جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
شاعر و دنیا
اگر به این اعتقاد داشته باشید كه شعر غیر قابل ترجمه است – كه اگر عاقل باشید، دارید – از خواندن شعرهای «آدمها روی پل» غافلگیر میشوید.
چون شعرهایی هستند كه با وجود ترجمهای بودن، هنوز خوبند، هنوز خیلی «شعر»ند. ویسواوا شیمبورسكا – شاعر لهستانی – تا به حال فقط ۲۵۲ شعر چاپ و منتشر كرده و ما در «آدمها روی پل» این فرصت را داشتهایم كه تعدادی از بهترینهای آنها را بخوانیم.
«طنز»، «فلسفه» و «پارادوكس» را از تمهای تكرارشونده در شعرهای شیمبورسكا میدانند. او ۸۳سال دارد و خجالتی، مهربان و متواضع است. اگر سیگار دستش نباشد، شبیه مادربزرگ خیلی از ماهاست.
متن زیر بخشی از سخنرانی نوبل او در سال۱۹۹۶ است. بله، این مادربزرگ مهربان، واقعا شاعر است؛ حتی بعد از ترجمه شعرهایش.
میگویند در هر سخنرانی، اولین جمله، دشوارترین جمله است. من بههرحال پشت سرش گذاشتم اما احساسی به من میگوید كه جملههای بعدی – سومی، ششمی، دهمی تا آخرین سطر - به همین دشواری خواهد بود چون قرار است درباره شعر حرف بزنم؛ چیزی كه تابهحال، خیلی كم - نزدیك به هیچ - دربارهاش گفتهام و هربار هم كه حرفی زدهام، آلوده به تردید «از عهده برنیامدن» بوده است. سخنرانی من به همین خاطر، كوتاه خواهد بود. نقص را در تكههای كوچك، راحتتر میتوان تحمل كرد.
آنها كه در این دوره شعر میگویند، حتی – و شاید مخصوصا – به خودشان بدبین و مشكوكاند. در جمعها – انگار كه شرمنده باشند – به ندرت به شاعر بودنشان اعتراف میكنند. اما در زمانه پرهیاهوی ما، اعتراف به كاستی – لااقل اگر خوب بستهبندی شده باشد – خیلی آسانتر از تایید شایستگیهایی است كه پنهانند، عمیقاند و خود شخص هم هرگز به تمامی باورشان ندارد.
وقتی نوبت به پركردن پرسشنامهها یا گفتوگو با غریبهها میرسد – آنجا كه نمیتوان حرفه را پنهان كرد– شاعرها اغلب واژه «نویسنده» را به كار میبرند یا «شاعر» را با عنوان شغل دیگری كه در كنار نوشتن دارند، جایگزین میكنند. كارمندهای دفتری و مسافران اتوبوس وقتی میفهمند با یك شاعر طرفند، رفتارشان با اندكی ناباوری و وحشت آمیخته میشود.
شاید فیلسوفها هم همینطور باشند اما به نظرم وضع آنها بهتر است چون بیشتر اوقات میتوانند شغلشان را با یك عنوان دانشگاهی مزین كنند؛ پروفسور فلسفه. این خیلی قابل احترامتر است.
ولی چیزی به اسم «پروفسور شعر» وجود ندارد. اگر چنین بود، شاعری حرفهای میشد و محتاج مطالعه تخصصی، تحقیق مداوم، مقالههای نظری منتهی به فهرستی از منابع و پاورقیها و در نهایت، دانشنامه معتبری كه باید در یك جشن فارغالتحصیلی اهدا شود.
اگر چنین بود برای شاعری سرودن نابترین شعرها كفایت نمیكرد؛ كاغذی میخواست با یك مهر رسمی كه تو را به رسمیت بشناسد.
شاعران مشتاقند كه سرودههایشان منتشر، خوانده و فهمیده شوند اما چندان نمیكوشند كه بالاتر از توده [مردم] و زندگی عادی بایستند. چندان دور نیست دهههای اول این قرن كه شاعرانش با لباسهای غریب و رفتارهای پراغراق میكوشیدند تحت تاثیرمان قرار دهند.
بعد از این نمایش عمومی اما همیشه آن لحظه ناگزیر فرا میرسید كه شاعر، درها را پشت سرش میبست، ردا و پیرایه و ساز و برگهای شاعرانه را بیرون میآورد و سرانجام با آن وجود ساكت صبوری كه حضور او را انتظار میكشید – با آن صفحه كاغذ هنوز سفید – روبهرو میشد؛ چه درنهایت، همین به حساب میآید.
بیعلت نیست كه زندگینامه اهل هنر و دانش اینقدر به فیلم درمیآید. كارگردانهای بلندپرواز، شیفته آنند كه كشف و شهودهای خلاقانه منتهی به یك یافته درخور علمی یا یك شاهكار هنری را با جزئیات تمام بازسازی كنند.
آزمایشگاهها، ابزارهای پرسروصدا، مدارها و بخارها و نگاهها را جلب میكنند و آن لحظههای تعلیق و عدم قطعیت – اینكه هزارمین آزمایشی كه با قبلی اندكی تفاوت دارد، بالاخره جواب میدهد یا نه - میتواند جذاب و گیرا از كار دربیاید.
نقاشها هم روی پرده، فوقالعاده ظاهر میشوند؛ وقتی تمام گامهای تولد یك شاهكار معروف را - از اولین خطهای مدادی تا آن آخرین حركت قلم – نشانمان میدهند. در فیلمهایی كه از آهنگسازها ساخته میشود، موسیقی است كه غوغا میكند؛ اولین نتهای ملودی كه در گوش موسیقیدان زنگ میزند، در نهایت به هیات یك سمفونی باشكوه درمیآید. البته همه اینها، در مقایسه با آن اتفاق ذهنی غریبی كه به «الهام» یا «دریافت» معروف است، تصاویری خاماند اما لااقل چیزی هست كه بشود نگاهش كرد یا به آن گوش داد.
شاعرها بدتریناند. كارشان به طرز ناامیدكنندهای بیقیافه است؛ كسی پشت میزی مینشیند یا روی مبلی دراز میكشد و بیحركت به دیوار یا سقف خیره میشود، هر از گاهی تكانی میخورد و ۷ سطر را روی كاغذ میآورد؛ فقط برای اینكه ۱۵ دقیقه بعد، یكی را خط نزده باقی بگذارد. بعد ساعت دیگری سپری میشود بی آنكه هیچ اتفاقی بیفتد. چه كسی تماشای چنین منظرهای را تاب میآورد؟
از «دریافت» حرف زدم. شاعران دوره ما، وقتی درباره چیستی این كلمه مورد سؤال قرار میگیرند، به پریشانگویی میافتند. نه به خاطر اینكه عنایت این بارقه درونی شامل حالشان نشده است؛ شكافتن چیزی كه خودت هم دركش نمیكنی، برای یك نفر دیگر كار دشواری است.
وقتی – هر از گاه – نوبت سؤال به من میرسد، از جواب دادن طفره میروم اما پاسخ این است: «دریافت و الهام» امتیاز انحصاری شاعران و هنرمندان نیست؛ گروهی همواره بودهاند، هستند و خواهند بود كه فرشته «دریافت» ملاقاتشان میكند؛ همانهایی كه شغلشان را آگاهانه انتخاب كردهاند و با شیفتگی انجامش میدهند. آنها – پزشك، معلم، باغبان یا هر شغل دیگر- مادام كه از شیفتگی برای كشف چالشهای تازه تهی نشوند، كارشان ماجراجویی پرفراز و نشیب و پیوستهای خواهد بود.
دشواریها و شكستها هرگز كنجكاویشان را سرپوش نمیگذارد. پشتهای سؤال تازه از پی هر پرسشی كه پاسخ میدهند، پدیدار میشود. «الهام» هر چه باشد، زاییده «نمیدانم»های پیوسته است.
شمار این آدمها البته زیاد نیست. بیشتر ساكنان زمین، برای گذران زندگی كار میكنند. كار میكنند چون باید كار كنند. این یا آن شغل را از روی اشتیاق و هوس انتخاب نكردهاند. شرطها و قیدهای زندگی، شغل را جلوی رویشان گذاشته است؛ كار بیعشق، كار كسالتبار. كاری كه ارزشاش به بیارزشتر بودن همه كارهای دیگر است، یكی از زمختترین بینواییهای بشر است و تا هست، قرنهای آینده نشانی از بهبود ندارند.
شاید كسی از شما اینجا تردید كند؛ همه شكنجهگرها، دیكتاتورها، متعصبان و سیاستمداران عوام فریبی كه با فریاد زدن چند شعار، برای قدرت دست و پا میزنند، از كارشان لذت میبرند و وظایفشان را با اشتیاقی خلاقانه انجام میدهند. این درست است اما آنها «میدانند». آنها میدانند و آنچه میدانند، یك بار برای همیشه كفایتشان میكند.
نمیخواهند چیز دیگری، چیز تازهای بفهمند چون چیزهای تازه ممكن است از نیروی شعارهایشان بكاهد. دانشی كه پرسشهای تازه نیافریند، میمیرد. احترام و ارزشی كه من، اینچنین برای «نمیدانم» قائلم از همین جا میآید.
شاعران هم – مثل دانشمندان – اگر اصیلند باید به تكرار «نمیدانم»ها ادامه دهند. هر شعر تلاشی است برای پاسخ به این جهالت اما به محض آنكه سطر آخر روی كاغذ میآید، درنگ و تردید شاعر آغاز میشود؛ میفهمد كه شعرش پاسخی است ناكافی؛ مرهمی است موقت.
پس به تلاشاش ادامه میدهد و دیر یا زود، گردآورندگان ادبی، نتایج این تردیدها و نارضایتیهای پیاپی را با یك سنجاق بزرگ به هم وصل میكنند و آن را «دیوان» شاعر مینامند.
دنیا با بیكرانیاش ما را میترساند، با بیتفاوتیاش در برابر رنج كاممان را تلخ میكند و در مقابل چشمانمان این نمایشی را كه با بلیتهای رزرو شده به تماشایش دعوت شدهایم روی صحنه میبرد؛ بلیتهایی كه مدتشان میان ۲ تاریخ خودسر، مضحكانه كوتاه است. دنیا با همهٔ اینها«شگفتانگیز» است.
«شگفتانگیز» اما تنها سرپوشی روی یك دام منطقی است. هر چه باشد، چیزهایی ما را به شگفت میآورد كه از مرزهای وضعیتی مشهور و جهانپذیر بیرون بزند یا از چشمداشت واضحی كه به آن خو گرفتهایم، تخطی كند. طرفه اینكه چنین دنیای بدیهی و واضحی وجود ندارد؛ شگفتی و بهت ما، به خودی خود و بیآنكه بر مقایسه با چیز دیگری استوار باشد، پابرجا و حاضر است.
قبول كه در گفتار روزانه – آنجا كه برای وارسی هر كلمه مكث نمیكنیم - «دنیای معمولی»، «زندگی معمولی» و «روند معمولی رویدادها» مدام از دهانمان بیرون میآید، اما در زبان شعر – كه هر كلمهاش سنجیده میشود – هیچچیز، عادی و معمولی نیست، هیچچیز؛ نه یك سنگ، نه ابر بالای سرش، نه یك روز، نه شب پشت سرش و فراتر از همه، نه یك وجود؛ وجود هر كسی در این دنیا.
ویسواوا شیمبورسكا
ترجمه احسان لطفی
ترجمه احسان لطفی
منبع : روزنامه همشهری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست