سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
بعد از این دیوانه سازم خویش را. . .
افشین یداللهی، ترانه سرای مطرح و موفق این سالها، ۳۹ ساله و روانپزشک است. ترانههای او را شخصاً بسیار دوست دارم و به اغلب ترانههای سایر دوستان ترجیح میدهم. اما آنچه که مرا واداشت تا در این حیطه با او وارد گفتوگو شوم، شرایط پارادوکسیکال یداللهی بود. او از یک سو در ترانههایش سویه عشق را میسراید و از سوی دیگر در حرف و کارش طرف عقل را میگیرد. همین شرایط متضاد برایم جالب بود تا با این روانپزشک ترانهسرا به گفتوگو بنشینم. هر چند که به گمان و برداشت من او در نهایت ترجیح میدهد عاقل و آرام باشد یا در اظهار نظرهایش بیش از آنکه طرف دیوانه سری عشق بغلتد، به سوی متانت عقل رو میکند.
▪ جملهای از فروغ فرخزاد در ذهنم است که میگوید امروز علم روانشناسی توضیح میدهد که مجنون یک آدم روانی بوده و مشکل روانی داشته. پس مجنون یک بیمار روانی بیش نیست! شما هم از عشق مجنون ترانه میگویید هم روانپزشک هستید، ما جرا واقعاً چیست؟!
ـ عشق بیشتر یک اصطلاح است تا مفهوم واقعیاش. گاهی غریزه، علاقه، عادت... هم عشق تلقی میشود اما لزوماً همهاش عشق نیست. نه اینکه بیارزش باشد، نه، اما عشق نیست. بنابراین اینکه تحلیل کنیم مجنون بیمار روانی بود یا نه باید به یاد داشته باشیم او یک سمبل است. نشانی است از یک رابطه و حسی که از آن تعابیر عرفانی میشود. ما وابستگی و دلبستگی را داریم، بسیاری از چیزهایی که ما عشق مینامیمش در واقع وابستگی است. این تصور ماست که اگر «او» باشد همه چیز خوب است و مشکلات رفع میشود یا اگر «او» نباشد دنیا به آخر میرسد. واقعیت این نیست و اینها صرفاً خیالات ماست. خب ما اسم این را میگذاریم عشق و به این شکل توقع خود را بالا میبریم، بعد ظرف با مظروف نمیخواند و این عدم تناسب تازه دید را واقعبینانه میکند.
▪ تکلیف تعارض تاریخی «عقل و دل» چه میشود؟ این تقابل در شعر و واژه و ترانه هم تجلی یافته. شما که کارتان به سویه عقل تمایل دارد و ترانهتان به دل، در ذهنتان کدام کنه وزنهاش سنگینتر است؟
ـ من شاید در اشعارم به جنون و اینها اشاره کنم اما... نمیشود گفت کدامش میچربد. گاهی چیزی که از آن به عقل تعبیر میکنیم، چهارچوبهایی است که ساختهایم یا برایمان ساخته شده و تجربه و انتخاب ما نیست. شاید عقلی که زیر سؤال میرود این عقل است. عقلی است که از خودمان برنمیآید و عاریتی است. در اینجا شاید جنون و عشق بیاید این چهارچوبهایی که گاهی عمقی هم ندارد به هم بریزد. شاید پس از این به هم ریختن انسان با عقلی واقعی چیزهای جدیدی بسازد.
▪ از یک جای کلام پیچیدید! گفتید شاید من هم از این شعرهای جنون... گفته باشم اما بعد حرف را عوض کردید. تصورم این است که با این عقل معاش انگار عشق معقول و پسندیده نیست. از خود گذشتن، ایثار... آنچه مایه مباهات بشری است، آفرینشهای هنری شگفت، الهامات بزرگ، آثار خارقالعاده... اینها همه مولود یکسری کارهای غیرعقلایی است. عقلایی نیست اما یک اتفاق است. یک ارزش قشنگ است. در این کشاکش کدام محققتر است؟
ـ اینها تعابیری است که نه با هم متضاد است نه با هم قابل جمع. این یک جنون منطقی است که میخواهمت هنوز. گاهی جنون هم منطقی است. یعنی منطقاً فرد باید در این مرحله به جنون برسد. این جنون یک تعریف روانپزشکی دارد که ما به آن کاری نداریم. یک تعبیر عام. مثل عشق است که میتواند خیلی تعریفها داشته باشد.
