چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا
نو آوری در ادبیات داستانی
بدیهی است پیدایش نوآوری و نواندیشی در عرصه ادبیات داستانی بنا به مناسبات علّی و قوامیافتهای چون ظهور ذهنهای نو، تجربهاندوزی از بطن زندگی، دریافت اصولی از ساحت هستی، ژرفاندیشی، گذشت زمان و سنجش عقلانی بدون بغض و غرض بستگی دارد؛ و به منظور راهاندازی یك جریان ادبی بدیع و تثبیت آن، نمیتوان تنها به ظهور نوابغ و شخصیتهای نواندیش اكتفا كرد. چه بسارند افراد ناپخته، ناتوان و كمبضاعتی كه برای كسب شهرت، مقام و ثروت، و به منظور پنهان كردن ناتوانیهای خود، به ناگاه به كاری نو دست میزنند و گمان میكنند كه یك شبه ره صدساله طی میكنند، و با ـ اصطلاحاً ـ «طرحی نو در انداختن»، به چهرهای ماندگار مبدل میگردند. اما از آنجا كه این افراد از جهانبینی نابی برخوردار نیستند و از بهرهبری از شیوهها و تكنیكهای داستاننویسی عاجزند، به آنی، نامشان از صفحات ادبیات محو میگردد.
البته شكی نیست كه اصطلاح «نو» و یا «مدرن»، همواره در تمامی ادوار تاریخی و زمانهای مختلف مطرح بوده و به كار رفته است. درواقع، «نوبودن» و «نوآوری»، لازمه حیات ادبیات، خاصه ادبیات داستانی به حساب میآید؛ ودر تمامی مقاطع و دورههای مختلف، نویسندگان و ادیبان و شاعران بسیاری ظهور كردهاند كه در زمان خود حرف نو میزدهاند و در عرصه ادبیات نوآوری كردهاند. آنچنان كه سعدی، حافظ، مولوی، ابوالفضل بیهقی، نیما... در زمان خود، نواندیش بودهاند. از این رو میتوان مدعی بود كه ادبیات نو یا مدرن، در تمامی دورانها وجود داشته است، و مختص به دورهای خاص نیست.
برخی از صاحبنظران ادبیات داستانی معتقدند كه هر داستان و رمانی كه به خلاف سنتهای رایج شكل بگیرد، در گونه رمان مدرن و یا نو قرار میگیرد. آنچنان كه ویكتور هوگو در دوران خود همچون جیمز جویس در اوایل قرن بیست نوآوری كرده و به شیوهای داستان مینوشته كه پیش از آن، رایج نبوده است. از جانب دیگر، برخی به این اصل رسیدهاند كه انسان در عرصه داستاننویسی، تمام راهها را طی كرده است، و در دوره معاصر، تنها به تلفیق شیوههای گذشته مبادرت میورزد.
با تمامی این تفاصیل، برخی رمان نو یا مدرن را به رمانی اطلاق میكنند كه درست بعد از جنگ جهانی دوّم در اروپا و آمریكا ظهور كرد. این افراد منكر این قضیه نیستند كه واژه معاصر و مدرن، با دورهای كه هر اثری خلق میشود ارتباط تنگاتنگی دارد؛ و به عبارتی، هر اثر ادبی و هنری، در هر زمانی كه خلق میشود، مدرن است. با این حال، آنها بیشتر دوست دارند اصطلاح «رمان مدرن» یا «رمان نو» را برای دورهای كه از سال ۱۸۶۰ شروع شد و تا سال ۱۹۷۰ ادامه یافت، به كار برند؛ و به طور چشمگیری هم، در این راه، موفق بوده اند.
در طی این سالها، دیدگاه نویسندگان و شیوه داستاننویسی آنها دچار دگرگونی اساسی شد؛ و امروزه مرسوم است هرگاه سخن از «مدرنیسم» و «ادبیات داستانی مدرن» به میان میآید، ناخواسته توجه همگان به آن دورهٔ خاص جلب شود.
بسیاری بر این باور پافشاری میكنند كه «مدرنیسم» كه میان جنگ جهانی اول و دوم ظهور كرد، خود رنسانسی دیگر بود؛ كه طی آن، ساختار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و... كشورها تغییر كرد و وضعیت نویسندگان، به ناگاه دگرگون شد.
البته، نحوهٔ شكلگیری و اهداف و برنامههای رنسانس، با جریان مدرنیسم كاملاً متفاوت است. اما از آنجا كه بافت اجتماعی و فرهنگی كشورها دچار تغییر عمده شد، این دو رویداد بزرگ را با هم قیاس میكنند. در دوره رنسانس، دیدگاههای مطرح شده توسط افلاطون در مورد الهامپذیری شاعر، كمك بسیار زیادی در ظهور این انقلاب بزرگ كرد. افلاطون، از این نظر، شاعران را با پیامبران یكسان دانسته، چنین مدعی شده كه یك شاعر، با اثر خود میتواند انسانها را ارشاد و راهنمایی كند. افلاطون معتقد بود شاعران و هنرمندان، ارتباط نزدیكی با عوالم فراحسی دارند، و میتوانند از بیرون از طبیعت، كمك بگیرند.
بر این اساس، پیروان مدرنیسم قرن بیست، ریشه پیدایش این نحله را در قرن ۱۹ نمیجویند. آنها مدعیاند كه ریشه پیدایش تفكرات مدرن، با ظهور رنسانس پدید آمده است. طبق نظر آنها، بعد از رنسانس، این مدرنیستها بودند كه به انسان این اطمینان را دادند كه بشر میتواند بیاموزد، درك كند و بهترین باشد. بعد از رنسانس، مردم به این باور رسیدند كه میتوانند دربارهٔ سرنوشت خود تصمیم بگیرند و اصطلاحاً در محیط اطراف خود دخل و تصرف كنند.
بر این اساس، همان دیدگاهی كه باعث پیدایش رنسانس شد بعدها در قرن هیجده توانست یك ایده بزرگ ذهنی و عقلانی را طراحی كند؛ و آن هم جدال میان سنت و مدرنیسم بود. این طرح بنیادین توانست زندگی فكری اروپاییان را تحت تأثیر خود قرار دهد. سنت و مدرنیسم عملاً توانست دو گروه عمده پدید آورد: یك دسته آنهایی كه شدیداً پیروان سنت بودند و دیگری آن دسته از افرادی كه طرفدار مدرنیسم بودند.
بدین ترتیب بود كه قرن ۱۸، عصر روشنگری لقب گرفت. در این عصر طبق نظر مدرنیستها، بلوغ فكری اعتقادات و باورهای پیروان انسانمداری، از طریق استدلالها و برهانهای مطرح شده، اثبات شد؛ و ذهن روشنگر باعث شد تا انسان آزاد گردد، و از دست موهوم پرستیها و نادانیها رهایی یابد.
لازم به ذكر است: عصر روشنگری یك حركت ظاهراً عقلانی بود كه بیشتر، انقلاب صنعتی محرك آن بود. انقلاب صنعتی بین قرن ۱۷ و اوایل قرن ۱۸ صورت پذیرفت؛ زمانی كه انسانهایی چون گالیله و اسحاق نیوتن، از طریق دانش و علم خود، به فراگیری قوانین طبیعت پرداختند. حقایقی كه آنها به دست آوردند، فراتر از آن چیزی بود كه عرف پذیرای آن بود؛ مخصوصاً باورهای اشتباهی كه كلیسا بر آن تأكید میورزید؛ همچون این باور كه زمین به دور خورشید میگردد، و خلاف آن توسط كلیسا اشاعه میگردید.
در پی آن، متفكران قرن ۱۸، بهتدریج به این اصل ایمان آوردند كه هر مشكلی با كمك قدرت دلیل و برهان، قابل حل است. بدین ترتیب، بر آن شدند تا به تقابل با سنت، رسوم، تاریخ و حتی ادبیات و هنر گذشته بپردازند!
آنها بهتدریج به عرصه سیاست پا گذاشتند و بر آن شدند تا با قدرت سیاسی و حزبی، جامعهٔ ایدهآل خود را خلق كنند. درصورتیكه مدرنیستها با طرح تئوریهای آرمانگرایانه خود، همواره جنگ و خونریزی را برای انسانها به ارمغان آوردند.
به طور مثال، روسو با طرح برابری انسانها، اولین تجربه ساختن جامعه بهتر مدرنیستها را، با خون و جنگ توأم ساخت. نتیجهٔ ایدههای او، منجر به بروز جنگهای داخلی آمریگا گشت؛ و طی آنها، عدهٔ بیشماری مردم بیگناه كشته شدند، و شهرهای آمریكا، به خاك و خون كشیده شد. درواقع، ایده برابری انسانها، یك ایده روشنفكری در غرب آن زمان بود، و جنگ شمال و جنوب را دامن زد.
در سال ۱۷۸۶، بروز انقلاب فرانسه نیز، توسط ایدئولوگهای مدرنیست شكل گرفت. در آن زمان نیز، مدرنیستها با دادن شعار برابری حقوق انسانها، یعنی «برادری، برابری و آزادی» ـ كه در واقع شعار مادر فراماسونها بود ـ جریان عظیمی را در فرانسه به راه انداختند كه نتیجه آن قتل و غارت مردم این كشور بود.
اگرچه انقلاب فرانسه فواید بسیاری را برای اروپاییان به همراه داشت، اما با تغییر موضوع انقلابیون كه به قدرت رسیده بودند، تمام شعارهای مدرنیستها در نظر مردم مسخره جلوهگر گشت. چرا كه بعد از این انقلاب، وضعیت جامعه رو به بهبودی ننهاد، و هیچ یك از شعارهای مدرنیستها تحقق نیافت.
انقلاب روسیه نیز، با حمایت فكری مدرنییستها شكل گرفت.آنها در پی شكست مستمر خود، بر آن شدند تا اینبار در خاك روسیه، در پی ساختن جامعهای بهتر باشند. آنها گمان میكردند كه با قدرت ـ به تعبیر خودشان ـ حقیقت، میتوانند وارد عرصه سیاست شوند، و مسائل مختلف اجتماعی را دگرگون كرده، معضلات بشر را، ظاهراً برطرف سازند.
درواقع، در میان دو جنگ جهانی اول ودوم، مدرنیسم ترقیخواه، تازه به قدرت رسیده، و در پی اهداف خود بود. در آن زمان، مدرنیستها متحدالشكل وارد میدان شده در صدد جریان سازی و پیشبرد برنامههای خود بودند. در صورتیكه در حال حاضر، مدرنیستها با جنبشهای سیاسی، ادبی و فرهنگی... تلفیق شدهاند، و دیگر هویت اصلی خود را از دست دادهاند.
در آن دوره، شاعران و نویسندگان پیشرو مدرنیست، با تلاش بسیار، بر آن شدند تا وارد عرصه سیاست شوند، و ـ اصطلاحاً ـ انقلاب سیاسی به راه افتاده را، حمایت كنند. «پابلو پیكاسو» به سال ۱۹۴۴، به طور آشكار، به حزب كمونیست پیوست.
در آن زمان و مدتی بعد از آن به نظر میرسد انقلاب روسیه میتواند پاسخگوی رؤیاهای مدرنیستها باشد. نظام كمونیستی، ظاهراً در تلاش بود تا جامعه بهتری بسازد. كمونیستها تمایلی به دسترسی به دمكراسی غربی نداشتند. آنها قصد داشتند در وجود خود، نوعی دمكراسی اقتصادی بنا كنند. بدین ترتیب بود كه ایدههای كارل ماركس، توانست جنبش سورئالیستی را تحت تأثیر خود قرار دهد.
با به قدرت رسیدن دیكتاتوری استالین، تمام آرزوها و رؤیاهای مدرنیستها و پیروانش به باد رفت. آنها بر آن شدند تا با این دیكتاتوری مقابله كنند. اما به سرعت، توسط رئالیسم سوسیالیستی، بلعیده شدند؛ و خود به عنوان ابزار قدرت كمونیستهای استالینی درآمدند.
با ظهور حزب نازی هیتلری، گروه جدیدی از مدرنیستها به سوی این حزب رو آوردند، و به طور آشكار، تحت فرمان نازیسم درآمدند. این در حالی بود كه برخی از مدرنیستها به حمایت از كمونیسم، و برخی دیگر به طرفداری از فاشیسم درآمدند. آنها همچنان با دادن شعار« بیاییم آیندهای بهتر بسازیم»، در این گروهای سیاسی مخوف و جنایتكار وارد شده، چونان ابزار قدرتمندی در دستان آنها قرار گرفتند. اما نتیجهٔ فعالیت مدرنیستها چیزی جز كشتار، دیكتاتوری و ناامیدی انسانها به همراه نداشت.
بعد از انتشار خبر سوزاندن انسانها در آشویتس، تئودر آدورنو (The odor A dorno) چنین گفت: «آیا هیچ ادبیات و هنری، از این پس، حق حیات خواهد یافت؟»
حركت و جنبش مدرنیستها، از دیرباز، زیر ذرهبین منتقدین ادبی قرار دارد. آنها همواره از خود میپرسند: چرا جنبش آزادیخواهی و ایجاد جامعه بهتری كه مدرنیستها خود را متولی آن میدانست، در هر كشور و منطقهای كه وارد شد، جز جنگ و خونریزی، و در پی آن، برقراری یك حكومت دیكتاتوری تمام عیار، چیزی به همراه نداشت؟!
با ظهور قریبالوقوع استعمار نو، مدرنیستها به دنبال این حركت عظیم به راه افتادند؛ و این بار، از جریان ادبیات استعمار نو حمایت كردند؛ و بر آن شدند تا در كشورهای تحت استعمار جریانسازی كرده، به تقابل با سنن و تجربیات بومی ملل بروند. آنها با تخریب سنن و تجربیات ارزشمندی كه مردم قرنها برای به دست آوردن آنها تلاش كرده بودند، عملاً شرایط مناسب برای حضور استعمارگران را فراهم ساخته، هویت اصلی مردم تحت سیطره را خدشهدار كردند.
بدین ترتیب بود كه انسان، پس از رویارویی با تمامی رویدادهای همچون انقلاب صنعتی، انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، ظهور كمونیسم، جنگهای جهانی اول و دوم، ظهور استعمار نو و.. به دام ناامیدی و نهیلسم افتاد.
انسان مدرن، دریافته بود كه هیچگاه قادر به ساختن جامعهای ایدهال نیست.جالب این است كه نویسندگان و هنرمندان مدرنیست، از همین شرایط خاص نیز سوءاستفاده كرده، اقدام به خلق آثار پوچ انگار و نهیلیستی كردند؛ و بدین ترتیب، مردم را به فرو رفتن در باتلاق پوچگرایی، تشویق كردند.
درواقع، از سال ۱۹۵۰ به بعد، ادبیات پوچگرا، به صورت قدرت بلامنازعی درآمد. جدا از آن، ادبیات، محملی برای طرح جزبهجز مسائل مستهجن و غیراخلاقی شد.
ادبیات در این دوره، رسالت خود را در طرح مسائل فتنهانگیز، بحرانساز و فسادآور میدانست. ادبیات بر آن شد تا انسان را بیهویت نشان دهد و چهرهای عصیانگر، ناآرام و ناامید از او بسازد. در آثار ساموئل بكت، عصیان انسان، درشتنمایی شده است.در آثار او، پوچی و نهلیسم، به صراحت رواج داده میشود. او بیش از همه به شخصیتهایی كه انگل جامعه بودند توجه نشان میداد؛ شخصیتهای بیهویتی كه حاضر به انجام هر عمل زشت و پستی بودند.ناتالی ساروت از دیگر نویسندگان مدرنیست به حساب میآید كه به آثار خود لقب «واكنش» را داده بود. سارتر آثار او را ضد رمان لقب داد؛ درحالیكه در همان دوره نیز، آثار او میتوانست در گروه «رمان نو» قرار گیرد. ساروت به مقالهنویسی هم علاقه داشت و در مجموعه مقالات خود، تحت عنوان «عصر بدگمانی»، اندیشههای پوچ و كژاندیشانهٔ خود را مطرح ساخت. او حتی میان نویسنده و خواننده، به نوعی بدگمانی و سوءظن اشاره داشت. در حقیقت، افرادی چون ساروت و بكت، در صدد طرح مشكلات و معضلات مردم برای بهبود آن نیستند. آنها بیشتر قصد دارند دنیای تك بعدی خود را بسازند؛ و بهطور غیر مستقیم، اندیشه هرج و مطرجطلبی و پوچگرایی را میان مردم اشاعه دهند. به همین دلیل، آثار آنها، به شرح مكنونات درونی انسانها بیشتر توجه دارد.
در حركت مدرنیستهای افراطی در آن دوره، نوعی سنتشكنی محض و بدون تفكر وجود دارد.آنها عملاً چشمان خود را بسته بودند، و با هر رویدادی كه در گذشته شكل گرفته بود، مقابله میكردند. آنها قصد نداشتند. عناصر مثبت و ایدهال گذشته را حفظ كنند، و زواید كار را بیرون بریزند.
طرح اصلی آن، بر هم زدن همه چیز بود. آنها قصد داشتند به خلاف جریان آب شنا كنند، و هر آنچه را پیشینیان انجام میدادند تغییر دهند.آلن روب گریه، به ارائه و تئوریهای مدونی در این راستا پرداخت. تا آنجا كه او را «نظریهپرداز ادبیات مدرن» لقب دادهاند. نظریههای او، با بیرحمی هر چه تمامتر، تمام پلها را پشت سر خراب كرد. او در یكی از آثار خود، به صراحت میگوید: «دنیا نه معنی دارد و نه معنی ندارد؛ بلكه فقط هست.»
روب گریه تنها به غافلگیر كردن انسانها علاقه دارد و به گونهای مسائل را مطرح میسازد كه خواننده فرصت تفكر و اندیشه نیابد. او نویسندگان را وامیدارد تا از نظم و رعایت قوانین داستاننویسی كه در گذشته مرسوم بود، جداً خودداری ورزند. او عناصری چون شخصیت پردازی، حادثه، مضمون، درونمایه، زمان و مكان را دام بزرگی برای نویسنده میداند. تأكید او بیشتر در به بازی گرفتن حواس پنجگانه است.
میشل بوتور (Michel Butor) نیز با ارائه مجموعه مقالات خود، نویسندگان را به پیشبرد طرحهای پژوهشی دعوت كرد. او مدعی شد: قالب رمان باید به خدمت طرح دیدگاههای پژوهشی درآید. بدین ترتیب است كه او مسائل ظاهراً پژوهشی خود را در محدوده زمانی اندك مطرح میسازد، و به انسان اجازه نمیدهد تا در پی دلیل و برهان بگردد. در حقیقت او ابتدا طرح مسئله میكند؛ اما با حربهٔ كوتاهنویسی و ایجاد یك محدوده زمانی كوتاه، قضیهٔ مطرح شده را لوث میكند، و به نفع خود، نتیجهگیری میكند. این حربه، به كرات مورد استفاده ادبیات استعمار نو قرار گرفته است و میگیرد. ادبیات استعمار نو، به منظور بازسازی تاریخ و تغییر مسائل مختلفی كه در گذشته رخ داده، از این حربه سود برده، و همهٔ مسائل را به نفع آرمانهای خود مطرح میسازد؛ و بلافاصله نتیجهگیری میكند.
باید به این مسئلهٔ مهم توجه داشت كه اگر رمان نو را رویكرد ادبیات در یك دوره خاص، آن هم بعد از جنگ بینالملل، بدانیم، تحلیل آثار ادبی و نحوه شكلگیری آنها قابل بررسی است. اما اگر منظور از رمان نو، آن چیزی باشد كه در هر دوره و زمانی رخ میدهد، دیگر نمیتوان به درستی، پیدایش این حركت عظیم را شناسایی كرد. به همین دلیل است كه غالب پژوهشگران، به تحلیل پیدایش مدرنیسم در آن مقطع خاص پرداختند. البته، آنها در پژوهش پیرامون ادبیات مدرنیستی قرن ۲۰، به مبانی مهمی دست یافتند.
در قرن ۲۰، مردم متوجه شدند طبیعت دارای ابعاد وسیع و پیچیدهای است، ودانش بشری برای شناسایی تمام نیروها و رازها ناتوان است. از این رو، نویسندگان برای شناخت جهان، چون گذشته عمل نكردند؛ و به دنبال راههای دیگری گشتند. آنها بیشتر مجذوب عوالم ماوراء طبیعه شدند، و خواستند به تجربیات فراحسی دست یابند. در این دوره بود كه شعر بیشتر از ادبیات مورد توجه قرار گرفت. چرا كه در قالب شعر، افراد راحتتر به عوالم فراحسی و نامحسوس وارد میشدند.
آنها حتی تا آنجا پیش رفتند كه چنین ادعا كردند كه دانش بشری، بدون شعر ناقص است؛ و شعر میتواند جایگزین دیدگاههای فلسفی و حتی دین شود. ماتیو آرنولد، با سرودن شعری به نام «حقیقت»، پیشنهاد كرد كه شعر جایگزین دین گردد.
آرتور سیمونز (Arthur symons) ادبیات را رقیب دانش دانست. بر طبق نظر او، ادبیات سمبولیستی به راحتی میتواند وظایف مذهب را بر عهده گیرد.تی، اس، الیوت، كه خود فردی كاملاًَ مذهبی بود، در سال ۱۹۲۸ متذكر شد: ادبیات توانایی طرح مسائل مذهبی را به طور كامل، دارد. به همین دلیل، مذهب میتواند جایگزین ادبیات شود؛ و برعكس آن هم، امكانپذیر است.
افرادی جون جیمز جویسف ازرا پاوند، تی اس الیوت ویرجنیا وولف، گرترود استین، ویندهام لوئیس (Wyndham lewis) و... به عنوان نویسندگان پیشرو مدرنیست و یا جریان نوگرایی در عرصه ادبیات شعری وداستانی شناخته شدهاند.
تمامی افراد یاد شده، به صورت منسجم و هدفمند، به خلق آثار مدرنیستی روی نیاوردند، بلكه هر یك، بدون اطلاع از فعالیت یكدیگر، به سوی این جریان ادبی گرایش پیدا كردند. آنها با مضامین مدرنیسم آشنا شدند.
مقولاتی چون آزمایش و خطا، تجربهاندوزی، مخالفت با رئالیسم، فردگرایی، در این مرحله وارد ادبیات داستانی شد؛ و نویسندگان یاد شده، بر آن تأكید ورزیدند.
تحلیلگران ادبیات داستانی، پس از پژوهش طولانی، مضامینی را كه مدرنیستها درشتنمایی كرده و در آثارشان به شدت به طرح آن پرداخته بودند، طبقهبندی كردهاند. بخشی از این گونهبندی، به شرح زیر است:
۱. آزمایش و خطا
الف) طرح این مسئله كه آثار مكتوب گذشته، كامل نیستند.
ب) آثار گذشتگان كلیشهای هستند.
ج) باید در عرصه تكنیك و ساختار داستانها، نوآوری كرد.
د) باید از هنجارها، قوانین و حتی توقعات خوانندگان، سرپیچی كرد.
۲. مخالفت با رئالیسم
الف) درشتنمایی و توجه بیش از حد عناصری چون ایهام، تمثیل، كنایه.
ب) دوری جستن از توصیف كامل یك رویداد و حادثه.
ج) قرار دادن خواننده، در لامكانها و لازمانها.
د) پیچیدگی در طرح داستان و جابهجایی حوادث، و چینش دلخواه حوادث.
ه) مشاهده جهان با كمك احساسات درونی نویسنده، و روی آوردن به شرح مكنونات درونی شخصیتها.
ی) استفاده از اسطورهها، و توجه به ضمیر ناخودآگاه.
●فردگرایی
الف) توجه به استنباطها و برداشتهای فردی، و بیاهمیت جلوه دادن نقطهٔ نظرات همگانی و عمومی.
ب) ترویج و اشاعه ادراكات فردی، و دادن حكم قطعی درباره آنها.
ج) عدم توجه به مسائل مذهبی، اعتقادی، دانش، اقتصاد و مكانیسمهای اجتماعی.
د) ترویج روحیه انحصارطلبی و آوانگارد.
نكته قابل تعمق، عدم استقبال مردم از جریان نواندیشی در آن مقطع خاص بود. توجه به امیال درونی، بهرهوری از جریان سیال ذهن، ایجاد پیچیدگی ظاهری در ساختار داستان، استفاده بیش از حد از تكگوییهای فردی، بر هم زدن توالی زمانی، طرح مسائل مختلف بدون رابطه علت و معلولی، طرح مسائل پوچانگاری و نیهیلیسم، از جمله مواردی است كه باعث شد عموم مردم به این وادی وارد نشوند. استفاده از واژه مدرنیسم در آن مقطع زمانی، عملاً باعث شد تا مردم از جریان اصولی و بنیادین نواندیشی كه در هر برهه از زمان در حال شكلگیری است تصور اشتباهی داشته باشند.
باید پذیرفت كه اولین مشكلی كه رمان مدرن با آن مواجه شد، مقوله طرح داستان بود.
رمان مدرن بر آن بود تا مسئله طرح داستان را از میان بردارد. آنها چنین ادعا كردند كه طرح داستان از دو ژانر ادبی درام و حماسه وارد عرصه رمان شده، و به این وادی تعلق ندارد.
آنها دیدگاههای اسطورهای مبنی بر برتری طرح بر سایر عناصر داستانی را اشتباه میدانند.
داستاننویسان مدرن، در ابتدا برخلاف نظر ارسطو سعی داشتند شخصیت را بر طرح ارجحیت دهند. اما به تدریج به شخصیتپردازی هم وفادار نماندند و مرگ شخصیت را مطرح ساختند.
در آثار نویسندگان مدرن بعد از جنگ، خواننده شاهد شخصیتهای قوام نیافته و ناقص است.
در این آثار، بیشتر سعی شده امیال مبهم و آشفته انسان مطرح گردد. این احساسات و عواطف بیبنیاد و گذرا نیز در بستر داستانها قوام نمییابند. نویسنده رمان مدرن، حتی از تنیدن و تلفیق ضمیر خودآگاه با ناخودآگاه، ابایی ندارد.
انسانهای وامانده، متحیر، سرگردان و پایینتر از افرادی عادی، در غالب داستانهای مدرن حضور دارند؛ و غالباً در گوشهای خزیده و به نقطهای خیره ماندهاند.
نویسنده رمان نو، برای كتمان حقایق و دوری جستن از عنصر دلالتگری و مستندسازی از هر عنصری، چون طنز، سود میجوید. طنز مورد نیاز داستاننویسان مدرن، یا اساطیر در هم تنیده میشوند؛ بهگونهای كه زوال اسطورهها، بلافاصله در ذهن مخاطب تداعی میگردد.
تی اس الیوت بر این باور است كه داستانهایی كه در قرن ۱۹ ساخته میشدند، دیگر قادر نبودند پوچی و هرج و مرج دوران معاصر را به تصویر بكشند.
مدرنیسم رواج یافته، به صراحت با هر گونه اخلاقگرایی، خاصه اخلاقگرایی كه در دوره ویكتوریا در اروپا رایج بود به مقابله پرداخت و بر آن شد تا فلسفه خوشبینی را كه در قرن ۱۹ رواج داشت، از میان بردارد.
نویسندگان مدرن، به ارائه دیدگاههای منفیگرایانه و بدبینانه خود پرداختند بروز بیعاطفگی، ترویج نسبیگرایی و دوری جستن از عوالم معنوی و تقدسزدایی باعث گردید تا نوعی ناامیدی و سرگردانی مطلق در آثار این نویسندگان پدید آید. از این رو به صراحت میتوان مدعی شد: نویسندگان مدرنی كه در آن مقطع زمانی، یعنی بعد از جنگ جهانی دوم، ظهور كردند، به هیچ عنوان در گروه نویسندگان نواندیش و خلاق قرار نمیگیرند. روی آوردن به آشناییزدایی و ایجاد طرحی نو، شرایط و لوازمی خاص میخواهد.
در درجه اوّل، آشنازدایی به فرد بستگی دارد. این فرد نباید سرخورده و وامانده از جامعه خود باشد، و داستان را وسیلهای برای طرح عقدههای درونی و ذهنی پریشان خود كند. فرد آشنازدا، میبایست به دانش و تجربیات گذشته احترام بگذارد و بهترینها را نزد خود نگاه دارد. او باید صاحب اندیشه نو باشد، و از منظری جدید و تازه به روایت جهان هستی بپردازد. او باید به كلیه رشتههای علوم انسانی اشراف داشته باشد.
او می بایست به طرح ایدههای زیاد بپردازد، و در پی آن، فرایند تلفیقسازی را انجام دهد، و ایدههای مختلف را در هم ادغام كند.
او باید به این مسئله آگاه باشد كه ارزش راستین یك اثر ادبی، در ایجاد هماهنگی وهمسویی میان تمامی سازههای داستانی است. نواندیشی باید ریشه داشته باشد تا بتواند قوام یابد.
بدینسان است كه شخصیتهای نواندیش و خلاقی چون حافظ، مولانا، سعدی، عطار، فردوسی، گوته، ویكتورهوگو، چارلز دیكنز، شكسپیر، تولستوی و... توانستند طرحی نو دراندازند، وآثاری ماندگار و جاوید خلق كنند.
حذف طرح و نادیده انگاشتن عناصر مهمی چون مضمون، زمان، مكان و... در ساختار داستاننویسی امروز نوعی پیروی از بیقانونی به حساب میآید؛ بیقانونیای كه در شیوه روایت داستان هم تأثیر گذاشته است.
نویسنده شاید بخواهد از شیوههای جدید و تكنیكهای خاصی سود برد. شاید بخواهد در حد معقول و طبق یك قانون حسابشده، زمان داستان را جابهجا كند. اما هیچگاه نمیتواند و نباید سازمان و چارچوب داستان خود را كاملاً بیمنطق و پوسیده بنا كند.
داستانهای به ظاهر نظامگسیخته نویسندگانی چون ویرجنیا وولف، از یك وحدت موضوعی مستحكم برخوردارند. یعنی نویسندگان مطرح این دهه، آگاهانه و هوشمندانه، طرح داستان خود را پیریزی كردند.
اما از آنجا كه روایت داستان ما بر اساس جریان سیال ذهن و جابهجایی زمان و مكان تدوین گشته، خواننده به اشتباه تصور میكند كه هیچگونه نظام خاصی در داستانهای یاد شده، وجود ندارد.
متأسفانه، برخی نویسندگان، به اشتباه فكر میكنند حذف طرح، و ابتدا به ساكن نوشتن داستان، شنانه قدرت و توانمندی آنهاست. آنها حتی اگرچنین كاری را هم در ذهن انجام دهند، باز هم طرحی برای داستان خود تدوین كردهاند.
مگر آنكه بیاساس، به روایت ذهنی پریشان بپردازند، و بیدلیل، از این شاخه به شاخه دیگر بپرند.
البته از میان نویسندگان هودار داستاننویسی به شیوه مدرن، كم نیستند افرادی كه توانایی خلق یك اثر مستحكم و پایدار را ندارند، و برای پوشاندن نقایص كار خود، به این شیوه و سبك روی آوردهاند.
کامران پارسی نژاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست