سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا


نگاهی به زندگی ادبی و فلسفی حکیم عمر خیام پیر پگه خیز


نگاهی به زندگی ادبی و فلسفی حکیم عمر خیام پیر پگه خیز
ایران ؛ این كهن خاك پرافتخار را باید با نام مردانی شناخت كه هر یك شان در زمان خود رشك جهانیان بوده اند و چشم مردم گیتی روزگاری به سوی آنان بود. از این میان می توان ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری را نام برد.كسی كه در ریاضیات اعجوبه ای بود بی مانند در فلسفه و كلام حاذق، در نجوم یكتا و در شاعری هم كه بی نیاز از تعریف و توضیح. این جستار، تذكاری است كه بدین وسیله در گذشته درنگریم و این راه باز آمده را به دقت بازببینیم. با هم می خوانیم.
خیام، شاعر ـ فیلسوف
خیام شاعر را باید گوینده ای چند لایه و متحیر دانست كه هر آینه همچون خلف رند مسلكش خواجه حافظ چندان آسان یاب و تن به تفسیر دهنده نیست.صادق هدایت در جایی تذكر می دهد: اگر یك نفر صد سال عمر كرده باشد و روزی دو مرتبه مسلك و عقیده عوض كرده باشد قادر به گفتن چنین سخنانی نیست. تعداد متنوع رباعیاتی هم كه در نسخ مختلف به خیام نسبت داده اند بی شك مؤید همین مطلب است. كمترین نسخه خطی رباعیات خیام مورخ ۸۵۶ هـ . ق متعلق به كتابخانه آكسفورد و مشتمل بر ۱۵۸ رباعی است و بیشترین آنها طربخانه مدون به سال ۸۶۷ هـ . ق محتوای ۵۵۶ رباعی. اما متأخرین پا را از این فراتر گذاشته اند. چنان كه سعید نفیسی با مراجعه به ۱۶۲ منبع، ۱۲۲۴ رباعی استخراج نمود. همین مایه تلون و تكثر در روایات می رساند كه تا چه پایه در برخورد با این حكیم نیشابوری باید جانب احتیاط را نگه داشت. چندان كه حتی برخی در شاعری خیام شك كرده یا خیام شاعر را با خیام ریاضیدان و منجم فرق گذاشته اند. چنان كه در جلد چهارم معجم الالقاب سخن از كسی هست به نام علأالدین علی بن محمد بن احمدبن خلف خراسانی معروف به خیام كه گویا دیوانی از شعر فارسی دارد و اشعار او بسیار است و در خراسان و آذربایجان مشهور… و برخی به شك افتاده اند كه شاید خیام شاعر در حقیقت همین خلف خراسانی باشد لكن این شبهه از آنجا كه سند و نویسنده چندان شناخته شده نیستند و البته نویسنده هم چندان در زبان فارسی تبحر ندارد و مورد وثوق اهل فن نمی باشد. اگر به تاریخ ادبیات نگاهی بیندازیم اولین سند فارسی معتبر كه رباعی ای به خیام نسبت داده التنبیه علی بعض الاسرار المودعه فی بعض سور قرآن العظیم تألیف امام فخر رازی است و آن رباعی این است كه:
دارنده چو تركیب چنین خوب آراست
از بهر چه او فكندش اندركم و كاست
گر خوب نیامد این محور عیب كراست
ور خوب آمد شكستن از بهر چه خواست؟
اما خیامی كه رباعیات به ما معرفی می كنند كیست؟خیام حكیمی است مسلمان اما مسلمانی اش از پس وادیهای شك و حیرت و سؤال گذشته و او را از دایره اندیشه ها و پندارهای اهل ظاهر بیرون آورده است.اندیشه غالب او در رباعیات تحیر و پرسشگری است، پرسشهایی كه ذهن فیلسوفانه و ریاضی وار او را هرگز راحت نمی گذارند:
دوری كه در او آمدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
كس می نزند دمی در این معنی راست
كاین آمدن از كجا و رفتن به كجاست؟
این تحیر و پرسشگری البته هیچگاه به الحاد وكفر تبدیل نمی شود، حتی یك رباعی هم در این معنی وجود ندارد. مدارك هم در این باب زیاد است، اول این كه خیام چندان كه از تاریخ برمی آید زیاده مورد احترام هم عصرانش بوده و القابی نظیر حجه الحق ، فیلسوف العالم و غیره همه جا حتی از زبان آنان كه به انتقاد از او درمی كوشند بر سر اسمش هست. و این خود نشان می دهد كه وی باید علاوه بر مقام علمی و ذوق هنری دارای زهد و تقوای قابل توجهی هم بوده باشد ورنه علم و هنر در زمانه ای كه او می زیست به تنهایی نمی توانست برای كسی احترام به بار آورد و كم نبودند از اهالی فلسفه و علم و هنر كه به دلیل شك و شبهه در ایمان مغضوب و حتی مقتول شدند. مثلاً قفطی در تاریخ الحكما نخست با نهایت احترام مقام علمی وی را می ستاید و سپس با احتیاط بر او خرده می گیرد كه اشعارش به خاطر چند لایه بودن معانی، عده ای از اهل ظاهر را به اشتباه انداخته و نیز به همین دلیل حكیم به حج رفته و چون مراجعت كرده به كتم اسرار خویش كوشیده تا نه هر بی خبری از وصف جمال یار آگه شود و از راه نادانی به گمراهی افتد. و اما دیگر این كه خیام علاوه بر حكیم و شاعر در روایات به عنوان یك محقق و قاری و مفسر قرآن هم معرفی شده چنان كه شهرزوری در نزهه الارواح و روضه الافراح گوید: روزی خیام بر شهاب الدین عبدالرزاق وزیر وارد شد و امام القرأ ابوالحسن غزال نیز آنجا بود و با وزیر در باب اختلاف قرائات در مورد آیه ای سخن می گفتند وزیر گفت: اشتباهاتمان را باید از مردی آگاه بپرسیم پس امام ابوالحسن غزال از عمر خیام پرسید. خیام وجوه اختلاف قاریان را یاد كرد و سخن هر یك تعلیل نمود و شواذ را بیان داشت و تفسیر كرد و سرانجام یك وجه را بر همه برگزید. ابوالحسن گفت: خدا مانند ترا در میان دانشمندان زیاد كناد. مرا از كسان خویش بدان و خشنود باش چه من گمان نمی كردم كه در دنیا یكی از قرأ این وجوه را از حفظ باشد تا چه رسد به یكی از حكیمان البته در باب او یك چیز را هم نباید از نظر دور داشت و آن این كه اگر گاهی اشعارش تاریك و ناامید كننده اند اگر می گوید كه این هستی و زندگی را كه سراسر غم و رنج است هیچ گونه نمی توان تحمل كرد از آن است كه در وجود خیام از آن كوكب هدایت آن گوهر بیرون از صدف كون و مكان یعنی عشق كه در سخن خواجه شیراز هست نشانی نمی بینیم. اگر حافظ از نشئه عشق دمی از خویش و هستی بیرون می جهد برای حكیم ما شاید این تعبیر از عشق اصلاً معنایی ندارد كدام عشق؟ به هر چه دل بندی عاقبت به گل كوزه گران بدل می شود و این حتی كار عالمان را بسا كه مسخره جلوه دهد.این اندیشه كه حقیقت و راز این جهان بیرون از حیطه اندیشه و پندار ماست واندیشیدن به آن جز آزردگی خود چیزی در بر ندارد در سراسر دیوان او زیاد دیده می شود.باید از جویبار، از لب آب، از سبزه لذت برد، اما در این هنگام هم یك سؤال ذهن پیچیده وی را راحت نمی گذارد:
این سبزه كه امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاك ما تماشاگه كیست؟
این اندیشه به انضمام لاادری گری شاید جدی ترین شاخه هایی از شعر اویند كه وی را جالب و خواندنی جلوه می دهد.باری درباره او تاكنون زیاد نوشته اند چنان كه استاد مجتبی مینوی عدد رسالات و مقالات درباره خیام را تا سال،۱۹۲۹، ۱۵۰۰ عدد گفته اند. اما دغدغه اصلی این است كه آیا خیام را و به خصوص خیام شاعر را درست شناخته اند؟ این را نمی دانیم و واقعیت این است كه هرگز نخواهیم دانست. ما همه همچون درباره ملای روم یا خواجه شیراز از ظن خود یار او می شویم، اما خیام واقعی كجاست؟ شاید این رباعی كنایه ای به همین مطلب باشد كه:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من
خیام فیلسوف را از خیام شاعر نمی توان جدا دانست بلكه هر یك از این دو را می توان و در حقیقت باید از دریچه دیگری نگریست.درباره اعتقادش به خدا باید گفت به وجود خدا معتقد است. وی به هر روی معتقد است كه عقل بشری به آن پایه نمی رسد كه در باب واجب الوجود و هستی چندان به سامان اظهار نظر كند:
كس مشكل اسرار اجل را نگشاد
كس یك قدم از نهاد بیرون ننهاد
من می نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر كه از مادر زاد
و شاید بلندترین مرتبه عقل در نظرش همین علم به محدودیت خویش باشد. در باب اعتقادش به جبر كه شاید دلیل عمده اشتهار او در عوام و خواص باشد نیز به واقع باید او را از اهل جبریه به شمار آورد، چه نه تنها از فحوای بسیاری از رباعیات بلكه در رساله فی الجواب عن الثلاث مسائل هم این مایه اعتقاد به جبر مشهود است. در رساله یكی از سؤالها این است كه: از دو فرقه جبریه و قدریه كدام به صواب نزدیكتراند؟ و خیام در جواب گوید: شاید كه جبری راست بگوید و به حق نزدیكتر باشد به شرط آن كه دچار هذیان نگردد و در خرافات غوطه نخورد چه در این صورت از حق دور می شود.دید كلی او به دنیا و به زندگی به عنوان مكانی سراسر رنج و تعب است. و به همین دلیل است كه هر دمی را كه در آن قدری از این رنج و تعب فارغ شود خوش دمی می داند و قدرش را به نیكی می داند. و هم بدین خاطر است كه اغتنام فرصت حیات كه پیش از این بدان اشاره كردیم در شعرش زیاد به چشم می خورد. چون به زمین می نگرد به یاد عزیزانی می افتد كه در همین زمین جایشان گذاشته، اینك به خاك و غباری بدل شده اند. هر چیز زیبایی كه باعث آرامش خاطر باشد روزی زوال خواهد یافت و خود مایه عذاب خاطر خواهد بود:
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
كش نشكند و هم به زمین نسپارد
گر ابر چو آب خاك را بر دارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد
از دیگراندیشه های فلسفی او تردید و سؤال از بابت حكمت آفریده شدن موجودات و سپس زوال آنهاست:
جامی است كه عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این كوزه گر هر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
حتی خستگی از عقل فلسفی و چون و چراهای آن كه مدام وی را راحت نمی گذارند و دعوتی از خویشتن برای رها كردن این سؤالات و پرداختن به زندگی و لذت بردن از آن نیز دراندیشه اش زیاد یافت می شود.به هر حال فلسفه خیام چنان كه قبلاً هم چند باری تذكر دادم هرگز مجال بروز در كتابی مستقل و مدون نیافت و به جز چند رساله كه آن هم در جواب سؤالات یا مباحثاتی بوده هرگز به رشته تحریر درنیامد. دلیلش شاید اوضاع نابسامان سیاسی و جامعه علمی و شاید این باشد كه چون او خود را شاگرد و رهرو ابن سینا می داند دیگر دلیلی برای تألیف كتابی مستقل پیدا نكرده است.به هر روی تذكر این نكته هم ضروری است كه تنها منشأ عقاید فیلسوفانه عمر خیام را نمی توان ابن سینا دانست كه خود افضل المتأخرین اش خوانده، راست است كه تأثیر ابن سینا بر او بیش از همه است اما در جای جای اندیشه وی ردپای رسائل اخوان الصفا بخصوص در رشته استدلالاتش در رساله كون و تكلیف دیده می شود و البته حكیم ما از افكار باطنیان و ابوالعلأ معری نیز بی بهره نبوده است.

ابوالفضل مهاجر