آنچه منطق ما را شکل میدهد شاید عقل واقعی ما نباشد. من اگر در قطب شمال به دنیا میآمدم شاید چیزهای دیگری برایم عقل و منطق میشد. بعضی افراد اما این چهارچوبهای کلیشهای را گسترش میدهند. تغییر میدهند و عوض میکنند. اگر این اشخاص نبودند در زندگی بشر اتفاق جدیدی نمیافتاد. این اشخاص از حدود منطقی جامعه فراتر میروند و شاید در نظر اول عاشق یا مجنون به نظر برسند اما بعداً کار آنها خودش قاعده و منطق میشود و معلوم است که کار عاقلانهای کردهاند.
▪ شما عقل نسبی را عنوان میکنید. میگویید عشق امروز کلیشه عقل فردا خواهد بود. اما به هر حال عقل است. بحث من چیز دیگریست. به هر حال یک پایه و قاعدهای وجود دارد. ۱۵۰۰ سال پیش هم اگر کسی خودش آب را نمیخورد و میداد به بقیه یا ۱۵۰۰ سال بعد هم اگر چنین کند، با نگاه عقل و منطق نمیخواند. منطقی است که شما اگر تشنهای، خودت بخوری. چه الان چه دو هزار سال قبل یا بعد. اتفاقی که این قضیه را ماندگار و خارقالعاده میکند، عکس این عمل کردن است. این غیرعاقلانه بودن عاشقانهاش میکند.
ـ خب بله یکسری از کارها احتمالاً در تمام زمانها و مکانها قابل پذیرش است. به هر حال ما انسانیم. درست است که عقل و تنازع بقا میگوید اگر تشنهای خودت آب را بخور اما در انسان قضایا یک مقدار فرق میکند. بعضی فضائل در تمام زمانها واجد ارزش است مثل راستگویی، دزدی نکردن و... ما بعضی وقتها ایثار را میگوییم. گاهی ما فقط فکر میکنیم ایثار میکنیم. تصورمان این است. یعنی یا نمیتوانیم بگوییم نه، یا خودخوری میکنیم و فکر میکنیم ایثار است. اگر بعد از چند بار ایثار کردن ببریم، یعنی ایثار نکردهایم، کار خیری کردهایم اما ظرفیت کاملش را نداشتهایم. انرژیمان را مصرف کردهایم و حالا بریدهایم و افسرده شدهایم یا خشمگین هم هستیم. پس این تصور ما از آثار است. ایثار واقعی نیست. یک گذشت سطحی است. یعنی ایثار هم تعاریف قابل بحثی دارد.
▪ من برای همین مثال عینی زدم و ماجرای حضرت ابوالفضل را گفتم که این ماجرای «تعاریف دارد» پیش نیاید.
ـ آن واقعاً ایثار بوده.
▪ این ایثار واقعی، با عقل معاش آن زمان، الان و آینده، نمیخواند.
اعتقادات متفاوت است. نمیشود گفت با عقل نمیخواند. عقل داریم تا عقل. عقل واقعی چیز دیگریست. این کار را نمیشود خارج از چهارچوب عقل خواند. وقتی ما یک هدف ارزشمند و عاقلانه داریم میتوانیم در راهش کار کنیم و حتی ما احساس میکنیم که میتوانیم از جان هم در راهش بگذریم.
▪ گفتید «ما احساس میکنیم». این تفاوت دارد با اینکه بگوییم ما دو دو تا چهار تا میکنیم.
ـ شما ریزبین هستید. خب من میگویم ما فکر میکنیم تعقل میکنیم و این تصمیم را میگیریم. خیلیها از عشق میروند یا از عقل اما در نهایت به یک جا میرسند. مسیر میتواند از مسیر عشق باشد یا مسیر عقل اما سرانجامش یکی شود. شاید تجربهای که کسی یا عشق میتواند به آن برسد، یکی با عقل برسد، جنس راه فرق دارد اما نتیجهاش یکی است. یعنی با عقل هم میشود ایثار کرد و لازم نیست عشق را درگیر این قضیه بدانیم. شاید البته این حرف با بعضی از شعرهای خودم هم در تعارض باشد!
▪ گفتید به نظر میرسد گفتههایتان در تعارض با شعرهایتان باشد. شما میگویید چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی اما به گمان من خیلی هم این دوسویه را خوب میدانید و ابرام هم دارید طرف عقل را بگیرید! یعنی صاحب ترانه، شاعر در شعرش فقط «میکوشد»، نه اینکه «بجوشد».
ـ شما خیلی هم نمیتوانید مطمئن باشید که این کار در محدوده عقل است یا جنون. آن عقل منفعلی که ما داریم بحثش جدا است. آن عقل فعال، مراحلی از عشق و دورههایی از عشق را تجربه کرده و به عقل کامل رسیده. عقل منفعل در بند خود میماند اما عقل کامل خودش خودش را ویران میکند و به مرحله بالاتری میرسد. ما یک صفر درجه داریم یک ۳۶۰ درجه، اینها بر هم منطبق است. ۳۶۰ درجه کامل دایره را یک دور زده. پس خیلی با هم فرق میکند. تفاوت عقل صفر درجه با عقل ۳۶۰ درجه مهم است. شاید این عقل تمام آن مدارهای عشق را پشت سر گذاشته باشد.
▪ در گفتمان شما یا اتمسفر حاکم بر دیالوگ شما، اساساً عقل بیشتر به کار برده میشود. یاد دیالوگی از فیلم هامون افتادم که مجنونی به دکتر روانپزشک میگوید «آزمودم عقل دوراندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را، آی دکتر!» اگر این «آی دکتر» شما باشید، چه میگویید؟!
ـ عقل دوراندیش هم میتواند البته خب به معنای همان عقل معاش باشد. اگر عقل دوراندیش واقعاً افقهای دور را دیده باشد، آن مجنون هنوز آن را نیازموده. اما دوراندیشی که برحسب حساب و کتاب و احتیاط باشد باید آن را به نوعی دور ریخت و شاید با جنون آزمودش تا به عقل...
▪ بالاخره ما در جامعه یک تعریف عمومی از عقل داریم که همه پذیرفتهاند. عقل یک مفهوم بدیع و گنگ که نیست. متوجهم که میشود این عقل را نسبی کرد یا شاخهشاخهاش کرد آن وقت هیچ پایهای که روی بحث میکنیم نمیماند. یک دور ابطالناپذیر میشود. وقتی میگوییم این کار عاقلانه است، من و شما و بقیه مفهومش را درک میکنیم.
ـ میگویند اکثرهم لا یعقلون. این همان عقل است. این عقل حداقل است. این عقل برای یک زندگی معقول حداقل کافی است. این عقل گلیمش را از آب بیرون میکشد و میرود اما اگر از ما بپرسند از این حد متعارف معقول فراتر رفته، خب نرفته. اتفاقی در زندگیاش نیفتاده. آدم معقولی بوده، زندگیاش را کرده، خوب هم بوده، خیلیها همین حد را هم ندارند و نمیتوانند داشته باشند، به هرحال در این زندگی سؤال خاصی یا جواب خاصی اتفاق میافتد. یک محور ثابت طی میشود و قابل قبول جامعه هم هست این هم یک جور زندگی است که خیلیها هم حسرتش را میخورند.
▪ من دنبال موضعگیری شمایِ ترانهسرایِ در شعر عاشق هستم. میخواهم موضعتان را نسبت به این زندگی حداقلی و این عقل معاش بدانم.
ـ فکر میکنم که انسان لیاقتش بیشتر از این است که به زندگی حداقلی رضایت بدهد. البته اینکه کسی به همان زندگی بپردازد هم محترم است اما انسان بهطور کلی لیاقت و تواناییاش بیشتر است که به آن زندگی بسنده کند. اتفاقاً تواناییهای عقلی و نه عشقی انسان بیش از این است که به حداقلها رضایت دهد. عقل میگوید که به یک روند کلیشهای تن نباید در داد. من فکر میکنم کسانی که اینطور زندگی میکنند قدر پتانسیل خود را ندانستهاند.
▪ میگویند جانمایه هستی و آفرینش عشق است. به هر حال در پای عشق و پای عقل کدام سریعتر است؟
ـ عشق را من تعبیر خاصی نمیتوانم بکنم. همین عشق زمینی خیلی چیزها را به ما یاد میدهد. ما در مقطعی که عاشق میشویم تا عقلمان بیاید سر جایش، آن لحظات انگار توقع عجیبی از زندگی نداریم، همه چیز خوب است، انگار خوبتریم. قبول دارم که بسیاری از آثار هنری که خلق میشود از جرقههای همین عشقهای کوتاه مقطعی است. انگار اشانتیون است. گویی خداوند برای یک لحظه دری را باز کرده است که ما اشانتیون را ببینیم بعد بگوید این تمام شد، اگر بخواهی باید سعی کنی به منبع برسی. اما این اشانتیون هم بسیار باارزش است. برای شاعرها همین اشانتیونها باب را باز میکند که بشود کار را بسط و گسترش داد و به افق جدیدتری رسید.
▪ با این تفاسیر واسوختها و نفریننامهها شعرهای عاقلانهتری هستند؟
ـ بله.
▪ خب اینکه من تو رو نمیخوام برو بمیر. یا حالم ازت به هم میخوره الان میرم یکی بهتر از تو رو پیدا میکنم، مولود چیست؟ چون این نوع ترانهها الان خواهان هم زیاد دارد؟
ـ چند بعد دارد. بخشی از آن این است که ما واقعبینانه تفاوت بین وابستگی و دلبستگی را میدانیم و متوجه میشویم. بعد که فهمیدیم دلبسته نبودهایم و تنها وابستگی بوده خب میشود در مورد این رابطه تصمیم عاقلانهتری گرفت. یا اگر دیدیم کسی تصمیم گرفته به عنوان یک انسان دیگر با ما نباشد ما هم به تصمیم او احترام میگذاریم و با احترام جدا میشویم و این را میپذیریم.
باید متوجه شویم این حرفها که من اگر تو نباشی میمیرم و جهان برایم سیاه میشود و... واقعیت ندارد، چرا که ما زندگی میکنیم و عاشق نفر بعدی میشویم و برایش شعر میگوییم و بعدی و بعدی.... خب در این شعرها یک اغراق شاعرانه هم هست. خب اگر کسی چند بار عشق را تجربه کند میداند که نه، مردنی در کار نیست. ما باید بفهمیم برای راه رفتن باید مستقل بود و دو پا کافی است. لازم نیست چسبیده به هم باشیم و چهار پا بشویم. آدم دوپا است.
▪ من در این جریان با شما همداستان نیستم. به قول شما «عقل» من، میگوید که «سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری» و اینکه ما دو پا داریم و کافی است و این نشد اون... یعنی اینکه آخر این چه جور عاشقی است که عاشق از دوری معشوق ککش هم نمیگزد! و به سرعت یکی یا چند تای دیگر جایگزین میکند؟ این حرف واسوختهاست که خیالی نیست و ملالی نیست و دارم حال میکنم و... ارج و ارزش دوست داشتن خیلی کم است. به هر حال گمانم اگر اشتباه نکرده باشم رابطه عاطفی یک مقدار اندکی با تعویض پیژامه فرق میکند. نمیکند؟
ـ این که شما میفرمایید درست است. من در ادامه صحبتم کاملاً با شما همعقیدهام. یعنی اینکه میشود از بعد دیگری هم به ماجرا نگاه کرد. یعنی وقتی این نفرینها را میگوییم که این روزها در ترانهها به فحشهای فامیلی هم ختم میشود! معنایش این است که باز هم در ضعف هستیم. این یک مکانیسم دفاعی روانی است. یعنی خیلی هم اتفاقاً برایمان مهم است، اما چون گربه دستش به گوشت نمیرسد، بد و بیراه میگوید.
یک نوع دیگر هم هست که این رفتن ما احترام گذاشتن به نظر کسی است که دوستش داریم و ما را نمیخواهد. به این شکل اصلاً وارد توهین هم نمیشویم و با احترام و دوستانه از هم جدا میشویم. بله و البته با عوض کردن پیژامه فرق میکند، چون رابطهای انسانی است و حتی رابطهای ارزشمند. پس وقت جدایی هم باید آن ارزش و دوستی حفظ شود. در ترانه ردپای اجتماع هم پررنگ است. یعنی چون الان ما در اجتماع اصلاً تمرین عشق نداریم و تمرین روابط عاطفی نداریم، انگار همه میخواهند از عامل بهرهوری استفاده کنند و به اصل مقصدشان برسند، بنابراین روابط کوتاه مدت و سطحی و گذرا با عمق بسیار کم شکل میگیرد. خب این مسئله این نکته را ایجاد میکند که هر قدر تعداد اینها بیشتر، زمان کوتاهتر و درگیر هم شدن کمتر باشد و طرف مقابلت فقط وسیله باشد، بهتر است و اصلاً نقطه برتری و مثبت هم شده! با این شرایط این واسوختها هم میشود زبان حال او.
▪ در ترانههای عاشقانه ما هم انگار یک جور «مرض» نهفته است. همهاش دارم میمیرم و دارم میسوزم، آخ مردم و دارم میمیرم از غمت و... این تفاوت بنیادین دارد با حرف مولانا که به عشق میگوید «ای دوای نخوت و ناموس ما / ای تو افلاطون و جالینوس ما» از آن بیچارگی تا این وارستگی خیلی تفاوت هست.
ـ من خودم در ترانههای عاشقانهام معتقد به نگاه برابر هستم. فکر میکنم باید پایاپای باشد. «نه میمیرم برای تو/ نه میافتی به پای من/ همیشه رد پات پیداست / کنار ردپای من.» نه ما برای کسی میمیریم نه کسی از عشق ما میمیرد، واقعیت این است، وگرنه تا حالا نسل ترانهسراهای ما منقرض شده بود! ترانهسراهای ما که خوشبختانه از عشق نمردهاند اما دست بردار هم نیستند! گویا زاویه شخصی به این ماجرا ندارند و مطابق میل بازار شعر میگویند. من خودم به یک نگاه محترمانه و دوستانه و پایاپای معتقدم.
انگار ریسک نمیکنند و جرأت نمیکنند نقطه نظر شخصی را مطرح کنند و همیشه همان حرفهای امتحان پس داده را تکرار میکنند. نگاه من شخصی و پایاپای است. «تمومش کن بیا از هم جدا شیم/ از اول هم من و تو ما نبودیم/ من و تو مال یک دنیا نبودیم/ از اول هم تو این سردرگمیها/ میگفتیم با همیم اما نبودیم.».... نترس از این که حرفام دلنشین نیست/ تمام سهم ما از عشق این نیست/ ما عشق اول هم بودیم اما/ همیشه عشق اول، بهترین نیست.»
▪ شما خیلی منطقی به عشق نگاه میکنید و گمانم این نگاه این بازه را باز میکند که هر جای زندگی خواستیم یک دو دو تا چهارتایی بکنیم و بعد خیلی مؤدب و به قول شما با احترام با قیچی رابطه را قطع کنیم! یعنی در بعضی ترانههایمان بعضیها عشق برشان نازل میشود و سه روز در میان عاشق میشوند. از این طرف هم با این نگاه شما هی یک روز در میان میشود حساب کتاب کرد و محترمانه جدا شد! این قیچی را که میدهید دست عشق کار را سهل و ممتنع میکند.
ـ من میگویم وقتی تمام محاسبات و مشاورهها باید قبلش انجام شود، اگر ما سالهاست تنها داریم هم را میآزاریم و چیز دیگری هم نیست و در رفتارمان تجدیدنظر هم نمیکنیم و خودمان را هم عوض نمیکنیم و چیز جدیدی را هم برای رابطهمان یاد نمیگیریم. و اگر علم به اینها داریم و همهاش را هم رعایت کردهایم اما باز هم نمیشود و کسی هم که مشاوره میدهد، میگوید راه جدا شدن است، آن وقت باید عمل کرد. نه اینکه ما بدون تغییر و بدون حرکت و مشاوره... بشینیم حساب کتاب کنیم و به قول شما قیچی کنیم. نه این نظر من نیست که هی بگویم من و شما به هم نمیخوریم و تمام کنیم.
▪ میگویند که فلان خانم ۴۰ سال پیش با فلان آقا در فلان جا قرار داشته که با لباس قرمز آنجا حاضر شود. حالا مرد نیامده و زن ۴۰ سال است هر روز میآید سر قرار. این عاقلانه نیست، اما ماندگار است. هیچ کس از آن ماجراهای عاشقانهای که منطقی تمام میشود حرف نمیزند، اما این کار غیرمعقول گویا ماندنیتر است و قدری ستایشآمیز حتی. این فرد از نظر شما خل است. شاید، اما هیچ کس داستان آدمهای عاقل شما را نمیگوید. هیچ کس احساس شگفتی و ستایش نمیکند، اما داستان این خلها را با احترام تعریف میکند.
ـ (مکث) به صورت یک حرکت سمبلیک چرا. قبول دارم. بعضی وقتها یک چیزهایی تعمیمپذیر نیست. پایداری بر عشق خوب است، اما باز چند جنبه پیدا میکند. برمیگردد بر ایثار. باید بررسی کنیم که این فرد آیا پایداری بر عشق میکند یا دچار مشکلات روحی روانی شده. شاید هم عاشقی است که واقعاً روند زندگیاش این شده.
شاید او ساخته شده که نمونهای باشد برای استناد دیگران. شاید سمبلی است برای سوسوی عشق در جامعهای پرمشغله و پرازدحام. بله، این چیز زشتی نیست. مثل آن خانمی که در چهارراه ولیعصر گل میفروخت و منتظر مردم بود. شاید هم هیچکدام از اینها نباشد. در جامعه ما البته حتی آن اتفاق هم میتواند در نظر مردم عادی شود. عشق باید در نهایت باعث افزایش عملکرد بشود نه کاهش عملکرد. عاشق واقعی بازمیدارد و در مسیر رو به جلویی که عشق فرا رویش قرار دارد پیش میرود. لازم نیست کار عجیب و غریبی انجام شود.
▪ شما ترانههای «محترمی» دارید. خیلی آدمها در ترانههایتان مؤدبند، انگار با کراوات حرف میزنند. راست میگویید هیچ کار عجیبی هم انجام نمیدهند. ردپایشان کنار هم است. چه کاری است که همدیگر را کول کنیم و بار هم را بکشیم و بشویم یک ردپا. ریسک نیست، تحیر نیست. عشق شما پاستوریزه است و محترم.
ـ این هم خب یکجور نگاه است. من قانون قطعی برای هیچ چیز نمیگویم. اینها انواع رابطه است. از نوع پاستوریزه رابطه تا نوع مسموم آن. من اصلاً مخالفتی ندارم. هیچ چیز قابل پیشبینی نیست. اتفاقاً من از قطعیت میگریزم «از راه بزن بیرون ای رند خطر پیشه/ از خاک سکون بر کن ای تیشه بر این ریشه/ در ترس چه میجویی ای مدعی غیرت/ در شک و یقین رو کن با لذت این حیرت/ من عاشق مطرودم / آوارگیام دودم/ اسطوره هر جایی / تاریخی نابودم/ حرمتشکن خویشم، آرامش تشویشم/ ذندیق قسم خورده با فاجعه همکیشم/ با وحشی چشمانش الهام جراحت شد / تا قلب پرآشوبم ویران شد و راحت شد/ این شر نجیبانه در واژه نمیآید / از شرم گذر کرده در خانه نمیپاید / توفانی احساسش خاشاک غزل برده/ و...
نویسنده : علیمیرمیرانی
منبع : چلچراغ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست