جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا

بخش هایی از منظومه «افسانه شاعر گمنامی»


بخش هایی از منظومه «افسانه شاعر گمنامی»
● اشتباه
چرا نیاموختیم شباهت ها به اشتباه مان نیندازند؟
مسلم است که هیچ بادی دوبار بر تو نخواهد وزید
پس این نسیم همان باد شرطه نیست که در شراع کشتی حافظ رسیده بود
و این، نه آن بندرگاه که در انتهای کوچه متروک
سرانگشت نخل کجی نشانش می داد
به سوی حنجره ی دریا، به سوی مبدا سودای ما
به ما که نقد زمین را هزینه ی سفر به فراسو کردیم
عجب که دریا تمام ثروت مان را گرفت
جز اشک شور به ما هیچ پس نداد.
● تعبیر
دریای بسته هر سفری را به مبدا آن بازمی دهد
و فاتحی که سکه های طلایش را به توفان سپرد
چون بازگشت، چیزی نداشت جز هوس تاراج
تاراج بندری که در آن دریانوردی آموخت
چندان که هوچیان و رفیقانش معبد را می سوختند
او پشت جزر و مدها - اسبی که از تنوره دریا گرفته بود -
روی مقدسات قدم زد.
این نی سوار اما آن فاتح غریبه نبود
(سگ سیرتی که میکده را از نشاط مستی ویران کرد)
او یک «خودی» است، در پیشه ی مصادره ی خویش
اکنون کتاب را، برابر حکم همان کتاب، لگدمال می کند
او وام دار کیست؟ معشوق آن امیدها که بر او بسته شد
محبوب نامه ها، که هم اکنون به حکم او می سوزند.
عشقی که برگ و بار تعصب گرفت
پوسید و پوست انداخت
در هیات درخت نزاری که باید از آن کاغذ ساخت
و یک کتاب تازه - تعبیر خواب خلق - رقم زد.
● تاریخ
هنوز گربه ی تاریخ میان طبق کش ها و قافله عروس می دود
دوشیزه ای که دوره کله منار را گذراند
به هفت قلم آرایش، با لپ سبز و نگاه کبود
سوار استر آیینه بندان، رهسپار حجله بخت است
سرای داماد مزین است به ته شمع های گورستان
هنوز می توان در شهر قتل عام ها عروسی گرفت
هنوز شاپرک این خرابه ها ملال رنگ های سرخ و سیاه را خط می زند
شبح به آرامی از در شکسته می گذرد، که مرکب عروس را ببیند...
چرا نیافتی شبح غرق، خطاط، شاعر گمنام،
چرا ندیده نوشتی
جزیره را نیافتم
جزیره را نوشتم
و مجمع الکتایب را نوشتم
و مجمع الغرایب را نوشتم
و مجمع المصایب را نوشتم
که سطرسطر، از اوراق من فرو می ریخت
کتابه های شناور
که آب ها در سطح خود پراکندند
هنوز ارث گمشده ماست.
● خطاط
درون حجره، میان نگاره ها، خطاط
به قیل و قال سفر گوش می کند
حکایتی نگاشت که در آن مشارکت نداشت
چگونه شاعر ساحل نشین حریف هاویه خواهد شد؟
فصاحتی نماند و نویسندگان
به استعاره ها ناخنک زدند تا
کنار عشق های فریب خورده بلرزند
از تب مرداب
جرقه ها، کلمات کتاب های غزل
زبانه ها، تقلید جمله های سوختنی ...
اگرچه شوق عزیمت، مدام، مثل تب راجعه
به سوی ما برخواهد گشت
و ضربه همیشگی خیزاب به پایه های اسکله یادآور است
که آن طرف آب ها سواحل دیگر هست
امید آنکه حرف سفر، این بار کنار میکده بسته اوج بگیرد...
قلم نی اش را قط زد
ورقچه بر سر زانو نهاد
که قصه ای بنگارد
برای همسفرانی که هیچ گاه به دنیا نیامدند

م- ع . سپانلو
منبع : روزنامه شرق