جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زن در یهودیت


زن در یهودیت
هنگام خواندن کتاب تورات (تنخ) مشکل میتوان باور کرد که با زنانی نظیر سارا، ریوقا، راحِل و دِبُورا مواجه هستیم که با ما فاصلهٔ زمانی سه یا چهار هزار سال دارند ولی صفات بشری آنها چنان است که انگار امروز در بین ما هستند.
تورات معیارهای بسیار والایی در تقوا چه برای مردان چه برای زنان دارد ولی در عین این که از خوبی تجلیل میکند، ضعفها و کاستیهای افراد را حتی در بالاترین مقام گوشزد میکند، بدینسان است که اغلب شخصیتهای آن هیچگاه در یک موضع مطلقا «نیک» قرار نمیگیرند. در چنین بررسیای غیر ممکن است که بتوان شخصیت تمامی زنان تورات را در مقالات کوتاه این نشریه تجزیه و تحلیل کرد و تنها میتوان به آنهایی اشاره کرد که کمابیش اثر و یادگاری مهم از خود در تاریخ ملت یهود باقی گذارند.
ابتدا لازم است تا حدی با محیط اجتماعی زمان تورات آشنا شویم.
مقصود ما از دوران تورات دوره ای است که تقریباً از زمان حضرت ابراهیم یعنی دوهزار سال قبل از میلاد شروع و تا زمان عِزْرا یعنی قرن پنجم میلادی به طول میانجامد. در این دوران طایفه متشکل از چند خانواده بود که مرد در رأس آن قرار میگرفت و افراد خانواده تحت حمایت او بودند. بیشتر پسران بعد از ازدواج در خانواده خود باقی میماندند و بزرگترین آنها و پس از فوت پدر جانشین او میشد. زن در چنین خانوادهای مسئولیتی و سنگین داشت زیرا کار عمدهٔ نگهداری از خانه و کارهایی نظیر خوشهچینی، آسیاب کردن، ریسیدن پشم و کتان، رنگ کردن، ادارهٔ امور عروسان و دختران و... تماماً به عهدهٔ او بود.
با وجودی که زن تحت انقیاد شوهر بود از بالاترین درجهٔ احترام برخوردار بود و اگر شوهر به زن جسارتی میکرد یا او را کتک میزد باید مجازات میشد.
هر چند تورات و تلمود نقاط ضعفی برای زنان برشمردهاند ولی عبارات تمجیدآمیز فراوانی را نیز ذکر کردهاند: «زن با تقوا تاجی بر سر شوهرش است» یا «زن دلیر ارزشش بیش از یاقوت است»
زن در تورات بسیار مورد ستایش است و حقوق زیادی نسبت به موقعیت زمانی قدیم به او عطا شده که بسیاری از موارد مساوی با حقوق مردان ا حتی تا جایی که بعضی از زنان به مقام رهبری، پیامبری و قضاوت نیز رسیده اند.
۱) سارا: مادر ملت ها
سارا همسر اَوراهام (حضرت ابراهیم ع)، دختر «حاران» برادر ابراهیم و خواهر «لُوط» بود. نام اولیهٔ او سارَیْ به معنی شاهزاده بود که تورات نام دیگر او را «ییسکا» خوانده است. این نام نیز به جهت روح قدسی و درجه نبوت او به وی اطلاق گشته است. مطالعه زندگی سارا در تورات، نشان میدهد که وی زنی زیبا، فداکار، باشخصیت قوی و کاملا آگاه به ارزش:های خویش بوده است.
ابراهیم به عنوان پدر توحید، سفرها و مهاجرتهای بسیار کرد و سارا با فداکاری بسیار، همسر خود را (حتی در سنین کهولت و بالای ۷۰ سالگی) در تمام این مسافرتهای تبلیغی همراهی میکرد. در دنیای حدود ۴۰۰۰ سال پیش، در حالی که کمتر اثری از تمدن و فرهنگ در میان اقوام به چشم میخورد، ابراهیم و سارا بارها میان سرزمینهای کنعان، حاران، مصر و نقاط دیگر در حال حرکت بودند. سارا به خاطر صورت زیبای خود، دو بار در سفر به مصر و «نِگِوْ» برای پرهیز از خطر - و بیشتر به خاطر نجات جان ابراهیم - خود را «خواهر» ابراهیم معرفی کرد و سختی برخورد حاکمان سرزمینهای بیگانه را به جان خرید.
سارا، در ایمان و اعتقاد به وحدانیت و ترویج یکتاپرستی نیز پا به پای همسر خویش حرکت میکرد. در تفاسیر تورات آمده است که ابراهیم به تربیت و تعلیم مردان مشغول بود و سارا نیز همزمان، زنان را به پرستش خالق جهان دعوت میکرد.
درجه نبوت سارا گاه بر ابراهیم نیز فزونی مییافت، همان گونه که در آیهای از تورات آمده است که خد.اوند به ابراهیم - به خاطر اختلافنظر با سارا - چنین میفرماید:
«آنچه را که سارا به تو میگوید، بپذیر و به او گوش فرا بده (برشیت ۱۲: ۲۱)»
ابراهیم آزمایشهای بسیاری را با موفقیت از سرگذراند و در حین ارتقاء درجه معنوی و در آستانه دریافت فرمان «میلا» (ختنه) از سوی خد.اوند، نام او از «اَوْرام» به «اِوْراهام» و همزمان نیز نام همسرش از «سارَیْ» به «سارا» تغییر نمود. در زبان عبری، این تغییرات با اضافه شدن حرف ه که یکی از حروف نام اعظم خد.اوند است به نام آنها صورت گرفت که نشانه توجه خاص خد.اوند به آن دو میباشد.
شاید مهمترین واقعهٔ زندگی سارا را بتوان قضیهٔ صاحب فرزند شدن او دانست. سارا تا سنین پیری عقیم و نازا بود و خود او هیچگاه شکوه و سخنی در این باره به زبان نیاورد، اما همه چیز از وعده خد.اوند به ابراهیم شروع شد.
خد.اوند به ابراهیم فرمود:
« من از تو ملت بزرگی بوجود خواهم آورد و تو را برکت خواهم نمود، نام تو را بزرگ خواهم کرد .... کسانی را که تو را برکت کنند برکت خواهم کرد و آنهایی را که تو را لعنت کنند، ملعون خواهم داشت، و از تو تمام اقوام روی زمین را برکت خواهم نمود». (۳-۱ :۱۲)
اما این امر چگونه تحقق مییافت اگر سارا برای اوراهام (ابراهیم) فرزندی به دنیا نمی آورد؟
عشق سارا به اوراهام و اعتقادش به اینکه وعدهٔ خد.اوند به وقوع خواهد پیوست تا اندازهای بود که هاجر، کنیز خود را، به همسری ابراهیم درآورد. او حاضر بود هر فرزند ذکوری را که از این پیوند حاصل شود مانند فرزند خود بداند، و این کار او آن زمان امری متداول بوده است. ابراهیم پیشنهاد سارا را پذیرفت زیرا راه دیگری برای تحقق یافتن وعدهٔ خد.اوند نمیدید.
در سن ۸۶ سالگی ابراهیم پسری به دنیا آورد که نام او را ییشمائل (اسماعیل) به معنای «خد.اوند شنید» گذاشتند.
موقعیت قانونی هاجر و اسماعیل طبق قوانین بین النهرین چنین بود: هاجر کنیز سارا باقی ماند و اسماعیل وارث قانونی (شرعی) او محسوب میشد.
زمانی که ابراهیم ۹۹ ساله بود، خد.اوند به او ظاهر شد و فرمود:
«... من از سارا به تو پسری خواهم داد.... و سارا مادر ملتها خواهد بود... و عهد خود را با اسحق، پسر سارا، که وی تا سال آینده برایت به دنیا خواهد آورد برقرار خواهم نمود.» (۲۱،۱۹،۱۶ :۱۷)
تعجب و هیجان مادری سارا را بر آن داشت که بگوید: «خد.اوند برای من وسیله شادی فراهم آورده است ...» او دوباره جوان شد. سرانجام ییصحاق (حضرت اسحق) به دنیا آمد، در حالی که ابراهیم صد ساله بود و سارا نود سال داشت. سارا به مناسبت از شیر گرفتن اسحق، جشنی بسیار باشکوه برپاداشت و بسیاری از بزرگان زمان را در آن جشن دعوت نمود.
خوشحالی سارا و ابراهیم اندازه ای نداشت تا آن که پس از چندین سال آخرین آزمایش ا.لهی به ابراهیم ابلاغ شد:
روزی، ابراهیم به سارا اطلاع داد که با اسحق راهی سرزمین موریا هستند تا در آنجا قربانی کنند، اما از اطلاع دادن دستور خد.اوند که از او خواسته بود تنها فرزند محبوبش را قربانی کند خودداری نمود.
«و ابراهیم صبح زود برخاست و اسحق، پسرش، و چوب برای قربانی سوختنی را با خود برداشت و... راه سه روزه پیمود ... ابراهیم آن مکان را دید ... و به مردان جوانی که همراهش بودند گفت: همین جا بمانید، من و پسرم به آنجا میرویم تا خد.ا را پرستش نمائیم ... اسحق به پدرش گفت: اینک چوب و آتش آماده است اما برهٔ قربانی کجاست؟ ابراهیم جواب داد: خد.اوند خودش بره را فراهم میکند ... سپس ابراهیم مذبحی ساخت و چوبها را بر روی آن قرار داد و اسحق پسرش را بست و روی مذبح گذاشت و ابراهیم کارد را برداشت تا پسرش را ذبح کند ...».
از سوی دیگر سارا این اخبار وحشتناک را شنید، اما از پایان خوش آن اطلاع نیافت، که به موجب آن «... فرشتهٔ خد.اوند ابراهیم را فرا خواند .... دستت را بر پسرت بلند مکن، حال دانستم که از خد.اوند میترسی، دیدم که از تنها پسرت به خاطر من خودداری نکردی، ابراهیم چشمانش را بلند کرد و قوچی را دید که شاخهایش به درخت گیر کرده بود - ابراهیم آن قوچ را گرفت و به جای پسرش به درگاه خد.اوند قربانی کرد.» (۱۳-۱۱:۲۲)
سارا از فکر اینکه پسر دلبندش با بی رحمی به دست پدرش به قتل رسیده است هیچ امیدی برای ادامهٔ زندگی نداشت. تورات تنها میگوید که مادر ملتها در سن ۱۲۷ سالگی فوت کرد. نمیدانیم که آیا سارا مطلع شد که اسحق هنوز زنده است یا خیر. فقط میتوانیم حدس بزنیم و تورات تنها میگوید: «ابراهیم برای سوگواری کردن برای سارا آمد و برایش گریه کرد». (طبق تفسیر راشی) او ندانست که اسحق زنده است و قبل از بازگشت مسرورانهٔ ابراهیم و اسحق از کوه موریا، جایی که خد.اوند باز هم عهدش را تکرار نمود، وفات یافت.
عشق ابراهیم به سارا عمیقتر از آن بود که او را در یک گور معمولی دفن کند. بنابراین با «عِفرونِ حیتی»، وارد معامله شد و غار مخپلا را در حبرون به بهای ۴۰۰ شِکِل نقره (سکه رایج) -گزافترین قیمت آن زمان برای یک قطعه زمین - خریداری کرد و در آنجا یک مقبرهٔ خانوادگی ساخت. آن غار ، محلی بود که آدم و حوا آرمیده بودند.
وی در آنجا سارا را با عشق فراوان به آرامگاه ابدی سپرد و خود نیز بعد از وفات در آنجا دفن شد. همانطور که بعدها اسحق و یعقوب و دو مادر دیگر قوم «ریوقا» و «لئا» در آنجا به خاک سپرده شدند.
۲) ریوْقا : زن مصمم
پس از درگذشت سارا، ابراهیم (اوراهام) متوجه مسئولیت خود در انتخاب همسری مناسب برای اسحق میشود. او مایل نبود که عروسش از اهالی کنعان آن زمان باشد که عادات و خصایلی ناپسند داشتند، در حالی که همسر آیندهٔ اسحق میبایست عنوان دومین مادر نسل توحیدی ابراهیم را داشته باشد. پس باید همسر آینده از سرزمینی دیگر- سرزمین پدری او، حاران - انتخاب شود. اما کهولت سن ابراهیم و رسالت او در هدایت مردم کنعان مانع از این سفر بود. پس او پیشکار خود - اِلیعزِر- را مأمور سفر به حاران و انتخاب دختری شایسته نمود. ماجرای سفر الیعزر و خواستگاری به نیابت از ابراهیم و اسحق از مفصلترین داستانهای تورات است که نشانگر اهمیت این موضوع اجتماعی دارد، به طوری که احکام بسیار مهم ا.لهی در آیاتی بسیار کوتاه بیان شدهاند اما حساسیت و دقتنظر ابراهیم در انتخاب همسری برای فرزندش با گفتاری تفصیلی و با ذکر جزئیات آمده است، ابراهیم پیشکارش را برای این مأموریت سوگند میدهد، تمام دارایی خود را در سندی ثبت کرده و به دست او میسپارد و برای موفقیت الیعزر در این راه، به درگاه پروردگار دعا میکند. الیعزر نیز برای یافتن همسر مناسب برای فرزند آقایش، نزد خد.اوند نذر میکند و شرایط سخت اخلاقی را برای دختر موردنظر، ذکر میکند:
«خد.ایا... اینک من کنار چاه آب میایستم و دختران شهر برای آبکشیدن میآیند. آن دختری که به او بگویم ... به من آب بده و او به من بگوید هم خودت بنوش و هم شترهایت را آب خواهم داد، او همانی است که برای بندهات، اسحق انتخاب کردهای ...» علیرغم این شرط که بسیار سخت و عجیب و در عین حال ملاک مناسبی برای اخلاق آن دختر است، بلافاصله پس از ادای نذر، ریوقا نوهٔ برادر اوراهام، برای کشیدن آب خارج میشود و همین وقایع صورت میگیرد و الیعزر با سپاس به درگاه خد.اوند به خواستگاری او رفته و همسر اسحق را نزد او به کنعان میآورد. به شهادت تورات، اسحق تنها پس از وصلت با ریوقا و مشاهدهٔ صفات پسندیدهٔ او، اندوه ازدست دادن مادرش - سارا - را فراموش میکند.
اسحق و ریوقا به یکدیگر عشق میورزند، اما ریوقا پس از گذشت ۲۰ سال از ازدواج - همانند سارا- بدون بچه مانده، سرانجام دعاهای او و اسحق مستجاب میشود و ریوقا دو پسر دو قلو - و بیشباهت به یکدیگر - را به دنیا میآورد. پسر ارشد را «عِساوْ» نام مینهند از آن جهت که سرخفام و پرمو بود و پسر دوم را به دلیل آن که پاشنه پای برادر را هنگام تولد در دست داشت «یَعْقُوو - یعقوب» مینامند. عساو مردی شکارچی و صحرایی و بیاعتنا به تعالیم و میراث توحیدی پدر بود و یعقوب، مردی آرام، اهل علم و علاقمند به محیط خانواده و به قول تورات «چادرنشین». اسحق، مردانگی عساو را میستود و ریوقا به یعقوب آرام، دلبستگی داشت.
البته ریوقا به عنوان یک مادر به هر دو پسرش علاقمند بود و دربارهٔ سرنوشت آنها میاندیشید، اما از سوی دیگر زنی واقعبین بود و همانند سارا، به ترویج و انتقال میراث توحیدی ابراهیم و اسحق به نسلهای آینده فکر میکرد. او میدانست که سپردن این میراث عظیم به دست پسر ارشد - عساوْ - که مردی خشن، سرکش و کاملا دور از مسئولیتپذیری مذهبی بود خطرناک است. لذا ریوقا تصمیم گرفت که خودش، سررشته امور را دردست گیرد.
روزی که اسحق سالخورده شده و بینایی چشمانش بسیار ضعیف گشته بود و تصمیم داشت فرزند ارشد خود را برکت نماید - ریوْقا تصمیم به جایگزینی یعقوب به جای عساو گرفت. هرچند که یعقوب از این امر واهمه داشت، اما مادرش زنی مصمم و دوراندیش بود و هرگز دچار تردید نشد. او فقط به انتقال صحیح میراث توحیدی میاندیشید و سرانجام در این راه موفق شد؛ هرچند که پس از این واقعه بین دو برادر جدایی افتاد.
اسحق، یعقوب را در ابتدا نشناخت و او را برکت نمود و پس از ورود عساو، با وجود این امر، به آنچه که اتفاق افتاده بود، رضایت داد. «... پس او که بود که صید (غذایی) را تهیه کرد و نزد من آورد و خوردم و قبل از آمدن تو، او را برکت کردم، البته او همچنان برکت شده باشد». اسحق، عساو را نیز برکت نمود، هرچند که یعقوب، برکت اولیه را به عنوان پسر ارشد از آن خود ساخت. عساو کینه یعقوب را به دل گرفت و یعقوب به توصیه مادرش، به امید ادامه راه پدرانش، برای انتخاب همسر - مادران بعدی جامعه یهود - سرزمین خود را ترک گفت.
ریوقا در تنهایی درگذشت و هرگز یعقوب پسر دلبندش را دوباره ندید. تورات از این که چه کسی او را به خاک سپرد سخنی به میان نمیآورد، گر چه او نیز در غار مَحْپِلا، در کنار حوا و سارا آرمید.
۳) لئا - راحل: مادران ۱۲ اسباط بنی اسرائیل
حضرت یعقوب پس از دریافت برکت از پدرش (حضرت اسحق)، به سرزمین « پَدَن- ارام » نزد دایی خود « لاوان » رفت. او به هنگام پرس و جو از اهالی محل دربارهٔ لاوان، با «راحل» دختر دایی خود روبرو شد که برای آب دادن به گوسفندان به کنار چاه آب آمد. یعقوب به راحل دربارهٔ نسبت خویشاوندی با پدرش صحبت کرد و راحل موضوع را به لاوان اطلاع داد. لاوان، یعقوب را نزد خود اسکان داد و پس از یک ماه، وقتی که وضعیت زندگی و کار آیندهٔ او را جویا شد، یعقوب از لاوان درخواست کرد که در ازای هفت سال کار، دختر کوچک او یعنی راحل را به همسری بگیرد و لاوان با این امر موافقت کرد. پس از گذشت هفت سال کار که یعقوب به عشق راحل سپری کرد، لاوان برخلاف وعدهٔ خود، «لئا» - خواهر بزرگتر راحل - را به یعقوب داد، به این بهانه که رسم محلی چنین ایجاب کرده است و اگر یعقوب خواهان راحل است، هفت سال دیگر نیز برای او کار کند.
«یعقوب، راحل را دوست میداشت» و به همین خاطر حاضر شد که هفت سال دیگر تلاش کند.
راحل از عشق یعقوب برخوردار بود، اما صاحب فرزندی از او نمیشد. این درحالی بود که لئا از عشق شوهر کم بهره بود، اما با آوردن چهار فرزند پسر از این که توانسته بود توجه یعقوب را به خود معطوف نماید. خوشحال بود. این احساس او از معانی نامهایی که بر چهار فرزندش نهاد، مشهود است، «رِئووِن» :
«خداوند بیچارگی مرا دید و اکنون شوهرم مرا دوست خواهد داشت». «شیمعُون»:
«خداوند دید که من نامحبوبم و این (پسر) را به من داد». «لِوی» : «حال که سه پسر زاییدهام، شوهرم به سوی من خواهد آمد». «یِهودا» : « این بار خد.ای را شکر میگویم».
راحل با مشاهده این وضعیت، بیصبری میکرد تا آنجا که به یعقوب گفت: «به من پسری بده و گرنه من مرده محسوب میشوم» و یعقوب نسبت به او برافروخته شد: «مگر من جای خد.ا هستم!»
بنابراین راحل به شیوهٔ سارا- همسر حضرت ابراهیم- متوسل شد. او کنیزش - «بیلها» - را برای همسری به یعقوب داد تا پسر بیلها بهنام پسر راحل شناخته شود. بیلها پسری آورد و راحل او را «دان» نام نهاد : «خد.اوند مرا دادرسی کرد و صدای مرا شنید». بیلها پسر دیگری آورد و راحل او را «نَفْتالی» نامید، به این معنا که توانسته بود با خواهرش رقابت کند.
لئا نیز کنیز خود «زیلپا» را به همسری یعقوب درآورد و اولین پسر زیلپا را «گاد» نامید زیرا که «خوشبختی آمد». دومین پسر زیلپا، «آشِر» نام گرفت که «دختران مرا خوشبخت خواهند خواند».
لئا پس از آن، دو پسر دیگر آورد به نامهای «ییساخار» (خد.اوند به من مزد داد) و «زِوولون» (خد.اوند به من هدیهٔ خوبی بخشید). او همچنین صاحب دختری به نام «دینا» شد.
سرانجام راحل نیز باردار شد و «یوسف» را آورد به این معنا که خد.اوند پسر دیگری نیز به او بدهد.
با نگاهی به نامگذاری فرزندان، آشکار میشود که این مادران، ورای رقابتهای ظاهری برای جلب توجه یعقوب، بینشی خاص به هدایت امور زندگی توسط خالق جهان داشتهاند و امری ظاهرا طبیعی و عادی مانند بچهدار شدن را حاصل مشیت او دانسته و در تمام نامگذاریها، به نوعی نام و خواست ا.لهی را لحاظ کردهاند. میتوان از این جنبه به ظاهر ساده، به محیط خانوادگی حضرت یعقوب و نقش مادران در تربیت نسل بعدی پی برد و علت شکلگیری هستهٔ اولیهٔ اسباط بنیاسرائیل را در این خاندان به روشنی ملاحظه کرد.
اکنون، خانوادهٔ یعقوب کامل شده بود و او پس از ۲۰ سال کار و تلاش نزد لاوان - که به علت ناسازگاری و عهدشکنیهای متعدد لاوان بسیار سخت، قصد بازگشت به خانه پدری خود را داشت. او برای بازگشت، موضوع را با همسران خود درمیان میگذارد و با آنها مشورت میکند، برگشت او به سرزمین پدری، به نوعی دستور خد.اوند نیز محسوب میشود که از طریق فرشتهای به او اطلاع داده شده است. با این حال، او موضوع را با همسران خود درمیان میگذارد و از آنها نظر میخواهد و پاسخ میشنود «اکنون هر چه خد.اوند به تو گفته است انجام بده».
تصور این که در دوران ۳۵۰۰ قبل از بحثهای مدرن امروزی، مردی برای مهاجرت از زنان خود نظرخواهی کند کمی عجیب به نظر میرسد. اما یعقوب که قرار است پدر خاندان بنیاسرائیل باشد، الگویی صحیح برای آیندگان خود به جای میگذارد. راحل و لئا نیز که جزء مادران این قوم هستند، به دور از رقابتهای ظاهری، با هم دربارهٔ آیندهٔ خاندان خود، همفکر و موافق هستند و به یعقوب یاری میرسانند تا دور از چشم لاوان - که حاضر به رها کردن او پس از سالها رنج و تلاش نبود - به سرزمین پدری و نزد حضرت اسحق رهسپار شود.
لاوان پس از چند روز خود را به آنها رساند و علیرغم اعتراضات اولیه و گفتگو با یعقوب سرانجام با یعقوب پیمان صلح و دوستی میبندد.
یعقوب و خانوادهاش به راه خود ادامه دادند اما با نزدیک شدن به سرزمین عِساو - برادرش، یعقوب که از خشم دیرینه برادر واهمه داشت، با تدابیری خود را برای رویارویی احتمالا خطرناک با او آماده ساخت، اما فرشته خد.اوند به او آشکار شده و نام «اسرائیل» را بر او نهاد و پس از آن «عساو» را نیز به شکل دوستانهای پشت سر گذارد.
«راحل» در راه وضع حمل کرد و در آستانه به دنیا آمدن فرزند، دانست که صاحب پسری دیگر شده است و او را «بِن اُونی» نام نهاد، هر چند که یعقوب نام او را «بنیامین» خواند. راحل قبل از تولد بنیامین رحلت نمود و در میان راه دفن شد. یعقوب سنگ مقبرهای برای او ساخت و بعدها با اندوه از درگذشت راحل و تدفین او در میان راه، یاد کرد.
مقبرهٔ راحل تا به امروز در سرزمین مقدس به جای مانده است و قدیمیترین یادبودی است از زنی که تورات او را نام برده است. حدود ۱۰۰۰ سال بعد، یرمیای نبی، ویرانی اورشلیم را ندا داد و فریاد زد صدای راحل را میشنود که در راه به خاطر فرزندان بیپناهش (به اسارت رفتن بنیاسرائیل) در مقبرهاش در «بتلحم» مویه میکند : «راحل برای فرزندانش میگرید و تسلی نمیپذیرد» .
تورات دربارهٔ سرنوشت لئا، صریحا سخنی به میان نمیآورد، مطمئنا یعقوب پس از ازدست دادن راحل، برای تسلی خاطر به لئا بیشتر توجه داشت. آخرین اشاره به لئا، هنگام سفارش یعقوب به فرزندانش برای دفن او در غار «مَخپِلا» که توسط ابراهیم خریداری شد، ذکر شده است : «مرا نزد پدرانم ..... در آن غاری به خاک بسپارید که ..... ابراهیم و سارا ..... اسحق و ریوقا را دفن کردند و من لئا را در آنجا به خاک سپردم .....» .
حضرت یوسف فرزند راحل، چنان شایستگی از خود نشان داد که برخلاف سایر برادران، دو سبط از او پدید آمدند. از فرزندان لئا، حضرت موسی و هارون؛ و کاهنان معبد مقدس از سبط لِوی و خاندان پادشاهان بنیاسرائیل از نسل یهودا ظهور یافتند. حضرات داوود و سلیمان و مصلح آخر زمان به زعم یهود (ماشیح) نیز از نسل یهودا میباشند.
۴) دوورا - یائل
فصلهای ۴ و ۵ کتاب داوران- شوفطیم- از مجموعه تنخ (عهد عتیق)، به شرح رشادتهای دو زن در تاریخ یهود اختصاص یافته است.
حدود .۳۱۰۰ سال پیش، در دورانی که مردم بنی اسراییل ۲۰ سال تحت سلطه حاکم ظالم کنعانی به نام «یاوین» بودند و از سردار لشکرش، «سیسرا» با در اختیار داشتن ۹۰۰ ارابه آهنین، در خوف و واهمه به سر میبردند، خد.اوند این بار نجات آنها را توسط دو زن ظاهر کرد. دبورا و یاعل. دبورا، زنی پرهیزگار بود که دارای درجه نبوت بود و به عنوان قاضی و رهبر یهودیان آن دوره، به ادارهٔ امور جامعه میپرداخت و مردم از سراسر سرزمین مقدس برای راهنمایی و مشورت گرفتن نزد او میآمدند.
دبورا که نگران ظلم و جور حاکمان بر یهودیان بود، به رییس لشکرش «باراق»، نبوت خد.ا را مبنی بر مبارزه با سیسرا و باز کردن یوغ حکومت او از گردن بنی اسراییل، اعلام کرد. باراق در پاسخ، شرط مبارزه را، همراهی دبورای نبیه دانست. دبورا نیز با این امر موافقت کرد، زیرا او در عالم نبوت از جانب خد.اوند دریافته بود که «سپاهیان سیسرا را خد.اوند به یک زن تسلیم خواهد کرد».
در اینجا، یکی از موارد استثنایی تاریخ یهود و بلکه تاریخ جهان مشاهده میشود که در آن، یک فرمانده لشکر تحت امر یک زن قرار میگیرد. حضور این زن نبیه در پیشاپیش لشکر ۱۰ هزار نفری سربازان یهودی که حتی به یک ارابه نیز مجهز نبودند، روح و قدرت تازهای در وجود آنها دمید و آمادهٔ تقابل با سپاهیان مسلح سیسرا شدند. دبورا، یاری خد.اوند را به باراق یادآوری میکند و او در مقابل لشکر دشمن قرار میگیرد. با معجزه ا.لهی، توفانی از تگرگ و باران سیل آسا در جهت سپاه دشمن به یاری سربازان باراق آمد و او کل سپاه سیسرا را شکست داد و خود سیسرا، با تنی آسیب دیده و پای پیاده فرار کرد. او به اردوگاه «حِوِر قِنی» پناه برد، که او با حاکم کنعان، پیمان صلح بسته بود.
یاعل، همسر قنی، سیسرای خسته را در چادر خود مخفی کرد و پس از به خواب رفتن سیسرا، او را از پای درآورد و به باراق تسلیم نمود. نبوت دبورا در اینجا به حقیقت پیوست که خد.اوند، سردار لشکر دشمن را به دست زنی تسلیم خواهد کرد. درایت و رهبری دبورا، ۴۰ سال آرامش بنی اسراییل را به دنبال داشت.
دبورا، شرح پیروزی خود و مدح پروردگار را مانند دوران عبور بنی اسراییل از دریای سرخ، در سرودی معروف به «سرود دبورا» ذکر کرد.
... من در وصف خد.اوند خواهم سرایید
و برای پروردگار خالق بنی اسراییل سرود خواهم خواند
خد.ایا، وقتی از «سِعیر» بیرون آمدی
هنگامی که صحرای «اِدُوم» را ترک فرمودی
زمین متزلزل شد و آسمانها چکیدند
ابرها نیز قطرات باران فرو ریختند
کوهها به خاطر خد.اوند لرزیدند
حتی کوه «سینا» از حضور خالق بنی اسراییل به لرزه درآمد
... چون بنی اسراییل به دنبال معبودان تازه رفت
جنگ به دروازه هایش رسید
اما در میان چهل هزار مرد جنگی آنها
مگر سپر یا نیزهای یافت میشد
درود قلبی من بر رهبران دینی قوم
که برای جامعه شان جان نثاری کردند، پس خد.اوند را متبارک بخوانید.
بهناز وفامنصوری
منبع : انجمن کلیمیان تهران


همچنین مشاهده کنید