چهارشنبه, ۲۸ شهریور, ۱۴۰۳ / 18 September, 2024
مجله ویستا
توفان تطهیر کننده
● پاسترناك و دكتر ژیواگو
شباهتهایی كه میان ساختار، مضمون و محتوای رمان «دكتر ژیواگو» و قطعات منثور منتشر شده و منتشر ناشده پاسترناك در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به چشم میخورد گواهی بر آن است كه تكوین این رمان چهل سال به درازا كشیده است. بعید نیست كه یكی از انگیزههای پاسترناك در پیگیری طرح دیرین نوشتن رمان پیشنهادی بوده است كه یكی از ستایشگران آن در ۱۹۳۲ با او در میان نهاد. «رمانی درباره دوران ما تالیفكن و آن را با واقعیت سترگ ما شور و حال بخش».
پاسترناك در پی این هدف در فاصله ۱۹۳۴ و ۱۹۳۹ زمان بسیار صرف كرد و رفته رفته به چیزی نزدیك شد كه «دكتر ژیواگو» نام گرفت. در بخشی از آن سالها پاسترناك عنوان «دفتر خاطرات ژیوولت» را به كار خود نهاد (ژیوولت كمی بعد بدل به «ژیواگو» شد.) این نكتهیی پراكنده شامل دوره زمانی ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۵ میشود و در واقع پیشنویس چند بخش اول «دكتر ژیواگو» است. در این ژیواگوی اولیه ما شاهد سالهای نخست زندگی قهرمان هستیم. ژیوولت پسرك یتیم دهسالهیی اهل غازان است كه میآید تا با الكساندر الكساندروویچ گرامیكو، استاد تاریخ طبیعی، همسرش، آنا گوبرتوونا و دخترشان آنتونیا زندگی كند و...
مقصود پاسترناك از دست زدن به كاری سترگ در عرصه نثر ساختن پردهیی بود كه فصلهایی از تاریخ روسیه و نقش نسل خود در آن دوران را به آن بنگارد. از این روی بود كه هر وقت خانواده ماندلشتام را میدید به آنها میگفت كه در كار نوشتن كتابی منثور است كه «درباره همه آنهاست» در ۱۹۳۷ پاسترناك میگفت هنوز درباره عنوان كتاب تصمیمی نگرفته است. اما خود كتاب را رمانی با سه فصل توصیف میكرد كه فصل اول آن به زندگی قهرمان داستان مربوط میشد. پاسترناك در نامهیی به پدرش از تحول زیباشناختی و ایدئولوژیكی سخن میگوید كه مدعی بود او را به نوشتن این رمان برانگیخته است: «باری، اگرچه خیلی دیر، اما من هم سرانجام روشنایی را دیدم هیچكدام از چیزهایی كه تا حالا نوشتهام ارزشی ندارد. آن دنیا دیگر تمام شده است و من چیزی ندارم كه به این دنیای جدید نشان بدهم. اما باز جای خوشحالی است كه هنوز زندهام. چشمهایم باز است، دارم با شتاب خودم را به نویسندهیی از نوع دیكنز تبدیل میكنم و بعدها اگر قدرتش را داشتم به شاعری از نوع پوشكین. فكر نكنید كه میخواهم خودم را با آنها مقایسه كنم! از آنها نام بردم تا تصوری از تحول درونی من داشته باشید.»
در نامهیی دیگر به پدرومادرش، او همچنان درباره رمان خود بحث میكند و درباره سبك تازهاش توضیح بیشتری میدهد، سبكی كه احساس میكند نزدیك سبك چخوف و تولستوی است. اما تصفیههای دهه ۱۹۳۰ زیباییشناسی پاسترناك را به بنبست كشاند و توان كار را از او سلب كرد. درباره این ایام چنین نوشت: «دورهیی در حیات ادبیات بطور كلی و در حیات ادبی شخا من به پایان رسیده بود. دوره من حتی زودتر از این به پایان آمده بود. دیگر نمیتوانستم با نثر خود كاری بكنم. حس میكردم ذهنم بیمار شده است. به ترجمه روی آوردم.» درگیر شدن پاسترناك در ترجمه «هملت» اثر جانبی مهمی در پی داشت: در این كار او با سیمای بدیع شاهزاده دانمارك آشنا شد: مردی كه زاده شده تا دوران خود را اصلاح كند، از آرمانی بزرگ الهام میگیرد و آماده است تا از جامعه كناره گیرد تا به خدمت همان مردمی درآید كه از ایشان پرهیز میكند. این تصویر در «دكتر ژیواگو» متحول شد، در آنجا در شعر «هملت» آمیزهیی بیهمتا از هملت و مسیح در شخصیت قهرمان داستان تجلی مییابد. ترجمه فاوست نیز پاسترناك را در نوشتن «دكتر ژیواگو» یاری كرد: «فاوست به من كمك كرد تا شجاعت و سیاسی و اخلاقی، كه نیز در عرصه صورت و قالب خود را از این وسوسه كه باید نویسندهیی اصل باشم رها كردم.» ترجمه فاوست تاثیری عمده بر تلاش او در جستوجوی سبكی صریح و «غیراصیل» داشت. سبكی كه او در نسخه نهایی «دكتر ژیواگو» آن را به كمال رساند. بعد از جنگ در ۱۹۴۵ پاسترناك تالیف بخشهایی از دكتر ژیواگو را آغاز كرد و اگرچه گرفتار تردیدها و دودلیها بود، بعدها در این باره چنین نوشت: خیلی راحت مینوشتم. اوضاع و احوال بسیار سخت و به گونهیی باورنكردنی هراسآور بود. تنها كاری كه میبایست میكردم این بود كه با تمامی جان خودم تن به اصرار زمانه میدادم و هرچه را كه میگفت به گوش جان میشنیدم. زمانه اساسیترین عنصر رمان را به من هدیه كرد.
همان عنصری كه اگر پای آزادی انتخاب در میان باشد، بزرگترین مشكل را پدید میآورد، یعنی تعیین حد و مرز محتوای آن بنابر چارچوب اصلی «دكتر ژیواگو» بدانگونه كه پاسترناك در ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ در تصور داشت، این رمان میبایست راهحلی تخیلی برای بحران روسیه و تاثیر آن بحران بر شخص نویسنده میبود. شعر «هملت» كه در ۱۹۴۶ نوشته شد ژرفای آن بحران را نشان میدهد و در عین حال به گونهیی صریح بیانگر اضطراب روحی شخصیت شاعر است كه امید به استقرار عدالت در دولت را یكسره از كف داده است و هیچ فرصتی در اختیارش نیست تا برای پیشبرد آرمانهای خود دست به كاری بزند. نگاه خوشبینانهیی كه بر راهحل پیشنهادی او سایه افكنده بود در موخره «دكتر ژیواگو» در گفتوگوی میان گوردون و دودوروف، آشكار میشود. گوردون به یاد میآورد كه جنگ «مثل موجی از هوای تازه، مثل توفانی تطهیر كننده و دم رستگاری» فرارسیده بود و آنگاه میافزاید: جنگ خصلت خودش را داشت، یعنی حلقهیی بود در زنجیره چند دهه انقلاب. آن نیروهایی كه مستقیما در نتیجه انقلاب آزاد شده بودند دیگر كارآیی نداشتند. تاثیر غیرمستقیم انقلاب یعنی ثمر آن، پیامد آن، كمكم خودش را نشان داد. مصیبت و بدبختی خوی و خصلت آدمها را نرم كرده بود و آنها را برای تلاش نومید وار و قهرمانانه آماده كرده بود. این ویژگیهای باورنكردنی و شگفت خصوصیت اصلی نخبگان اخلاقی این نسل شده است.
برای پاسترناك «دكتر ژیواگو» در عین حال نوعی «تسویه حساب» بود و حتی كوششی برای اصلاح خطاهایی كه مایه عذاب نزدیكترین یارانش شده بود. او در نامهیی به تاریخ نوامبر ۱۹۴۸ بطور مشخصی به یادداشتهایی ناچیز و مسخره و محاكماتی بیرحمانه اشاره میكند كه «زندگی ظلمانی و غیرعادلانه» نصیب هنرمندانی بزرگ چون پدرش، تسوتایوا، ایاشویلی و تابیدزه كرده بود.
آنگاه میگوید به هنگام نوشتن این رمان خود را «تلافیكننده» خطاهایی دیده است كه باعث عذاب آنها شده بود و میخواسته است «انتقام آنها را بگیرد».«دكتر ژیواگو» را میتوان در یك كلام تاریخ معنوی انقلاب روسیه به قلم پاسترناك دانست كه به صورت سرگذشت قهرمانی خیالی به نام یوری ژیواگو نوشته شده است. نویسنده مدعی بود كه ژیواگو قرار بوده است شخصی باشد در حد وسط میان خودش و بلوك، یسینین، و مایاكوفسكی. این عضو اینتلیجنتسیای روسیه چنین موجودی است: دكتر، شاعر، شهروندی همدل با آغاز انقلاب مردی خانوادهدوست كه میكوشد از مصایب سالهای اول حكومت شوروی جان سالم به در برد. در «دكتر ژیواگو» پاسترناك در عین حال كه مفهومی را كه خود از انسان در نظر دارد با ما در میان مینهد، آشكارا و در پرده به طبیعت و تاریخ نیز اشاره میكند.
از زمان كانت قایل بودن به دوپارگی اساسی، كه مشابه تقابل كانتی طبیعت و آزادی بود، نظر متفكران را جلب كرده بود. برای پاسترناك طبیعت و تاریخ دو قطب متضاد بدیهی و سهلالوصول برای تعریف و ارزیابی واقعیت بودند. «دكتر ژیواگو» همچون شعر پاسترناك سرودی در ستایش زندگی ترانهیی در بزرگداشت «خواهر من، زندگی» است. این رمان تاملی كامل، تاملی محض است اما در عین حال ندای نومیدواری در طلب آن نیروی رمز آمیز آغازین است از زبان آدمی آگاه از خطراتی كه زندگی و جلوههای زندگی را تهدید میكنند.
سرانجام در چشم پاسترناك هنر قلمرو والایی است كه در آن ارزشهای «جهان تاریخ» به گونهیی كامل تحقق مییابد. هنر، در عین حال كه غایت جهان و تاریخ است از طریق انتقال عواطف و تجربیات «حداكثر وفاداری» به واقعیت طبیعی، به قطب طبیعت، را نیز بالقوه دارا است. بدین ترتیب آشتی میان دو جهان برقرار میشود. پاسترناك، برای تصویر كردن این سنتز طبیعت و تاریخ در چارچوب كاركرد زیبایی شناسی، دكتر ژیواگو را نوشت.
منبع : روزنامه اعتماد
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست