شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
زبان دین
بحث از زبان دین و نسبت آن با واقعیت و چگونگی آزمون گزارههای دینی از مسائل جدید فلسفه دین است; یعنی از زمانی كه معرفتشناسی جدید (از زمان كانتبه بعد) راه جزمگرایی در عقل اندیشی و اعتماد بی حد و مرز به عقل را مورد سؤال قرار داد و حدود عقل بشر مورد بحث جدی قرار گرفت. فیلسوفان غربی سؤال از حدود فهم انسانی را به سئوال از حدود ناطقه بشری منتقل و پرسش از میزان نطق او را جایگزین پرسش از فهم او كردند. با طرح این سؤال در فلسفه علم كه نسبت واقعیتبا گزارههای طبیعی، نسبت تایید استیا ابطال؟ نسبت اثبات استیا تحكیم؟ این سؤالها نیز جای طرح پیدا كرد كه مدعیات دینی آیا قابل آزمون هستند یا نه؟ آیا واقعیت تاریخی میتواند صحنه بررسی و آزمودن حقانیت ادیان باشد؟ گزارههای دینی با معنا هستند یا بی معنا؟ و معنا داری آنها به چه معناست؟ برای پاسخ به این سئوالات، مساله زبان دین مطرح شد. مقاله حاضر كه از دائرهٔالمعارف فلسفی Paul Edwards برگزیده شده است، توسط آقای آلستون كه خود یك فیلسوف زبان استبه نگارش درآمده است. او از میان مسائل مختلف زبان دین، به این مساله پرداخته است كه آیا دین، زبانی غیر از زبان علم دارد؟ او از كسانی است كه زبان دین را زبانی معقول و البته غیر از زبان علم میداند و دیدگاههای مختلفدر بابچگونگی معناداری گزارههای دینی را در قالب ارتباط انسان با خدا مطرح و نقد و بررسی میكند.
گفتههای موجود دربافتهای دینی بسیار متنوعاند. به هنگام انجام عبادتهای دستهجمعی و فردی آدمیان به كار ستایش، عرضحال، سپاس، اعتراف و در خواست مشغولند. در متون مقدس به اسناد تاریخی، قصههای شگفت، بیان احكام، پیشگوییها، هشدارها، ارزیابیها، نظرپردازیهای كیهان شناختی و بیانیههای الهیاتی برمیخوریم. در منابع دینی، دستورالعملها، شرح حال و توصیفهای دروننگرانه از تجربه دینی نیز وجود دارد. بحثهای فلسفی در باب زبان دین بر پارهای محدود از این گوناگونی عظیم متمركز است; یعنی، عبارتهای الهیاتی، به معنای بیانات ناظر به هستی، طبیعتواعمالموجوداتمتشخصفوقطبیعی.
دو دلیل برای این تاكید وجود دارد. نخست آنكه مسائل حیاتی درباره زبان دین در خالصترین شكل خود، در عبارتهای الهیاتی نمود پیدا میكند. اگر ما به عرضحال یا اعتراف توجه كنیم، آنچه حیرتآور است، خود اعتراف یا عرضحال یستبلكه خطاب آن به خدا و پاسخگویی خدا به آن حیرتآور است. آنچه علیالظاهر مبهم است، مفهوم ارتباط با شخص غیر مادی فوق طبیعی است و این عدم وضوح در این عبارت كه خدایی وجود دارد كه با آدمیان به طرق مختلف ارتباط برقرار میكند، بیشترین نمود را دارد. میتوان گفت مشكلات موجود در فهم شكلهای دیگر زبان دین، همگی ناشی از ابهاماتی است كه در عبارتهای درباره خدا وجود دارد. دلیل دوم، توجه انحصاری فلسفه به عبارتهای الهیاتی بر این واقعیت مبتنی است كه فلسفه دین اولا وبا لذات با مسائل توجیهپذیری (حقانیت)، معنا داری و اعتبار سر و كار دارد و معمولا اینگونه تصور میشده است; اینكه دین شكل قابل توجیه فعالیت انسانی باشد یا نه به شكل وسیعی مبتنی بر این است كه آیا زمینههای كافی برای پذیرش عبارتهای الهیاتی [كلامی]كهدینبر آنهامبتنی است وجود دارد یا ندارد.
مسیحیتیك وضع و حال توجیهپذیر است اگر و فقط اگر ما مجاز باشیم كه این قضیه را بپذیریم كه جهان، مخلوق و تحتسیطره خدای متشخصی است كه دارای قدرت مطلقه و خیرخواهی علیالاطلاق است كه خود را در كتاب مقدس بر انسانها مكشوف ساخته است. از این رو فلسفه دین عمدتا با آزمون ادله موجود بر گزارههای دینی كار خود را شروع میكند. وقتی ما چنین كنیم به صورت بسیار دقیق از جنبههای حیرتزای زبان دین آگاه میشویم; و اگر تلاش مؤثری را برای فیصله دادن به این مساله كه «آیا واقعیت دارد كه خداوند جهان مادی را خلق كرده است؟» انجام دهیم، آنگاه دوری از فهم اینكه چقدر گفته ما مبهم است، این گفته چه لوازمی دارد و به طور منطقی چه چیزی را نفی میكند و چه چیزی موافق یا مخالف با آن محسوب میشود، مشكل خواهد بود. بنابراین، تحقیقات فلسفی درباره زبان دین حول این ابهاماتی است كه در عبارات الهیاتی، مانع از تلاشهایی برای یافتن ادله عقلی پذیرش یا رد هستند.
معنای محمولات الهیاتی
بیشتر فلاسفهای كه با این مساله سر و كار داشتهاند، مشكلات زبان دین را در محمولات عبارتهای الهیاتی، نشان دادهاند. (كلمه رحیم در این جمله كه خداوند رحیم استبه چه معناست؟). شاید به نظر برسد كه باید از موضوع این عبارت بیاغازیم، یعنی با مفهوم خدا. اما در حقیقت هیچ قسم دیگری جز شروع با محمولات وجود ندارد. زیرا تنها راه برای ایضاح مفهوم مراد از «خدا» آنست كه توصیفی روشنگر مانند اینكه «خالق جهان است» در اختیار نهیم; و برای فهم این عبارت باید این محمول [خالق جهان است] را وقتی كه خدا اطلاق میشود، فهم كرد. محمولات الهیاتی به سلبی (بینهایت، بیزمان و غیر مادی) و ایجابی تقسیم میشوند. محمولات ایجابی هم با صفات (خیر، حكیم و علیم علیالاطلاق) و هم با افعال (میسازد، میبخشاید، سخن میگوید، میبیندو...) سر و كار دارند. محمولات سلبی مشكل خاصی ندارند، اما فی حد نفسه برای ارائه برداشت مثبتی از خداوند به وضوح ناكافیاند. در باب صفات اثباتی، ما بر اسناد افعال متمركز میشویم، تا حدودی به این دلیل كه اصطلاحات دال بر فعل مشكلات بیشتری به وجود میآورند و تا حدودی هم به این دلیل كه صفات دیگر به آنها وابستهاند. (برای آنكه قائل شویم خدا حكیم استباید قائل شویم كه او حكیمانه عمل میكند; اگر نتوان فهم كرد كه انجام فلان یا بهمان فعل، در مورد او، یعنی چه، نمیتوان انتساب حكمت را به او فهم كرد.)
اشتقاق و كاربرد
وقتی فردی بر استفاده از این محمولات در عبارتهای الهیاتی تامل میكند، دو واقعیت اساسی را درك میكند: (۱) این استفاده لزوما اشتقاقی است از كاربرد این محمولات نسبتبه موجودات انسانی و سایر موجودات قابل مشاهده (۲) این استفاده الهیاتی از محمولات، به وضوح از كاربرد محمولات نسبتبه موجودات انسانی متفاوت است.
محمولات الهیاتی در درجه اول اشتقاقیاند، زیرا ممكن نیست زبان دین را بدون زمینه قبلی آموزش داد. چگونه میتوان به كودكی آموزش داد كه این جمله به چه معناست «خدا با من سخن گفته است» بدون آنكه ابتدا اطمینان حاصل كنیم كه كودك میداند چگونه برای موجود انسانی ممكن است كه كسی با او سخن گوید؟ و بدین منظور فرد باید راهی قابل اعتماد از تعیین وقتسخن گفتن خدا با او داشته باشد، به نحوی كه، وقتی این زمان واقع شد كسی بتواند به او بگوید، «سخن گفتن خدا یعنی این» و حتی اگر ما بپذیریم كه خدا با انسانها گهگاه سخن میگوید، در اینصورت، هیچ راهی برای شخصی نیست كه بگوید كی خدا با دیگری سخن میگوید، مگر اینكه همان فرد دیگر، به او بگوید و لازمهاش این است كه آن فرد دیگر قبلا به كاربرد الهیاتی زبان مسلط شده باشد. از این رو، برای شیوه رایج آموزش كاربرد الهیاتی اصطلاحات از راه تعمیم كاربرد این اصطلاحات در موردواقعیاتقابلمشاهدهتجربی،جانشینیوجودندارد.
در باب تفاوت مورد استعمال محمولات، وقتی درباره خدا بكار میروند و وقتی درباره انسانها به راههای فراوانی میتوان فهمید كه این اصطلاحات نمیتواند كاملا معنای واحدی را در این دو مورد داشته باشد. مثلا در الهیات كلاسیك مسیحیت، اگر خدا به عنوان موجودی بی زمان تصور میشود، در اینصورت، واضح است كه در مورد خدا انجام افعالی نظیر سخن گفتن، ساختن یا تسلی دادن چیزی است كه اساسا افعال موجودات انسانی كه نسبتبه یكدیگر تعاقب زمانی دارند، متفاوت است. توماس آكوئیناس قدیس در تحقیق مشهور خود از این مساله، تمایز كاربرد محمولات نسبتبه انسانها و كاربرد همین محمولات نسبتبه خدا را مبتنی بر این اصل میداند كه خدا واحد مطلق است و بنابراین، صفات و افعال متنوع او قابلتفكیكنیستند، آنگونهكه در انسانها ممكن است.
حتی اگر مجاز باشیم خدا را موجودی زمانمند ودرست چند بعدی بدانیم، در عین حال، تفاوت جسمانی و غیر جسمانی برجای میماند.
اگر خدا جسم نداشته باشد واضح است كه سخن گفتن، بنا كردن و تسلی دادن نمیتواند در باب خدا به همان معنایی باشد كه مورد انسان هست. این مطلب ما را با مشكل جدیای مواجه میكند، ما باید نشان دهیم چگونه كاربرد كلامی این اصطلاحات از كاربرد غیركلامی آن ناشی میشود. تا این كار را نكنیم، مبهم است كه چه چیزی را، ما در چنین اظهاراتی نسبتبه خدا بیان میكنیم. یك شیوه رایج در برخورد با این مساله آن است كه قسمتهای غیرقابل اطلاق معنای اصلی این اصطلاحات را از آنان جدا میكنند و مابقی معنا را برای اصطلاح كلامی میگذارند. در اینصورت، از آنجا كه خدا غیر جسمانیست، سخن گفتن او مستلزم تولید صداهایی نیست كه هوا را از تارهای صوتی خارج كرده باشد. آنچه باقی میماند آنست كه خدا «كاری» كرده است كه در مخاطب این اثر را داشته كه دارای تجربهای شده است از آنگونه كه اگر موجود انسانی هم با او سخن میگفت، این تجربه را میداشت. ماهیت این «كار» به صورت آگاهانهای مبهم میماند. از آنجا كه خدا روح محض است، احتمالا عملی آگاهانه و روحی خواهد داشت و شاید عملی از روی اراده و خواست كه نتیجهاش این است كه مخاطب احساس كند به او فلان یا بهمان سخن را گفتهاند. به صورت كلیتر، برای نسبت دادن هر عمل بین فردی به خدا، عمل روحی محضی را به او نسبت میدهند كه این عمل تجربه خاصی را به عنوان اثر عمدیاش به دنبال دارد، مانند تجربهای كه فردی از خلالچنینعملینسبتبهانساندیگریحاصل میكند. این تفسیر ممكن است در باب محتوای گزارههایی كه درباره خداست روشنگری داشته باشد، اما دانشمندان دینی به طور فزایندهای از آن نا خرسندند. به دلیل آنكه این تفسیر، گزارههای الهیاتی را نظر پردازیهای متافیزیكی معرفی میكند و در جهت ایضاح شیوه قرار گرفتن آنها در فعالیتهای دینی تقریبا كاری نمیكند. با این اصل موضوع كه جوهر غیر مادی محض، عملكردی غیر مادی (روحی) خواهد داشت كه به طور معجزهآسایی، نتائجی در تجربه انسانی دارد، چگونه میتوان به ادامه ارتباط با این جوهر غیر مادی دل بست؟ چرا باید اصلا او را عبادت كرد؟ و اگر باید، چرا یك راه بر راه دیگر ترجیح دارد؟ به علاوه این شیوه استدلال در كوشش ما نسبتبه اثبات گزارههای كلامی مفید نیست. این سبك استدلال هیچ خط و نشانی در اختیار ما نمیگذارد كه چگونه میتوان تعیین كرد آیا گزارههای ما درستاند؟ یا حتی آیا چنین موجودی كه افعال مورد بحث را انجام میدهد، وجود دارد یا نه؟
اثبات پذیری گزارههای كلامی
تحقیقات جدید بر مساله اثباتپذیری متمركز شدهاست. در چند دهه گذشته بسیاری از فیلسوفان بزرگ، شكلی از «نظریه اثبات پذیری معنایی» را پذیرفتهاند. طبق این نظریه، فرد یك حكم واقعی یا یك ادعای واقعی را نسبتبه نحوه وجود این جهان میكند فقط مشروط بر آنكه، بتوان راهی را تصور كرد كه از آن راه صدق و كذب گفتههای او با مشاهدات تجربی قابل ارائه باشد. با كاربست این نظریه در مورد الهیات، استدلال كردهاند كه چون انجام آزمون تجربی نظرا در باب گزارههای ناظر به خدای متشخص فوق طبیعی ممكن نیست، این گزارهها را نمیتوان به عنوان احكام واقعی و قابل فهم، تلقی كرد، بلكه باید آنها را به شیوهای دیگر تفسیر كرد.
جان ویزدم در رساله با نفوذ خود «خدایان» كاركرد الهیات را به اوضاع و احوال زیر تشبیه میكند. دو نفر به باغی میروند كه دیرزمانی است فراموش شده است و شاخههایی از گل پژمرده را كه هنوز در بین علف هرزهها طراوتی دارند، پیدا میكنند. یكی اظهار میكند كه باغبانی، از باغچه مراقبت میكند و دیگری در این باره اظهار شك میكند. در تحقیقات، معلوم میشود در آن حول و حوش كسی متوجه كاركردن فردی در باغ نشده است. بهعلاوه، آنها در مییابند كه غالبا باغهایی كه به حال خود رها شدهاند به این شكل و شمایل در میآیند. اما نفر اول از فرضیه خود دستبرنمیدارد و در عوض باور خود را بیان میكند كه كسی كه با حواس درك نمیشود، میآید و از باغ مراقبت میكند و اقدام به گذاشتن علائمی كرده است كه او و دوستش آنها را خوب درنمییابند. در این حال، نفر اول فرضیه «باغبان» خود را چنان تعدیل كرده است، كه این فرضیه به هیچ وجه قابل اثبات یا رد تجربی نیست; و او به این باور معتقد است، بدون اینكه در نظر او اهمیت داشته باشد كه چه چیزی قابل كشف تجربی هست و چه چیزی نیست.در این مورد، معقول به نظر میرسد كه بگوییم او هیچ اظهار عقیدهای در باب حوادث عینی واقعی نكرده است و الا میتوانست، ولو به طور ناقص، تصور كند كه از چه طریقی وجود یا عدم این حوادث، در تجارب ما مكشوف میشود. او تقریبا یك «صورت ترجیحی» را بیان میكند. این صورت به او امكان میدهد كه این موقعیت را چنین تصور كند كه گویا باغبانی مراقب گلهاست. اگر باورهای درباره خدا به یك نسبت در برابر آزمون تجربی مقاوم میبودند، به نظر میرسد كه نتیجهاش این میشد كه آنها نیز باید به صورتی تفسیر شوند، غیر از اینكه اموری ناظر به واقع و قابل فهماند. (گرچه ویزدم فی نفسه، این نتیجه گیری را به عهده نمیگیرد.)باتوجهبه معارضه «طرفداران اثبات پذیری» با الهیات، ما باید هر دو مقدمه استدلال را كاملا بیازماییم (۱) گزارههای الهیاتی قابل آزمون تجربی نیستند. (۲) اگر این گزارهها به لحاظ تجربی آزمودنی نیستند، نمیتوان از آنها به مثابه احكام واقعی كه درستی و نادرستی آنها قابل ارزیابی باشد، تعبیر كرد.
آیا آنها به لحاظ تجربی قابل آزمونند؟
پرسش از اینكه گزارههای الهیاتی موضوعاتی قابل تجربهاند، كاملا امری پیچیده است. اگر ما تجربه عرفانی را به عنوان وسیله مشاهده نفی كنیم، در اینصورت، واضح است كه گزارههای درباره خدا به طور مستقیم قابل آزمون نیست. اما علم پر است از فرضیههایی درباره موجودات غیر قابل مشاهده - میدانهای الكترومنیتیك، ساختارهای اجتماعی، غرایز - كه طرفداران اثبات پذیری، معنا داری آنها را پذیرفتهاند، به دلیل آنكه آنها را به طور غیر مستقیم میتوان آزمود. یعنی از این فرضیهها، میتوان لوازمی استنتاج كرد كه قابل آزمون تجربی باشند. مساله اینست كه آیا میتوان پیامدهای قابل آزمون را مستقیم از گزارههای الهیاتی استنتاج كرد؟ میتوان این مساله را اینگونه بیان كرد: آیا میتوان مشاهدات محتملی را در نظر گرفت كه بسته به اینكه خدا وجود داشته باشد یا نه تفاوت كنند؟ بسیار روشن است كه این درخواست از متكلم (دانشمند الهیات) غیر معقول است كه به مجموعهای از مشاهداتی كه به طور قطع احكام او را رد یا اثبات میكنند، تصریح كند. تعداد كمی، اگر این مقدار هم باشد، از فرضیههای علمی میتوانند این خواست را برآورده كنند. بیشترین چیزی كه به طور معقول از او میتوان خواست، همانست كه او به برخی موقعیتهای قابل مشاهده امور كه به سود یا به زیان احكام او محسوب میشوند، تصریح كند.
چیزی كه این مساله را مشكل میكند، این واقعیت است كه در این نكته، باور دینی در زمانها و مكانهای متفاوت، فرق میكند. خدایان فوق طبیعی غالبا به عنوان موجوداتی با رفتار نسبتا پیشبینی پذیر، در برابر حوادث دنیای طبیعی و جامعه انسانی، تلقی شدهاند. از این رو در بسیاری از ادیان بدوی بر این اعتقاد بودهاند كه اگر به خدایان به شیوههایی خاص از راه نماز و مناسك دینی نزدیك شوند، خدایان محصولات فراوان، یا پیروزی در جنگ، برای آنها به ارمغان میآورند. حتی در سنت دینی پیشرفتهتر مانند سنتیهودی - مسیحی بر این اعتقادند كه خداوند عنایات ثابت و قطعی دارد كه به استجابت دعای نمازگزاران منجر میشود (وقتی نماز با حضور قلب و تحت اوضاع و احوال مناسبی اقامه شود) و نیز به پیروزی نهایی كلیسا بر روی زمین.
به نظر میرسد، چنین انتظاراتی، مبنایی برای آزمون تجربی پدید میآورند و تا حدی كه این انتظارها برآورده شده، الهیات تایید شده است و تا آن حد كه آنها ناكام ماندهاند، الهیات تكذیب شده است. اما همه چیز به این سادگی نیست. حتی در جوامع ابتدایی، چنین آزمونهایی به ندرت بیچون و چرا تلقی میشوند; لوازم تجربه گرایانه با انواع تشبثات محفوظ ماندهاند. اگر رقصهای آیینی ماندهاند و با وجود این مزارع بیحاصلاند، چندین بدیل و جانشین برای ستبرداشتن از اعتقادات سنتی درباره خدایان وجود دارد. شاید اشتباه سهوی در این مناسك [عبادات] وجود داشته است و شاید شیاطین آیینهایی مخالف این آیینها به جای آوردهاند. تبیینهای عالمانهتر در بسیاری از ادیان پیشرفتهتر به كار گرفته شدهاند. مثلا، خدا نمازگزار را اجابت میكند، اما فقط وقتی چنین میكند كه استجابت نمازگزار واقعا به خیر و صلاح او باشد. به علاوه، همپای پیشرفت علم، دین با زندگی شخصی عابد سروكار بیشتری پیدا كرده است و كمتر به پیشگویی و كنترل جریان حوادث میپردازد.
امروزه، در میان روشنفكران دینی چنین پیشگوئیهایی هنوز وجود دارد با اینكه به طور روشن به دلیل عدم دقت، در عمل قابل آزمون نیستند; (همه اشیاء در جهتخیر و صلاح كسانی كه عاشق خدایند، دركارند)، یا به دلیل حوزه وسیع آنها (هر چیزی درعالم در رشد شخصیت اخلاقی مؤثر است)، یا به دلیل عدم دسترسی (بعد از مرگ، همه ما خدا را رودررو میبینیم.)
با این همه، به نظر میرسد در درون دین موانع جدی در راه جدایی كامل اعتقاد به خدا از انتظار داشتن بعضی حوادث وجود دارد و تا وقتی چنین پیوندی میان این اعتقاد و پیشبینیهای آزمون پذیر هرچند كماهمیتباشد، وجود دارد، این گمان نسبتبه گزارههای دینی كه كاملا به صورت نظری غیر قابل اثباتاند، خطاست.
آیا گزارههای دینی احكام ناظر به واقعاند؟
و اما در باب اینكه آیا گزارهای كه به لحاظ تجربی قابل آزمون نیستباید به عنوان یك حكم ناظر به واقع تعبیر نشود، یك متكلم ممكن استبا كاربرد نظریه اثباتپذیری در الهیات، به طور جد، به مبارزه برخیزد. اگر خدا موجودی فوق طبیعیست، ما نباید انتظار داشته باشیم كه رفتارش محكوم قانونی یا تنظیماتی باشد كه ما امید به كشف آنها داریم. اما در این صورت، مثلا هرگز نمیتوان مطمئن بود كه این گزاره كه «خدا مخلوقات خود را دوست میدارد» مستلزم این است كه جنگی پیامدی خاص داشته باشد. این بدان معناست كه طبق نظریه اثبات پذیری برای ما محال است كه هر گزارهای را ولو غلط درباره چنین موجودی بسازیم. اما یك نظریه كه ما را از فهم هستی نوع خاصی از موجود، اگر وجود داشته باشد، منع میكند، ناگزیر نظریهای غیر معقول خواهد بود.
تفسیرهای غیر اخباری
به هر تقدیر، تعدادی از فیلسوفان، آنچنان تحت تاثیر مشكلات پیرامون اثبات پذیری واقع شدهاند كه كوشیدهاند گفتههای الهیاتی را به مثابه چیزی غیر از احكام واقعی و روشن تعبیر كنند. تعلق خاطر به نظریه اثباتپذیری، تنها انگیزش پیدایش چنین نظریاتی نیست. كسانی، چون جورج سانتیانا بدون اعتقاد به اینكه احكام الهیاتی به لحاظ واقع بی معنایند، متقاعد شدهاند كه احكام الهیاتی، به عنوان احكام واقعی، غلطاند، اما باز نمیخواهند كه دست از گفتههای دینی سنتی بردارند. این افراد احساس میكنند كه احكام دینی دارای كاركرد ارزشمندی در زندگی انساناند و به منظور پاسداری از آنها، مجبورند كه آنها را چنان تفسیر كنند كه ادعاهای ناظر به واقع بیدلیل حذف شوند. با وجود این، انگیزش دیگر، این امیدواری است كه این كار، در حل مساله سابقالذكر، یعنی مساله تعیین شیوه كاربرد محمولاتی كه بر خدا اطلاق میشود، مؤثر خواهد بود. همانطور كه دیدیم، تلاشهایی كه در جهت ارائه تعریف روشنی از محمولات الهیاتی شده بالجمله موفقیت آمیز نبوده است و همین مطلب دال بر این است كه به رهیافت دیگری نیاز است. رشتهای از تحقیقات، جملات را به مثابه واحدهای مورد تحقیق تلقی میكند، نه كلمات را; این خط فكری بر آن نوع كار زبانی تاكید دارد كه وقتی جملات كلامی گفته میشوند، انجام میگیرد، بر معنای كلمات در بافت دینی آنها تاكید شود; به جای پرسش از اینكه «میآمرزد» یعنی وقتی به خدا نسبت داده میشود، به چه معناست. از این [نكته] سؤال میكنیم كه وقتی فردی این جمله را به كار میبرد «خداوند گناه كسانی را میآمرزد كه صادقانه به سوی او بازگردند»، چه كنش زبان شناختی در اینجا به وقوع میپیوندد. وقتی كسی میپرسد كه آیا جملات دینی، احكام واقعی درست میكنند؟ و اگرنه به چه كار میآیند، همین نوع سؤال را كرده است. اگر ما بتوانیم به این سؤال پاسخ گوئیم، آنگاه خواهیم توانست، بهطور بسندهای، روشن كنیم چگونه كلمات در جملات دینی به كار میرود بدون اینكه مجبور باشیم معنای مشخص و معینی برای كلمات سازنده جملات تعیین كنیم. تفسیرهای غیراخباری بر چهار دسته تقسیم میشوند. گزارههای درباره خدا به مثابه امور زیر تفسیر شدهاند: ۱- بیانهایی از انواع مختلف احساسات ۲- بیانات سمبلیك از انواع جنبههای حیاتی تجربه، از واقعیتهای طبیعی تا آرمانهای اخلاقی ۳- عناصر مكمل در پرستش دینی ۴- نوع منحصر به فردی از بیان «اسطورهای» یا «نمادینه» كه به دیگر كاربردهای زبان قابل ارجاع و تحویل نیست.
بیان احساس
گفتههای الهیاتی به مثابه بیانهای احساسی كه در زمینه باور و فعالیت دینی به منصه ظهور میرسد، تفسیر شدهاند. مثلا، ممكن است این كه «خدا آسمان و زمین را خلق كرده است» بیان احساس خشیت ورازی تصور كنیم كه عظمت طبیعت آن را ایجاد میكند و «خداست كه هر انسانی را محكوم به رستگاری یا عذاب ابدی میكند» بیانی از یك احساس رایج در باب درماندگی تصور كنیم و «خدا نظارهگر امور همه انسانهاست» بیانی از یك احساس آرامش، امنیت و انس در دنیا به تصور آوریم. این بیانی است «شاعرانه» نه بیانی كه حاوی الفاظ زاید باشد. این بیان همانند بیان احساس پوچی است از طریق گفتن اینكه «زندگی رؤیایی گذراست» در برابر این بیان از احساس پوچی كه «حیف» یعنی، این احساس با توصیف موقعیتی كه به طور طبیعی ممكن است آن را برانگیزد، بیان شده است. مثلا احساس امنیتبا مراقبتشخص قدرتمندی كه مواظب آدمی است، برانگیخته میشود.
بیانات سمبلیك
تفسیرهای سمبلیك از آموزههای دینی از دیر زمان رایجبوده است. قصه نوح و توفان نوح را بسیاری از دانشمندان مسیحی نه به عنوان تفسیر حوادث واقعی تاریخی بلكه به عنوان شیوهای سمبلیك از بیان نكتههای خاصی كه به لحاظ دینی مهماند، تلقی كردهاند. یعنی، خداوند انسانهای شرور را تنبیه خواهد كرد و البته تحتشرایطی هم رحم میكند. بسیاری از شیوههای سنتی سخن گفتن درباره خدا، باید سمبلیك تلقی شوند. خداوند را نمیتوان به معنای حقیقی كلمه چوپان یا صخرهای دانست. چوپان به مثابه سمبل مشیت الهی به كار رفته و صخره به مثابه سمبلی استبرای نقش خدا به عنوان پناه و حفاظی در وقت مصائب. سمبل در این معنا شیئیای، موقعیتی یا فعالیتیست (نسبتا) عینی و ملموس كه میتوان آن را نماینده مقصود غایی از سخن تلقی كرد كه از خلال نوعی تداعی و معمولا بر اساس همانندی و شابهتبوجود میآید. وقتی چیزی كه به معنای حقیقی كلمه به آن اشاره میكنیم كاركردهای سمبلیك دارد، ما سخن نمادی گفتهایم.
قطعا در كاربرد سنتی تفسیر سمبلیك، فقط بخشی از بحثهای الهیاتی، سمبلیك تلقی میشوند.به دلیل آنكه اگر ما معتقد باشیم كه گفتههای سمبلیك، مظهر واقعیتهایی درباره خداوند هستند، آنگاه باید راهی برای این قول كه این واقعیتها كدامند داشته باشیم ونمیتوان آن واقعیتها را از طریق رمزی، تعیین كرد، چرا كه به تسلسل میانجامد. اما، اینك ما دیدگاههایی را در نظر میگیریم كه همه مباحث كلامی را سمبلیك میداند; یعنی، اگر ما از چیزی سخن میگوئیم كهسمبلیك شده است، آن باید همان چیزی باشد كهدر دنیای طبیعی بر حسب اصطلاحات غیر كلامی میتوان آن را تشخیص داد.
رایجترین برداشت از چنین دیدگاهی، آنست كه گفتههای كلامی بیانات سمبلیكی هستند از آرمانها، انگارهها، طرز تلقیها یا ارزشهای اخلاقی. این موضع، به كاملترین و متقاعد كنندهترین وجهی توسط جورج سانتیانا ارایه شده بود و توسط آر. بی بریث ویتبه شكل امروزیتر در آمده است. طبق نظر سانتیانا، هر آموزه دینی شامل دو مؤلفه میشود; هسته مركزیای شامل دیدگاه ارزشی یا اخلاقی و برگردان مجازی یا شاعرانه از آن، مثلا، این آموزه كه جهان فیزیكی (جسمانی) مخلوق خدای متشخص و بسیار خیر است; برگردانی است مجازی از این دیدگاه كه هر چیزی در عالم بالقوه برای بی نیازسازی (استغناء) زندگی انسانی، قابل استفاده است. داستان مسیحیت از تجسد، مرگ ایثارگرانه و تجدید حیات مسیح راهی استبرای تذكار این نكته كه قربانی كردن خود برای دیگران یك ارزش فوقالعاده اخلاقی است، تجسم این دیدگاههای اخلاقی در آموزه كلامی ارزشمند است، زیرا این معرفی پر شور همراه با پرورش نظاممند احساسات و نگرشهایی كه آن را همراهی میكند، راه چشمگیرتری استبرای وصول به ایندیدگاههاتاارائه یك گزاره صاف و پوست كنده. شیوهای كه این دو نوع، یعنی، تفسیر كاربرد كلامی محمولات را روشن میكنند، مانند شیوهای است كه كسی كاربرد كلمات را در استعارهای شاعرانه تبیین میكند. اگر استعاره موجود در «خوابی كه آستین فرسوده و نخنمای هشیاری را میبافد» موردتوجه قرار دهیم، به وضوح میبینیم كه «بافتن» صرفا برای دلالتبر عمل جسمانی خاصی به كار نرفته است. این گفته معانی ضمنیای دارد كاملا متفاوت با معانی ضمنی «او برای من ژاكتی بافت» كه در این جمله «بافتن» معنای متعارف خود را دارد. در بیان استعاری مذكور «بافتن» به معنای متعارف خود استعمال شده است تا اوضاع و احوال خاصی را تصویر كند كه من حیث المجموع شبیه اثر خواب بر هشیاری است. تنها راه برای فهم درست كاركرد واژه «بافتن» این است كه ببینیم چگونه كل عبارت «آستین فرسوده و نخنما را میبافد» به كار رفته تا چیزی غیرمستقیم درباره خواب بگوید. در دو نوع اول از چهار نوع تفسیر غیراخباری كه در كار بررسی آنهاییم، گزارههای الهیات ذاتا استعاریاند. اگر آنها دقیقا این گونه مورد توجه قرار گیرند، اگر ما كلمه «ساختن» را از این جمله «خداوند آسمان و زمین را ساخته است» استخراج كنیم و بكوشیم معنای بنفسه آن را بگوییم، به هیچ كجا نخواهیم رسید. كاری كه باید بكنیم آنست كه تصویر كل جمله را در نظر بگیریم و به چگونگی كاركرد آن به عنوان شیوهای از بیان احساس امنیتیا به مثابه شیوهای از ارائه این دیدگاه كه از هر چیزی، در جهان میتوان در جهت غنی سازی زندگی انسانی استفاده كرد، توجه كنیم.
تفسیر عبادی
تفسیر عبادی از بحثهای كلامی را با نقل پاسخ عالمانه و بسیار دقیق عضو عالی كلیسای انگلستان به سؤالی از یك دوست لاادری به بهترین وجه میتوان معرفی كرد. سؤال این بود كه «چگونه شما میتوانید به كلیسا بروید و همه چیزهایی را كه مربوط به آیین عبادت است، بگویید؟» پاسخ: «من اینها را نمیگویم، به سرود میخوانم»، در این نظری كه در مقام بررسی آنیم، عمل جمعی عبادی یك بستر طبیعی است كه از سخن گفتن درباره خدا از درون آن سر برمیآورد. سخن درباره خصائل، كارها و تمایلات موجود شخصی فوق طبیعی، دارای معنایی است، به مثابه بخشی از عمل عبادی و تنها زمانی معمایی است كه از بافتخود خارج شود. اگر ما این گفته را «خدا آسمان و زمین را خلق كرده است» بیانی بدانیم از یك باور درباره شیوه پیدایش اشیاء در واقع و آنگاه از خود بپرسیم این درست استیا نه؟ ما دچار گمراهی شدهایم. برای فهم این گفته باید آن را (یا نظیر آن را به صیغه دوم شخص مانند تو كه آسمانها و زمین را آفریدی) به زمینهای كه این گفته در آن كاربرد دارد، بازگردانیم در این زمینه، (بافت) این كلمات برای تعیین هر چیزی به كار نمیروند، بلكه برای انجام كاری كاملا متفاوت به كار میرود.
متاسفانه [نظر] حامیان این دیدگاه درباره اینكه این «كار متفاوت» چیست، هرگز كاملا روشن نبوده است. واضحترین پیشنهادی كه ارائه دادهاند، آنست كه سخن درباره خدا در راستای در اختیار نهادن چارچوبی تخیلی برای عبادت به ما كمك میكند. این سخن به صراحت این احساس فرد را بیان میكند كه كاری مهم در جریان است و به ما كمك میكند تا متناسب بودن یك پاسخ را در برابر پاسخ دیگر نشان دهیم. در بحث راجع به مراسم عشای ربانی، به مثابه اجرای مكرر از خودگذشتگی یك خدای متشخص قادر متعال كه شكل انسانی به خود گرفت و در مقام تصور آن به مثابه اتحاد خالص و تجدید [حیات] یافته جوهر چنین خدایی، شخص چارچوب مصوری از این عمل در اختیار مینهد كه سنگینی محسوس موقعیت و نگرشها و امیدهایی را كه به واسطه این مراسم بروز كرده است، ثبت كند و پرورش دهد. برخلاف این دیدگاه رایج، پیشفرض این موقعیت آنست كه پرستش آیینی یك ارزش مستقلی جدای از ساختار كلامی دارد. معمولا اینگونه تصور میشود كه هر آیین مفروضی، حاوی نكتهای است، فقط اگر آموزههای كلامی خاصی، به شكل عینی درستباشند. اما در تفسیر عبادی، آموزههای كلامی به عنوان گزارههایی كه درباره آنها مسائل ناظر به درستی یا نادرستی به شكل صحیح مطرح شده باشند، قابل توجه نیستند. چون این آموزهها به اهمیتشان در عبادت وابستهاند، گمان بر اینست كه امر عبادی دارای ارزشی ذاتی در تشكیل و ارائه عواطف، احساسات و نگرشهای ارزشمند است.اسطورهها
ارنست كاسیرر متوجه این نكته شده است كه بنیاد مباحث دینی بر «شكل سمبلیكی» منحصر به فرد است كه او آن را «اسطورهای» اصطلاح میكند. او خاطر نشان میكند كه اسطوره به خالصترین وجه در اسطورههای انسانهای بدوی شكل گرفت و بر شیوهای از فهم و تفكر درباره جهان كه اساسا با شیوه مرسوم ما متفاوت است، مبتنی است. در این «آگاهی اسطورهای» هیچ تفاوت دقیقی میان امور آفاقی (عینی) و امور انفسی (ذهنی) نیست. هیچ خط روشنی میان نماد و واقعیت، میان آرزو و [انجام] عمل، میان فهم و خیال پردازی ترسیم نشده است. و نیز هیچ تفاوت دقیقی میان شیئی فی نفسه و واكنش عاطفیای كه آن شیئی برمیانگیزد، ایجاد نشده است; پاسخ عاطفی جزء لاینفك محیط تلقی میشود. در نتیجه، هیچیك از معیارهای متعارف ما درباره حقیقتیا عینیتبه كار نمیآید. واقعیتر هر چیز دیگر آنست كه چه چیزی شدیدترین واكنش عاطفی را بر میانگیزد و علیالخصوص چه امری مقدستر از هر امر دیگری احساس میشود؟ (تقابل اساسی تفاوت مذهبی، غیر مذهبی است) آگاهی اسطورهای، سازماندهی خاص خود را در باب زمان و مكان دارد. به طور مثال، هیچ تمایزی بین موقعیت و آنچه این موقعیت را به خود اختصاص داده، نمیگذارد، به هر موقعیت فضایی، ویژگی كیفیای اعطا شده است و نفوذ خود را به این اعتبار اعمال میكند. در دیدگاه كاسیرر و پیروان او مثل خانم سوزان لنگر، الهیات مدققانه، نمایانگر توافقی غیرآسان بین شیوه تفكر علمی و اسطورهای است و به همین اعتبار، بدون توجه به اینكه چگونه از مبادی خویش ایجاد شده است، قابل فهم نیست. این الهیات اساسا برایجهانبینیاسطورهایاستكهتلاشمذبوحانهایكردهاند تا به آن «پرداخت ثانوی»ای دهند تا برای انسانهای عقلگرا مقبول افتد و به قضاوت معیارهای خردگرایانه، این دیدگاه نه فقط بی دلیل است كه بی معناست.
عرفان
فیلسوفان و متكلمان در سنت عرفانی، روایتهایی از این نوع چهارم تفسیر را پیشنهاد كردهاند كه كلام را تجلی تاخیر فرهنگی نمیداند. در نظر عارف، تنها راه ارتباط با خدا، [از راه] تجربه عرفانی است و این تجربه از خدا به عنوان واحدی وصفناپذیر پرده برمیدارد. عارف در تجربه عرفانی مستقیما میتواند خدا را شهود كند، اما از آنجا كه در وجود واحد مطلق تمایز وجود ندارد و از آنجا كه در هر گزارهای كه ما میتوانیم بیان كنیم چیز خاصی بر او حمل میشود، مثلا حكمت نه قدرت [از این رو] هیچ گزارهای درباره او صدق نمیكند. نهایت كاری كه ما در زبان میتوانیم بكنیم، آن است كه مخاطبان خود را به روش تجربهای كه شیوه منحصر به فرد دستیابی است. هدایت كنیم. حامیان این دیدگاه، گاهی از زبان الهیاتی به عنوان [زبان] «سمبلیك» سخن میرانند، اما این با نوع دوم نظریهای كه ما در اینجا داشتیم متفاوت است، از این حیث كه، در اینجا هیچ راه روشنی برای تعیین اینكه گفتههای الهیاتی رمز چه چیزیاند، وجود ندارد و لذا جای این سؤال هست كه آیا باید اصطلاح «سمبل» را بكار برد؟ یك سمبل، معمولا نمادی از چیزی است. در واقع، در این دیدگاه به زحمت میتوان به وضوح مشخص كرد كه انتظار چه عملی از گفتههای دینی میرود. میگویند كه این گزارهها به واقعیت الوهی وصف ناپذیر «اشاره دارند»، «شمایی از آن را نشان میدهند» یا «بر آن دلالت دارند». اما همه این تعابیر مبهم باقی میماند.
در سالهای اخیر دو تلاش چشمگیر در جهت توسعه بیشتر این دیدگاه شده است. دبلیو. تی. استیث دركتابش زمان و جاودانگی (۱۹۵۲) كاركرد اصلی زبان دینی را تجدید خاطره تجربه دینی یا تجدید پژواكهای بیرمق ناشی از تجربه، دانست. ابتدا، این تعبیر، یك تعبیر ذهنی به نظر میآید، كه خدا از آن حذف شده است. اما، همانگونه كه دقیقا ستیثخاطرنشان میكند در سنت عرفانی این، یك اصل موضوع است كه هیچ تفاوتی در تجربه عرفانی بین ذهن و عین نمیتوان یافت و بنا به این ادله او نیز از اینكه تفاوتی ایجاد كند ابا دارد. گرچه استیث در توجه به تجربه عرفانی به عنوان امری وصف ناپذیر با سنت عرفانی همعنان میشود، [اما] او از چنین موضع رسمی عدول میكند به حدی كه نشانههایی از ابعاد این تجربه را كه گفتههای الهیاتی مختلف پدید میآورند، ارائه میكند. «خدا حقیقت است» برانگیزننده احساس الهامی است، «خدا بینهایت است» برانگیزننده احساس كلیت و شمولیت اوست، «خدا دوست داشتنی است» برانگیزننده سرشت لذتبخش و پرشور تجربه [باطنی] است و «خدا واحد است» برانگیزاننده وحدت مطلق تجربه و احساس اضمحلال همه تفاوتهاست.
پل تیلیخ، گرچه نه به صورت مستقیم در سنت عرفانی جای نمیگیرد، با مسائلی مشابه اینها در تفسیرش از زبان دین مواجه شده است. او معتقد است كه آموزههای الهیاتی «نماد» یك واقعیت نهاییاند، «وجود فی حدنفسه» كه درباره آن به معنای حقیقی چیزی نمیتوان گفت جز اینكه به لحاظ فلسفی، امر نهایی است. در تلاش برای ایضاح كاركرد زبان دین، تیلیخ، این اندیشه را میآورد كه زبان دینی بیان «دلبستگی فرجامین» است; تركیبی از شیفتگی، تعهد و جهتیابی كه بر چیز غیر نهایی [غایی] متمركز شده است، یك موجود انسانی، یك ملتیا یك خدای فوق طبیعی. عبارات دینی كه به معنای حقیقی به چنین متعلق نسبتا ملموس «دلبستگی فرجامین» اشاره دارد، بیانگر احساس تقدسی است كه چنین موضوعاتی به مثابه «تجلی» وجود فی نفسه واجدند. اما اینكه دقیقا چه میشود كه چنین موضوعی «تجلی» یا «سمبل» وجود فی نفسه تلقی میشود، تیلیخ هرگز آن را واضح نمیكند. دقیقا چه چیزی برای چنین موضوعی «تجلی» یا «سمبل» وجود فی نفسه تلقی میشود، تیلیخ هرگز آنرا واضح نمیكند.
ضعف اساسی این تفاسیر عرفانی و اسطورهای، ناكامی در ارائه فرضیه واضحی درباره كاركرد زبان دین است. حتی تصور كاسیرر از «تفكر اسطورهای» آنقدر بسط نیافته است كه روشن كند متدینان معاصر وقتی سخن از خدا میگویند، مرادشان چیست. موضعهای دیگر بیشتر معقولند و همه آنها مبتنی بر جنبههای مهم كاربرد زبان در دیناند. اما به نظر میرسد هر كدام با رساندن جنبه منتخبشان به مقام مرجعیت مطلق، غازی را كه تخم طلایی میگذارد، كشتهاند. شكی نیست كه در صحبت از خدا، انسانهای متدین احساسات مختلفی ابراز میكنند، آرمانهای اخلاقی ارائه میدهند و به شرح و تفصیل چیزی میپردازند كه در مراسم عبادت جریان دارد. اما اصلا روشن نیست كه همه آنها این نوع زبان را به كار میبردند، اگر از حقیقت عباراتی كه میگویند، مطمئن نمیبودند. چرا باید احساس امنیت را با این گفته بیان كنم كه «خداوند آسمان و زمین را خلق كرد» مگر آنكه معتقد باشم یا حداقل اندك تمایلی به این اعتقاد داشته باشم كه جهان فیزیكی، به عنوان یك واقعیت عینی، هستیاش در گرو فعالیتخلاقانه یك خدای شخصی فوق طبیعی است. بعلاوه، چرا باید من ملتزم به نگرشها و اعمالی باشم كه با چنین ادعایی همعنان است؟ مگر اینكه به حقیقت آن معتقد باشم.
كاركرد عبارتسازی، سنگ بنایی است كه همه كاركردهای دیگر بر آن مبتنی میشوند و اگر كسی مطمئن باشد كه عبارتهای الهیاتی غلطیابی معنایند و هنوز هم بخواهد به بیانات سنتی دینی معتقد باشد، میتواند تفسیر نوینی را از گفتههای دینی به مثابه بیان احساسات یا نمادسازی واقعیات طبیعی پیشنهاد كند. اما پیشنهاد گزینش یك تفسیر خاص باید از این ادعا كه تفسیر پیشنهاد شده، به درستی شیوه فهم متعارف آموزهها را نشان میدهد، تفكیك گردد.
به نظر میرسد، سخن از خدا پیچیدهتر از آن است كه هر یك از نظریههای موجود بدان اعتراف كردهاند. بحث اجمالی فوق درباره لوازم، به لحاظ تجربی قابل آزمون، این نكته را روشن میسازد. احكام الهیاتی، كاركردهای زبانی بسیار عدیدهای را كه با یكدیگر ارتباط وثیق دارند، به انجام میرسانند. با این گفته كه «خدا كه جهان را خلق كرد، ناظر به همه امور انسانهاست» مؤمن به دیدگاه كلی خاصی درباره اساس نهایی جهان التزام میورزد، توقعات خاصی را در باب وضع نهایی امور جهان به زبان میآورد كه شاید بسیار مبهم باشد. احساس اساسی امنیت در زندگی را بیان میكند و ملتزم میشود كه برای تقرب به خدا به عبادات و مناسك خاصی دستیازد و این كاركردها ذاتا به یكدیگر وابستهاند. آنچه مورد نیاز است، توصیف روابط میان این كاركردهاست، توصیفی كه به اندازه پیچیدگی خود موضوع بحث، پیچیده باشد.
ویلیام - پی - آلستون W. P. Alston.
ترجمه: سعید عدالتنژاد
گفتههای موجود دربافتهای دینی بسیار متنوعاند. به هنگام انجام عبادتهای دستهجمعی و فردی آدمیان به كار ستایش، عرضحال، سپاس، اعتراف و در خواست مشغولند. در متون مقدس به اسناد تاریخی، قصههای شگفت، بیان احكام، پیشگوییها، هشدارها، ارزیابیها، نظرپردازیهای كیهان شناختی و بیانیههای الهیاتی برمیخوریم. در منابع دینی، دستورالعملها، شرح حال و توصیفهای دروننگرانه از تجربه دینی نیز وجود دارد. بحثهای فلسفی در باب زبان دین بر پارهای محدود از این گوناگونی عظیم متمركز است; یعنی، عبارتهای الهیاتی، به معنای بیانات ناظر به هستی، طبیعتواعمالموجوداتمتشخصفوقطبیعی.
دو دلیل برای این تاكید وجود دارد. نخست آنكه مسائل حیاتی درباره زبان دین در خالصترین شكل خود، در عبارتهای الهیاتی نمود پیدا میكند. اگر ما به عرضحال یا اعتراف توجه كنیم، آنچه حیرتآور است، خود اعتراف یا عرضحال یستبلكه خطاب آن به خدا و پاسخگویی خدا به آن حیرتآور است. آنچه علیالظاهر مبهم است، مفهوم ارتباط با شخص غیر مادی فوق طبیعی است و این عدم وضوح در این عبارت كه خدایی وجود دارد كه با آدمیان به طرق مختلف ارتباط برقرار میكند، بیشترین نمود را دارد. میتوان گفت مشكلات موجود در فهم شكلهای دیگر زبان دین، همگی ناشی از ابهاماتی است كه در عبارتهای درباره خدا وجود دارد. دلیل دوم، توجه انحصاری فلسفه به عبارتهای الهیاتی بر این واقعیت مبتنی است كه فلسفه دین اولا وبا لذات با مسائل توجیهپذیری (حقانیت)، معنا داری و اعتبار سر و كار دارد و معمولا اینگونه تصور میشده است; اینكه دین شكل قابل توجیه فعالیت انسانی باشد یا نه به شكل وسیعی مبتنی بر این است كه آیا زمینههای كافی برای پذیرش عبارتهای الهیاتی [كلامی]كهدینبر آنهامبتنی است وجود دارد یا ندارد.
مسیحیتیك وضع و حال توجیهپذیر است اگر و فقط اگر ما مجاز باشیم كه این قضیه را بپذیریم كه جهان، مخلوق و تحتسیطره خدای متشخصی است كه دارای قدرت مطلقه و خیرخواهی علیالاطلاق است كه خود را در كتاب مقدس بر انسانها مكشوف ساخته است. از این رو فلسفه دین عمدتا با آزمون ادله موجود بر گزارههای دینی كار خود را شروع میكند. وقتی ما چنین كنیم به صورت بسیار دقیق از جنبههای حیرتزای زبان دین آگاه میشویم; و اگر تلاش مؤثری را برای فیصله دادن به این مساله كه «آیا واقعیت دارد كه خداوند جهان مادی را خلق كرده است؟» انجام دهیم، آنگاه دوری از فهم اینكه چقدر گفته ما مبهم است، این گفته چه لوازمی دارد و به طور منطقی چه چیزی را نفی میكند و چه چیزی موافق یا مخالف با آن محسوب میشود، مشكل خواهد بود. بنابراین، تحقیقات فلسفی درباره زبان دین حول این ابهاماتی است كه در عبارات الهیاتی، مانع از تلاشهایی برای یافتن ادله عقلی پذیرش یا رد هستند.
معنای محمولات الهیاتی
بیشتر فلاسفهای كه با این مساله سر و كار داشتهاند، مشكلات زبان دین را در محمولات عبارتهای الهیاتی، نشان دادهاند. (كلمه رحیم در این جمله كه خداوند رحیم استبه چه معناست؟). شاید به نظر برسد كه باید از موضوع این عبارت بیاغازیم، یعنی با مفهوم خدا. اما در حقیقت هیچ قسم دیگری جز شروع با محمولات وجود ندارد. زیرا تنها راه برای ایضاح مفهوم مراد از «خدا» آنست كه توصیفی روشنگر مانند اینكه «خالق جهان است» در اختیار نهیم; و برای فهم این عبارت باید این محمول [خالق جهان است] را وقتی كه خدا اطلاق میشود، فهم كرد. محمولات الهیاتی به سلبی (بینهایت، بیزمان و غیر مادی) و ایجابی تقسیم میشوند. محمولات ایجابی هم با صفات (خیر، حكیم و علیم علیالاطلاق) و هم با افعال (میسازد، میبخشاید، سخن میگوید، میبیندو...) سر و كار دارند. محمولات سلبی مشكل خاصی ندارند، اما فی حد نفسه برای ارائه برداشت مثبتی از خداوند به وضوح ناكافیاند. در باب صفات اثباتی، ما بر اسناد افعال متمركز میشویم، تا حدودی به این دلیل كه اصطلاحات دال بر فعل مشكلات بیشتری به وجود میآورند و تا حدودی هم به این دلیل كه صفات دیگر به آنها وابستهاند. (برای آنكه قائل شویم خدا حكیم استباید قائل شویم كه او حكیمانه عمل میكند; اگر نتوان فهم كرد كه انجام فلان یا بهمان فعل، در مورد او، یعنی چه، نمیتوان انتساب حكمت را به او فهم كرد.)
اشتقاق و كاربرد
وقتی فردی بر استفاده از این محمولات در عبارتهای الهیاتی تامل میكند، دو واقعیت اساسی را درك میكند: (۱) این استفاده لزوما اشتقاقی است از كاربرد این محمولات نسبتبه موجودات انسانی و سایر موجودات قابل مشاهده (۲) این استفاده الهیاتی از محمولات، به وضوح از كاربرد محمولات نسبتبه موجودات انسانی متفاوت است.
محمولات الهیاتی در درجه اول اشتقاقیاند، زیرا ممكن نیست زبان دین را بدون زمینه قبلی آموزش داد. چگونه میتوان به كودكی آموزش داد كه این جمله به چه معناست «خدا با من سخن گفته است» بدون آنكه ابتدا اطمینان حاصل كنیم كه كودك میداند چگونه برای موجود انسانی ممكن است كه كسی با او سخن گوید؟ و بدین منظور فرد باید راهی قابل اعتماد از تعیین وقتسخن گفتن خدا با او داشته باشد، به نحوی كه، وقتی این زمان واقع شد كسی بتواند به او بگوید، «سخن گفتن خدا یعنی این» و حتی اگر ما بپذیریم كه خدا با انسانها گهگاه سخن میگوید، در اینصورت، هیچ راهی برای شخصی نیست كه بگوید كی خدا با دیگری سخن میگوید، مگر اینكه همان فرد دیگر، به او بگوید و لازمهاش این است كه آن فرد دیگر قبلا به كاربرد الهیاتی زبان مسلط شده باشد. از این رو، برای شیوه رایج آموزش كاربرد الهیاتی اصطلاحات از راه تعمیم كاربرد این اصطلاحات در موردواقعیاتقابلمشاهدهتجربی،جانشینیوجودندارد.
در باب تفاوت مورد استعمال محمولات، وقتی درباره خدا بكار میروند و وقتی درباره انسانها به راههای فراوانی میتوان فهمید كه این اصطلاحات نمیتواند كاملا معنای واحدی را در این دو مورد داشته باشد. مثلا در الهیات كلاسیك مسیحیت، اگر خدا به عنوان موجودی بی زمان تصور میشود، در اینصورت، واضح است كه در مورد خدا انجام افعالی نظیر سخن گفتن، ساختن یا تسلی دادن چیزی است كه اساسا افعال موجودات انسانی كه نسبتبه یكدیگر تعاقب زمانی دارند، متفاوت است. توماس آكوئیناس قدیس در تحقیق مشهور خود از این مساله، تمایز كاربرد محمولات نسبتبه انسانها و كاربرد همین محمولات نسبتبه خدا را مبتنی بر این اصل میداند كه خدا واحد مطلق است و بنابراین، صفات و افعال متنوع او قابلتفكیكنیستند، آنگونهكه در انسانها ممكن است.
حتی اگر مجاز باشیم خدا را موجودی زمانمند ودرست چند بعدی بدانیم، در عین حال، تفاوت جسمانی و غیر جسمانی برجای میماند.
اگر خدا جسم نداشته باشد واضح است كه سخن گفتن، بنا كردن و تسلی دادن نمیتواند در باب خدا به همان معنایی باشد كه مورد انسان هست. این مطلب ما را با مشكل جدیای مواجه میكند، ما باید نشان دهیم چگونه كاربرد كلامی این اصطلاحات از كاربرد غیركلامی آن ناشی میشود. تا این كار را نكنیم، مبهم است كه چه چیزی را، ما در چنین اظهاراتی نسبتبه خدا بیان میكنیم. یك شیوه رایج در برخورد با این مساله آن است كه قسمتهای غیرقابل اطلاق معنای اصلی این اصطلاحات را از آنان جدا میكنند و مابقی معنا را برای اصطلاح كلامی میگذارند. در اینصورت، از آنجا كه خدا غیر جسمانیست، سخن گفتن او مستلزم تولید صداهایی نیست كه هوا را از تارهای صوتی خارج كرده باشد. آنچه باقی میماند آنست كه خدا «كاری» كرده است كه در مخاطب این اثر را داشته كه دارای تجربهای شده است از آنگونه كه اگر موجود انسانی هم با او سخن میگفت، این تجربه را میداشت. ماهیت این «كار» به صورت آگاهانهای مبهم میماند. از آنجا كه خدا روح محض است، احتمالا عملی آگاهانه و روحی خواهد داشت و شاید عملی از روی اراده و خواست كه نتیجهاش این است كه مخاطب احساس كند به او فلان یا بهمان سخن را گفتهاند. به صورت كلیتر، برای نسبت دادن هر عمل بین فردی به خدا، عمل روحی محضی را به او نسبت میدهند كه این عمل تجربه خاصی را به عنوان اثر عمدیاش به دنبال دارد، مانند تجربهای كه فردی از خلالچنینعملینسبتبهانساندیگریحاصل میكند. این تفسیر ممكن است در باب محتوای گزارههایی كه درباره خداست روشنگری داشته باشد، اما دانشمندان دینی به طور فزایندهای از آن نا خرسندند. به دلیل آنكه این تفسیر، گزارههای الهیاتی را نظر پردازیهای متافیزیكی معرفی میكند و در جهت ایضاح شیوه قرار گرفتن آنها در فعالیتهای دینی تقریبا كاری نمیكند. با این اصل موضوع كه جوهر غیر مادی محض، عملكردی غیر مادی (روحی) خواهد داشت كه به طور معجزهآسایی، نتائجی در تجربه انسانی دارد، چگونه میتوان به ادامه ارتباط با این جوهر غیر مادی دل بست؟ چرا باید اصلا او را عبادت كرد؟ و اگر باید، چرا یك راه بر راه دیگر ترجیح دارد؟ به علاوه این شیوه استدلال در كوشش ما نسبتبه اثبات گزارههای كلامی مفید نیست. این سبك استدلال هیچ خط و نشانی در اختیار ما نمیگذارد كه چگونه میتوان تعیین كرد آیا گزارههای ما درستاند؟ یا حتی آیا چنین موجودی كه افعال مورد بحث را انجام میدهد، وجود دارد یا نه؟
اثبات پذیری گزارههای كلامی
تحقیقات جدید بر مساله اثباتپذیری متمركز شدهاست. در چند دهه گذشته بسیاری از فیلسوفان بزرگ، شكلی از «نظریه اثبات پذیری معنایی» را پذیرفتهاند. طبق این نظریه، فرد یك حكم واقعی یا یك ادعای واقعی را نسبتبه نحوه وجود این جهان میكند فقط مشروط بر آنكه، بتوان راهی را تصور كرد كه از آن راه صدق و كذب گفتههای او با مشاهدات تجربی قابل ارائه باشد. با كاربست این نظریه در مورد الهیات، استدلال كردهاند كه چون انجام آزمون تجربی نظرا در باب گزارههای ناظر به خدای متشخص فوق طبیعی ممكن نیست، این گزارهها را نمیتوان به عنوان احكام واقعی و قابل فهم، تلقی كرد، بلكه باید آنها را به شیوهای دیگر تفسیر كرد.
جان ویزدم در رساله با نفوذ خود «خدایان» كاركرد الهیات را به اوضاع و احوال زیر تشبیه میكند. دو نفر به باغی میروند كه دیرزمانی است فراموش شده است و شاخههایی از گل پژمرده را كه هنوز در بین علف هرزهها طراوتی دارند، پیدا میكنند. یكی اظهار میكند كه باغبانی، از باغچه مراقبت میكند و دیگری در این باره اظهار شك میكند. در تحقیقات، معلوم میشود در آن حول و حوش كسی متوجه كاركردن فردی در باغ نشده است. بهعلاوه، آنها در مییابند كه غالبا باغهایی كه به حال خود رها شدهاند به این شكل و شمایل در میآیند. اما نفر اول از فرضیه خود دستبرنمیدارد و در عوض باور خود را بیان میكند كه كسی كه با حواس درك نمیشود، میآید و از باغ مراقبت میكند و اقدام به گذاشتن علائمی كرده است كه او و دوستش آنها را خوب درنمییابند. در این حال، نفر اول فرضیه «باغبان» خود را چنان تعدیل كرده است، كه این فرضیه به هیچ وجه قابل اثبات یا رد تجربی نیست; و او به این باور معتقد است، بدون اینكه در نظر او اهمیت داشته باشد كه چه چیزی قابل كشف تجربی هست و چه چیزی نیست.در این مورد، معقول به نظر میرسد كه بگوییم او هیچ اظهار عقیدهای در باب حوادث عینی واقعی نكرده است و الا میتوانست، ولو به طور ناقص، تصور كند كه از چه طریقی وجود یا عدم این حوادث، در تجارب ما مكشوف میشود. او تقریبا یك «صورت ترجیحی» را بیان میكند. این صورت به او امكان میدهد كه این موقعیت را چنین تصور كند كه گویا باغبانی مراقب گلهاست. اگر باورهای درباره خدا به یك نسبت در برابر آزمون تجربی مقاوم میبودند، به نظر میرسد كه نتیجهاش این میشد كه آنها نیز باید به صورتی تفسیر شوند، غیر از اینكه اموری ناظر به واقع و قابل فهماند. (گرچه ویزدم فی نفسه، این نتیجه گیری را به عهده نمیگیرد.)باتوجهبه معارضه «طرفداران اثبات پذیری» با الهیات، ما باید هر دو مقدمه استدلال را كاملا بیازماییم (۱) گزارههای الهیاتی قابل آزمون تجربی نیستند. (۲) اگر این گزارهها به لحاظ تجربی آزمودنی نیستند، نمیتوان از آنها به مثابه احكام واقعی كه درستی و نادرستی آنها قابل ارزیابی باشد، تعبیر كرد.
آیا آنها به لحاظ تجربی قابل آزمونند؟
پرسش از اینكه گزارههای الهیاتی موضوعاتی قابل تجربهاند، كاملا امری پیچیده است. اگر ما تجربه عرفانی را به عنوان وسیله مشاهده نفی كنیم، در اینصورت، واضح است كه گزارههای درباره خدا به طور مستقیم قابل آزمون نیست. اما علم پر است از فرضیههایی درباره موجودات غیر قابل مشاهده - میدانهای الكترومنیتیك، ساختارهای اجتماعی، غرایز - كه طرفداران اثبات پذیری، معنا داری آنها را پذیرفتهاند، به دلیل آنكه آنها را به طور غیر مستقیم میتوان آزمود. یعنی از این فرضیهها، میتوان لوازمی استنتاج كرد كه قابل آزمون تجربی باشند. مساله اینست كه آیا میتوان پیامدهای قابل آزمون را مستقیم از گزارههای الهیاتی استنتاج كرد؟ میتوان این مساله را اینگونه بیان كرد: آیا میتوان مشاهدات محتملی را در نظر گرفت كه بسته به اینكه خدا وجود داشته باشد یا نه تفاوت كنند؟ بسیار روشن است كه این درخواست از متكلم (دانشمند الهیات) غیر معقول است كه به مجموعهای از مشاهداتی كه به طور قطع احكام او را رد یا اثبات میكنند، تصریح كند. تعداد كمی، اگر این مقدار هم باشد، از فرضیههای علمی میتوانند این خواست را برآورده كنند. بیشترین چیزی كه به طور معقول از او میتوان خواست، همانست كه او به برخی موقعیتهای قابل مشاهده امور كه به سود یا به زیان احكام او محسوب میشوند، تصریح كند.
چیزی كه این مساله را مشكل میكند، این واقعیت است كه در این نكته، باور دینی در زمانها و مكانهای متفاوت، فرق میكند. خدایان فوق طبیعی غالبا به عنوان موجوداتی با رفتار نسبتا پیشبینی پذیر، در برابر حوادث دنیای طبیعی و جامعه انسانی، تلقی شدهاند. از این رو در بسیاری از ادیان بدوی بر این اعتقاد بودهاند كه اگر به خدایان به شیوههایی خاص از راه نماز و مناسك دینی نزدیك شوند، خدایان محصولات فراوان، یا پیروزی در جنگ، برای آنها به ارمغان میآورند. حتی در سنت دینی پیشرفتهتر مانند سنتیهودی - مسیحی بر این اعتقادند كه خداوند عنایات ثابت و قطعی دارد كه به استجابت دعای نمازگزاران منجر میشود (وقتی نماز با حضور قلب و تحت اوضاع و احوال مناسبی اقامه شود) و نیز به پیروزی نهایی كلیسا بر روی زمین.
به نظر میرسد، چنین انتظاراتی، مبنایی برای آزمون تجربی پدید میآورند و تا حدی كه این انتظارها برآورده شده، الهیات تایید شده است و تا آن حد كه آنها ناكام ماندهاند، الهیات تكذیب شده است. اما همه چیز به این سادگی نیست. حتی در جوامع ابتدایی، چنین آزمونهایی به ندرت بیچون و چرا تلقی میشوند; لوازم تجربه گرایانه با انواع تشبثات محفوظ ماندهاند. اگر رقصهای آیینی ماندهاند و با وجود این مزارع بیحاصلاند، چندین بدیل و جانشین برای ستبرداشتن از اعتقادات سنتی درباره خدایان وجود دارد. شاید اشتباه سهوی در این مناسك [عبادات] وجود داشته است و شاید شیاطین آیینهایی مخالف این آیینها به جای آوردهاند. تبیینهای عالمانهتر در بسیاری از ادیان پیشرفتهتر به كار گرفته شدهاند. مثلا، خدا نمازگزار را اجابت میكند، اما فقط وقتی چنین میكند كه استجابت نمازگزار واقعا به خیر و صلاح او باشد. به علاوه، همپای پیشرفت علم، دین با زندگی شخصی عابد سروكار بیشتری پیدا كرده است و كمتر به پیشگویی و كنترل جریان حوادث میپردازد.
امروزه، در میان روشنفكران دینی چنین پیشگوئیهایی هنوز وجود دارد با اینكه به طور روشن به دلیل عدم دقت، در عمل قابل آزمون نیستند; (همه اشیاء در جهتخیر و صلاح كسانی كه عاشق خدایند، دركارند)، یا به دلیل حوزه وسیع آنها (هر چیزی درعالم در رشد شخصیت اخلاقی مؤثر است)، یا به دلیل عدم دسترسی (بعد از مرگ، همه ما خدا را رودررو میبینیم.)
با این همه، به نظر میرسد در درون دین موانع جدی در راه جدایی كامل اعتقاد به خدا از انتظار داشتن بعضی حوادث وجود دارد و تا وقتی چنین پیوندی میان این اعتقاد و پیشبینیهای آزمون پذیر هرچند كماهمیتباشد، وجود دارد، این گمان نسبتبه گزارههای دینی كه كاملا به صورت نظری غیر قابل اثباتاند، خطاست.
آیا گزارههای دینی احكام ناظر به واقعاند؟
و اما در باب اینكه آیا گزارهای كه به لحاظ تجربی قابل آزمون نیستباید به عنوان یك حكم ناظر به واقع تعبیر نشود، یك متكلم ممكن استبا كاربرد نظریه اثباتپذیری در الهیات، به طور جد، به مبارزه برخیزد. اگر خدا موجودی فوق طبیعیست، ما نباید انتظار داشته باشیم كه رفتارش محكوم قانونی یا تنظیماتی باشد كه ما امید به كشف آنها داریم. اما در این صورت، مثلا هرگز نمیتوان مطمئن بود كه این گزاره كه «خدا مخلوقات خود را دوست میدارد» مستلزم این است كه جنگی پیامدی خاص داشته باشد. این بدان معناست كه طبق نظریه اثبات پذیری برای ما محال است كه هر گزارهای را ولو غلط درباره چنین موجودی بسازیم. اما یك نظریه كه ما را از فهم هستی نوع خاصی از موجود، اگر وجود داشته باشد، منع میكند، ناگزیر نظریهای غیر معقول خواهد بود.
تفسیرهای غیر اخباری
به هر تقدیر، تعدادی از فیلسوفان، آنچنان تحت تاثیر مشكلات پیرامون اثبات پذیری واقع شدهاند كه كوشیدهاند گفتههای الهیاتی را به مثابه چیزی غیر از احكام واقعی و روشن تعبیر كنند. تعلق خاطر به نظریه اثباتپذیری، تنها انگیزش پیدایش چنین نظریاتی نیست. كسانی، چون جورج سانتیانا بدون اعتقاد به اینكه احكام الهیاتی به لحاظ واقع بی معنایند، متقاعد شدهاند كه احكام الهیاتی، به عنوان احكام واقعی، غلطاند، اما باز نمیخواهند كه دست از گفتههای دینی سنتی بردارند. این افراد احساس میكنند كه احكام دینی دارای كاركرد ارزشمندی در زندگی انساناند و به منظور پاسداری از آنها، مجبورند كه آنها را چنان تفسیر كنند كه ادعاهای ناظر به واقع بیدلیل حذف شوند. با وجود این، انگیزش دیگر، این امیدواری است كه این كار، در حل مساله سابقالذكر، یعنی مساله تعیین شیوه كاربرد محمولاتی كه بر خدا اطلاق میشود، مؤثر خواهد بود. همانطور كه دیدیم، تلاشهایی كه در جهت ارائه تعریف روشنی از محمولات الهیاتی شده بالجمله موفقیت آمیز نبوده است و همین مطلب دال بر این است كه به رهیافت دیگری نیاز است. رشتهای از تحقیقات، جملات را به مثابه واحدهای مورد تحقیق تلقی میكند، نه كلمات را; این خط فكری بر آن نوع كار زبانی تاكید دارد كه وقتی جملات كلامی گفته میشوند، انجام میگیرد، بر معنای كلمات در بافت دینی آنها تاكید شود; به جای پرسش از اینكه «میآمرزد» یعنی وقتی به خدا نسبت داده میشود، به چه معناست. از این [نكته] سؤال میكنیم كه وقتی فردی این جمله را به كار میبرد «خداوند گناه كسانی را میآمرزد كه صادقانه به سوی او بازگردند»، چه كنش زبان شناختی در اینجا به وقوع میپیوندد. وقتی كسی میپرسد كه آیا جملات دینی، احكام واقعی درست میكنند؟ و اگرنه به چه كار میآیند، همین نوع سؤال را كرده است. اگر ما بتوانیم به این سؤال پاسخ گوئیم، آنگاه خواهیم توانست، بهطور بسندهای، روشن كنیم چگونه كلمات در جملات دینی به كار میرود بدون اینكه مجبور باشیم معنای مشخص و معینی برای كلمات سازنده جملات تعیین كنیم. تفسیرهای غیراخباری بر چهار دسته تقسیم میشوند. گزارههای درباره خدا به مثابه امور زیر تفسیر شدهاند: ۱- بیانهایی از انواع مختلف احساسات ۲- بیانات سمبلیك از انواع جنبههای حیاتی تجربه، از واقعیتهای طبیعی تا آرمانهای اخلاقی ۳- عناصر مكمل در پرستش دینی ۴- نوع منحصر به فردی از بیان «اسطورهای» یا «نمادینه» كه به دیگر كاربردهای زبان قابل ارجاع و تحویل نیست.
بیان احساس
گفتههای الهیاتی به مثابه بیانهای احساسی كه در زمینه باور و فعالیت دینی به منصه ظهور میرسد، تفسیر شدهاند. مثلا، ممكن است این كه «خدا آسمان و زمین را خلق كرده است» بیان احساس خشیت ورازی تصور كنیم كه عظمت طبیعت آن را ایجاد میكند و «خداست كه هر انسانی را محكوم به رستگاری یا عذاب ابدی میكند» بیانی از یك احساس رایج در باب درماندگی تصور كنیم و «خدا نظارهگر امور همه انسانهاست» بیانی از یك احساس آرامش، امنیت و انس در دنیا به تصور آوریم. این بیانی است «شاعرانه» نه بیانی كه حاوی الفاظ زاید باشد. این بیان همانند بیان احساس پوچی است از طریق گفتن اینكه «زندگی رؤیایی گذراست» در برابر این بیان از احساس پوچی كه «حیف» یعنی، این احساس با توصیف موقعیتی كه به طور طبیعی ممكن است آن را برانگیزد، بیان شده است. مثلا احساس امنیتبا مراقبتشخص قدرتمندی كه مواظب آدمی است، برانگیخته میشود.
بیانات سمبلیك
تفسیرهای سمبلیك از آموزههای دینی از دیر زمان رایجبوده است. قصه نوح و توفان نوح را بسیاری از دانشمندان مسیحی نه به عنوان تفسیر حوادث واقعی تاریخی بلكه به عنوان شیوهای سمبلیك از بیان نكتههای خاصی كه به لحاظ دینی مهماند، تلقی كردهاند. یعنی، خداوند انسانهای شرور را تنبیه خواهد كرد و البته تحتشرایطی هم رحم میكند. بسیاری از شیوههای سنتی سخن گفتن درباره خدا، باید سمبلیك تلقی شوند. خداوند را نمیتوان به معنای حقیقی كلمه چوپان یا صخرهای دانست. چوپان به مثابه سمبل مشیت الهی به كار رفته و صخره به مثابه سمبلی استبرای نقش خدا به عنوان پناه و حفاظی در وقت مصائب. سمبل در این معنا شیئیای، موقعیتی یا فعالیتیست (نسبتا) عینی و ملموس كه میتوان آن را نماینده مقصود غایی از سخن تلقی كرد كه از خلال نوعی تداعی و معمولا بر اساس همانندی و شابهتبوجود میآید. وقتی چیزی كه به معنای حقیقی كلمه به آن اشاره میكنیم كاركردهای سمبلیك دارد، ما سخن نمادی گفتهایم.
قطعا در كاربرد سنتی تفسیر سمبلیك، فقط بخشی از بحثهای الهیاتی، سمبلیك تلقی میشوند.به دلیل آنكه اگر ما معتقد باشیم كه گفتههای سمبلیك، مظهر واقعیتهایی درباره خداوند هستند، آنگاه باید راهی برای این قول كه این واقعیتها كدامند داشته باشیم ونمیتوان آن واقعیتها را از طریق رمزی، تعیین كرد، چرا كه به تسلسل میانجامد. اما، اینك ما دیدگاههایی را در نظر میگیریم كه همه مباحث كلامی را سمبلیك میداند; یعنی، اگر ما از چیزی سخن میگوئیم كهسمبلیك شده است، آن باید همان چیزی باشد كهدر دنیای طبیعی بر حسب اصطلاحات غیر كلامی میتوان آن را تشخیص داد.
رایجترین برداشت از چنین دیدگاهی، آنست كه گفتههای كلامی بیانات سمبلیكی هستند از آرمانها، انگارهها، طرز تلقیها یا ارزشهای اخلاقی. این موضع، به كاملترین و متقاعد كنندهترین وجهی توسط جورج سانتیانا ارایه شده بود و توسط آر. بی بریث ویتبه شكل امروزیتر در آمده است. طبق نظر سانتیانا، هر آموزه دینی شامل دو مؤلفه میشود; هسته مركزیای شامل دیدگاه ارزشی یا اخلاقی و برگردان مجازی یا شاعرانه از آن، مثلا، این آموزه كه جهان فیزیكی (جسمانی) مخلوق خدای متشخص و بسیار خیر است; برگردانی است مجازی از این دیدگاه كه هر چیزی در عالم بالقوه برای بی نیازسازی (استغناء) زندگی انسانی، قابل استفاده است. داستان مسیحیت از تجسد، مرگ ایثارگرانه و تجدید حیات مسیح راهی استبرای تذكار این نكته كه قربانی كردن خود برای دیگران یك ارزش فوقالعاده اخلاقی است، تجسم این دیدگاههای اخلاقی در آموزه كلامی ارزشمند است، زیرا این معرفی پر شور همراه با پرورش نظاممند احساسات و نگرشهایی كه آن را همراهی میكند، راه چشمگیرتری استبرای وصول به ایندیدگاههاتاارائه یك گزاره صاف و پوست كنده. شیوهای كه این دو نوع، یعنی، تفسیر كاربرد كلامی محمولات را روشن میكنند، مانند شیوهای است كه كسی كاربرد كلمات را در استعارهای شاعرانه تبیین میكند. اگر استعاره موجود در «خوابی كه آستین فرسوده و نخنمای هشیاری را میبافد» موردتوجه قرار دهیم، به وضوح میبینیم كه «بافتن» صرفا برای دلالتبر عمل جسمانی خاصی به كار نرفته است. این گفته معانی ضمنیای دارد كاملا متفاوت با معانی ضمنی «او برای من ژاكتی بافت» كه در این جمله «بافتن» معنای متعارف خود را دارد. در بیان استعاری مذكور «بافتن» به معنای متعارف خود استعمال شده است تا اوضاع و احوال خاصی را تصویر كند كه من حیث المجموع شبیه اثر خواب بر هشیاری است. تنها راه برای فهم درست كاركرد واژه «بافتن» این است كه ببینیم چگونه كل عبارت «آستین فرسوده و نخنما را میبافد» به كار رفته تا چیزی غیرمستقیم درباره خواب بگوید. در دو نوع اول از چهار نوع تفسیر غیراخباری كه در كار بررسی آنهاییم، گزارههای الهیات ذاتا استعاریاند. اگر آنها دقیقا این گونه مورد توجه قرار گیرند، اگر ما كلمه «ساختن» را از این جمله «خداوند آسمان و زمین را ساخته است» استخراج كنیم و بكوشیم معنای بنفسه آن را بگوییم، به هیچ كجا نخواهیم رسید. كاری كه باید بكنیم آنست كه تصویر كل جمله را در نظر بگیریم و به چگونگی كاركرد آن به عنوان شیوهای از بیان احساس امنیتیا به مثابه شیوهای از ارائه این دیدگاه كه از هر چیزی، در جهان میتوان در جهت غنی سازی زندگی انسانی استفاده كرد، توجه كنیم.
تفسیر عبادی
تفسیر عبادی از بحثهای كلامی را با نقل پاسخ عالمانه و بسیار دقیق عضو عالی كلیسای انگلستان به سؤالی از یك دوست لاادری به بهترین وجه میتوان معرفی كرد. سؤال این بود كه «چگونه شما میتوانید به كلیسا بروید و همه چیزهایی را كه مربوط به آیین عبادت است، بگویید؟» پاسخ: «من اینها را نمیگویم، به سرود میخوانم»، در این نظری كه در مقام بررسی آنیم، عمل جمعی عبادی یك بستر طبیعی است كه از سخن گفتن درباره خدا از درون آن سر برمیآورد. سخن درباره خصائل، كارها و تمایلات موجود شخصی فوق طبیعی، دارای معنایی است، به مثابه بخشی از عمل عبادی و تنها زمانی معمایی است كه از بافتخود خارج شود. اگر ما این گفته را «خدا آسمان و زمین را خلق كرده است» بیانی بدانیم از یك باور درباره شیوه پیدایش اشیاء در واقع و آنگاه از خود بپرسیم این درست استیا نه؟ ما دچار گمراهی شدهایم. برای فهم این گفته باید آن را (یا نظیر آن را به صیغه دوم شخص مانند تو كه آسمانها و زمین را آفریدی) به زمینهای كه این گفته در آن كاربرد دارد، بازگردانیم در این زمینه، (بافت) این كلمات برای تعیین هر چیزی به كار نمیروند، بلكه برای انجام كاری كاملا متفاوت به كار میرود.
متاسفانه [نظر] حامیان این دیدگاه درباره اینكه این «كار متفاوت» چیست، هرگز كاملا روشن نبوده است. واضحترین پیشنهادی كه ارائه دادهاند، آنست كه سخن درباره خدا در راستای در اختیار نهادن چارچوبی تخیلی برای عبادت به ما كمك میكند. این سخن به صراحت این احساس فرد را بیان میكند كه كاری مهم در جریان است و به ما كمك میكند تا متناسب بودن یك پاسخ را در برابر پاسخ دیگر نشان دهیم. در بحث راجع به مراسم عشای ربانی، به مثابه اجرای مكرر از خودگذشتگی یك خدای متشخص قادر متعال كه شكل انسانی به خود گرفت و در مقام تصور آن به مثابه اتحاد خالص و تجدید [حیات] یافته جوهر چنین خدایی، شخص چارچوب مصوری از این عمل در اختیار مینهد كه سنگینی محسوس موقعیت و نگرشها و امیدهایی را كه به واسطه این مراسم بروز كرده است، ثبت كند و پرورش دهد. برخلاف این دیدگاه رایج، پیشفرض این موقعیت آنست كه پرستش آیینی یك ارزش مستقلی جدای از ساختار كلامی دارد. معمولا اینگونه تصور میشود كه هر آیین مفروضی، حاوی نكتهای است، فقط اگر آموزههای كلامی خاصی، به شكل عینی درستباشند. اما در تفسیر عبادی، آموزههای كلامی به عنوان گزارههایی كه درباره آنها مسائل ناظر به درستی یا نادرستی به شكل صحیح مطرح شده باشند، قابل توجه نیستند. چون این آموزهها به اهمیتشان در عبادت وابستهاند، گمان بر اینست كه امر عبادی دارای ارزشی ذاتی در تشكیل و ارائه عواطف، احساسات و نگرشهای ارزشمند است.اسطورهها
ارنست كاسیرر متوجه این نكته شده است كه بنیاد مباحث دینی بر «شكل سمبلیكی» منحصر به فرد است كه او آن را «اسطورهای» اصطلاح میكند. او خاطر نشان میكند كه اسطوره به خالصترین وجه در اسطورههای انسانهای بدوی شكل گرفت و بر شیوهای از فهم و تفكر درباره جهان كه اساسا با شیوه مرسوم ما متفاوت است، مبتنی است. در این «آگاهی اسطورهای» هیچ تفاوت دقیقی میان امور آفاقی (عینی) و امور انفسی (ذهنی) نیست. هیچ خط روشنی میان نماد و واقعیت، میان آرزو و [انجام] عمل، میان فهم و خیال پردازی ترسیم نشده است. و نیز هیچ تفاوت دقیقی میان شیئی فی نفسه و واكنش عاطفیای كه آن شیئی برمیانگیزد، ایجاد نشده است; پاسخ عاطفی جزء لاینفك محیط تلقی میشود. در نتیجه، هیچیك از معیارهای متعارف ما درباره حقیقتیا عینیتبه كار نمیآید. واقعیتر هر چیز دیگر آنست كه چه چیزی شدیدترین واكنش عاطفی را بر میانگیزد و علیالخصوص چه امری مقدستر از هر امر دیگری احساس میشود؟ (تقابل اساسی تفاوت مذهبی، غیر مذهبی است) آگاهی اسطورهای، سازماندهی خاص خود را در باب زمان و مكان دارد. به طور مثال، هیچ تمایزی بین موقعیت و آنچه این موقعیت را به خود اختصاص داده، نمیگذارد، به هر موقعیت فضایی، ویژگی كیفیای اعطا شده است و نفوذ خود را به این اعتبار اعمال میكند. در دیدگاه كاسیرر و پیروان او مثل خانم سوزان لنگر، الهیات مدققانه، نمایانگر توافقی غیرآسان بین شیوه تفكر علمی و اسطورهای است و به همین اعتبار، بدون توجه به اینكه چگونه از مبادی خویش ایجاد شده است، قابل فهم نیست. این الهیات اساسا برایجهانبینیاسطورهایاستكهتلاشمذبوحانهایكردهاند تا به آن «پرداخت ثانوی»ای دهند تا برای انسانهای عقلگرا مقبول افتد و به قضاوت معیارهای خردگرایانه، این دیدگاه نه فقط بی دلیل است كه بی معناست.
عرفان
فیلسوفان و متكلمان در سنت عرفانی، روایتهایی از این نوع چهارم تفسیر را پیشنهاد كردهاند كه كلام را تجلی تاخیر فرهنگی نمیداند. در نظر عارف، تنها راه ارتباط با خدا، [از راه] تجربه عرفانی است و این تجربه از خدا به عنوان واحدی وصفناپذیر پرده برمیدارد. عارف در تجربه عرفانی مستقیما میتواند خدا را شهود كند، اما از آنجا كه در وجود واحد مطلق تمایز وجود ندارد و از آنجا كه در هر گزارهای كه ما میتوانیم بیان كنیم چیز خاصی بر او حمل میشود، مثلا حكمت نه قدرت [از این رو] هیچ گزارهای درباره او صدق نمیكند. نهایت كاری كه ما در زبان میتوانیم بكنیم، آن است كه مخاطبان خود را به روش تجربهای كه شیوه منحصر به فرد دستیابی است. هدایت كنیم. حامیان این دیدگاه، گاهی از زبان الهیاتی به عنوان [زبان] «سمبلیك» سخن میرانند، اما این با نوع دوم نظریهای كه ما در اینجا داشتیم متفاوت است، از این حیث كه، در اینجا هیچ راه روشنی برای تعیین اینكه گفتههای الهیاتی رمز چه چیزیاند، وجود ندارد و لذا جای این سؤال هست كه آیا باید اصطلاح «سمبل» را بكار برد؟ یك سمبل، معمولا نمادی از چیزی است. در واقع، در این دیدگاه به زحمت میتوان به وضوح مشخص كرد كه انتظار چه عملی از گفتههای دینی میرود. میگویند كه این گزارهها به واقعیت الوهی وصف ناپذیر «اشاره دارند»، «شمایی از آن را نشان میدهند» یا «بر آن دلالت دارند». اما همه این تعابیر مبهم باقی میماند.
در سالهای اخیر دو تلاش چشمگیر در جهت توسعه بیشتر این دیدگاه شده است. دبلیو. تی. استیث دركتابش زمان و جاودانگی (۱۹۵۲) كاركرد اصلی زبان دینی را تجدید خاطره تجربه دینی یا تجدید پژواكهای بیرمق ناشی از تجربه، دانست. ابتدا، این تعبیر، یك تعبیر ذهنی به نظر میآید، كه خدا از آن حذف شده است. اما، همانگونه كه دقیقا ستیثخاطرنشان میكند در سنت عرفانی این، یك اصل موضوع است كه هیچ تفاوتی در تجربه عرفانی بین ذهن و عین نمیتوان یافت و بنا به این ادله او نیز از اینكه تفاوتی ایجاد كند ابا دارد. گرچه استیث در توجه به تجربه عرفانی به عنوان امری وصف ناپذیر با سنت عرفانی همعنان میشود، [اما] او از چنین موضع رسمی عدول میكند به حدی كه نشانههایی از ابعاد این تجربه را كه گفتههای الهیاتی مختلف پدید میآورند، ارائه میكند. «خدا حقیقت است» برانگیزننده احساس الهامی است، «خدا بینهایت است» برانگیزننده احساس كلیت و شمولیت اوست، «خدا دوست داشتنی است» برانگیزننده سرشت لذتبخش و پرشور تجربه [باطنی] است و «خدا واحد است» برانگیزاننده وحدت مطلق تجربه و احساس اضمحلال همه تفاوتهاست.
پل تیلیخ، گرچه نه به صورت مستقیم در سنت عرفانی جای نمیگیرد، با مسائلی مشابه اینها در تفسیرش از زبان دین مواجه شده است. او معتقد است كه آموزههای الهیاتی «نماد» یك واقعیت نهاییاند، «وجود فی حدنفسه» كه درباره آن به معنای حقیقی چیزی نمیتوان گفت جز اینكه به لحاظ فلسفی، امر نهایی است. در تلاش برای ایضاح كاركرد زبان دین، تیلیخ، این اندیشه را میآورد كه زبان دینی بیان «دلبستگی فرجامین» است; تركیبی از شیفتگی، تعهد و جهتیابی كه بر چیز غیر نهایی [غایی] متمركز شده است، یك موجود انسانی، یك ملتیا یك خدای فوق طبیعی. عبارات دینی كه به معنای حقیقی به چنین متعلق نسبتا ملموس «دلبستگی فرجامین» اشاره دارد، بیانگر احساس تقدسی است كه چنین موضوعاتی به مثابه «تجلی» وجود فی نفسه واجدند. اما اینكه دقیقا چه میشود كه چنین موضوعی «تجلی» یا «سمبل» وجود فی نفسه تلقی میشود، تیلیخ هرگز آن را واضح نمیكند. دقیقا چه چیزی برای چنین موضوعی «تجلی» یا «سمبل» وجود فی نفسه تلقی میشود، تیلیخ هرگز آنرا واضح نمیكند.
ضعف اساسی این تفاسیر عرفانی و اسطورهای، ناكامی در ارائه فرضیه واضحی درباره كاركرد زبان دین است. حتی تصور كاسیرر از «تفكر اسطورهای» آنقدر بسط نیافته است كه روشن كند متدینان معاصر وقتی سخن از خدا میگویند، مرادشان چیست. موضعهای دیگر بیشتر معقولند و همه آنها مبتنی بر جنبههای مهم كاربرد زبان در دیناند. اما به نظر میرسد هر كدام با رساندن جنبه منتخبشان به مقام مرجعیت مطلق، غازی را كه تخم طلایی میگذارد، كشتهاند. شكی نیست كه در صحبت از خدا، انسانهای متدین احساسات مختلفی ابراز میكنند، آرمانهای اخلاقی ارائه میدهند و به شرح و تفصیل چیزی میپردازند كه در مراسم عبادت جریان دارد. اما اصلا روشن نیست كه همه آنها این نوع زبان را به كار میبردند، اگر از حقیقت عباراتی كه میگویند، مطمئن نمیبودند. چرا باید احساس امنیت را با این گفته بیان كنم كه «خداوند آسمان و زمین را خلق كرد» مگر آنكه معتقد باشم یا حداقل اندك تمایلی به این اعتقاد داشته باشم كه جهان فیزیكی، به عنوان یك واقعیت عینی، هستیاش در گرو فعالیتخلاقانه یك خدای شخصی فوق طبیعی است. بعلاوه، چرا باید من ملتزم به نگرشها و اعمالی باشم كه با چنین ادعایی همعنان است؟ مگر اینكه به حقیقت آن معتقد باشم.
كاركرد عبارتسازی، سنگ بنایی است كه همه كاركردهای دیگر بر آن مبتنی میشوند و اگر كسی مطمئن باشد كه عبارتهای الهیاتی غلطیابی معنایند و هنوز هم بخواهد به بیانات سنتی دینی معتقد باشد، میتواند تفسیر نوینی را از گفتههای دینی به مثابه بیان احساسات یا نمادسازی واقعیات طبیعی پیشنهاد كند. اما پیشنهاد گزینش یك تفسیر خاص باید از این ادعا كه تفسیر پیشنهاد شده، به درستی شیوه فهم متعارف آموزهها را نشان میدهد، تفكیك گردد.
به نظر میرسد، سخن از خدا پیچیدهتر از آن است كه هر یك از نظریههای موجود بدان اعتراف كردهاند. بحث اجمالی فوق درباره لوازم، به لحاظ تجربی قابل آزمون، این نكته را روشن میسازد. احكام الهیاتی، كاركردهای زبانی بسیار عدیدهای را كه با یكدیگر ارتباط وثیق دارند، به انجام میرسانند. با این گفته كه «خدا كه جهان را خلق كرد، ناظر به همه امور انسانهاست» مؤمن به دیدگاه كلی خاصی درباره اساس نهایی جهان التزام میورزد، توقعات خاصی را در باب وضع نهایی امور جهان به زبان میآورد كه شاید بسیار مبهم باشد. احساس اساسی امنیت در زندگی را بیان میكند و ملتزم میشود كه برای تقرب به خدا به عبادات و مناسك خاصی دستیازد و این كاركردها ذاتا به یكدیگر وابستهاند. آنچه مورد نیاز است، توصیف روابط میان این كاركردهاست، توصیفی كه به اندازه پیچیدگی خود موضوع بحث، پیچیده باشد.
ویلیام - پی - آلستون W. P. Alston.
ترجمه: سعید عدالتنژاد
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست