن آنکه نیچه به ما می آموزد در پرتو فلسفه نباید خود را به امور موهوم مشغول داشت بلکه باید هدف زندگی در این جهان را شناخت. به نظر او والاترین ارزش ها در این است که آدمی با خود صادق باشد. در هنگام بیماری این جسم ما است که با من سخن می گوید. باید به ندای تن گوش فرا دهیم، تا از چنگال مرگ رها شویم. آنها که تن را خوار می دارند و آن را به دست فراموشی می سپارند و روح را اصالت می بخشند در واقع خود را از ملموس ترین جلوه زیست محروم می گردانند. خواست های تن کارشناسانه را نباید در تقابل با فضیلت های معنوی قرار داد.
خواست های زیستی و برآوردن آنها زندگی آدمی را معنایی عینی می بخشد. آدمی اگر تن خویش را ارج ننهد و خود خویش را دوست ندارد قادر نخواهد بود دیگری را دوست بدارد. باید بر احساس گناه چیره شد و راه را بر تندرستی جسم و جان هموار کرد. زندگی کوتاه است باید آن را فدای جهانی دیگر نساخت بلکه آن را گرامی داشت. از این رو است که او دیونیسوس را بزرگ ترین فیلسوف می شمارد و هوا خواه او است زیرا او تن را خوار نمی دارد،
محمد ضیمران
منبع : روزنامه اعتماد