پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
مجله ویستا
ماتریکس از فراسوی ماتریکس

هیچکس از ابتدا در برخورد با دنیای واقعی نمیتواند حدس بزند که مجازی و غیرحقیقی است؟! همانگونه که هیچکس از ابتدای ماتریکس با دیدن اولین نماهای فیلم نمیتواند تشخیص دهد، تم اصلی و درونمایهی آن دربارهی چیست! آیا ماتریکس فیلمی علمیـتخیلی یا فضایی است؟ پاسخ را تنها باید از خود فیلم ماتریکس دریافت: هرکس که ماتریکس را فیلمی خیالی و فضایی بپندارد، در همان تصوراتی غوطهور است که فیلم ماتریکس آن را دنیای مجازی ماتریکس، یعنی همان دنیای واقعی خودمان، معرفی میکند. دنیای واقعی همانقدر مجازیست که، «ادراکات» در آیین «برهمن»، «محسوسات» در نزد «خردگرایان» و «حقیقت» در نزد فلاسفهای که به «شکاکان» شهرت یافتهاند، و دنیاهای فراواقعی ماتریکس، همانقدر اصالت دارند که «براهمانا» (به گونهای مدفون) در فراسوی «ریگ ودا»، «آتمن» در «اوپانیشادها»، «تائو» در اندیشهی «لائو تزو» و «چوانگ تزو»، «نیروانا» در تعالیم «بودا»، «لوگوس» در فلسفهی «هراکلیتوس»، دنیای «تعقلی فیثاغورس»، عالم «مثل افلاطون»، مفهوم «شیء فی نفسه» در نظریات «رئالیستها»، «تفکر» در نزد «خردگرایان» و «ذهن» در نزد «ایدهآلیستها»، اصالت دارد. ماتریکس همان «حجابی» است که «عرفا» از آن سخن گفتهاند و همان «ادراکی» است که بسیاری از فلاسفه، آن را بدون اصالت و مانع از درک حقیقت اشیا و چیزها انگاشتهاند و همان «ظاهر» و کالبدی است که معنایی را در خود زندانی کرده و همانطور که مورفیوس توضیح میدهد: تمامی حواس، چیزی به جز سیگنالهای ارسالی از مغز نیستند. دنیای واقعی ما از نظر ماتریکس، تمام آن رؤیاییست که هنگام نشستن «نیو» و دیگران به روی همان صندلیها تحقق یافته و دیده میشود. شاید رؤیایی را به خاطر داشته باشید که بعدها در دنیای واقعی، عین آن را دیدهاید. دنیای حقیقی همان دنیای رؤیاییست که وقایع را در دنیای واقعی، یعنی دنیای ماتریکس، تحقق میبخشد. اما فیلم ماتریکس، دنیای واقعی و ماتریکس را به سان رؤیایی میبیند که روی دنیای حقیقی را پوشانده است و مانع از فهم آن میشود؛ زیرا دنیایی که در رؤیا دیده میشود اصالت بیشتری نسبت به دنیایی دارد که اینک به شکل واقعیت در جلوی دیدگان ماست. از این روی چه بسا، دنیای رؤیا، بخشی از دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس باشد، در حالی که دنیای واقعی را باید دنیایی مجازی و از همان جهت، دنیایی غیرحقیقی و با این تعریف، «رؤیایی» پنداشت.
اما حقیقت چیست؟ حقیقت آن است که آنچه در مقابل دیدگان ما قرار دارد، حاصل خصایصی از مغز ماست و اگر آن خصایص نباشند، آن بیرون اصلن چیزی وجود ندارد!! و این یعنی «صحرای حقایق». حقیقت یعنی درک همان پوچی نهفته در واقعیت و تسلط چیزی فراتر از انسان بر او. چنان که مورفیوس به نیو و در حقیقت به ما میگوید: «این که شما برده هستی و مثل بقیه در قفس زندگی میکنی. زندانی که نمیتونی لمسش کنی»!! و تا هنگامی که ماتریکس، یعنی دنیای واقعی، جلوی دیدگان ما هست، نسل انسان آزاد نیست. آیا چنین تأویلی از واقعیت و ماتریکس دشوار است؟ پاسخ مورفیوس شنیدنیست؛ او در حالی که نیو از مواجهه با چنین حقیقتی منقلب میشود، به نیو و به ما میگوید: «بهت نگفتم که باور کردنش راحته، فقط گفتم حقیقته». آری، ما زندانی زندانی هستیم که زندانبانی به نام واقعیت، آن را پاسداری میکند و تا هنگامی که مشروعیتش را پذیرفته، خود را با آن همراه میسازیم، اسارت در آن زندان و بردگی خود را «میآفرینیم». این همان یأسیست که به تمامی فلاسفه و عرفایی که به آن حقیقت دست یافتند، عارض شد، همچنان که برای تمام افرادی که در فیلم ماتریکس با آن روبهرو شدند، اتفاق افتاد. اما این تمام ماجرا نیست و نقطهی پایان آن راه نیز نبود. در حالی که هیچ چیز جز همان یأس و پوچی به نظر نمیرسد، آرام آرام دنیایی فراتر از آن به روی صحرای حقایق شروع به شکلگیری میکند. بر بستر آن کویر پوچی، معنایی قابل آفرینش بود که جهانی نوین را میآفرید! پردیسهای که مشخصن از عالم یأس و پوچی برمیخاست و دقیقن نقطهی مقابلش، یعنی ژرفای معانی را متجلی میساخت! آفرینش به معنای آن که واقعن و حتا حقیقتن چیزی جز کویر حقایق وجود نداشت و از این روی دنیای معانی، کشفشدنی یا پیداکردنی نبود، بلکه «آفریدنی» بود. چیزی وجود نداشت ،ولی معنایی به وجود آمده و خلق شد؛ درست به مانند منجیشدن نیو. حقیقتن هیچ حقیقتی نبود، اما از نقطهنظر معنا، پردیسهای بیکرانه بود!!
اما پیش از آن که معنا پدید آید، در آن حقیقت یأسانگیز و برهوت، تنها «ایمان» است که میتواند انسان را پابرجا نگاه دارد. به همین سبب است که مورفیوس میگوید: «ما وقتی که یک مغز به بلوغ خاصی میرسد، آزادش نمیکردیم، خیلی خطرناک است، چون ذهنشان باعث نابودیشان میشود». آن خطر همان پوچی و یأسی است که عارض هر فردی میشود که ذهنش به آن حد از رشد میرسد که به کویر حقایق دست یابد. چه بسا چنان یأسی منجر به خودکشی شود؛ همانطور که بسیاری ازعرفا و فلاسفه، چنان راهی را برگزیدند. اما در آن کویر، منطق و هیچ معنای دیگری نمیتواند نجاتبخش باشد، مگر ایمان. به همین سبب است که مورفیوس میگوید «من آن قانون را زیر پا گذاشتم». بسیاری تنها در همان کویر میمانند، برخی همچون مورفیوس با ایمان تنها انتظار میکشند و برخی همچو سایفر، با یأس به دنیای مجازی و واقعی برمیگردند و ترجیح میدهند تا با فریب خویش، از دنیای واقعی کمال لذت را ببرند. به معنای دیگر، در مواجهه با کویر حقایق که پوچی را عارض میسازد، هرکس نوشدارویش را سر کشد، تلخی جانکاهش را در وجود خود داغ میزند و همانطوری منقلب میشود که نیو پس از تولد دوبارهاش به هم ریخته و بالا میآورد. تنها با بالا آوردن آن حقیقت و توسل به ایمان است که هر رهرویی، توانایی ادامهدادن را خواهد داشت، همانطور که مورفیوس ـ یعنی ایمان ـ از نیو میخواهد تا آن حقیقت نوشیده را بالا بیاورد تا بتواند نفسی بکشد.
اما آیا راه دیگری نیست؟ در ابتدا پاسخ منفیست؛ حقیقتن چیزی نیست. اما گویا چیزی آفریده شده که سابقه نداشته است. پس آنگاه پاسخ مثبت میشود؛ تمامی معنایی که از بازی بازیگران گذشته از ماتریکس و رسیده به صحرای حقایق حاصل میشود، جهانی از معنا را میسازد که انتخاب، اختیار و حتا آزادی انسان را ممکن ساخته و به ثبوت میرساند. تنها در جهان معناست که انسان بر دنیای واقعی و ماتریکس حاکم بر او فایق میشود و آفرینش دنیای معنا تنها راهیست که موجب میشود، انسانی بهوسیلهی چیزی که فراتر از آزادی و ارادهاش آفریده میشود، این بار بتواند بر آن برتری یابد. همانگونه که مورفیوس میگوید: «انسانی در ماتریکس متولد شد که قدرت تغییرش را داشت». انتخابی برخلاف انتظار، اختیاری برخلاف جبر، اختیاری معطوف به آزادی و ارادهای که فراتر از ماتریکس و واقعیت تحقق مییابد. این جهان معانی، همان محتوا و معنا و اهمیت تمامی کارهای بازیگرانی است که به مبارزه با ماتریکس برمیخیزند. جهانی که در آن هر فرد، جدای از موجودیتی مجازی، موجودیتی معنایی مییابد و همین معانیاند که اصیلاند، و هدف اصلی فیلم نیز در جهت شکلگیری موازی همان معناها در نزد مخاطبان است.
تمامی رازوارگی ماتریکس در ابتدای آن، به هیچوجه ژستی افراطی برای تحت تأثیر قرار دادن بینندگان نیست؛ چنانکه بسیاری از فیلمهای تخیلی ـ علمی و فضایی از آن برخوردارند. بلکه تمامی دیالوگها و نماها به طرز باورنکردنی و بینظیری دقیق به کار رفتهاند؛ به طوری که تنها در قالب تفسیری معنایی و سمبلیک، معنیدار جلوه میکنند. دیدگاه سمبلیک تنها کلیدواژهای است که فیلم ماتریکس را معنادار میسازد. تمامی اشخاص و موضوعهایی که در فیلم ماتریکس موجودند، به همان دلایلی که ماتریکس بر موجودیت فراحقیقی تأکید میورزد، موجودیت واقعی ندارند، بلکه معانی و ماهیتهایی مفهومی هستند که اصالت موجودیتشان بر همان معنایی و غیرواقعی بودنشان است؛ چراکه از دیدگاه فیلم ماتریکس، دنیای واقعی که با اشخاص واقعی ادراک میشود، دنیایی مجازی و ماتریکسی است که اصالت ندارد. فیلم ماتریکس را باید با دیدی سمبلیک مشاهده کرده و معنا بخشید، و هر نوع تحلیلی بر آن نیز تنها با بازآفرینی مجدد همان معانی مجازی، واقعی، حقیقی و معنایی در متن است که میتواند تحلیل ماتریکس به شمار آید. تنها در این صورت است که میتوان از دنیای مجزای ماتریکس فراتر رفت و در تلهی آن نیفتاد!در سکانسهایی از فیلم که به هوش مصنوعی، ماشین و تسلط آنها بر انسان اشاره میکند، به تمامی ویژگیهای ذاتی مغز انسانها اشاره دارد که همچون سختافزار، برنامههایی هستند که علاوه بر تعیین توانایی و کیفیت آن توانایی از شناخت ما، محدودیتها و دامنهی آن را نیز مشخص میکنند. به بیانی دیگر، پیروزی ماشینها بر انسان، اشاره بر تسلط تمامی برنامههای ناخودآگاهی در دنیای واقعی و حقیقی دارد که از ویژگیهای ذاتی مغز انسان ناشی شده و چیزی فراتر از شناخت، تفسیر و تفکری است که در حوزهی آگاهی انسان بگنجد. آنها با این که در مغز انسان موجودند، ولی آنگونه آگاهی انسان را مسخر و بردهی خویش ساخته و در کنترل دارند که باید ایشان را چیزی فراتر از انسان و ارادهی معطوف به آگاهیاش پنداشت، و پیروزی ماشینها و کامپیوترها بر انسان، اشارهای سمبلیک دارد به معنایی که معطوف به همین برنامههای موجود در مغز انسان، ولی فراتر از انسان است. به همین جهت مأمورانی را که به شکل انسان دیده میشوند، به عنوان هوش مصنوعی و ماشین معرفی میکند؛ چراکه آنها معنایی فراتر از ارادهی انسان، ولی در درون انسان هستند. ماشینها، همچون همان گیرندهها، تعابیری در دنیای مجازی هستند که در دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس، همان موجودات و معانی را تشکیل میدهند که تسخیر انسان را معنا میبخشند. این تعابیر ـ ماشین، هوش مصنوعی و گیرنده ـ در دنیای غیرحقیقی و واقعی ماتریکس درست، و در دنیای حقیقی فراتر از ماتریکس غلط هستند. دنیای واقعی از همانروی که حقیقی نیست، در مقایسه با دنیای حقیقی قابل استناد نیز نیست. بلکه برعکس باید از دنیای واقعی و تعابیری همچون هوش مصنوعی، ماشین، گیرنده و اصطلاحاتی نظیر آنها که در فیلم آمده است، برداشتی فراحقیقی و غیرواقعی داشت. برداشتی چون تعابیری سمبلیک از موجودیتهای معنایی همچون به بردگی کشاننده، مسلط بر انسان، بیاختیار کننده و مانند آنها، و این دقیقن همان کاری است که فیلم از طریق تمایز بین دنیای مجازی و واقعی با دنیای حقیقی، درصدد تبیینش برای مخاطبان است.
نیو در ابتدا موفق نیست تا با تسلط بر ذهن از ساختمانی به ساختمانی دیگر بپرد. سقوط او به گونهای درخور، بهوسیلهی حرکت دوربین به ترتیبی نمایش داده شده که در ابتدا صعود تصور شود و این حقیقتیست که در آغاز هر سقوطی چنین به نظر میرسد؟! وقتی دیگران بر این جمله تأکید میورزند که هیچکس برای نخستین بار موفق به چنین کاری نمیشود، پاسخی به این توقع دیگران و حتا شخصی میدهند که انتظار موفقیت در اولین تجارب خود داشته و در صورت شکست مأیوس میشود. در حالی که چنان دیالوگهایی تأکید میکنند که شکست در اولین تجربهی هر گزینشی، قانونی طبیعی است و تحقق موفقیت تنها بر اساس ممارست پس از شکست بوده که مهم و اصیل است و حتا منجی نیز از ابتدا، بدون سعی و تجربه قادر به کارهای نشدنی نیست.
«مورفیوس» همان «ایمان» است. مورفیوس از آن جهت به دنبال نیو است که «ایمان» در جستوجوی «تازگی»ست. مورفیوس ایمان است و به همان جهت است که اوراکل به نیو میگوید: «او به تو اعتقاد دارد، کورکورانه، آنقدر که حاضر است به خاطر تو بمیرد». این دقیقن ویژگی ایمان است، با وجود کورکورانه بودن، در نهایت هموست که تازگی را مییابد؛ چراکه تنها اوست که انتظار میکشد بدون آن که نیازی به امید داشته باشد، زیرا ایمان نیازی به امید ندارد! این مشخصن همان دیالوگیست که مورفیوس در بخشی از فیلم به ترینیتی میگوید، و همانطور که اوراکل میگوید، حقیقتن بدون ایمان است که دچار مشکل میشویم. ایمان، خود را قربانی تازگی میکند، همان سان که مورفیوس در حق نیو کرد. اما کدامین تازگی؟ آن تازگی که نجاتبخش باشد. از همانروی است که مورفیوس و دیگران میخواهند دریابند که آیا نیو همان گمگشتهشان هست یا نه؟! چراکه تنها آن تازگی را بایسته است انتظار کشید که نجاتبخش باشد. با ظهور تازگی، ایمان است که حقایق فراتر از واقعیات را به تازگی میآموزد و اوست که پس از رسیدن به کویر حقایق میتواند موجب تداوم زندگی گردد. تازگی برای این که بتواند نجاتبخش گردد میبایست برای مبارزه با دشمنان درونی و بیرونی تعلیمدیده و آبدیده شود و به همین سبب نیو به وسیلهی تعالیم مورفیوس راه مبارزه را فرا میگیرد. مورفیوس، نیو را به محضر اوراکل میبرد، چراکه ایمان است که تازگی را به ناخودآگاهی معرفی میکند تا به خودآگاهی برسد. ولی برای تحقق آگاهی و روبهرو شدن با ناخودآگاهی، تازگی و هر شخص دیگری ناگزیر است که خود «تنها» به محضر ناخودآگاهی برسد و به همین سبب است که مورفیوس به نیو میگوید، «من تنها راه را به تو نشان میدهم و تو خود باید آن را بپیمایی»!؟
اما «اوراکل» کیست یا چیست؟ اوراکل تمام آن ماهیت و معناییست که موجودیت دنیاهای گوناگون مجازی، واقعی و حقیقی را استنباط کرده و دنیای معانی، همچون معنای انتخاب، اختیار و آزادی را در عین غوطهور بودن در دنیای جبریای که ما را احاطه کرده است، تبیین میکند. اوراکل، «ناخودآگاهی در دنیای معناست». اوراکل، ناخودآگاهی به آگاهی رساننده است. به همین جهت است که مورفیوس میگوید، اوست که از ابتدای مقاومت بوده و به اندازهای که لازم است میداند. تنها ناخودآگاه است که چنان حضوری دارد که شناختش پیوسته است. چراکه علم آن حصولی نیست، بلکه حضوریست. اما هموست که به آگاهی میرساند. به همان جهت است که همگی نزد اوراکل میروند تا چیزی را که نیاز به دانستنش دارند از او بشنوند. از هنگامی که انسان به آنچه در درونش وجود داشت، به سان موجود یا موضوعی از بیرون نظر کرد، «خود»، آینهای شد که از طریق آن، از بیرون به درون انسان نگریست و بدین ترتیب «خودآگاهی» آفریده شد و «انسان»، خود را باور کرد. پس از «خودباوری» بود که انسان به «آرامش» رسید.
در بخشی از ملاقات کوتاهی که نیو با اوراکل دارد، پیش از آن که دست نیو به گلدانی خورده، آن را به زمین بیندازد، اوراکل به او میگوید: «گلدان فدای سرت»!؟ و آنگاه نیو حرکتی میکند که دستش به گلدان میخورد و آن را میشکند. اوراکل از نیو میپرسد که اگر به او نمیگفت گلدان فدای سرش، آیا گلدان میشکست یا نه؟ آیا جملات اوراکل واقعیت را پیشبینی کرده بود یا جملاتش واقعیت را پدید آورده بود؟ آیا ناخودآگاه است که دنیای اطراف ما را پدید میآورد یا آنچه در بیرون اتفاق میافتد، در حضور پیوستهی ناخودآگاه قرار دارد؟ یک نوع از پاسخ آن را در جایی دیگر از فیلم میتوان یافت. کودکی که همچو «بودا»ست، به نیو میگوید سعی نکن قاشق را خم کنی، غیرممکن است، سعی کن خودت را خم کنی! این جمله اشاره به پاسخ همان پرسش فوق دارد: این ناخودآگاهی ذهنی است که دنیای ما و وقایع آن را میسازد؛ چراکه اصلن چیزی غیر از آن اصالت ندارد. در حقیقت هر کس در جستوجو و تعقیب خویشتن است؛ همچون همان انسانها و در حقیقت، موجودیتهای معنایی در حال حرکت در ماتریکس.
کودکانی که در اتاقی در جوار اوراکل قرار دارند و نیو ناظر کارهای عجیبی است که آنها با اشیاء پیرامون خود دارند، همان وجوه کودک شخصیت روانی هر کس هستند که در ناخودآگاه انسان حضور دارد و با رجعت به آنهاست که بسیاری از غیرممکنها در دنیای بزرگترها ممکن میشود. مادری هم که کودکی را به نزد اوراکل برده است، معنای تجلی روح مادرانه را به تصویر میکشد که با عطف مادران به ناخودآگاهی است که تحقق مییابد. کودکی که شبیه بوداست، نماد بزرگان و رهپویان بوداییست و کودک دیگری که در محضر اوراکل کتابی چینی را در دست دارد، نماد حکیمان چینی است و آنها بدان سبب کودک به تصویر کشیده شدهاند تا هم به ارزیابی داناییشان در مقایسه با گسترهی دانش ناخودآگاهی پرداخته شده و هم رجعت صادقانه همچو کودکان، کلید آن رهپویی معرفی شده باشد.«سایفر» موجودیست بدبین و ناامید که با وجود آگاهی به حقیقت، خواهان تجربهی همان دنیای شیرین جهل در مقابل کویر حقایق است و از آنروی از مورفیوس، منجی، اوراکل و مبارزهی گروه مأیوس است و با وجود این که خواهان ترینیتیست، اما ترینیتی خواهان نیو است. چه چیز میتواند ماهیت سایفر را تعیین کند؟ سایفر از ایمان متنفر است، از حقیقت بدش میآید، جهالت را ناامیدانه میپسندد، نه تنها از امید به منجی مأیوس است، که به وجود آن بدبین است و عاشق جاودانگیست، ولی هرگز به آن نمیرسد. در حالی که جاودانگی در جستوجوی تازگی منجیست. او با سؤالاتی که در خصوص سرنوشت، پیشگوییهای ناخودآگاه، ایمان و منجی مطرح میسازد، آیا وسوسههای رندانهی شیطان را پس از آفرینش انسان و مکالمات شیطان را با فرشتگان و خداوند تداعی نمیکند؟ شاید بتوان سایفر را تمام وسوسههای انسانی دانست که یأس، ترس، تردید و عقدههای کهنهی درون را معنا کند!! سایفر همان دشمن درون انسان است. به عبارتی دیگر، ایمان، تازگی، جاودانگی و دیگران تنها با ماشینها در مبارزه نیستند، بلکه آنها از دشمنی درونی برخوردارند که چه بسا خطرناکتر از دشمن بیرونیست و هر انسانی که پای در راه آن مبارزه بگذارد ناگزیر به روبهرو شدن، کشف کردن و ستیزه با اوست. صدماتی که این دشمن درونی بر انسان وارد میسازد بسیار سختتر از دشمنان بیرونی است، همانطور که آسیبهای وارده از سایفر، برای مبارزان ماتریکس سختتر و جانکاهتر از آسیبهای وارده از ماشینها، ماتریکس و دشمنان بیرونیشان بود. سایفر هرگز به آرزوی دیرینهی خود که پیوستن به جاودانگیست، نمیرسد. چراکه بیمها، وسوسهها و عقدههای کهنهی درون، با آن که همواره در واقعیت حضور دارند، در دنیای معنا به جاودانگی نخواهند رسید!؟
زنی که به همراه مردی دیگر، محافظ مبارزان هستند، بخشی از هر شخص را معرفی میکنند که نگهبانی از وجود انسان را در مقابل آنچه مضر شناخته شده یا دشمن پنداشته میشود، به عهده دارد و اینان از جمله نخستین بخشهایی از وجود انسانها هستند که مورد حملهی سایفر و عقدههای کهنهی نهاد انسان واقع میشوند.
«تانک» وقتی میگوید، او و برادرش از بازماندگانی هستند که به شکل طبیعی به دنیا آمدهاند، استعارهای بر وجوه انسانی شخصیت دارد. آنها ابعاد عاطفی و احساسی انسان را معنا بخشیده، معرفی میکنند که در نهایت در زمرهی مبارزان آفرینندهی معنا قرار میگیرند. آنها نقش ترتیبدهنده و تنظیمکنندهی ابعاد مختلف انسان را به عهده دارند، همانطور که در ماتریکس چنین هماهنگی و ارتباطی را تحقق میبخشند؛ همان وجه آگاه شخصیت ما که خود را انسان میپندارد.
آدمها نیز ـ یا به عبارت دقیقتر، ماشینهایی که «مأمور» نامیده میشوند ـ همان ماشینهایی هستند که در خدمت هوش مصنوعیاند. شاید به تعبیر جهان حقیقی در فیلم ماتریکس باید ماشینهایی را که در جهان مجازی و واقعی ادراک میکنیم، شخصیتهایی همچون مأمور پنداشت که در خدمت دنیای ماتریکس و واقعی بوده، ابزاری برای بردگی انسان در زندان واقعیت به شمار میروند. اما آن ابزار تنها ماشین نیستند، بلکه هر انسانی که محصور در دنیای ماتریکس است، از آنجا که مدام به بازآفرینی آن جهان مجازی اقدام ورزیده و به بردگی و تسلط چیزی فراتر از ارادهاش گردن مینهد، درحقیقت مانعی در راه افرادیست که درصدد انتخابی آزاد و وارسته از زندان واقعیت هستند. از این رو چنین اشخاصی، دشمن و مأمور به شمار میآیند. چون ناخواسته یوغ همان دنیای مجازی ماتریکس را بر گردن میکشند و به سان ابزاری در خدمت آن عمل میکنند، و چنان که مورفیوس میگوید: «تا موقعی که آنها جزو سیستم هستند، دشمن ما هستند».
تلفنهایی که انتقال را از دنیای ماتریکس به دنیای حقیقی به عهده دارند، درحقیقت نماد ارتباط هستند؛ هر چیزی که بتوان از طریق آن، ارتباطی برقرار کرد. اما آیا آن ارتباط از طرف ما انتخاب میشود؟ آنها خودشان ما را خواهند خواست. همان سان که تلفنها در ماتریکس زنگ میزنند. انتخاب با شما و ماست که با آنها به دنیای دیگر برسیم یا نه!
اما با این همه، نیو تنها ممکن است که نجاتدهنده باشد، همانگونه که تازگی میتواند نجاتدهنده و ثمربخش باشد یا نباشد، و تنها انتخاب تازگیست که نجاتبخش بودن یا نبودنش را تعیین میکند و گزینش اوست که ماهیتش را میسازد و نه نشان میدهد، بلکه به ثبوت میرساند که آیا وی نجاتبخشی را فعلیت بخشیده است یا خیر؟! جایی که نیو با ترینیتی قرار میگذارد، یکی از مبارزان، اسلحه را به سمت نیو میگیرد و ترینیتی میگوید که این کارها برای محافظت از ما ضروریست. نیو میپرسد که محافظت در مقابل چه چیزی؟ او میگوید، در مقابل تازگی. چراکه تازگی همواره منجی نیست و میتواند بسیار خطرناک باشد. پس مبارزان ناگزیرند تا برای محافظت از خود دریابند که تازگیای که به آنان ملحق شده و قرار است یکی از آنها باشد، چه خطراتی را نیز برایشان به همراه دارد. همانطور که نیو گیرندهای را در درون شکمش به همراه داشت! آنها گیرندهی نیو و درحقیقت بخش خطرناک تازگی را از وی جدا میکنند تا بتواند به آنها بپیوندد. ولی چه نوع انتخابیست که تعیین میکند نیو، منجی است یا خیر؟ برای آن باید به معنای نجاتبخش در ماتریکس توجه کرد.
اما «او» یا منجی کیست؟ او کسیست که توانایی نفوذکردن و تحت تأثیر قرار دادن ماشینها، هوش مصنوعی و ماتریکس را دارد، همان معنا و هویتیست که آزادی و اختیار به ماشینها را بازآفرینی میکند. به مفهوم دیگر، کسی که بر ماتریکس تسلط داشته و مرده است، شخص خاصی نیست، بلکه ماهیت و معنایی است که قبلن امکان آزادی و اختیار را درون ماتریکس به ثبوت رسانده است، و هنگامیکه آن معنا، در شخص دیگری متجلی نشده، به معنای آن است که مرده و هرگاه که شخصی دیگر، آن آزادی و اختیار را درون ماتریکس دوباره خلق کرده و تجربه کند، به ثبوت رسانده که «او» دوباره آمده است. به بیانی دیگر، مرگ و آمدن منجی، یک موجودیت ادراکی نیست، بلکه مرگ و آمدن معناییست. منظور همان مفهوم و معنایی (آزادی و اختیار) است که بازآفرینیاش توسط کسی، به معنای دوباره آمدنش است؛ همچون منجیشدن نیو.
نجاتدهنده کسی نیست که از ابتدا معین شده باشد. نجاتبخش میتواند هر کسی باشد که آن را برای خود به ثبوت رسانده است. منجیشدن شخص، چیزی از پیش تعیینشده نیست که فرد با آن مواجه شود، بلکه تمام آن انتخاب و اختیاری است که از طریق آن، شخصی، چیزی را میآفریند که از او یک نجاتدهنده میسازد. به همین سبب است که اوراکل به نیو میگوید: «نجاتدهنده بودن مثل عاشقشدن است، و هیچکس نمیتواند بگوید تو عاشق هستی یا نه؟ تنها خود باید آن را بفهمی، با تمام وجود». این رازی است که با آن که از طرف اوراکل فاش میشود، نیو در آن لحظه بدان پی نمیبرد. اوراکل دست او را میبیند و به وی میگوید «میدونی چی میخوام بگم؟» نیو هر پاسخی بدهد، همان درست است. اگر بگوید منجی است، پس او خود در آزمون، منجیشدنش را برمیگزیند و اگر بگوید منجی نیست، پس او مردود شده است. چراکه همانطور که اوراکل میگوید، او هنوز منتظر چیزیست! پس با چنین گزینشی، منجی نبودنش را برگزیده است. به بیانی دیگر، پاسخ منفی اوراکل، جواب آن آزمون نیست، بلکه بخشی از خود آزمون است. زیرا اصلن آنگونه پیشگویی که بتواند نشان دهد، او یا هر شخصی دیگر نجاتدهنده هست یا خیر، امکانپذیر نیست، و آن چیزی است که هر شخصی تنها با انتخابش میتواند تعیین کند که او نجاتدهنده است یا نه! و به همین دلیل است که اوراکل میگوید: «نجاتدهنده بودن را تنها خود باید بفهمی». بنابراین، پاسخ منفی اوراکل به نیو مبنی بر این که او، آن نجاتدهنده نیست، ولی استعدادش را دارد، خود بخشی از آزمون است که به تمامی شخصیتهایی که آن مسیر را طی کردهاند، گفته میشود، و همهی شخصیتهایی که با انتخاب خود، منجیبودن خویش را میپذیرند، با چنین گزینشی به ثبوت میرسانند که نه نجاتدهنده بودهاند، بل نجاتدهنده شدهاند و تنها شخصیتهایی که با انتخاب خودشان، نپذیرند که منجی هستند، به ثبوت میرسانند که نه نجاتدهنده نبودهاند، بلکه نجاتدهنده نشدهاند. درحقیقت نجاتبخش بودن وجود ندارد، بلکه نجاتبخش شدن است که اصالت دارد، و امکان اختیار و انتخاب برای انسان یا هر شخصیت معنایی، با وجود جبر واقعیت ماتریکس، در همین «شدن» است.
اما، اگر پیشگویی منجی یا هر پیشگویی دیگری غیرممکن است، پس به چه سبب همگی، اوراکل را پیشگو دانسته و به نزد او میروند؟ پیشگویی اوراکل تنها دربارهی معناهایی است که در ارتباط با یکدیگر تأویلپذیرند و هرگز به شخصی خاص مربوط نمیشوند. ناخودآگاهی پیشبینی میکند که تازگی توسط مبارزان جستوجو میشود و ایمان است که آن تازگی را که نجاتدهنده است، پیدا میکند و جاودانگی عاشق آن میشود و منجی به کمک جاودانگی، ایمان را از اسارت دنیای ماشینی و جبر ماتریکسی، رهایی میبخشد. ولی هرگز نمیگوید آن جستجوگر، مبارز یا هر شخص دیگری، آن نجاتدهنده، آن یابنده یا این عاشق خواهد بود یا نه و اشخاصاند که با انتخاب خویش، آفریده و تعیین میکنند که تحققبخش کدامیک از آنهایند و پیشگویی دربارهی اشخاص یا موضوعی خاص هرگز مقدور نخواهد بود و ناخودآگاهی تنها درخصوص نحوهی ارتباط و معناسازی بین معانی و مفاهیم است که از توانایی در پیشگویی برخوردار است!؟
نیو از اینروی نجاتدهنده است که با انتخاب خویش به ثبوت میرساند که نجاتدهنده است، نه از آنروی که اوراکل به او بگوید او نجاتدهنده است یا خیر؟! همانطور که مورفیوس عیان میسازد: «اوراکل چیزی را که نیاز داشتی بشنوی (تا بتوانی نجاتدهنده شوی) به تو گفت».اما آن انتخاب چیست؟ آن راز در بخش بعدی فیلم نمود مییابد. مورفیوس حاضر است جان خویش را به گونهای کورکورانه در راه نیو فدا کند. این بخشی از آزمونیست که به ثبوت خواهد رساند که نیو یا هر شخص دیگری، نجاتدهنده خواهد شد یا نه؟! اگر «او»، مرگ مورفیوس را در راه خودش، به عنوان بخشی از یک برنامهی جزمی و از پیش تعیینشده بپذیرد، ثابت خواهد کرد که نجاتدهنده نیست، ولی اگر فداکاری مورفیوس را با فداکاری دیگری که سعی در راه کشتهشدن برای مورفیوس است، پاسخ گوید، از امتحان سرافراز بیرون آمده است؛ چراکه ثابت کرده است یک نجاتدهنده است. راز این معنی در دیالوگ دیگری از اوراکل با نیو مشخص میشود. وقتی به نیو میگوید «انتخاب توست که تعیین میکند» و نیو آن را وقتیکه دیگران درصددند با کشیدن سیمهای مورفیوس از او قطع امید کنند، به خاطر میآورد و با نه گفتن در مقابل پذیرش سرنوشت خود و مورفیوس، از امتحان نجاتدهنده شدن (نه نجاتدهنده بودن) سرافراز بیرون میآید. نیو و درحقیقت تازگی در دیالوگی میگوید میتواند مورفیوس، یعنی ایمان، را نجات دهد. این نکته هنگامی که تانک میگوید: «من میدانستم که او نجاتدهنده است»، معنای خود را به وضوح عیان میسازد و همچنین جایی دیگر که نیو، مورفیوس و ترینیتی را نجات داده و مورفیوس به ترینیتی میگوید: «آیا حالا باور کردی که او یک نجاتدهنده است؟»، همزمانی این جمله با آن نجاتدادنهای نیو، در تحقق منجیشدن اوست. ولی نیو که هنوز از نجاتدهنده شدن خود بیخبر است، و تصور میکند نجاتدهنده بودن، یک اصل از پیش تعیینشده است، میخواهد به مورفیوس بگوید که اوراکل به او گفته نجاتدهنده نیست، در حالیکه مورفیوس سخنان او را قطع کرده و به او میگوید: «اوراکل چیزی را که به تو باید میگفت، گفته است». یعنی اوراکل آنچه را که بخشی از یک آزمون بوده به نیو گفته و همان آزمون است که معنای انتخاب و آزادی و متعاقب آن، منجیشدن نیو را تحقق میبخشد، و از همان روی است که مورفیوس به نیو میگوید «باید فرق بین بلد بودن و طیکردن مسیر را بفهمی»!! نیو با نجات مورفیوس و ترینیتی محقق میسازد که تازگی، هم منجی ایمان از اسارت دنیای ماشینی میشود و هم با تازگی خود، مانع از سکون و درجا زدن جاودانگی میگردد.
دستگیری مورفیوس به دست ماشینهای هوشمند نیز اشارهای به تسلط دنیای ماشینی بر ایمان در دنیای امروز دارد که به نظر میرسد مدام در برابر تکنولوژی در حال عقبنشینی است. اما آن مدت زیادی به درازا نمیکشد تا آن که ایمان دوباره از اسارت، آزاد میشود و آن مبارزه به اشکالی دیگر ادامه مییابد.
ترینیتی، «جاودانگی» است. به همین دلیل است که ترینیتی به نیو میگوید: «اگر مرا نمیخواهی برو به جهنم، چون آن تنها جاییست که میتوانی بروی»! آری تازگیای که نجاتبخش نباشد، به جاودانگی نخواهد رسید و از این روی جایی جز نیستی و نابودی نخواهد داشت. ترینیتی، نیو را به نزد مورفیوس میبرد، زیرا تازگی برای این که نجاتدهنده باشد باید به وسیلهی جاودانگی به نزد ایمان برده شود. جاودانگی، عاشق تازگیای است که نجاتبخش باشد. از همان روی است که ترینیتی، «عاشق» نیو میشود. تنها جاودانگی است که میتواند تازگی را حیات بخشد وگرنه تازگی خواهد مرد. اما تنها آن تازگی که منجی و بهخصوص منجی جهانیان باشد، جاودانه خواهد ماند. به همین سبب است که نیو پس از مرگ به وسیلهی عشق ترینیتی زنده میشود، چون تنها عشق است که میتواند تازگی نجاتبخش را به جاودانگی برساند، طوریکه تازگی نجاتبخش با نابودی در دنیای مجازی و واقعی، در دنیای فراحقیقی و معنایی زنده و جاودانه میشود. به بیان واضحتر، در ماتریکس، نیوی نجاتبخش واقعن میمیرد، ولی از نظر معنایی، زنده میشود، چراکه کسی عاشق اوست!! عشق به شخصی یا چیزی موجب میشود که آن همچو نهالی زنده شود و به وجود بین ذهنی خود، که همان دنیای معنای فراتر از واقعیت است، به حیات ادامه دهد. عشق در عالم معنا، جسدی را بر دوش نمیکشد و جنازهای را با خود به این سو و آن سو نمیبرد و ارواح را نیز نمیپرستد، بلکه مردگان را زنده میسازد! تا هنگامی که آنها در اندیشهها و قلبها حضور دارند.
این موضوع، بخشی دیگر از پازل ماتریکس را کامل میکند. جایی که ماتریکس به طرز بسیار زیرکانهای به باورهای کلیشهای دربارهی منجی حمله میکند و از آن طریق مخاطب خویش را ـ همچو یک منجی ـ به سوی تعاریفی جدید از او رهنمون میسازد. تماشاچیان درجایی میبینند که سایفر میخواهد با کشیدن سیمهایی که به نیو مرتبط است، او را بکشد و از این طریق کسانی را که معتقدند او منجیست به چالش بکشد. اما در آخرین لحظات، تانک که زخمی شده بود، بیدار میشود و سایفر را میکشد. در این لحظه تماشاچی تصور میکند، فیلم درصدد است تا نشان دهد که آنچه مقدر شده بقای منجی است و آن تقدیری از پیش تعیینشده بوده که عوض کردنش، ورای درک و توان سایفر یا هر فرد دیگریست. اما در ادامهی فیلم جایی که مأموران در حال تعقیب و گریز با نیو هستند، مأموری منجی را گیر انداخته و با شلیک گلولهای، او را میکشد!؟ نگاه متعجب نیو به خونی که از بدنش میریزد، حاکی از آن است که او خود نیز باورش نمیشود که گلوله خورده، بمیرد. مورفیوس که تازه به نیو و سایرین به ثبوت رسانده که او منجیست، آنقدر یکه خورده که نزدیک است همچو منجی سقوط کند. اما فیلم بار دیگر، پیام جدیدی را بازتعریف میکند و به ثبوت میرساند که آن مبارزه، خاموش نشده و باز با تأویلی دیگر آفریده میشود. جاودانگی به آنها میفهماند که منجی با عشق اوست که جاودانه میشود و نه در دنیای واقعی، بلکه در دنیای معنا به آفرینشگری خویش ادامه میدهد. منجی نیز چون همگی خواهد مرد و تنها «معنا»ی برخاسته از اوست که «جاودانه» خواهد ماند. وانگهی این در ماتریکس، خود بخشی از پازلیست که در بدنهی بخشی دیگر کامل شده است. جاییکه دو برادر به عنوان وجوه انسانی شخصیت انتخاب شدهاند و یکی به وسیلهی سایفر کشته شده و دیگری زخم برداشته و به مبارزه ادامه میدهد. ماتریکس درصدد است تا نشان دهد، که همواره انسان، پیروز آن مبارزه نیست و برتری تانک به سایفر و نجات تانک را نباید به حساب دستهای پنهانی گذاشت که پیروزی تصنعی انسان را رقم زند. بلکه همانطور که ممکن است یکی بمیرد، احتمال آن هست که یکی پیروز شده و زنده بماند. جالب اینجاست که برادر بزرگتر و قویتر میمیرد و برادر کوچکتر و ضعیفتر زنده میماند! حتا ممکن است کل مبارزهی گروه شکست بخورد و نیو به منجی تبدیل نشده و ایمان و وجه انسانی شخصیت (تانک) شکست بخورند. در این صورت نیز همهچیز پایان نیافته است. چراکه زایون هست و هریک از این سفینهها با رجعت به زایون به مبارزه ادامه میدهند. حتا اگر زایون نیز از بین برود، اوراکل هست و تخیلات او، آبستن واقعیات دیگری خواهند شد.
ترینیتی که جاودانگیست، با عشقورزیدن به نجاتدهنده، ماهیت آن را در دنیای معنا دوباره زنده میسازد، با وجود آن که منجی در دنیای مجازی ماتریکس که همان دنیای خارجی مشهود و قابل ادراک است، میمیرد!! به همین جهت است که پس از زندهشدن نیو، تصاویر به گونهای به تصویر کشیده میشوند که در دنیای واقعی ادراک نمیشوند؛ چراکه فیلم ماتریکس درصدد است تأکید کند در دنیای فراحقیقی و معناییست که نیو به زندگی و مبارزه ادامه میدهد. از آن روی گلولههایی که در دنیای واقعی و مجازی بر او تأثیر میگذارند، اکنون پس از این که توسط ترینیتی دوباره زنده میشود، بر او تأثیری ندارند، چون اینک او در دنیای معانی فراتر از ماتریکس است که وجود یافته و به مبارزه ادامه میدهد و از همین روی است که جاودانه شده است. او به درون آن ماشینـانسان میرود و آن را نابود کرده، از درون آن بیرون میآید، چراکه فیلم درصدد است تا به تصویر کشد: «انسانی با اختیار و آزادی در درون انسانی تسخیرشده و ماشینی، زاده شده و کنترل آن را شکسته و معنای آزادی و اختیار خود را با چنان شکستنی به ثبوت رسانده است». راهی که با جستوجو آغاز شده، با دیدن حقیقت و حتا سر کشیدن تلخترین پوچی آن ادامه یافته و با گزینشی که آفرینش معناهایی را به دنبال دارد، تحقق یافته است. فیلم با چنین روندی، به گونهای معجزهآسا، معنای اختیار و آزادی را برای انسان مقدور ساخته، به تصویر میکشد. معنا در دنیایی حتا کاملن تسخیرشده، به وسیلهی جبرهای خودنساخته و حتا خودناشناخته، و آن را با نماها و دیالوگی که در انتهای فیلم بیان میشود، تأیید میکند: «در دنیایی که در آن زندگی میکنیم همواره اختیار و آزادی وجود دارد»، و آنگاه نیوی (تازگی) دیگری از باجهای خارج میشود و درحقیقت به دنیای جبری و مجازی ماتریکس وارد میشود تا بار دیگر اختیار و آزادی خود را به ثبوت رساند؛ دنیایی که همه چیز در آن ممکن است!؟! و به ما ندا میدهد که «من آینده رو نمیدونم، من نیومدم بهت بگم چه جوری تموم میشه، اومدم بهت بگم چه جوری شروع میشه...»
کاوه احمدی علی آبادی
منبع : پایگاه ادبی، هنری خزه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست